مرجان آرزوی بچگی (۱)

1400/09/01

یادمه هشت سالم بود یه صبح تابستونی تو اوج خواب
-امیر پاشو باید بریم خونه زن عمو نرگس تنهاست
+باشه مامان دست و صورتمو بشورم میرم
طبق معمول زن عمو بود که چند سالی بود عموم فوت کرده بود هر وقت بیرون می خواست بره منو صدا میزد برم خونشون که دخترش تنها نباشه نرگس اون وقتها ۱۶ سالش بود یه دختری که تازه به بلوغ رسیده بود طبق معمول هر وقت خونشون میرفتم تشک شو جابجا می کرد میبرد تو انباری لباسهای جفتمونم در می آورد و بهم دستور می داد که سینه هاشو بخورم شکمش لیس بزنم و کسشو بخورم این بار هم طبق معمول وقتی رفتم همه کارها را کرد و رفتیم کارمونم تموم شد بازم طبق معمول منو برد جلوی روشویی دستشویی دهنمو شست و بهم گفت که یادت باشه کسی نفهمه وگرنه دیگه خبری نیست بعد چند سال گذشت و گذشت ازدواج کرد و سه تا بچه داشت و من که به ۲۲ سالگی رسیده بودم تو اوج شهوت و داغی خودم بودم من نمیتونستم جز اون به هیچ دختری چشم داشته باشم و حسرت اینو میخوردم که یک بار دیگه تنش را لمس کنم اما نمیتونستم یه خط قرمز این وسط وجود داشت به اسم تعهد و تاهل و ترسیدم که شاید آبروریزی بشه گذشت و اینکه شوهرش تو تصادف مرد واقعاً ناراحت بودم از این که درد میکشه عذاب میکشیدم یه چند باری هم به ذهنم خطور کرده بود بهش بگم اما می ترسیدم چند ماه گذشت یه روز پاییزی که یواشکی داشتم تو خش خش های برگهای خشک درختا قدم می زدم و فشار سنگین زندگی سیگار میکشیدم به صورت خیلی اتفاقی دختر عمو از یه مغازه اومد بیرون تو اون لحظه حس کردم که چقدر دلم براش تنگ شده برا بغلش در حدی شدید بود که حتی به فکر این بودم که به کسی بگه آبروم بره یا دردسر بشه برام که داشتم سیگار میکشیدم خیلی با جدیت و اخم بهم نگاه کرد و گفت یعنی چی این کارا باید حتماً باهات حرف بزنم دو ساعت دیگه بیا خونمون ثانیه ها برام خیلی سنگین و تلخ می گذشت از این که نمی دونستم قراره چه اتفاقی بیفته قرار آیا به کسی بگه دلمو به دریا زدم یه دوش گرفتم لباسمو عوض کردم عطر زدم و رفتم سمت خونه اش اخه خونشون فاصله‌ای نداشت ۲ تا کوچه بالاتر زنگ درو زدم وقتی از پشت آیفون دید منم درو باز کرد با ترس و لرزون قدم برداشتم و رفتم تو صداش زدم گفتم کجایی گفت بشین الان میام طبق معمول سر گرمی نداشتم گوشیمو دراوردم شروع کردم به بازی کردن بعد چند لحظه دیدم که نرگس با یه تیپ معمولی با یه سینی چای اومد نشست روبروم گفت آخه مشکلت چیه دردت چیه حیف تو نیست تو این سن جوونی سیگار میکشی نکنه شکست عشقی خوردی حتی طعنه‌زدنشم هم شیرین بود برام گفتم نه بابا شکست عشقی چیه مشکلاتی که فشار زندگی میگذره ولی منم حواسم هست که از این بیشتر نشه بعد چند لحظه که سکوت حاکم بود بینمون گفتم نرگس حقیقتش اصلا بیخیال ولش کن بعد کلی اصرار از طرف گفتم که یادته بچه بودیم می اومدم خونتون فقط از خجالت سرخ شدم و عرق سرد رو پیشونیه نقش بست سرمو انداختم پایین که نرگس گفت ببین امیر منم دوستت دارم وگرنه بین اون همه بچه فامیل اجازه اینو نمی دادم که با تو تجربه اش کنم اونم برای اولین بار اما خب الان برام سخت من دیگه سه تا بچه دارم اما خوب حس خوبی هم دارم چون دوستت دارم همینجوری که حرف می‌زد نشست کنارم دست همدیگه رو محکم گرفتیم گفتم ازت چیزی نمیخوام فقط بزار تو بغلت آروم بشم دستمو بردم وسط حجم های موهاش آروم باموهاش بازی میکردم نوازشش میکردم از امتداد موهاش دستمو آروم می بردم به سمت