مدافعین حشر (۳)

1397/02/03

…قسمت قبل

" ادمین جون دلبره؛ دلارو میخره؛ شهوانی میبره / با اون نسیمی که داره عطرِ نفسهاش…"

همزمان با پخش شدنِ این نوحه ی جگرسوز از بلندگوی کمپ؛ انتظارات بسر رسید و اکیپ جهاد نکاح شهوانی با ناز و عشوه از اتوبوس پیاده شدند. اونم چه اکیپی! چه ناز و عشوه ای و چه پیاده شدنی! پشمام فر خورده بود؛ اینا مگه نیومده بودن جبهه و جنگ؟! پس این چه سر و وضعی بود؟!
درحالیکه عده ای از بچه ها برادر موفو رو به زحمت از زیر دست و پای خاله میترا بیرون می کشیدن و ممه هاش رو از دهن اون عزیز در می آوردن؛ مسافرینِ اتوبوس خرامان خرامان پیاده شدن و در یک ردیف؛ روبروی رزمنده های عزیزِ شهوانی که همگی از فرط شهوت و البته حیرت؛ کف و خون قاطی کرده بودن؛ به صف ایستادن!!
منم دست کمی از برادرا نداشتم؛ با این تفاوت که هرچقدر میخواستم نگاهم رو کنترل کنم نمیشد!
خواهرانِ گرامی همه یک دست، بادی لاتکس مشکی با چکمه های ساق بلندِ پاشنه میخی پوشیده بودن، یه کلاه چرم هم کج انداخته بودن روی سرشون و با نگاهی تند و تیز، جوری که انگار ارث باباشون رو از ما طلب داشتن نگاهمون میکردن و همونطور که آدامس میجویدن با شلاق خیلی آروم؛ به کف دستشون میکوبیدن! حالا این وسط شلاق میخواستن چکار؟! خدا میدونست.
انگشت به دهن، محوِ تیپ بانوان گرامیِ شهوانی بودم که همین لحظه یکی از رزمنده های بغل دستی, چنان باد معده ای رها کرد که به بمب شیمیایی میگفت، تو نیا من اومدم! بوش که پیچید تو بینیم بلافاصله افتادم به سرفه! داشتم میمردم که شنیدم یکی از بچه ها غرغرکنان گفت:" اااااای بمیری گوزوی خوشبخت". گوزو هم بلافاصله جواب داد:" شرمنده داداااا…داشتم زور میزدم تا جلوی شق کردنمو بگیرم، نشد و هرچی بود از پشت زد بیرون “.
همین لحظه یکی از بانوان قدمی جلو اومد و درحالیکه با چشم های باریک شده همه رو زیر نظر گرفته بود؛ آداسمش رو باد کرد، ترکوند و بعد خطاب به جمع گفت:” ایول؛ هستم! فرمانده یکِ دسته ی جهادنکاحیا که به دعوت عاقام آدمین لبیک گفتیم و اومدیم خط؛ تا توشه ای جمع کنیم برای آخرت! " برخلاف بقیه؛ این یکی شلاق نداشت و در عوض یه دیلدوی آبی رنگ رو میشد توی دستش دید. این بانوان عزیز؛ با این ابزار آلات چکار میخواستن بکنن؟!
یک سکوت محض توی محوطه حاکم شده بود و دیگه از اون شادی و رقص و پایکوبیِ اولیه هم بین رزمنده ها اثری باقی نمونده بود و اگر دقت میکردی میتونستی ترس و دلهره و اضطراب رو توی صورتشون ببینی! اما این بین شیوا و سوفی از همه خوشحالتر بنظر میرسیدن؛ چون بمحض پیاده شدن اکیپ جدید؛ جیع جیغ کنان اسلحه هاشونو گوشه ای پرت کردن و مثل کودکستانیها, لِی لِی زنان به سمت اکیپِ جهاد نکاح دویدن و برای انجام امورات ادمین پسندانه به اونها ملحق شدند. شیوا یکی یکی صورت دخترارو می بوسید و سوفی ذوق زده فریاد می کشید :" وای بچاها…ایول؛ هیدن؛ هورنی؛ سپیده؛ واااای مامانم اینا چه لباسای قشنگی دارید, منم میخوام از اینا…"
برادر شادوو که تا اون لحظه جز خایمالی کردن برای ادمین چیزی ازش ندیده بودم؛ با تن صدایی آروم اسکلت حشری رو مخاطب قرار داد:" میگم داش اسی! این دخدرا اومدن بدن دیگه؟!". لرزش صداش بوضوح قابل تشخیص بود.
اسکلت داس بزرگش رو بین دستاش جابجا کرد و جواب داد:" اینجور که بوش میاد, آره…البته اگ از بوی گوزوی خوش بخ فاکتور بگیریم "
شادوو با ترس اضافه کرد:" پ چرا ی جوری دارن نگا میکنن, که انگار میخوان بکنن؟!"
اسکلت شونه ای بالا انداخت:" عرض شود که چمدونم؛ فلذا بنگرید به تاپیک زنان کیردار "

گوش جان میسپردم به مکالمه جالب این دو رزمنده ی عزیز که از گوشه چشم دیدم دوتا از بانوان، صندوق اتوبوس رو باز کردند و جعبه هایی که روشون نوشته شده بود؛ دستبند، پابند؛ چشمبند؛ زنجیر؛ گره و…از صندوق بیرون کشیدن! اسکلت ادامه داد:" ماشالا همشونم بی دی اس ام نوووویس". همگی در سکوتی ملال آور شاهد بیرون کشیدن ادوات شکنجه از داخل اتوبوس بودیم که ناگهان پسری جوان با صورتی آش و لاش از صندوق بیرون جهید و روبروی حضار شروع به داد و هوار کرد:" آهای ایهاالناس من چطوری ثابت کنم که مَردم؟!"
حیرانِ وضعیت اسف بار پسر جوان و زخمهای روی سر و صورتش بودم که شنیدم کاپیتان جک بیخیال جواب داد:" خب بکش پایین, کاری نداره که خخخخخخ…"

شخص مذکور رو به جمع اضافه کرد:" بابا من مسیحام, خیر سرم داستان زندگی یه زنِ خونه دار رو روایت کردم که ندار بود و بخاطر بچه هاش رفت داد. حالا اینا فرو کردن میگن نه، تو خودت همون زنه ای و باید به جهاد نکاح شهوانی ملحق بشی!"
خواهر ایول؛ هونطور که دیلدوی آبی رنگش رو مثل اسلحه ی یه کابوی حرفه ای بین انگشتهاش تاب میداد؛ نگاه تند و تیزی به مسیحا انداخت و جواب داد:" هرچی عاقام آدمین بگه همون میشه. ما ماموریم و معذور". مسیحا همچنان زار میزد:" بابا بخدا من اون زنه نیستم"

-: هی چخبره اونجا؟! بدون من دارید چکار میکنید؟!
با شنیدن این صدا, از سرشونه برگشتم و دیدم رزمنده ای جوان درحالیکه فرغونی رو حمل میکرد, دوان دوان به سمت ما میاد. نگاهم به فرغون بود و باری که باهاش حمل میکرد؛ البته یه پتو انداخته بود روش و نمیشد بوضوح چیزی رو تشخیص داد، نزدیک که شد شخصی جواب داد:" چه نشسته ای کیرمرد, ادمین بانوان سایت رو فرستاده منطقه"
-: مرگِ من؟؟؟؟؟؟؟؟؟!"
گل از گل ش شکفته بود و چشمهاش برق خاصی میزد؛ نگاه مشتاقش رو به جمعِ خواهران انداخت و بعد با یک حرکتِ سریع؛ پتوی روی فرغون رو کنار زد و با هیجان گفت:" دوستان؛ کیرم. کیرم؛ دوستان". چشمم که افتاد به بارِ توی فرغون؛ روح از بدنم جدا شد و دچار بحران هویت شدم! این چی بود دیگه خدای من؟! شادوو آه سردی کشید و با حسرت گفت:" نمیدونم اگه این کیره, پ هسته خرمای من چیه…".
حق با اون بود. گویا این رزمنده عزیز اول کیر بود بعد دست و پا درآورد! باور چیزی که دیده بودم سخت و غیرممکن بود و هنوز هضمش نکرده بودم که یکی از خواهران عزیز بنام هورنی گرل تا چشمش به عورت لخت و حجیمِ کیرمرد افتاد؛ ذوق زده روی گونه هاش کوبید و جیغ صورتی ای کشید:" وااهااااااااااااای, بچه ها برای رضای خدا و صدور مجوز بهشت, حملههههه … “. گفت و شلاقش رو توی هوا چرخوند و به سمت فرغون حمله ور شد. کیرمرد که گویا انتظار این حجم از علاقه رو نداشت یه " یا ادمین” گفت؛ فرغون رو رها کرد و کیرش رو روی دوشش انداخت و الافرار! دخترِ حشری هم سخت در پی اش بود.
بقیه خواهران هم که انگار منتظر اذن دخول بودن؛ وسایل مورد نیازشون؛ از شلاق و دستبند و پابند و چشمبند و…بگیر تا روان کننده و تاخییر کننده رو برداشتن و درحالیکه یکصدا شعار میدادن" اینهمه دختر آمده به عشق دادن آمده" به سمت جمعیت یورش آوردن! موفوی عزیز تازه از بند خاله میترا رها شده بود که ایبار گرفتار خواهر رزمنده ای بنام سارینا کس طلا شد.
صحرای محشر که میگفتن اینجا بود. دیگه چیزی ندیدم. فقط گرد و خاک بود و صدای جیغ و دادِ خواهران و برادران رزمنده ام! این وسط صدای پیرفرزانه متصدی ایستگاه حشراتی که مدام داد میکشید و میگفت:" شربت یادتون نره " لحظه ای خاموش نمیشد. توی اون شلوغی و ههمهمه و گردوغبار از ترس, به یه پَستو پناه بردم و از اون فاصله شاهد حشرافشانی خواهران و برادرانم شدم. فقط نمیدونم برادر تیراس توی اون هیری ویری، از کجا گلِ رزِ سرخ تهیه کرده بود و به پیشواز بانوان سایت میرفت.
اسکلت حشری رو میدیدم؛ درحالیکه روی زمین دَمر افتاده بود و لنگ های دراز و استخونیش توسط خواهرِ رزمنده ای بنام هیدن مون به طرف خرابه ها کشیده میشد، زار میزد و به سنگ و کلوخهای روی زمین چنگ می انداخت تا خودشو از دست اون خواهر حشری نجات بده، اما مگه میشد، مگه هیدن رهاش میکرد؛ مگه میذاشت که بره؟! از همین فاصله هم حشری که از چشماش میبارید رو میتونستم ببینم. بدون ذره ای رحم و مروت اسکلت رو روی زمین میکشید و میگفت:" کجا دَر میری اخوی؟! حالا حالاها باهات کار دارم!".
سوفی که تا چند دقیقه پیش قربون صدقه ی هیدن میرفت، با دیدن این صحنه پرید و موهای اون خواهر عزیر رو از پشت گرفت و کشید:" ول کن بابا اسیمو، برو سراغ یکی دیگه"
داشتم به گیس و گیس کشی خواهران میخندیدم که همین لحظه متوجه پیاده شدن راننده ی اتوبوسِ اکیپ جهادنکاح شدم! یه شخص چهارشونه قدبلند که صورتشو با چفیه پوشونده بود؛ چند لحظه ای به میدان جنگِ شهوانیونِ حشری خیره خیره نگاه کرد بعد کاغدی رو از جیبش دراورد؛ مطلبی یاداشت کرد و درنهایت سری از روی تاسف تکون داد و دور شد!
بیش از اندازه مشکوک بنظر میرسید. کی بود و چی یادداشت میکرد؟! خواستم دنبالش برم که صدای پچ پچ ریزی رو درفاصله ای نه چندان دور شنیدم، کمی به اطرافم نگاه کردم و بعد به دنبال منبع صدا جلوتر رفتم تا اینکه پشتِ خرابه ها روح بیمارو درحال التماس به شخصی زیبارو دیدم که تا این لحظه توی کمپ ندیده بودمش :" توروخدااااا سااامی؛ دربیار ببینم…دس نمیزنم فقط نیگا میکنم!"
محو تماشای سامی و برق چشمای آبی ش بودم که شونه ای بالا انداخت و در جوابِ روح گفت :" نچ ؛ نمیخوام…تو اول باید دربیاری… "
روح جقی با ملتمسانه ترین لحن ممکن طوری که قلب هر آدمی رو به درد می اورد ادامه داد:" مگه نمیگی اینهمه راهو قاچاقی بخاطر من اومدی؟!..دربیار دیگه توروخداااا؛ از شق درد دارم میمیرم"
ولی روی سامی اثری نمیکرد: ب من چ "
هردو روی زمین روبروی هم دو زانو نشسته بودن و از روح بیمار اصرار و از سامیِ زیبا انکار! دیگه داشتن حوصله م رو سر میبردن! کله م رو به آرومی از خرابه بالا بردم و خطاب به هردونفر گفتم:" میخواین من دربیارم خیال هردوتو راحت شه؟!". جمله م کامل تموم نشده بود که هردو نفر جیغ کشان با سرعت نور پا به فرار گذاشتن و از نظرم ناپدید شدن، طوریکه فقط گرد و خاکشون بجا مونده بود. آخه یکی نیست بگه جبهه و جنگ جای اینکاراست؟!
سری به نشونه تاسف تکون دادم و با یادآوری اون راننده مشکوک فورا برگشتم تا ببینم کجا رفته ولی هرچه گشتم اثری ازش نبود و درعوض گرد و خاک و صدای جیغ و دادِ بچه های شهوانی بیشتر شده بود. پیرفرزانه همچنان توصیه میکرد:" علاوه بر شربت، کاندوم هم یادتون نره!" تو همین گیر و دار یه موتور سیکلتِ درب و داغون، تخته گاز از جاده بالا اومد و تا چشمش به درگیری افتاد، ترمز گرفت و با حیرت پرسید:" اینجا چخبره؟!
فامیل دور مابین جمعیت داد زد:" بکن بکنه و به طور مشکوکی داره بهم خوش می گذره؛ فکر کنم دارم میمیرم! "
موتوری فورا پیاده شد و همینطور که داشت جک موتور رو باز میکرد؛ یکی از بانوان عزیز بدو بدو سراغش رفت و جیغ کشان گفت:" تو پیام نیستی؟!". موتوری که با دیدن سر و وضع بانو و شلاقِ توی دستش، رنگ به چهره ش نمونده بود پته پته کنان جواب داد:" خودمم. پیامِ پیام رسان؛ بچه ناف سوئد معروف به اس ام اس! همین الان یه خبر کوتاه از خط آوردم تا به فرمانده منتقل کنم. تو کی هستی؟ چطوری منو شناختی؟!"
خواهرِ مذکور؛ لبه ی کاپشنِ پیام رو گرفت و با ناز و عشوه گفت:" از کاپشن چرمتون، آخه نیست تو همه ی عکساتون این کاپشن تنتونه، اینجور شناختم!! منم سپیده 58 ام که بچه ها سپی 85 ای صدام میکنن". پیام که لحظه ای نگاهش رو از ممه های سپیده برنمیداشت کم مونده بود از خوشحالی گریه کنه، ذوق ‌زده و دستپاچه دوباره سوار موتور شد و هندل زد:" پس سوار شو بریم کفترای نامه رسونمو نشونت بدم". کور از خدا چی می خواد؟ یک عینک دودی! سپی 85 ای از خدا خواسته، ترک برادر پیام نشست و کمرش رو گرفت. پیام هم فورا سمتِ خرابه ها گاز داد و علی از تو مدد، برو که رفتی!
دیگه بقیه شم نگم براتون. حیف که دوربینم دم دستم نبود تا از این صحنه های حماسی ای که شیرمردان و شیرزنان شهوانیِ مدافع حشر چپ و راست خلق میکردن، عکس بگیرم تا در برگهای زرینِ تاریخ ثبت و زبانزد خاص و عام بشن!


دوهفته ای از ورودمون به کمپ گذشته بود و طی این مدت، دشمن پاتک های سنگینی انجام داد اما موفق نشد بچه های شهوانی و لوتی و شهوتناک و … از مناطق آزاد شده ی آویزون عقب برونه پس به ناچار مقابل مواضع ما مستقر شد و در تدارک حمله ی جدیدی بود. اون روز بعدازظهر توی سنگر نشسته بودیم. تقریبا همگی ساکت بودیم و من داشتم اتفاقات جالبی که طی این مدت افتاده بود رو توی دفترچه یادداشت میکردم و اول از همه؛ از نوشتن ماجرای گم شدنِ سوتین و شورتهای خواهران گرامی شروع کردم!
در ابتدا همه فکر میکردن گم شدن این لباسهای خاکبرسری کار برادری ارزشی بنام ایرج بامدادیان باشه؛ چون گویا مقتدای اون برادرِ عزیز " آلت الله علم الهدی " با پهن کردن شورت و سوتین به شدت مخالفت میکرد، بچه های شهوانی هم که فکر میکردن همه چی زیر نظر مرید علم الهدی یعنی ایرج باشه؛ اون برادر بدخت برگشته
رو گرفتن و کچل کردن و بعدش به فلک بستن تا اعتراف کنه اماااا، چند روز بعد کاشف به عمل اومد که این اقدام ننگین کار کسی نبود جز برادر رابین هود.
این برادرِ عزیز سوتین و شورتهای خواهران شهوانی رو یواشکی از روی بند یا داخلِ سنگر کِش میرفت و برای ثواب میبرد برای زنان ستمدیده ی آویزون! درابتدا فرمانده جک واکنش شدیدی به این مسئله نشون داد و خواست رابین هود رو به شهوانی برگردونه اما در ادامه وقتی دید این کار چقدر به نفع رزمنده ها و خودش بود و چه خوب اندام های زیبای بانوان رو بدون اون لباسهای خاکبرسری دید میزنن و همزمان جق شون هم میزدن، از مواضع ش پایین اومد و یه مدال افتخار به رابین هود داد.
مشغول نوشتن این خاطره بودم که ناگهان صدای بوق‏های ممتد ماشینی بلند شد و پشت بندش از بلندگوی قراضه و گوشخراشش صدای نازک زنانه ای به گوش رسید:" ای رزمندگان دلیر، بجنگید با کفّار! ای دلیر مردان، دمار از روزگار این دشمنان شهوت و حشر در بیارید".
بزرگوار استوراخچی از ته سنگر با بیحوصلگی داد زد:" بازم سر و کله این دخترِ یخی پیداش شد. مهدی پاشو چند قالب یخ از این دختره بگیر تا زود بره". ددلاور که تازه صدای خروپف ش بلند شده بود؛ از زیر پتو با دلخوری جواب داد:" ولم کن! خودت برو" . بزگوارِ بی اعصاب هم یه " چـــــــــــــــــــــــی" بلند بالا گفت و یهو یکی از اون فنهای محیرالعقولش رو روی ددلاور پیاده کرد.

درگیری که بین این دو برادر بالا گرفت؛ از ترسِ کتک؛ دفتر و دستکم رو جمع کردم و فورا از سنگر بیرون زدم، همزمان ماشینِ لکنته و درب و داغون دختر یخی رو دیدم که داشت نزدیک می‏شد. خودش پشت فرمون نشسته بود و مثل سبزی ‏فروشِ محله‏ مون که همیشه روی موتورِ سه چرخه‏ اش می‏نشست و با بلندگو، خونه ‏دار و بچه ‏دار رو به خریدن سبزی و بادمجون و گوجه دعوت می‌کرد، میکروفن بلندگو رو به دهنش چسبونده و حین رانندگی رجز می‏خوند و از روی چاله چوله ‏ها ماشین رو رد می‌کرد. کار هر روزش بود. وسط ظهر تو ظلّ گرما که حتی جک و جونورها به سوراخ لونه شون پناه می‏بردن تا ساعتی از نور شدید آفتاب استراحت کنن، ماشین ش رو روشن می‌کرد و می‏ اومد خط‌ مقدم تا هم یخ هاش رو بفروشه هم مثلا به ما روحیه بده. اونم چه روحیه دادنی!
ترمز که گرفت جلو رفتم؛ مثل همیشه سگرمه‏ هاش تو هم بود. چپ‌ چپ نگاهم می‌کرد و دستاش رو روی سینه جمع کرده بود. همینکه رسیدم گفت:" چته؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟! مگه یادت رفته حیا در فطرت من نهادینه شده؟!"
هاج و واج خیره ش شدم:" به جون ننه ام، من فقط اومدم دو قالب یخ بگیرم و برم!"
آیس گرل؛ یه ابروشو بالا انداخت مشکوکانه نگاهم کرد و با شک و تردید گفت:" مطمئنی؟! یعنی نمیخوای پیشنهاد بیشرمانه ای چیزی بهم بدی؟!". دهن باز کردم جواب بدم، که صدای برادر موفو از پشت سر به گوشم رسید:" اونی که پیشنهاد بیشرمانه میده منم ببم جان، که گویا واس شما جذابیت نئریم!"
دختر یخی، زیر چشمی نگاهی به سردی یخ هاش از بالا تا پایین به موفو انداخت و بعد با لحنی کنایه آمیز خطاب به اون عزیز گفت:" موفویی بپا دسمال میتکونی شست پات نره تو چشت، خپلعلی هم بره تو تیفال بشکنه …شنیدم خاله میترا و سارینا بدجور بهت تجاوز کردن, درسته؟! راست میگن گروپ زدن باهات?!

موفو بلافاصله جواب داد:" آخ که این دختر چقد عشقه! چقد خپلعلی رو دوس داره، همش به فکرشه ! نترس مواظب خپلعلی هستم، واست سالم و تر و تمیز نیگهش میدارم. نمیدونی الان خپلعلی چه ذوقی کرده، طفلکی همش داره تکرار میکنه " آیسی چرا نمیلیسی"
بمحض اتمام جملات گهربار موفو؛ انگاری آتیش روشن کرده باشی زیر آیسی؛ چنان نعره ای زد که پشم هامون جزغاله شد، حتی بوی سوختگیش هم به مشاممون می رسید و بلافاصه تیکه های یخ بود که مثل پرتاب نارنجک روی سر و صورتمون میبارید. یکی دوتا که خورد به پهلوها و زیر چشمم دیگه نموندم و از مهلکه گریختم. دیگه نفهمیدم موفو و آیسی چه بلایی سر همدیگه آوردن!
از خیر یخ گرفتن گذشتم و در راه برگشت به سنگر سامی و روح جقی رو دیدم که همچنان بعد از گذشته دوهفته سر اینکه کی اول از همه بکشه پایین بحث میکردن! یه آه عمیق کشیدم، طلب صبر هم از خدا کردم و راه افتادم، نرسیده به سنگر مقام گوزما رو دیدم که بساط منقل و وافورش رو پهن کرده بود جلوی در و میکشید. سری براش تکون دادم و سلام کردم:" سلام عاقا جان! خوبی؟!". مثل همیشه نشئه بود! دستی تکون داد و بیحال جواب داد:" سلام خدا بر ژوما. خوبم، هنوز زنده ام و تا خون ملت ایران رو در شیشه نکنم. ساکت نمی نشینم!"
با طعنه پرسیدم:" فقط ملت ایران؟!". سری تکون داد و گفت:" نه نه، کل جهان! اصن حالا که اینطور شد مرگ بر منظومه شمسی و شرکا و دوستان و آشنایان!".

خندیدم و بمحض ورود به سنگر امام زاده بیژن رو دیدم که روی چند کیسه سیمانی نشسته و برای برادانی که دورش حلقه زده بودند نوحه میخوند…نمیدونم شاید هم ترانه! به هرحال عده ای سینه میزدن و عده ای باهاش قر میدادن:" ادمین جونم…ابرو کمون…چشم عسلی…میخوام بیام تو سایتتون…حرف بزنم با خودتون…بگم شدم عاشق مرامتون، بجنگم در رکابتون…نگو نه، نگو نمیشه!!!".

چند لحظه ای به همین منوال گذشت تا اینکه یکی از بچه ها نفس نفس زنان وارد سنگر شد و گفت:" بچه ها، فرمانده جک بالاخره حرمسراشو ول کرده داره میاد اینوری!! بیاین به تلافی دخترایی که تو سنگرش احتکار کرده یه جشن پتوی حسابی براش بگیریم".
همه موافقت کردن و در سکوتی سنگین، منتظر شدن چادرِ سنگر کنار بره و کاپیتان وارد بشه! چیزی حدود بیست ثانیه بعد؛ چادر کنار رفت و شخصی توی چهارچوب قرار گرفت! اسکلت حشری فورا با چشم و ابرو، به خوش غیرت اشاره کرد، خوش غیرت هم چشمکی زد. ثانیه ای بعد، هر دو پتویی رو از دو طرف انداختن روی شخصی که وارد شده بود و اسکلت همزمان داد زد:" ای هوسباز لاشی! حالا دخدرارو ورمیداری واس خودت به ما نمیدی؟!".
بقیه هم جلو اومدن و مُشت و لگد بود که بالا و پایین می‌رفت و روی پتو کوبیده میشد. کاپیتان جک زیر پتو داد و فریاد می‌کرد، اما هیچ‌کس کوتاه نمی ‌اومد و دست ‌بردار نبود. صدای برادرا سنگر رو پُر کرده بود. بالاخره اسکلت دلش به رحم اومد و گفت:" بسشه… فک کنم دیگه ادب شده باشه". فورا پتو رو بالا زدیم و همگی از چیزی که دیدیم هنگ کردیم. زیر پتو بجای فرمانده جک، راننده ی مشکوکِ اتوبوسِ جهادنکاحی خوابیده بود.
راننده ی مرموز مثل پرنده اسیری بیرون پرید و همینطور که چفیه ش رو روی صورتش تنظیم میکرد تا کسی چهره ش رو تشخیص نده با نگاهی تند و تیز همه رو زیر نظر گرفت و درنهایت با لحنی خشک و خشن گفت:" به محض بازگشت به شهوانی، آی پیِ همه شما بلوکه خواهد شد".
گفت و بی درنگ بلند شد و لخ لخ کنان از سنگر خارج شد. همه در شوک بودن و با ترس و لرز بهمدیگه نگاه میکردن! چیزی توی نگاهشون بود، که من نمیتونستم معنی کنم. چند ثانیه ای گذشت تا اینکه برادر شادوو از بهت و حیرت دراومد و بدنبال راننده ی مرموز از سنگر خارج شد:" به جونِ خودم فهمیدم رانندهه کیه! این روغنِ من کجاااااااست؟!

ادامه…

نوشته: روح.بیمار


👍 69
👎 2
4185 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

683551
2018-04-23 20:45:27 +0430 +0430
NA

اقا برای من هسته خرما نیست ?
شومبول همون راننده مشکوکه که برا من اشناس:))))) تو کیونه کذاب و دروغ گو (wanking) (erection)

0 ❤️

683554
2018-04-23 20:48:08 +0430 +0430
NA

الان من چه کنم هم کیونه سامی هم کیونه روحه جقی بزارم :D ؟
دخترا ه همین طور کلا همه 🙄

0 ❤️

683558
2018-04-23 20:53:05 +0430 +0430

وااااااااااااااااااااااای روح عزیز عالی بود مردم از خنده .

ولی من اونقدر هم نیست که تو دست بگیرمش تو فرغون آخه ؟ بابا دست خوش کردیت مارو اینقد بالا بردی 🙄 🙄 🙄 🙄

لایک 4

0 ❤️

683570
2018-04-23 21:14:29 +0430 +0430
NA

سامی برادر اونم میکنم اشتهای من زیاده لاکن تنها از دخترا میشه به یه نفر نر داشته باشم لاجرم دنباله کیونه پسرم^-^

1 ❤️

683573
2018-04-23 21:19:17 +0430 +0430

خدا بهت رحم کرد با سپیده فرستادیمون تو اون خرابه، وگرنه بخاطر مسخره کردن کاپشنم یه دیسلایک گنده بهت میدادم ;-)
اما بعدش چی؟ تو خرابه چه اتفاقی افتاد؟ ?
هنوز قسمت اول و دوم رو نخوندم،باور کن الان دیدم این داستان از توست.باعث شدی خوابم بپره بسکه خندیدم،اول و دوم رو هم باید بخونم.

1 ❤️

683575
2018-04-23 21:20:42 +0430 +0430

shadow69
خودت گفتی دیگه , اونش به من ربطی نداره ? راننده رو شناختی? خخ اسمی ازش نبریا ! شیطونی هم نکن الان ریش و قیچی دست منه, یهو دیدی بچه های شهوانیو ریختم سرتا 🙄 مرسی بابت جنبه

sami_sh
فدات عزیزم (inlove) تو فقط بخند! ? اووووف!
مسخره نکردم که, مدل حرف زدنت اینه, ?
فدات شم خوشحالم دوست داشتی و مرسی بابت حمایت و جنبه (inlove)

dickerman
لطف داری دیکی عزیز! مرسی از حمایت و جنبه بالااااات! ? صد البته که اینطوری نیست, جنگه مگه چخبره? خخخخخخ
خوشحالم دوست داشتی

sami_sh ? ? اینجا هم مثل داستان التماس کنم? ?

Deniiiz
مرسی از لطفت دنیز خانم!
خوشحالم دوست داشتی ! شاد باشی همیشه بخندی ?

1 ❤️

683576
2018-04-23 21:21:09 +0430 +0430
NA

کیر مرد داداش نمیدونم این چه دشمنیه با من داره منتها شنیدن میگن این که هر چی سیاه نمایی بیشتر کنن نتیجش بر عکسه (نشنیدین از خودم در اوردم :دی) اینم همینه در واقع سالاره ما بود تو فرغون (preved)

0 ❤️

683580
2018-04-23 21:26:17 +0430 +0430

shadow69 شما دنبال روغن اعلی بگرد 🙄

Mr.smart بزرگان شهوانی هم چاکرن, عزیز!

PayamSE
شده ماجرای کاپشن مموتی نژاد 🙄

دیگه پشت خرابه ها رو که من نبودم! شما گاز موتورو گرفتی رفتی 🙄 الله و اعلم , ۹ ماه دیگه بیا برای جواب ?
شاد باشی دوست عزیز

0 ❤️

683582
2018-04-23 21:29:25 +0430 +0430

خوشم مياد خودم كه جايگاهي ندارم ولي عالي بود بعد از كلي دپ بودن كلي هم خنديدم

0 ❤️

683583
2018-04-23 21:33:59 +0430 +0430

صدف هستم
ما هر قسمت نام نویسی داریم عزیز ? هرکه دارد جنبه ی بالای صد, بسم الله ?

0 ❤️

683585
2018-04-23 21:38:27 +0430 +0430

بابا این شلاق چیه دادی دستش، گیر داده میگه بکش پایین. ببین یکاری نمیکنی خلع سلاح شه.میترسم ۹ ماه دیگه اون بیاد واسه جواب

1 ❤️

683587
2018-04-23 21:40:43 +0430 +0430

جنبه ماكه ثابت شدست اما خب ميخواي جنگ بپا كني اسم مارو هم بنويس همراه با اسيد

0 ❤️

683588
2018-04-23 21:45:05 +0430 +0430

PayamSE
آخه بی دی اس ام خیلی دوس داره 🙄 خدا به دادت برسههه ?
یعنی زورشو نداری? ?
به به, تصور پیام حامله هم جالبه ها ? شاید آوردمش توی داستان 🙄

eyval123412341234
این فعلا ورودت توی داستان بود عزیزم ?
کم کم زبونت هم وا میشه ? و جاهای دیگه… 🙄
اوووف ترتیب کیو میخوای بدی!? بگو تا من بنویسمش ?

0 ❤️

683589
2018-04-23 21:46:29 +0430 +0430

صدف هستم

چششششم. پ دارم بررررات ? ?

0 ❤️

683592
2018-04-23 21:50:41 +0430 +0430

آقا فاتحه من خوندست???

0 ❤️

683605
2018-04-23 23:52:01 +0430 +0430

درووود بر روح خوش ذوق و خلّاق

یازده شاخه رز سرخ تقدیم داستان خوبت ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ?

1 ❤️

683607
2018-04-24 00:24:56 +0430 +0430

به به دوسدارم ده بار دیگه بخونش درود همه مسلمین جهان بر التتان

1 ❤️

683613
2018-04-24 03:02:03 +0430 +0430

آرمین نگم براتا 🙄 از کجا شروع کنم آخه! پسر ذهنت بی نظیره اینهمه شخصیت رو سر و سامون دادن و در یه داستان از یه ذهن نابغه برمیاد و بس لایک 14 رو دادم
ولی چند تا تیکش ترکیدم. …مسیحا 🙄 دیلدوی شادی 🙄 اوف ما دخملای جهاد نکاحی ? سامان و روح بیمار …اصن کدومو بگم نابود شدم انقدر خندیدم
پیام 🙄 شلاق دارما (preved) پیام 🙄 عالی بود پسر

0 ❤️

683615
2018-04-24 03:49:58 +0430 +0430

اخیش منو این وسط یادت رفت و بلا ملا سرم نیاوردی
اخه از داستان قبل تا الان کمبود خواب داشتم و توی ماشیین خوابم برده بود
لایک 15

0 ❤️

683623
2018-04-24 05:41:31 +0430 +0430

وقت کردی ی کنج خرابه ای جایی هم مارو وارد کن …
قلمت برقرار رفیق
از اونور اب

0 ❤️

683628
2018-04-24 06:23:44 +0430 +0430
NA

ارمین جان لایک 16
این وصیت نامه منه )با صدای یعقوب توی یوسف پیامبربخونش (
اینک که عمر اندک من کفاف رسیدن به قسمت های بعد و داستان های بعد تو نمیدهد و عزرائيل کمر همت بسته که جان مرا بستاند از تو ای ارمین که روحی بیمار داری تقاضا میکنم که پس از مرگم هر داستانی که مینویسی را از طریق پیام رسان روحی که کاملا وطنیست برایم به سرای اخرت بفرستی تا با خواندن ان روحم شاد گردد
دوست دار تو سیامک

0 ❤️

683632
2018-04-24 06:42:25 +0430 +0430

سامی جا والا احتمالا روح عزیز برحسب اسمم یه فرغون دو دستگاه چسبونده بهم و الا این تخمه آفتابگردون اصلا لایق صحبت نیستش عزیزدلم

روح مهربان عزیز جنبه کجا بودا اینهمه تعریف کردی و مردونگی مارو رسوندی بجایی که میزنیم رو کولمون فرار میکنیم باهاش . اینا همش تعاریف بود نقلم (clap) (clap)

شدو جان گهی زین به پشت و گهی پشت به زین . پیش میاد دیگه برادر

ولی روح عزیز زود زود بذار طاقت اینهمه منتظر موندن نیست . یا نکنه شما هم داری فرهنگ انتظار رو جا میندازی ؟ اگه اینجوریه که واقعا بیماری

0 ❤️

683633
2018-04-24 06:45:56 +0430 +0430

واااااااااااایییییی آرمیییین… 🙄
تیکه هات عاااالیه پسر…

تو و سامان ک ترکیدم…
شدو و اون فرد مرموز … خخخخ
سپیییید‌…
کاپشن پیام…
تیراس…
رابین…
دیکر…
حبه :))))
اصلا عااااالی…

چشای من ?

و خطاب به سوفی!
یعنی واقعا ارزش داشت سر اون ۴ تیکه استخوون موهای منو بکشی؟! ریشه ی سرم دررررررد… 🙄

خداییش خلاقیتت عاااالیه…
بنویس روح خلاق و باحااااال…

لایک ۱۷ ?

0 ❤️

683637
2018-04-24 07:12:47 +0430 +0430

دهنت سرویس خخخخ مردم از خنده : )) انگار واقعا داشتم یخ نثارتون میکردم :دی تا این حد رفتم تو داستان هههه

واقعا تو معرکه‌ای پسر جدی میگم حیفی برو دنبال قلمت امیدوارم برای موفقیتت پشتوانه‌ای داشته باشی :)

0 ❤️

683647
2018-04-24 09:36:42 +0430 +0430

:(:(:(

حاژ ارمین مادر نزاییده کسی رو که بخواد حریف من بشه!من با پیچگوشتی ادم میکشم!حالا میشینی مسخره ام میکنی؟فن روم پیاده میکنی؟باشه…دارم برات!

شدو تو هم مارو کشتی با اون ده سانت شومبولت!تازه اونم ارمین ارفاق کرد برات!وگرنه میفتادی!

تازشم ارمین،به راننده بگو من اون موقع که ریختن سرش خوابیده بودم!ای پی منو نبنده بی جنبه!:/…(اخه مرد ناحسابی،من ده سال عمرمو به زور قرص خوابیدم!خواب!؟من؟من همین الان هر شب ده بار از خواب میپرم!:(:()

به هر حال زخم! (کیر!) بدی به ما زدی حاژ ارمین،ولی بازم جات تو دل ما و اون بالا بالاهاس…راستی،از حسام و سامی هم بکش بیرون لعنتی!^-^

0 ❤️

683648
2018-04-24 09:37:11 +0430 +0430

راستی…فعلا بیستمی رو ازم داشته باش تا یه راهی برای انتقام ازت پیدا کنم…

0 ❤️

683662
2018-04-24 11:08:08 +0430 +0430

صدف هستم
آره ولی اول اشهدت رو بخون! 🙄

eyval123412341234
اونو که فک کنم کیرش افتاد بسکه خیره به افق جق زد! ?
حالا چرا خیره به افقی? دوستان اجازه نمیدن با دیلدو بهشون خدمت کنی?

PADIDAR
مرسی از لطفت تیراس عزیز! ممنون که همراهی میکنی عزیز ?

Dalton…shahvati
شاد باشی دوست عزیزم! خوشحالم خوشت اومده
خخخخ ! ایضن درود همه مسلمین و کفار بر بیضه یتان ?

sepideh58
خوشحالم دوست داشتی عزیزم! شاد باشی!
خخخخ ولی حواست باشه پیامو حامله نکنیا, برای من دردسر داره, کاندوم یادت نره ?
سخت هم نگیر بهش سپی ۸۵ ای 🙄

mahanamir
حالا بیدارت میکنم ? تا آخرش که خواب نمیمونی ?
مرسی از لطفت دوست خوبم!

Orginalboy
لطف داری دوست عزیز! خخخخخ چشششم, اسم کوچیکت چیه?

0 ❤️

683667
2018-04-24 11:21:54 +0430 +0430

sorsia240
دور از جونت عزیز وصیت نامه چیه دیگه?
نه خدایی سیا جان, جدی داری میگی یا شوخیه?

dickerman
لطف داری دیکی جان! والا از خدا که پنهون نیس از شما چه پنهون این ترم درسا خیلی فشرده س! از صبح کله سحر میریم دانشگاه ? تااا شب! دیگه جونی نمیمونه واسه نوشتن, همین الانم سر کلاس دارم جواب بچه هارو میدم, اینه که کمی فاصله میفته بین قسمتا ولی چشم, سعی میکنم تند تند بذارم ?

Hidden.moon
قربونت قمر جون! خوشحالم دوس داشتی…شاد باشی و همیشه بخندی ?
چهار تیکه استخون? 🙄 اگه اینه چرا اونجوری میکشیدی میبردیش سمت خرابه ها? ?
اینجور وقتاس که ادما ذات واقعی خودشونو رو میکنن! حالا شناختی سوفیو, واسه از این به بعدت خوبه ?
فدات عزیزم لطف داری!

icy_girl
قربونت عزیزم! خوشحالم دوست داشتی! خخخخخخ
ولی برای کسی که حیا در فطرتش نهادینه شده عیبه سمت پسرای مردم یخ پرت کنه هاااا, گفته باشم ?
لطف داری عزیز, منم امیدوارم ولی فعلا گیر درس و بعدش سربازی و فلان و…
وقت نمیمونه که ?

0 ❤️

683670
2018-04-24 11:31:39 +0430 +0430

صورت.زخمی
قربونت خوش غیرت جان, خوشحالم دوست داشتی!
خخخ آیسی و سپی ?

Deadlover4
به به مهدی جان عزیز! بر منکرررش لعنت…
این شادوو یه هسته خرما داره تا نکندش ندادش دس گنجیشکا نمیشینه که ?
والا مگه میشه با اون راننده مرموز حرف زد? بگی ب میگه بلاک ?
دقیقا از کجای این دو عزیز بکشم بیرون? ?

Sinderella_z
خودمم میدونم عزیزم ?

iraj.mirza
همیشه بخندی دوست خوبم! خیلی هم بهشون خوش میگذره, چشونه مگه? (inlove) تاپیکش عالیه 🙄

0 ❤️

683679
2018-04-24 12:45:43 +0430 +0430

عالی بود مثل همیشه

0 ❤️

683681
2018-04-24 13:26:13 +0430 +0430

آرمین وسط جنگ و توی خرابه کاندوم کجا بود ?
9ماه دیگه بابا میشم (preved)

0 ❤️

683685
2018-04-24 13:42:50 +0430 +0430

روح جوون من یخ به پسرا پرت نکردم به پیرمردا پرت کردم خخخ از وختی گفتم از سلیقه‌ت خوشم نمیاد تحویلم نمیگیره :دی

0 ❤️

683689
2018-04-24 14:06:37 +0430 +0430

آرمین,عالی بود پسر.
نگم برات که چقدر خندیدم سر تیکه ی مسیحا,
ایول
خودت و سامی
سپیده و پیام
و اون تیکه ی علم الهدی هم که بییییی نظییییییر بووووود.
ذهن خلاق و صدالبته مبتکر و نابغه ات آفرین داره.اُرگانایز کردن این همه شخصیت واقعی و پرداختن بهشون تا حدی که شخصیت دومی با این همه شباهت بهشون نسبت داده بشه کار هرکسی نیست.
امیدوارم روزی خارج از اینجا در جایگاهی که لایق این هوش و استعدادت باشه بدرخشی عزیزم.

0 ❤️

683701
2018-04-24 15:25:24 +0430 +0430
NA

مهتی تو ارمین هر چقدر تحریف کنین واقعیت عوض نمیشه چرا افترا چرا دروغ چا واقعا چراااااااا (dash)

0 ❤️

683719
2018-04-24 18:14:04 +0430 +0430

شاید آوردیش تو داستان؟ حاملگی منو؟! نکنه از جونت سیر شدی پسر؟به جوونیت رحم کن. اینا تاکتیکن،میخام سپیده نترسه،مخصوصا حالا که فهمیدم ۸۵ه.
درضمن باید بیای اینجارو ببینی،از بیرون خرابه بنظر میرسه،بخاطر رد گم کنی.در اصل ایستگاه خواهران زینبه.مسجد داره،حموم،خوابگاه…و یه درمونگاه.میگم حالا که من اینجام یکی دیگرو بذار واسه پیک موتوری.طفلک خواهران خسته و کوفته یجایی واسه استراحت و تجدید قوا میخان.حالا که هدف خدمت به خلق الله ست،پس من همینجا میمونم و به امور خواهران رسیدگی میکنم.البته با اجازه سپیده جان

0 ❤️

683727
2018-04-24 18:47:39 +0430 +0430

صاحب اجازه ای پیام جان ? قرص اضطراری رو خوردی گلم؟ ? کار ندی دستم 🙄

0 ❤️

683731
2018-04-24 19:16:23 +0430 +0430

baby17
مرسی از لطفت دوست خوبم!

sepideh58 پیرفرزانه داره, برو دم ایستگاه حشراتیش ازش بگیر خخخ! مبارکت باشه

icy_girl تخصیر خودته دیگه, بسکه یخ افشانی کردی, طفلی برید ?

shadow69 مراقب خسته خرمات باشاااا, میدمش دس گنجشککا, گفته باشم…

0 ❤️

683733
2018-04-24 19:31:25 +0430 +0430

Haleh59 مرسی هاله عزیزم! شاد باشی و همیشه بخندی !!
فقط خودم و سامی ?
قربونت برم, مرسی که همیشه همراهیم میکنی ! ?
بیرون از اینجا اهداف مهمتری هست, امیدوارم نیمه راه کم نیارم فقط ?

Horny.girl
فدات عزیزم خیلی لطف داری!
خب سامی واقعا زیباست, قبول نداری? ?
تیکه خودتو دوس داشتی? 🙄
حیا نمیکنی افتادی دنبال دیک مردم? ?

PayamSE ? ? ? ?
فعلا که ریش و قیچی دست منه پیام جان ? !
میخوای بری ایستگاه خواهران کار کنی? مرد راه نمیدنا گفته باشم… مگه اینکه چادر مقنعه سرت کنی, اسم کاربریت هم تغییر بدی بذاری سکینه ای, بتولی, چیزی ?
اوووف دیگه رسما میشی عضو افتخاری جهاد نکاح خواهران ?

sepideh58
آفرین فرزندانم همه جوانب احتیاط رو رعایت فرمایید…

feeeeeriiiii
لطفته!

0 ❤️

683734
2018-04-24 19:41:02 +0430 +0430

دوستان دو نکته رو بگم!
اولا اینکه داستان کاملا فانتزی و بر مبنای شوخی با دوستان نوشته شده!
اینکه اسم کاربر خاصی اورده میشه و مطلب طنزی راجع بش نوشته میشه هیچ قصد و غرضی پشتش نیست, جز چند لحظه ای شاد شدن و خندیدن, لطفا کسی چیزی رو جدی به خودش نگیره, یا نگه من چرا اینجوری بودم و فلان, نیت فقط ایجاد صمیمیت بیشتر بین اعضاس!

نکته دوم اینکه, جدیدا ادمین قابلیت نمایش لایک کننده های بخش انجمن رو به سایت اضافه کرده و گفته اگه استقبال بشه , به بخش داستانا هم اضافه میشه, پس لطفا پیگیرش باشید و ازش استقبال کنید تا ببینیم کیا لایک میدن کیا دیسلایک…
با تشکر

1 ❤️

683743
2018-04-24 20:41:04 +0430 +0430

کوچیک دوستان بهروز

0 ❤️

683764
2018-04-24 21:17:13 +0430 +0430

نه توروخدا آرمین، از شکم بدم میاد، حامله م نکن :)
اسن همین یاماها ۸۰ که اگزوزشم افتاده خیلیم خوبه.
خوب کاری کردی سپیده جان، مرتب قرص بندازی بالا و چاییت براه باشه بقیش حله ؛)
این دسته شلاقت فقط کمی میترسوندم.زیادی کت و کلفته :(

0 ❤️

683814
2018-04-25 03:37:08 +0430 +0430

من قرصی نیستم پیام جان تاخیری لازم ندارم ? خودت گفتی کلفت باشه بهتره ? دیگه دبه نکن 🙄 نوش جونت 🙄

0 ❤️

683817
2018-04-25 04:02:59 +0430 +0430
NA

ارمین یعنی نفهمیدی طعنه زدم بهت ؟؟؟

0 ❤️

683825
2018-04-25 05:15:07 +0430 +0430

خداییش دمت گرم یه فکریم به حال دخترای بچه مثبت سایت کن یه جوری اونارو هم فرو کن تو داستان

0 ❤️

683836
2018-04-25 06:24:17 +0430 +0430

امام بزرگ(همونکه ارتحال گرفت مُرد)،زمان جنگ فرمودند ما چه بکشیم چه کشته شویم پیروزیم.داستان منم همینه سپیده جان;-)
کوفت،من کجا گفتم کلفت باشه خوبه؟همش تو فکر چیز کلفتی.بجای این حرفا یه چای بذار جون بگیرم شرمنده ت نشم ?

0 ❤️

683880
2018-04-25 11:05:25 +0430 +0430

حاژ ارمین،یا بزار تو داستانت چند نفرو بکشم یا ولم کن برم!نوموخوام اصن!این چیزایی که نوشتی اصلا با روحیات من سازگار نیست!نه تروری،نه بمبگذاری،نه چیزی!:(:(

راننده مرموز همینجورشم با من قهره!

دلت میاد اینقدر سر به سر حسام و سامی بزاری؟بجای اینکارا برو کیون ممد موفو بذار که یه تنوعی هم در مورد این خبیث داشته باشیم!

تازشم کپتن هم طبق معمول کمرنگه!بابا داستان عرشه نیست که نخواد توش باشه که!

در کل یکم اصلاحیه بزن ارمین،وگرنه خودم یه داستان مینویسم و اونجا به عنوان عامل نفوذی اطلاعات دستور تیربارونتو میدم!تازشم،ممکنه با یه کاتر زنگ زده بیفتم دنبالت!خود دانی!^-^

0 ❤️

683881
2018-04-25 11:08:41 +0430 +0430

واقعا نمیفهمم!خپلعلی مرحوم که از صفحه روزگار حذف شد!شدو باباش هم که نه سانت و نیم بیشتر نداره!این همه بزرگنمایی واسه چیه ارمین!^-^

شدو داداشی غصه نخور با نه سانت و نیم،مال بقیه هم معمولا پنج سانت بلندتر از مال تو نیست!

0 ❤️

683899
2018-04-25 12:02:05 +0430 +0430

با همه شوخی با من پیرمرد هم شوخی…از این دست مریزاید…خسته نباشی…علاوه بر کاندوم طرح دار، شربت شهادت و شیاف وحدت…ویگرای دست ساز مخصوص خودمون برای مشترهای سفارشی شهوانی موجود است…فقط روح جان خودت زحمت معرفی شونو باید بکشی…جنبه دارها فراموش نشوند…این ۸۵ یا ۵۸ هم برای خودش کرشمه ای بودا…خوب اومدی جدا حال کردم…

0 ❤️

683952
2018-04-25 16:55:24 +0430 +0430

Orginalboy آقایی

PayamSE و sepideh58 ببینم میتونید قبل اینکه پاتون برسه به حجله, کاسه کوزه رو بهم بریزید یا نه ?

eiliad
قربونت دوست عزیز

sorsia240 والا یجوری گفتی ترسیدم نکنه خبری باشه 🙄

ava modiri
والا عزیزم دخترای سایت همه شون مثبتن! اما باشه سعی میکنم همه رو بیارم, حتی شما دوست عزیز خخخ ?

sami_sh
یعنی جدای از داستان تو بخش نظرات هم باید التماس بکنم? ? بااااشه! تورو خدا تو اول بکش پایین شیرین عسلم (inlove)

Deadlover4
منو با موفوی عزیز درننداز لطفا ? چشم, حالا حتما باید بزنی یکیو ناکار کنی تا دلت خنک شه?

پیرفرزانه تاج سری عزیز!
اوووف ویاگرای دست ساااز? آماده باش که قسمت بعدی کل شهوانی میاد سمتت که بگیره ازت 🙄 قربونت عزیز لطف داری ! یدونه از این کرشمه دارا هم برای خودت میذارم کنار ;)

0 ❤️

683964
2018-04-25 17:58:15 +0430 +0430

پیر فرزانه شما هم بههله؟؟ 🙄 🙄

0 ❤️

683971
2018-04-25 19:53:36 +0430 +0430

نوموخوام!

کون ممد موفو بزار قبل این که برعکسش برات اتفاق بیفته!باس هوای بعضیارو داشته باشی خو!

نمیدونم…کلا کسایی که منو میشناسن میدونن یه ادم عصبی کله خرابم!فک کنم مجبور بشم داستانتو از طنز به تراژدی برسونم!:(:(

0 ❤️

683972
2018-04-25 19:58:01 +0430 +0430

نصفیشو بیشتر نخوندم ولی دمت گرم دادا

0 ❤️

683989
2018-04-25 20:40:36 +0430 +0430

سپیده جان من بی تقصیرم…این نویسنده محترم آدم رو به راه راست منحرف میکنه.البته یه مقدار شیشه خورده هم بی تقصیر نیست…کلا من کبریت بی خطر هستم…شما جدی نگیر…???

1 ❤️

684029
2018-04-25 23:27:40 +0430 +0430

موفو و اون خپلیش عالین

0 ❤️

684362
2018-04-27 14:35:49 +0430 +0430

آرمینک دوستداشتنی خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم

عالی بود عزیزک

راستی هنوزم نام نویسی برای داستان هست؟

0 ❤️

684515
2018-04-28 11:11:16 +0430 +0430

Deadlover4 باشه میدم یکیو بکشی حالا 🙄

Twinkboy قربونت لطف داری

پیرفرزانه کبریت پرخطرت میکنم 🙄

azar.khanomi عااااااالی ان

Katy@ شاد باشی عزیزم, چشمم حتماا

Snowflake لطف داری عزیزم ! البته این دوستان خودشون شناخته شده و به قول معروف یپا شاخن خخخخ
اصلا موردی نداره فقط اینکه چی صدات کنیم تو داستان ?خخخخ

rainbow_unicorn دهن خودت چرا بیخبر رفتی? ?

بزرگوار_استوراخچی نترس عزیزم خودم هواتو دارم ?

TINAAAAA فدات عزیزم لطف داری خیلی
چرا که نه? حتما

0 ❤️

684898
2018-04-30 04:55:12 +0430 +0430

دمت گرم آرمین جان،حال دادی، تصورکن من با ی گونی شورت و سوتین دزدی از دخترا شهوانی ، شبا برم در خونه ها در بزنم، شورت و سوتینا بزارم در خونه ها غیب شم، ریاا نشه، خخخ
این تیکه کشیدن موو توسط هیدن موون از خنده ترکیدم خخخخ
ایول هم خوب توصیف کردی آفرين 51?

0 ❤️

684946
2018-04-30 11:34:17 +0430 +0430

Snowflake چشم حتما عزیزم ? برف ریزه خودش خوبه البته خخخ

Robinhood1000
فدات رابین عزیز خخخ ! خوشحالم خوشت اومد و اینکه ببخشید دیگه ! دیگه از رابینهود قصه کاری جز این بر نمی اومد ? لطف داری

1 ❤️

685189
2018-05-02 03:37:14 +0430 +0430

آقا چون بقیه ماجرای من و آیسی در این قسمت نیس،باس بگویم که ماجرا به خیر و خوشی تمام گشت و یخ آیسی آب شد و قراره با هم بریم عملیات والفرج ?

0 ❤️

685278
2018-05-02 12:34:01 +0430 +0430

???من از اولش میرم بخونم شب‌نظرمو میگم

0 ❤️

685602
2018-05-04 10:02:53 +0430 +0430

mofo56
شک نکن که همینطوره موفوخان 🙄 با یه گوگولی مگولی توی شیکمش ?

Miss.mahi از اول بخون عزیزم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها