مرا نیاز عشق می افتد

1401/02/15

هرگز در طول عمرم نه تن فروشی کردم و نه خریدار تنی بودم. هرگز به دیده هوس نظاره گر زنی نبودم و هرگز گوش و چشم و حواسم معطوف به دلفریبی های زنانه نبوده.
زیبایی و جذابیت برایم از منظر اخلاق و درک انسانی اهمیت داشته نه جلوه های ظاهری. به قول زنده یاد احمد شاملو: آنگاه که سیمین تنی را به سکه سمی توان خرید؛ دریغا دریغ مرا نیاز عشق می افتد…دارای اهمیت بوده و سکس را بخشی از کلیت رابطه انسانی دونسته ام نه هدف آن.
در این سایت و داستان های آن که روایت شده بعضا با لودگی ها یا رفتارهای غیر اخلاقی در روابط مواجه بودم و در بسیاری مواقع با خیانت ها و بی وفایی ها. شاید روایت واقعی که دارم هم به جهت انسانی میتواند اخلاقگرا باشد و هم اینکه جنبه های سکسی ان جذاب و در کنار این دو چیزی که از همه مهمتر هست نوع نگاه به سکس از جنبه انسانی ان است.
موضوع برمی گرده به بهمن ماه سال 1390 که در ان زمان من 44 ساله بودم و به دعوت یکی از دوستان در مهمانی گودبای پارتی شرکت کردم. از انجایی که متاهل نبودم و نیستم محدودیت زمانی نداشتم و مشکلی نبود که دیر برگردم خانه. مهمانی متشکل از حدود 20 نفر بود که در این بین جدا از خودم که بماند در چه موقعیت اجتماعی و حرفه ای هستم، یکی از بنام ترین عکاسان حرفه ای کشور به همراه همسرش که نقاش بودند. دو نفر از اساتید بزرگ و بین المللی ورزشی به همراه همسر، یکی از گالری داران بنام کشور به همراه همسر و دو فرزندش. دو نفر از موسیقیدانان برجسته کشور به همراه همسر ، و چن خانم و آقای مجرد که مثل بنده دعوت شده بودند و هریک در حوزه تخصصی از چهره های نسبتا محبوبی بودند.
در این مهمانی با یکی از ان خانم های مجرد که حدود 40 ساله بود اشنا شدم و پیرامون فلسفه و منطق با هم گفتگو کردیم. این اشنایی منجر شد تلفن تماس هم را داشته باشیم و سپس بابت دریافت و ارسال مطالب ایمیل هم را رد و بدل کردیم. شاید حدود 3-4 ماه به صورت تلفنی یا ایملی در تماس بودیم تا اینکه برای اولین بار قرار گذاشتیم…اواخر بهار سال 1391 در کافه ای که سعادت اباد بود. این اتفاق تقریبا هفته ای دو بار رخ میداد و از حال و احوال شخصی هم اگاه شدیم. با روحیات هم و نوع نگاهمون به زندگی و…پس از حدود 6 ماه از اشنایی ما حتی با هم دست نداده بودیم و همو لمس نکرده بودیم و صرفا هم صحبتی و اشنایی بین ما بود.
در این حدفاصل متوجه شدم همسر ایشان خلبان بوده که 2 ساله از جدایی انها میگذره و ایشان فرزند دختری دارند که همراه پدرش در اتریش زندگی میکنند و ایشان هم به تنهایی در تهران مشغول امور تخصصی خود هستند. تا حدی شرایط مشابهی داشتیم الا اینکه منزل ایشان در شمالی ترین نقطه تهران بود و منزل بنده در منتهی علیه غرب تهران. ولی محل کار ما تا حدودی نزدیک هم ودر مرکز شهر بودیم.
در اوایل پاییز از ایشان دعوت کردم برای شام منزل بنده تشریف بیاورند و ایشان هم پذیرفت. محیطی ارام و خودم شام پختم. تا دیروقت با هم موسیقی گوش دادیم ، صحبت کردیم و فیلم دیدیم و در نهایت حتی بدون لمس دستان هم با اهدا کتابی به ایشان از هم خداحافظی کردیم و ایشان به منزل خودشون برگشتن. اما برای اولین بار ذهنم معطوف به نوع پوشش و ارایش و اندام ایشان شد. قدی در حدود 170 با وزنی شاید حدود 65 . پوستی شفاف اما تا حدی گندمی که لباسی بسیار شیک و سرسنگین پوشیده بود با ارایشی خیلی ملایم و موهایی که به رنگ مشکی خالص بود. من هم پیرهنی استین کوتاه چهارخانه ریز ابی و سفید با کراواتی سرمه ای دارای رگه های خیلی ریز روشن و شلواری سفید کتان که تنم بود.
دو بار مجدد در طول هفته کافه قرار داشتیم تا اینکه در اوایل ابان ماه مرا دعوت کرد به شام در منزل شخصیش.
دسته گلی با جعبه شیرینی گرفتم به همراه دوره تاریخ تمدن ویل دورانت برایش هدیه بردم. حدود ساعت 9 شب رسیدم بن بست پیاله در انتهای خیابان مژده نیاوران. وارد برج مسکونی شدم و به محض اینکه درب اسانسور باز شد دیدم جلو در با دامنی فیروزه ای و پیرهنی صورتی بسیار زیبا ایستاده و دستش را دراز کرد و برای اولین بار با هم دست دادیم و منو دعوت به داخل کرد.
منم شلواری جین سرمه ای تیره با پیرهن سفید و کاپشنی بلند بارانی سرمه ای و کراواتی سرمه ای که تنم بود وارد شدم.
گفتگو کردیم، شام خوردیم و سپس حدود 11 شب موسیقی ملایم و کلاسیکی از باخ گذاشت. روبروی من نشسته بود و با هم گفتگو میکردیم و حس کردم در دنیای ما اتفاقی افتاده: میل به وصل. گویی هر دو به جایی رسیده بودیم که میدانستیم در شرف این نیاز هستیم و من در سرخی گونه ها و حرکات بدنش در حین نشستن و نوع لحن و سخنش اینو حس میکردم. خیلی سخت بود که پا پیش بزارم و چیزی که به ذهنم رسید این بود که دعوتش کنم همراه با موسیقی ملایم والس آرامی با هم داشته باشیم.
جام نوشیدنی را روی میز گذاشتم. با التهابی باور نکردنی بلند شدم. دستمو دراز کردم سمتش و بهش گفتم: مالی والسی آرام با هم داشته باشیم؟
لبخندی زد و دستمو گرفت و در حالی که از جایش بلند میشد ، بهم گفت: با کمال میل و بسیار هم عالیه.
دستش که در دستم بود کشیدم به سمت خودم، بردم سمت فضای باز هال و در حالی که دست دیگرم را روی شونه اش گذاشتم شروع کردیم با هم حرکت کردن. آرام و بدون اینکه به صورتم نگاه کنه یک دستش را در دستم و دست دیگرش را کنار پهلوی من گرفت . بوی عطر ادوکولون ، همراه با بوی لیکولی که هر دو نوشیده بودیم امیخته شد با بوی عودی که گوشه حال در حال سوختن بود. سرش را نزدیک سینه ام اورد و خیلی اروم تن ما با هم مماس شد. زمزمه ای در گوشش کردم و بهش گفتم: دوستت دارم!
نگاهی به من کرد…چشمانش سرشار از خواهش و تمنا بود و وقتی دیدم نگاهش از روی چشمانم بر روی لبانم دایم سر می خورد حس کردم باید لبهایش را ببوسم. صورتم را نزدیک و لبانم را به سمت لبانش بردم و او بدون معطلی لبانش را بر لبانم گذاشت و همزمان دستم را از کتفش به سمت شونه ها و سپس کمر و باسنش بردم و او را به خود فشار دادم و او نیز دستش را دور گردن و موهایم حلقه کرد و سرم را به صورتش بیشتر فشرد. لبان ما بی وقفه لبان هم را میبوسید و یک نفس در حالی که زبان هم را میک میزدیم طعم شیرین و تلخی زبان هم را میچشیدیم . تحریک شده بودم و به خوبی سفتی و برجستگی کیرم را روی رانش حس میکرد و خود را به ان میکشید و من باسنش را نوازش می کردم و دست بردم بین چاک باسنش و از بالا به پایین و برعکس حرکت میدادم و یک نفس لب از لب بر نمیداشتیم.
شاید ده دقیقه یا بیشترادامه داشت و دستمو از دستش خارج کردم و در حالی که بوسه قطع نمیشد و دست دیگرم بر روی باسنش بود بردم سمت سینه های برجسته و بسیار زیبایش. وقتی شروع کردم به نوازش و مالیدن انها دیگه مست شده بود و یهو با شتابی ناخواسته برش گردوندم…کیرمو به باسنش چسبوندم و د حالی کمر میزد و باسنش را به کیرم میکشید با یه دست سینه هایش را میمالیدم و با دست دیگر از روی دامنش کصش را لمس کردم. دیوانه شده بودم. کصی برجسته و سفت و ازروی دامن حس کردم خیس خالیه!!
دستمو بردم زیر دامن و داخل شورتش و شروع کردم انگشت کردن. آه و ناله می کرد و دستشو برد روی کیرم و شروع کرد به فشار دادنش. سرش را برگردوند و باز در همان حالت لبهای همو می خوردیم. دیگه تاب نیاوردم. بلندش کردم و بردم سمت اتاق خواب…پرتش کردم رو تخت. هاج و واج مونده بود…تا به خودش بیاد وحشیانه لباس هایش را کندم تا حدی که بند پیرهنش پاره شد. سوتینش را به یک باره از تنش خارج کردم و شورتشو کشیدم بیرون. وههههههههههههه چه صحنه ای؟!!!
متحیر دراز کشیده بود و سرخ سرخ شده بود. جلویش ایستادم…گویی باید نفس بگیرم و تاخیری در انزال خودم ایجاد می کردم که به سختی تحریک شده بودم. کراوات را باز کردم… پیرهنمو در اوردم…زیر پیراهنی را…بعد شلوارمو کشیدم پایین…شورتمو در اوردم و کیر 17 سانتی نسبتا ضخیم خودمو در دست گرفتم و جلو او حرکتش دادم…امدم سمتش…نشستم روی سینه اش و سر کیرمو داخل دهنش کردم…مثل وحشی هایی که دنیایی از عطش هستند شروع کرد به ساک زدن. دراز کشیدم…سرش را اورد روی شکمم و با دستش تخمهای منو میمالید و از سر کیر تا خایهها را میلیسید و میک میزد و دیووونه وار ساک میزد…خایه هام را میکرد داخل دهنش و میک میزد در حالی که دادم می رفت هوا…در همون حال ازش خواستم برعکس بشه کصشو بزاره روی صورتم.
در حالی که او ساک میزد من همزمان کصشو وحشیانه میلیسیدم و زبون توش میکردم و همزمان اول با یه انگشت…بعد دو انگشت و در اوج لذت با سه انگشتی که یک انگشتم هم همزمان در سوراخ باسنش بود میکردم و میلیسیدم. . دیگه خودش طاقت نیاورد. رو به من برگشت و خودش کیرمو در دست گرفت و نشست روش و در حالی که سینه هایش را میمالیدم و میخوردمو میک میزدم شروع کردم به تلمبه زدن داخل کوصش و او هم دیوونه وار کمر میزد و خودشو عقب و جلو میکشید و لبهایمان بر روی هم و مستانه زبون همو میک میزدیم. تناوبی بود در خوردن سینه هایش و لبانش و این ادامه داشت و همزمان که کیرم داخل کوصش بود با دست راستم انگشتم را داخل سوراخ باسنش کرده بودم.
احساس کردم میخوام انزال بشم و به فوریت او را از روی خورد پرت کردم کنار و اون رعشه گرفته بود. بهم گفت ارگاسم شده و طی این مدت هم دو بار ارگاسم شده. شاید حدود 2-3 دقیقه همو نوازش می کردیم و بوسه ارام داشتیم که دمرش کردم و خوابیدم روش…اول کیرمو در لای پاهایش و باسنش میکشیدم و بعد بالشی زیر شکمش گذاشتم و باسنش امد بالا…کیرمو کردم داخل کوصش و شروع کردم تلمبه زدن و همزمان انگشتمو داخل سوراخ کونش می کردم . دو دستی پهنه باسنش را گرفته بود و به کنارها میکشید و من با شدت بیشتر تقه میزدم. بعد لب تخت دولا شد و من ایستادم…کیرمو اول کردم تو کوصش…محکم کوبیدم که جیغ زد…بعد اروم ولی با شتاب مممتد …بعد چند دقیقه کشیدم بیرون و سر کیرمو گذاشتم روی سوراخ باسنش…داد زد نه…گفت: از پشت نه. ولی تا امد ادامه بده سر کیرمو کردم تو کونش…خودشو جمع کرد و امد پایین که نده…محکم گرفتمش و کیرمو تا ته کردم توکونش که جیغش رفت هوا وبرای اولین بار بهم فحش داد: داد زد کثافت عوضی نامرد!!
ولی کار از کار گذشته بود و در حالی که بهش میگفتم : از کوص و کون میکنمت و میگامت عشق من تو کونش تقه میزدم و از لای پاهاش دستمو بردم با دو انگشت تو کوصش میکردم و با دست دیگه ام موهاشو چنگ زده بودم و سمت خودم میکشیدمش. بعد مدت کوتاهی خودش باسنشو عقب جلو میبرد و انگار و گویی او بود که داشت بهم کون میداد نه اینکه من بکنمش. در همین حین دیگه نتونستم طاقت بیارم و ابم ریخت. تا بکشم بیرون هم ابم داخل کونش ریخت و هم بیرون روی باسن و کمرش.
فوری برگشت و در حالی که ایستاده بودم اول با دستش اب کیرمو پاک کرد و تا کیرم بخوابه شروع کرد به ساک زدن.
بعد نیم ساعتی روی تخت دراز کشیدیم و همو نوازش می کردیم تا اینکه متوجه شدم او خوابیده!!
نمیدونستم چیکار کنم. ساعت نزدیک 1 صبح بود. پتو را کشیدم روی تنش و بلند شدم لباس پوشیدم و برم. اما پشیمون شدم. لباس دراوردم و امدم کنارش خوابیدم.
در حالی که نوازشش می کردم خودمم خوابم برد.
بعد در خواب و بیدار حس کردم کیرمو یکی داره میماله…دیدم او دستش رو کیرمه و داره باهاش بازی میکنه…منم خواب آلو بودم. اما ساعتو دیدم حدود 5 صبحه.
سرشو برد پایین و شروع کرد ساک زدن. اونقدر خورد که کیرم شق شد. منم همزمان داشتم انگشتش می کردم.
طاق باز خوابوندمش و امدم روش. پاهاشو باز کرده بود و دور کمرم حلقه کرده بود و من مثل وحشی ها فقط دیووونه وار تو کوصش تقه میزدم و اصلا حس نمیکردم چیزیو…انگار سر شده بودم…جیغ میکشد بسته اما من اصلا نمیفهمیدم میتونم ارضا بشم یا نه…خسته بدنی شده بودم و نفسم بند امده بود اما کیرم نمی خوابید. اخر امدم کنار و در حالی که نفس نفس میزدم اون شروع کرد به ساک زدن.
کمی اروم گرفتم و دوباره امدم روش…کیرمو چپ و راست…بالا و پایین میکوبیدم تو کوصش…دیدم اینطوری نمیشه…انگار که رکاب دوچرخه میزنم شروع کردم به گاییدنش در حالی که دایم پاهامو مثل رکاب زدن حرکت میدادم و باز هم ابم نیامد.
دیگه ذله شده بود و نذاشت بکنم. شروع کرد با دست کیرمو فشار دادن و بازی کردن و اونقدر ساک زد تا ابم امد.
بعد این اتفاق هر دو دوش گرفتیم که باز هم در زیر دوش با هم نوازش هایی همراه با خنده و شوخی داشتیم و بعد صبحانه خوردیمو هر دو رفتیم سمت محل کار.
این رابطه ما تا زمستان سال 1395 ادامه داشت که او برای همیشه ایران را ترک و مهاجرت کرد و دیگه در تماس و ارتباط نیستیم.

نوشته: بابک شمس


👍 8
👎 2
9001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

872303
2022-05-05 06:20:32 +0430 +0430

سلام دوست عزیز داستانت جالب بود و رومانتیک و ی نکته داشت اینکه باید ب پارانترت فرصت بدی خودش تصمیم ب رابطه بگیره ن اینکه بانامردی و کلک فقط بخوای کار خودتو را بندازی،چون بعدها تو ذهنش تاثیر بد میذاره فقط ی خورده زیادی کتابی نوشته بودی،منتها غلط املایی نداشتی تقریبا ودر کل عالی بود.بااینکه از نوشتنت مشخصه هم ادم باسوادی هستی هم بسیار متشخص،منتها اینجایی چون کمبود داری یا ی نوع عقده البته نمیخوام بی ادبی کنم چون سن شما از من بالاتره و احترامت واجب،ولی اینجا هرکی ک میاد ی مشکلی داره یا در گذشته داشته.موفق باشی دوست من لایک

1 ❤️

872307
2022-05-05 06:35:07 +0430 +0430

دیوث گزارش کار اداری نوشته

0 ❤️

872359
2022-05-05 13:10:54 +0430 +0430

بابک جان سلام تبریک میگم عزیزم موفق باشی و لایک به نوشته زیبایی که با ما مشترک شدی متشکرم

0 ❤️

872447
2022-05-06 00:33:19 +0430 +0430

جالب و متفاوت هم از نظر نگارش و هم از نظر محتوا، موفق باشی

0 ❤️

872557
2022-05-06 13:39:41 +0430 +0430

سلام
ظهر ادینه تون بخیر
نوشتتون بسیار عالی بود.
روان، سلیس و دلنشین.
منتها
(دو بار مجدد در طول هفته…)
کلمه مجدد اضافه هست.
(لباسی بسیار شیک و سر سنگین پوشیده بود.)
سرسنگین واسه انسانها بکار میره. همون سنگین درسته.
و
اشتباه هات نگارشی هم داشتید.
والس یک نوع رقص محلی میباشد.
باید دانس رو که معنای رقص داره بکار میبردید.
لیکولی اشتباست.
لیکور
روی هم رفته جالب بود.
دستمریزاد جونم.

💅💅💅💅💅💅💅

0 ❤️

872602
2022-05-06 22:17:43 +0430 +0430

مادرجان لیکول دیگه چیه یه چیزی از دور شنیدی
لیکور آبرومونو بردی جقی خان
تو عمرت یه کتاب نخوندی تاریخ ویل دورانت هدیه میبری واسه یه هرزه
باید واسه یه زن کیر مصنوعی هدیه برد

0 ❤️