مدیوم

1397/07/10

روز اولی بود که میرفتم باشگاه، واقعا تو خونه کلافه شده بودم همه چیز واسم تکراری شده بود از طرفی ام هیکلم روز ب روز کیری تر میشد تصمیم گرفتم برم باشگاه تحمله خونه هم واسم سخت بود، حداقل اینجوری یه ساعت نفس راحت میکشیدم. یه هفته از تمریناتم گذشت تواین مدت تمام تمریناتمو درست انجام میدادم و خیلی تویه کارم جدی بودم.این باعث شده بود سارا مربیم به من توجه بیشتری نسبت به بقیه داشته باشه. گاهی بعد تمرین باهم حرف میزدیم از خودش گفت ک جدا زندگی میکنه از شوهرش و اینکه تنها زندگی میکنه. حتی یه بار دعوتم کرد ب خونش ولی خب من نمیتونستم برم.
یه روز، نزدیکای باشگاه بودم ک دیدم صدای بوق اومد ولی توجه نکردم به راهم ادامه دادم، تا اینکه صدای سارارو شنیدم که صدام میکرد.برگشتم ب سمتش کنار یه اقا توماشین بود گفت سوار شو با هم بریم گفتم ن مزاحم نمیشم. ولی خیلی اصرار کرد به ناچار سوار شدم. یه جورایی واسم تخمی بود ک بخوام یه چهارراه مونده به باشگاه سوار ماشین شم. نشستم عقب راه افتادن، به راننده سلام کردم از تو آینه جواب سلامم رو داد و با مکث چن ثانیه ای از تو اینه نگام کرد، بامکث طولانی. تااینکه رسیدیم در باشگاه و پیاده شدیم. ازشون تشکر کردم وبدون اینکه منتظر بمونم باسارا برم داخل، سریع رفتم داخل باشگاه داشتم اماده میشدم که ساراهم اومد کنارم و خواست آماده بشه. ازش پرسیدم، اون مرده کی بود گفت: یکی از رفیقای قدیمیم که خیلی وقت بوده از هم دیگه بی خبر بودیم. پرسید چطور؟ گفتم هیچی همینجوری کنجکاو شدم.

اون روز گذشت و روزای دیگه ای هم گذشت بدون هیج اتفاق خاصی. تااینکه تولد سارا نزدیک شد یه هفته مونده بود ب تولدش داشتم فکرمیکردم چی بگیرم، بلاخره اون درمقابل من خیلی لطف کرده بود. یجورایی تنها کسی بود که گاهی باهاش دردودل میکردم و تقریبا صمیمی بودیم. چن روز بعدش تو باشگاه بعداز تمرین دعوتم کرد به تولدش، نمیدونستم که میتونم برم یا ن ولی خب گفت حتما باید بیای و گفت حسابی هم تیپ بزن یه چشمک هم بهم زد، که منم جوابشو بایه نیشخند دادم. روز جمعه خیلی زود رسید و من از قبل کلی دروغی که آماده کرده بودم رو تحویلشون دادم تابتونم ازخونه جیم بزنم. عین عزرائیل نگام میکردن، ولی خب موفق شدم بپیچونمشون و رفتم سالن دوستم که اماده بشم. قبلش زنگ زدم به سارا و وضعیت اونجاروپرسیدم، که اصن چند نفرن و زشت نیست ک بخوام زیادی ارایش کنم. اونم گفت ن تعداد زیاده حسابی به خودت برس منم خیالم راحت شد.اخه یادمه یه بار دوستم منو تولدش دعوت کرد، خلاصه منم کلی ب خودم رسیدم رفتم دیدم، طرف خودش انقد تیپ نزده که من زدم. حسابی کیر شدم. خلاصه موهامو گفتم برام فرریز کنه با یه ارایش ملایم فقد رژم همرنگ لباسم زرشکی بود.بعدمدتها بود که اینجوری تیپ میزدم، حسابی اعتماد به نفسم رفته بود بالا اخه ارایش و تیپ زدن به زن اعتماد به نفس میده. خوب که کارم تموم شد دیدم ادرسو سارا برام فرستاد. پشمام ریخت اخه ادرس باغ بود ومن میدونستم ک باغ خیلی از شهر دوره و من تا برسم خونه مادرم کونمو پاره میکنه. خلاصه گفتم حالا میرم بعد همون اول مجلس کادومو میدم و زود برمیگردم. اژانس گرفتم و رفتم یه ساعت بعد رسیدم یکم معذب بودم چون تنهایی همچین جایی نیومده بودم از ورودیش ک ردشدم یه احساس خفگی بدی بهم دست داد، احساس میکردم درختا هی دارن بزرگ و بزرگ تر میشن،و به هم نزدیک تر واقعا حس بدی بود چشامو بستم تا زودتر رد بشم ک یهو یه چیزی به پام خورد و جیغم رفت هوا ندیدم چی بود فقد یه چیز سیاه بود ک سریع گم شد. خیلی ترسیدم یهو اون مرده ک منو ساررو رسوند مثل جن جلوم ظاهر شد، قلبم ریخت. دستشو دراز کرد سلام کرد منم به ناچار دستمو بردم جلو وقتی دستم رو گرفت انگار جریان برق بهم وصل کردن، یه سوزش و گزگز خاصی داشت و من دستمو کشیدم عقب بانگاهش بهم رسوند که چی شد، ازش معذرت خواهی کردم اونم یجور عجیبی نگام کرد و راهنماییم کرد داخل وقتی وارد شدیم،جمعیت زیادیو دیدم فکر نمیکردم دراین حدم بزرگ باشه. صدای بلند اهنگ هم استرسمو بیشتر کرده بود. سارا اومدکنارم و بوسم کرد کلی ازم تعریف کرد، منم فهمیدم چرت میگه بااین مهمونای سانتیمانتالش مطمئنن من تخمی ترین بودم البته از نظر تیپ منم از سارا تعریف کردم اونم حسابی خوشکل شده بود. یه تاپ دکلته ک نصف سینه هاش مثل توپ زده بود بیرون، بایه دامن خیلی کوتاه که رونای بزرگشو به نمایش میذاشت. منو برد پیش یه خانومه که چن سالی از خودش بزرگ تر بود معرفیم کرد و اشاره به اون خانومه گفت اینم دوست چندینو چندساله من سهیلا. ازجاش بلند شد و دست داد چن لحظه هم نگاهم کردمنم چون معذب بودم سرمو چرخوندم دوروبرمو نگاه کردم. کنارش نشستم اون مرده هم اومد کنارم نشست چن دیقه حواصم به رقص سارا ویه پسرکم سن و خیلی هم جذاب بود. دوباره احساس خفگی بهم دست داد واقعا حالتی بدی بود چن لحظه پیشو به یاد اوردم دقیقا همون حس انگار یکی از پشت گردنمو گرفته بود ونمیزاشت نفس بکشم یه نگاهی به دوطرفم انداختم و بایه صحنه ترسناک روبرو شدم دوتایشون به من زل زده بودن ک یهو صدای سارا اومد و انگار یکی گلمو ول کرد و رها شدم. ازم پرسیدکه بهم خوش میگذره یان منم بالبخند جوابشو دادم. یکم که دقت کرد گفت چرا رنگت قرمز شده منم گفتم بخاطر اینه که تاحالا همچین جاهایی نیومدم بخاطر اونه یکم معذبم. ازش پرسیدم سرویس بهداشتی کجاست میخواستم برم ازاون محیط دورشم تا یکم حالم سرجاش بیاد. ازشون دور شدم و رفتم داخل سرویس، شیرابو باز کردم و تو اینه خودمو نگاه کردم، صورتم حسابی قرمز شده بود لپام گر گرفته بود یه اب مختصری به صورتم زدم جوری ک ارایش چشام و رژم خراب نشه و اومدم دم در ک برم و باز یه چیزی انگار یهو غیب شد. ازترس داشتم سکته میکردم واقعا تحملش سخت بود شاید اگه یدفه اتفاق میوفتادمیگفتم خیالاتی شدم ولی انگار خبرایی بود. مخصوصا ازاون دوتا هم خیلی میترسیدم تصمیم گرفتم کادورو بدم و برگردم. ازاینکه به این اسونی شبم خراب شده بود خیلی اعصابم خورد بود و هی خودمو دلداری میدادم که چیز خاصی نبوده و من بزرگش کردم رفتم پیش سارا انگار داشت بااون دوتا حرف میزد منو که دیدحرفشو قطع کرد رفتم کنارش بهش گفتم ببخشید سارا مامانم خبر نداشت که من اومدم و حالا هی زنگ میزنه میگه بیا منم مجبورم برم واقعا ببخشید ک نمیتونم بمونم اونم انگار خودشم راضی بود و از خداخواسته گفت باشه عزیزم درکت میکنم. البته خوشحال میشدم اگه می موندی. برام اژانس گرفت و من بدون خداحافظی بااون دوتا برگشتم خونه. الانکه این چیزا رو برات میگم میبینم من از اونا عجیب ترم و ازاونا ترسناک ترم حیف که تونمیتونی نظرت رو بگی این خیلی بده که فقط گوینده باشی…

نوشته: shakila


👍 18
👎 7
14605 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

721377
2018-10-02 21:05:42 +0330 +0330

ام جی شمایی؟؟

2 ❤️

721414
2018-10-02 21:59:10 +0330 +0330

اگه یه داستان توی ژانر تریلر و ترسناک نوشتی با تمام زیر و بالاش قشنگ بود . از چیزای خوب داستان یا خاطره ت میتونم به روان بودن سبک نوشتنت - ارتباط خوب با خواننده و صداقت خوبت اشاره کنم … مثلا اونجا که گفتی یه بار آرایش کردی ولی ضایع شدی …تکیه کلامات و پیچوندن مامان
از لحظه آژانس گرفتتنت تا رفتنت به جشن و اتفاقات دلهره آورش تریلر خوبی خلق کردی هر لحظه بوی خون وخطر میومد …میشد توی دستشویی یا لحظات برگشتنت حادثه رخ بده که نشد ! بند آخرشو نگرفتم چی خواستی بگی در کل خوب بود …و لایک

2 ❤️

721418
2018-10-02 22:02:48 +0330 +0330
NA

داستان سکسی بود یا ترسناک؟ همش منتظر بودم اون سیاهی بکندت،

2 ❤️

721430
2018-10-02 22:27:44 +0330 +0330

هیچی فقط خواستم لایک سوم رو تقدیمتون کنم همین!! ?

پی نوشت : بچه زدن نداره به خدا!!! ?

2 ❤️

721438
2018-10-02 22:42:53 +0330 +0330

انبوه قصه های کیری

0 ❤️

721445
2018-10-02 23:19:49 +0330 +0330

چی شد الان؟

0 ❤️

721487
2018-10-03 04:41:31 +0330 +0330

اوکی … چون جلو داستان و پایان ادامه دار بودنش قید نشده … راستی اسم داستان قشنگه و به محتواش نزدیکه و منتظر ادامه ش هستم

1 ❤️

721520
2018-10-03 08:00:03 +0330 +0330

واییییییییییی عشقم عالی بود بازم بنویسم دوسش داشتم همه چی سرجاش بود

1 ❤️

721540
2018-10-03 09:10:48 +0330 +0330

ممدون بزرگوار حرفتون قابل درکه …ولی با این تعریفی که از بقیه ش کردین حتما مهیج تره … دیگه مام ریشمونو گرو میذاریم …موفق باشی

1 ❤️

721553
2018-10-03 10:02:20 +0330 +0330

این چه تخماتیکی بود دخمل که نوشتی ؟؟ اگه فحش بخوری نمینویسی ادامه اش رو ؟ پس یه چیز دراز کلفت تو اعتماد به نفست ، مثل همون سیاهی که دیدی و ترسیدی .
اگه ادامش اینجوری هست ننویس

1 ❤️

721562
2018-10-03 11:02:50 +0330 +0330

الان چی شد اونوقت
شما که خانومی میدونی که خانما اگه بخوان دست بدن خودشون دستشونو دراز میکنن و نمیدونم شاید از قدیم به ما اشتب یاد دادن
چی گفتم

0 ❤️

721564
2018-10-03 11:18:38 +0330 +0330

لایک و خسته نباشی عزیزم،قسمت بعد و زود بذار ببینم چی میشه ?
ترسناک نبود که این قسمت :/

3 ❤️

721574
2018-10-03 11:52:33 +0330 +0330

با ه چه مشکلی دارید؟ ن به جای نه ک به جای که. از طرفی مینویسید تویه کارم…
مشکلات نگارشی رو میشه کوتاه اومد اینجا کلاس داستان‌نویسی نیست ولی نگارشتون از این موضوع منو مجاب به ادامه خوندن نکرد.

1 ❤️

721589
2018-10-03 12:43:10 +0330 +0330

عشقممم ازت عذر میخوام ک مجبورم یکم کامنتتو تو حاشیه ببرم جا داره همینجا به جناب عقل کل و جنابه پاشنه طلا بگم وقتی از نوشتن سر در نمیارید لطفا نظر ندید هروقت داشتید بنویسید بعد اظهار فضل کنید ادعا دارین درحد لالیگا داداچ خودت بنویس ببینیم چند مرده حلاجی و هزاران بار گفتم کم لزنید همیشه بزنید شل مغزایه متوهم

2 ❤️

721614
2018-10-03 14:39:40 +0330 +0330

شکیلا ام جی مشکل از میزان درک شما از زبان فارسیه. نوشتم:
چه مشکلی با ه دارید؟(تا اینجاش متوجهید؟ه یکی از حروف الفبای فارسی‌ست و نوشتار شما نشون میده با این حرف پدرکشتگی دارید یا شاید عدم آگاهیه؟!)
شما به جای «نه» (به معنی نفی کلام) نوشتید «ن» …نوشتن ه یا ننوشتنش انقدر وقت‌گیره؟ به جای «که» (حرف ربط است) نوشتید «ک».
در خطوط ابتدایی نوشتید «تویه…» (به معنی درون چیزی)
یعنی شما هنوز کاربرد هکسره رو نمیدونید، در کامنتم اشاره کردم که با کاربرد یا عدم کاربرد اصول نگارشی کاری ندارم (در سایر نوشته‌ها هم). شما بمانید و سوادتون!داستان نوشتنتون فارغ از مشکلات نگارشی در معنای واقعی کلمه افتضاح بود.موضوع رو به زور کلمه مدیوم در عنوان، تو ذهن خواننده فرو کردید. میتونید بنویسید ولی در بخش اول ان‌بوه داستان‌های سکسی غوطه‌ورید.

به مطلبی از وبلاگ خوابگرد توجه بفرمایید:

برایم پیام فرستاد که «چه آفتابه درخشانی!» پرسیدم «مگه آفتابه گرفتید؟ از این آفتابه مسی‌های دکوری؟» جواب داد «خاک تو سره بی‌ذوقت کنن، آفتابه چیه!» برایش یک عدد زبانِ دراز با چشمک ‌فرستادم و نوشتم «مجید دلبندم، خودت به جای آفتاب درخشان نوشتی آفتابه درخشان. در ضمن سرِ من هم تهش ه نداره.» جواب داد «دسته بابات درد نکنه با این پسر بزرگ کردنش. اصلاً برو گم شو!»

خیلی دوست داشتم همان لحظه بروم گم شوم، ولی طاقت نیاوردم و باز برایش نوشتم «مگر بابای من دسته دارد؟» و چند تا چشم گرد و گشاد هم برایش فرستادم. جواب داد «وای خدا، آخرش منم مثله خودت دیوونه می‌کنی!» فکر کردم دیگر وقتش است واقعاً بروم گم شوم، ولی مگر می‌شد همان‌طور که دارم می‌روم گم شوم، فکر نکنم به معنای مُثله و این‌که مگر مثله با مثلِ و مثه فرق ندارد؟ امان از این هکسره!

3 ❤️

721637
2018-10-03 17:59:45 +0330 +0330

شكيلا
تو كه داستان خوب مي نويسي ، چرا داستان سكسي نمي نويسي كه با اين سايت و جايي كه گذاشتي هماهنگي داشته باشه؟
البته درسته ، جو راي دهي كص مغزهاي اين سايت رفته به طرف داستانهاي غير اروتيك

من موندم خب اگه اين خواننده ها اين جور داستانها رو مي پسندند چرا اينجا ميان اصلا ؟ ، كه بعد باعث بشه امثال شما نويسنده ها كه هيچ سنخيتي با جايي كه داستانتو نو پست مي كنيد نداريد ، وسوسه بشيد تا داستان بگذاريد

1 ❤️

721644
2018-10-03 18:50:58 +0330 +0330
NA

شکیلا جون نصف زن ها و دخترا و مردای ایران با کسکشی دارن زندگی میکنن و میخواستن تورو هم قاطی کنن و تو با نجابتت رها شدی
لطفا از باقی خاطراتت بگو و حداقل برام تو خصوصی بفرست
چطور تو از اونا ترسناکتر شدی لطفا توصیح بده

1 ❤️

721835
2018-10-04 11:27:33 +0330 +0330

بهت چی بگم اخه کونی اینجا ایرانست صدای شهوانی خخخخخخ

0 ❤️

722093
2018-10-05 12:37:03 +0330 +0330

قشنگ بود ارزش خودن و داشت بیشتر بنویس
لاایک دنباله داره؟ اخه خیلی گُنگ بود ته ش و من نفهمیدم

0 ❤️

722280
2018-10-06 12:56:05 +0330 +0330

خب بقیش چی شد؟؟؟؟؟؟

0 ❤️