گوش و گردنش اول یه بوس زدم به پیشونیش همینجوری آروم آروم اومدم پایین چال گونه هاشو بوس کردم بغل لبشم بوس کردم با همین عشق بازی ها تو این حال و هوای عصر های پاییز خوابمون برد وقتی چشم باز کردم دیدم دو ساعت گذشته دیدم که یه پتو انداخته بود رو من و خودش به کارهای خونش رسیده بود و این شد شروع رابطه عاشقانه ما بعد یه مدت که بیشتر باهم صحبت کردیم به خاطر اینکه نمی شد عقد کنیم راضی شد صیغه خوندیم وقتی تو خونه رفتم دیدم یه لباس مجلسی شیک پوشیده عطر فوق العاده زنانه زده بود همین که رفتم شاخه گل و بهش دادم دستشم گرفتم پشت دستش رو بوس کردم بلندش کردم و نشستم رو مبل شروع کردیم به عشق بازی خوب بعد چند مدت اینکه یه زن را به تو نداشته باشه تحریکش کرد منم شروع کردم به خوردن لاله گوش شو گردنش که دستشو گذاشت پشت سرم منو فشار داد به سمت سینه هاش شروع کردم به خوردن بالای لباس مجلسی قرمز رنگش بیرون زده بود عطر تنش منو مست خودش کرده بود اجازه گرفتم و زیپ لباسشو کشیدمو لباسش رو در آوردم دیدم یه ست آلبالویی نیمه توری پوشیده که واقعاً توپ زمینی سفید تنش هرکسی و محو خودش میکرد آروم آروم از بالا شروع کردم به خوردن بعد که سینه هاشو خوردم پایین اومدم و یه کوچولو شکم ای که داشت جذابیت شوهم که بیشتر کرده بود غرق بوسه کردم و بعد با زبونم به دور نافش کشیدم تو این حال و هوای عصر های پاییز فقط دوست داشتم ذره ذره تنشو حس کنم نه اینکه با حرف زدن تمرکزم رو به هم بریزم سرمو آوردم که بالا چشم تو چشم شدیم از چشمای خمارش اجازه گرفتم که برم پایین تر از زیر شکمش شروع کردم از روی شورت بوسه زدن و ریز گاز گرفتن که با دستاش منو فشار داد به وسط پاش شورتشو زدم کنار و حسابی اطراف کس شو لیسیدم این وسط تحریک زیادی نرگس سکوت اتاق با شکست و با آه و ناله از من خواهش کرد که بخورمش منم اول از زیرکوس شروع کردم زبونمو گذاشتم لیست محکم تا بالا کشیدم بعد چوچولشو گذاشتم تو دهنم و محکم براش مکیدم تو این حس و حال زهرا باچندتا ناله کشدار و یا لرزش خفیف ارضا شد و حسابی خیس کرد بعد گفت حالا نوبت توئه منو با دو دستش هول داد روی مبل و تیشرت و شلوارم دراورد و شروع کرد اول از بوسه زدن به سر کیرم ذره ذره تمام شو کرد تو دهنش همین جوری ریتم شو آروم آروم شروع کرد و کمکم تندش کرد منم تو اون حس و حال رو هوا بودم که دیدم زیادی تحریک شدم و هر لحظه ممکن آبم بیاد اونو از خودم دورش کردم بعد بهم گفت می خوام ببینم پسر کوچولوی ما مرد شده یا نه به صورت داگی رفت رو مبل منم از اون صحنه زیبا دلم نیومد شورتشو در بیارم شدم و کنار یه چند باری کلاهک کیرمو وسط توپولی های لبه های کوسش بالا پایین کردم و آروم گذاشتم توش حقیقتاً برای زنی که سه بار زایمان کرده بود خیلی تنگ بود آروم آروم شروع کردم به جلو عقب کردن ناله های نرگس هم بلند شده بود همینجور که ریتم تند می کردم دیدم اوجه محکم زدم رو کونش که بیشتر تحریک شد ناله های اون ریزتر و تند تر شد و تلمبه زدنای منم تند تر انگار ذره ذره حس همدیگرو با وجود احساس می کردیم ناله های زهرا بلند شد منم تو همون اوج حالش داخلش ارضا شدم بعد که نگاه کردم دیدم حسابی آبش دوره کیرم کف کرده بود همونجوری آروم یه پتو کشیدم رو تو این عصر پاییزی تو بغل هم یه چند ساعتی خوابیدیم که وقتی بیدار شدم حس می کردم چند روز تو بغل هم خوابیدیم حسابی خسته شده بودیم ولی خوب خیلی برام عالی بود ی تجربه بی نظیر
ادامه دارد…

نوشته: بینام


👍 2
👎 10
8401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

843855
2021-11-22 00:24:23 +0330 +0330

اینا چرا هی میمیرن؟ 🤔

1 ❤️

843856
2021-11-22 00:27:08 +0330 +0330

این یه مورد ژنتیکه که وسط داستان نرگس تبدیل به زهرا میشه!

0 ❤️

843882
2021-11-22 01:03:01 +0330 +0330

متوسط به بالا، منتظر ادامه.

0 ❤️

843957
2021-11-22 09:19:23 +0330 +0330

فقط بگم عصر پاییزی تو کونت دیوث گاییدیمون با عصر پاییزی کیر اسب انسان سیما تو کونت

0 ❤️

843976
2021-11-22 12:04:00 +0330 +0330

عصر پاییزی رو که گاییدی تو !
واسه یه کوث هم که کل خاندانو به کشتن دادی، اول عموت بعد شوهر دختر عموت و اگه بخوای ادامه بدی حتماً بچه های اون طفلکو میخوای بکشی تو داستان تا باهاش ازدواج دائم کنی

0 ❤️

843982
2021-11-22 12:28:33 +0330 +0330

مرجان!
زهرا!
نرگس؟!

1 ❤️

844006
2021-11-22 14:37:06 +0330 +0330

کاری به داستانت ندارم فقط بگو این سه تا بچه چی شدن این وسط بردینشون پرورشگاه ؟ ول کردین تو خیابون؟ بردین دادین به همسایه گفتین ما لازم نداریم باشن مال شما ؟ خداییش کستان مینویسین همه جوانب کسشعرش رو در نظر بگیرین

0 ❤️

844022
2021-11-22 16:02:14 +0330 +0330

کاری به داستانت ندارم فقط بگو این سه تا بچه چی شدن این وسط بردینشون پرورشگاه ؟ ول کردین تو خیابون؟ بردین دادین به همسایه گفتین ما لازم نداریم باشن مال شما ؟ خداییش کستان مینویسین همه جوانب کسشعرش رو در نظر بگیرین

0 ❤️

844243
2021-11-23 19:53:53 +0330 +0330

با صابون لوکس شروع کردی و با صابون گلنار ادامه دادی تا صابون اصغر کیر کلفت زدی که بعدش اومد کونت گذاشت

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها