مردگان متحرک

1398/02/06

ساعت تیک و تاک کنان روی دیوار خونه جا خوش کرده بود
تیک
تاک
تیک

و انگار قصد نداشت از یاداوری کردن اینکه تک تک ثانیه های باقیمونده هم دارن سپری میشن دست برداره…
اسمش مهساست، تابستون سال ۹۶ که توی آغوشم بغضش ترکید ، تلخ ترین خبر زندگیمو بهم گفت… چیزی ک اوایل اصلا فکرشم نمیکردم تا این حد بهم آسیب بزنه و از درون خوردم کنه.
ما هردومون خانواده های مذهبی داشتیم
اون یبار ازدواج کرده بود. کل مدت ازدواجش سه ماه هم نشد که از شوهر بی احساس و پرتش جدا شده بود. وقتی باهم آشنا شدیم، همه چیز همو سنجیدیم، هم اخلاق همو ، هم انتظارات عاطفی که از هم داشتیم، هم تیپ و قیافه و همه و همه چی‌… و از همون روز اول اون به من گفت که بهش وابسته نشم چون ۱۰ سال اختلاف سنی که بینمون بود دیوار بزرگی رو میساخت که ما نمیتونستیم ازش بگذریم و باهم باشیم. ولی قضایا اون طوری که ما میخاستیم پیش نرفت و اونقد دلبسته ی هم شدیم که نمیتونستیم به کس دیگه ای فکر کنیم. منتها تنها چیزی که باعث شد اون توی تابستون ۹۴ با نگاه اشک آلود و بسیار زیباش خبر ازدواجشو بهم بده، بچه بود. حقم داشت البته، دلش واقعا بچه میخاست از اعماق وجودش و داشت کم کم براش دیر میشد. طی ۳ سال و ۷ ماه رابطمون باهم دیگه،طی ۳ سال و هفت ماه معاشقه و پشت هم وایسادن و رفاقت ، تا جایی که من خبر داشتم از دوستاش، ۵ تا خواستگار رو رد کرده بود چون نمیتونست ازم جدا شه، منم نمیتونستم. ولی دیگه داشت دیر میشد…بچه…
ساعت ۹ صبح یکشنبه بود و قرار بود آخرین باری باشه ک باهمیم و فرداش ب خواستگار جدیدش جواب مثبت بده.
قرار بود آخرین باری باشه ک تو آغوشم میگیرمش و ثانیه ها مدام اینو بهم یادآوری میکردن.
برخلاف عادت هر دفعه، این بار رو سر وقت اومد
درو براش باز کردم و سعی کردم عادی جلوه بدم همه چیو، پس با ی لبخند بغلش کردم و اونم سرشو روی شونم گذاشت…
خجالتی تر از همیشه
و زیبا تر و جذاب تر…
دو دقیقه گذشت و انگار قصد نداشت حرفی بزنه و یا سرشو از روی شونم برداره
تو کل کره‌ی زمین من تنها کسی بودم که میدونستم از خجالت و شرم نمیتونه بهم‌ نگاه کنه، پس خودم چونشو آوردم بالا و گفتم “مثل اینکه قرار نیست ی بوسه مهمونم کنی عزیزم؟”
منتظر جواب نشدم و لباشو اروم بوسیدم
ی بوسه ی نرم و طولانی…
نذاشتم نگاه کردن بیشتر بهش باعث شه اشکام سرازیر شه
(منی که تو کل زندگیم به تعداد انگشتای ی دستم هم اشکم در نیومده بود، تو این چند روز بارها های و های اشک ریختم و شبونه بالشمو خیس کردم.)
از قبل نقشه شو کشیده بودم
برخلاف قرارهای قبلیمون، که قبل سکسمون باهم فیلم میدیدیم و چایی میخوردیم و یکم در مورد هرچیزی ک ب ذهنم میرسید باهم حرف میزدیم (ک فقط صداشو بیشتر بشنوم) ، این بار میخاستم مستقیم ببرمش روی تخت و ذره ذره، اینچ به اینچ بدنشو بمکم… شاید ک مستی سکسمون یکم، فقط یکم مصیبتی ک بهم وارد شده رو از ذهنم پاک کنه و تا وقتی ک اونجاس گریم نگیره.
پس همین کارو کردم
بدن سفید و خوش فرم ۶۳ کیلوییش رو رو دستام گرفتم و در حالی که لباشو اروم میمکیدم بردمش توی اتاق خواب و مث همیشه اروم و با احتیاط گذاشتمش روی تخت و روش دراز کشیدم که بیشتر و بیشتر زبون و دهن خوشمزشو بمکم و ببوسم. همین ک بدن ۸۰ کیلوییم رو تنش افتاد نفساش تغییر کرد
سینه هامو روی سینه های ۷۵ اش فشار میدادم و در حالی که زیر لاله گوششو با زبونم میچشیدم اروم خودمو رو بدنش تکون میدادم. دکمه های مانتوی خرمایی رنگی ک پوشیده بود رو دونه دونه باز کردم. همونطور ک داشتم لباساشو از تنش در میاوردم عطر تنشو استشمام میکردم که منو به لحظه لحظه ی خاطراتمون میبرد، به همه جاهایی که باهم رفته بودیم توی خیالم سفر کردم، رو تک تک سنگفرش های پارکی ک پاتوق مون بود قدم زدم و وقتی ب خودم اومدم دیدم حالا اونه که داره شلوارکمو از پام در میاره. دکمه شلوارکو بازنکرده کشیدش پایین و شروع کرد به مکیدن کیرم. (چند لحظه به بدنش نگاه کردم و هر لحظه از اون سکس آخر داشت برام حسرت میشد ک چطور تا حالا به این بدن زیبا و بی نقص اونطور ک باید توجه نکرده بودم. ) منم تشنه ی آب کوسش بودم پس دراز کشیدم و اونو رو خودم خوابوندم که ۶۹ شیم و هردو از بدن هم استفاده کنیم. همین که کوس تپل و نازشو جلوی چشام دیدم شروع کردم به مکیدن تمام کوسش، لب بزرگ لب کوچیک چوچولش و همه آب کوسی ک باهاشون بود رو باهم تو دهنم کردم و مکیدم. بعد سعی کردم زبونمو تو واژنش کنم و از واژنش بکشم سمت کلیتوریسش… این کارو ک کردم ریتم خوردنش آروم تر شد و با فشار دادن زبونم ب کلیتوریسش خوردن کیرمو قطع کرد و کیرم از دهنش اومد بیرون… وقتی فهمیدم کوسش آمادس، پا شدم در اتاق خوابو بستم که تاریک شه (آخه اون اینطور بیشتر لذت میبرد) و اومدم بین پاهاش و یکم دیگه زبونمو لای کوسش حرکت دادم
توی نور خنک و کم توان اتاق صورتشو میدیدم. مثل همیشه چشاشو بسته بود دستاشو مشت کرده بود روی سینه هاش. پاهاشو رو دوشم گذاشتم و همزمان که لبامو گذاشتم رو لباش کیرمو اروم با بین کوسش بازی میدادم و کم کم سرشو میدادم تو… (به خاطر کلفت بودن کیرم همیشه باید اول حسابی کوسشو آماده میکردم که دردش نیاد و هر لحظه سکس براش لذت باشه.)
کیرم که تا نصفه رفت تو نفسش بند اومد و منم در گوشش با گفتن جمله های “عاشقتم” ، “فدای کوس تنگت بشم” ، “آخ که بهشت همینجاس” و… سعی میکردم کارو براش راحت تر کنم
کیرم ک رفت تو، باسنشو بالا تر اوردم وشروع کردم به تلمبه زدن توی کوسش…
کم کم ناله هاش بیشتر شد و بدن خوشگلش اروم شروع به لرزیدن کرد. ازش خواستم ب شکم دراز بکشه که روش بخوابم و کیرمو از پشت، دراز کش تو کوسش کنم و اونم همین کارو کرد
پنج دقیقه دیگه توی اون پوزیشن ادامه دادم و آبمو روی باسن نرم و خوشگلش ریختم.
مثل همیشه کنارش دراز کشیدم، بغلش کردم و شروع کردم به بوسیدنش…
نمیدونم چقد اونجور موندیم
نمیدونم چقد طول کشید که حرفایی که خودمو چند روز براش آماده کرده بودمو بهش بگم. ولی بالاخره جفتمون سکوتو شکستیم. بهش گفتم که لازم نیست دو تا درد رو یدک بکشه. بهش گفتم من ناراحتم ولی تو دینی به من نداری و از اول قرارمون همین بود. بهش گفتم منم ب زودی ازدواج میکنم و مطمئن باش تو رو هم خبر میکنم. و باز نمیدونم چند وقت ب گفتن همچین حرفایی گذشت ‌ک جفتمون میدونستیم کوچکترین تاثیری ندارن.
ساعت ۱۲ که شد، بردم رسوندمش در خونشون
اینبار ولی مثل آخر مسیر روی صندلی عقب ننشست که وانمود کنیم من راننده آژانسم، کنارم نشست و برای آخرین بار منو بوسید و پیاده شد. از قدم هاش میتونستم بفهمم که انگار گم شده، چون منم همون حسو داشتم
انگار زندگی ازم گرفته شده بود
و انگار
تبدیل شده بودم به یه مرده ی متحرک.

نوشته: Darren


👍 9
👎 5
10906 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

764000
2019-04-26 20:34:53 +0430 +0430

مجلوق

مگه مجبوری با این مغز فندقیت انقد عدد بیاری تو داستانت تا اخرش برینی
٩٤ بود یا ٩٦

بچه?
یعنی فهمیده بود نمیتونی بچه دار شی?
کی ده سال بززگتر بودو چنسالش

چرت کیری مینویسی

2 ❤️

764003
2019-04-26 20:37:49 +0430 +0430

جدا از آخرش که سکس بود
ولی اولش قشنگ بود مخصوصا اون قضیه ی اختلاف سنی!
دقیقا مشکل من با عشقم هم همین بود!

2 ❤️

764036
2019-04-26 21:21:26 +0430 +0430

? قتل مافیایی در پرونده بانک سرمایه/ «حاج‌آقا» کیست و چرا ناپدید شد؟

امتداد- حمید حاجیان وکیل دادگستری شنبه شب با هشت گلوله در پارکینگ خانه‌اش کشته شد. این قتل ابعاد تازه‌ای را در پرونده حسین هدایتی، متهم بانک سرمایه باز می‌کند. وقتی پای پول‌های کلان در میان باشد، جان آدم‌ها ارزشش را از دست می‌دهد. حمید حاجیان قربانی شد تا چه کسی در این پرونده نجات پیدا کند؟

در دادگاه از او با عنوان «حاج آقا» یاد می‌کردند. می‌گویند «بچه هیاتی» است. نامش اکبر یقینی است. متهم متواری شده پرونده بانک سرمایه که حتی بر سر حضور و متواری شدنش میان قاضی و دادستان اختلاف بود. قاضی می‌گفت: «متواری است.» اما دادستان می‌گفت: در بیمارستان بستری است. دادگاه برای ضبط وثیقه می‌رود که متوجه می‌شود وثیقه او اجاره‌ای است. به بیمارستان می‌روند می‌بینند متواری است اما در ایران است.

حسین هدایتی در آخرین دفاعیات خود گفته بود: سراغ افراد با نفوذ بروید و آن‌ها را محاکمه کنید. فیروز دولت آبادی سفیر دولت وقت در ترکیه ۲۱ میلیارد تومان برای یک سریال و فیلم از بنده پول گرفته است چرا او را محاکمه نمی‌کنید و موضوع دو سکه یک فوتبالیست را مطرح می‌کنید.

ادعای هدایتی این است که حاجیان از فرار یقینی هم مطلع است. او جامعه را با این سئوال روبه‌رو می‌کند که «اطلاعات ما از خارج از کشور متهم را می‌گیرد. الان در سلول ما فردی را از کارائیب آورده‌اند. داعشی و تروریست را از سوراخ موش بیرون می‌کشند؛ آیا نمی‌توانند آن آقا را بگیرند بیاورند تا اینجا صحبت کند.»

هدایتی در آخرین دفاعش در مورد یقنی و حاجیان گفته بود: «۴ سال است در دادسرای ناحیه سه شعبه ۱۲ علیه فیروز دولت‌آبادی طرح شکایت کرده‌ام، اما هنوز ترتیب اثر داده نشده است. به سراغ حمید حاجیان که یک وکیل با نفوذ است و ۵۰ میلیارد تومان پول بنده را خورده و برده است بروید. حاجیان به من گفت: اگر اسمش را در دادگاه ببرم از من شکایت می‌کند؛ شاید فرار آقای یقینی نیز دست ایشان باشد.»

وکیل یکی از متهمان که راننده تاکسی بوده می‌گوید فردی به اسم «نیما مقدم» معرف او به یقینی بود. یکی دیگر از متهمان که پیک‌ موتوری یقینی بوده و به نام او شرکتی ثبت و وام میلیاردی دریافت شده، می‌گوید: «آقای یقینی یک آدم معتقد هیاتی بودند که در کربلا موکب داشتند و من براساس اعتقاداتم ۱۴ روز در موکب ایشان در کربلا خدمت کردم. اگر آقای یقینی می‌گفت الان شب است من قبول می‌کردم.»

یقینی شرکت‌ها را به نام کارتن‌خواب‌ها ثبت کرده بود و توجیهی که برای آنها می‌آورد این بود که «به خاطر تحریم‌ها نمی‌تواند خودش فعالیت اقتصادی داشته باشد»

هدایتی ارتباط وکیل را با یقینی تضمین می‌کند و می‌گوید: «آقای وکیلی ایشان را به من معرفی کرده که الان هم می‌داند آقای یقینی کجاست.»

حالا آقای وکیل (حاجیان) مانند قتل‌های مافیایی کشته می‌شود تا رد چه کسی مخفی بماند؟ حاج‌آقا یا اکبر یقنی کیست و چرا هیچ اطلاعاتی در مورد او و سوابقش از سوی هیچ نهادی منتشر نمیشود

0 ❤️

764037
2019-04-26 21:24:42 +0430 +0430

یه داستان دوبار پشت سرهم منتشر شد

0 ❤️

764063
2019-04-26 23:30:07 +0430 +0430

اسمشو دیدم فکر کردم کینگ ایزیکیل رو کردن!!! ?

3 ❤️

764067
2019-04-27 00:56:45 +0430 +0430

کیر ریک گرامز تو کونت ابله مجلوق، کونی آدم واسه یه کس انقد چسناله نمیکنه…

0 ❤️

764070
2019-04-27 01:20:59 +0430 +0430

ینی مادر مغز و گاییدی
نور خنک نمنه دی . جدیده، کم توان تو بودی نه نور خنک اتاق. جقی کور نشی

1 ❤️

764080
2019-04-27 03:53:44 +0430 +0430

الکی*

خواستی ادبی بنویسی که چندان جالب نبود. اتفاقا اختلاف سنی ده سال خیلی عالیه. سه سال و نیم از کس گاییدیش؟ بعد ولش کردی؟ الان یک جنده تحویل جامعه مسلمین دادی. شاشیدم به غیرتت.

ها کوکا

1 ❤️

764087
2019-04-27 04:57:23 +0430 +0430

بصورت حماسی ریدی ملجوق عزیز . بعدشم ی سوال چجوری ک هرکی ک داستان مینویسه وزن دقیق طرف رو میدونه .

0 ❤️

764089
2019-04-27 05:04:42 +0430 +0430

بدن شصت و سه کیلوییشو بلند کردم و…بدن هشتاد کیلوییمو انداختم رو سینه های هفتاد و پنجش و…

این عدد گفتنا به تنهایی کافیه تا یه داستانو مزخرف کنه.

1 ❤️

764128
2019-04-27 09:10:47 +0430 +0430

من دوسش داشتم هرچند اون اعداد زیادی روی مخم بود؛اما مردهایی تا این حد وفادار و عاشق زیادی قابل احترامن ?

0 ❤️

764130
2019-04-27 09:18:37 +0430 +0430

عشق و هوس فرق میکنه! احساسی که بهش داشتی هوس بودوبس،
نالیدنت برای راحت کردنشه

گمشو بذا باد بیاد،جمع کل اون اعدادو ارقام داستانت ،کیر کامنت کننده بعدی تو حلقت تا تو باشی دست از شمردن برداری!مشنگ.

0 ❤️

764184
2019-04-27 19:03:57 +0430 +0430

چرا انقد عدد به کار بردی؟
سینه های75 و بدن62 کیلویی و…

0 ❤️

764250
2019-04-28 05:11:12 +0430 +0430

باید اسمشو میزاشتی تجاوز دریل به جان اسنو

0 ❤️

764345
2019-04-28 15:43:20 +0430 +0430

درود ب همگی
اول اینکه اونایی ک فحش دادن، شخصیتشونو نشون دادن
دوم اینکه، هیچ جای داستان نگفتم ک داستان واقعیه
سوم اون ۹۴ و ۹۶ رو فرض بر تنها اشتباه تایپی داستان بگیرید
چهارم اینکه، اعداد رو در حین سکس آوردم چون نمیخاستم اول داستان بیوگرافی بدم و ارزش داستان رو پایین بیارم
در کل ممنون از اونایی ک خوندن

0 ❤️

764350
2019-04-28 16:27:19 +0430 +0430

اولشو خوب شروع کردی ولی ادامشو خراب کردی / جالب بود داستانت

0 ❤️

764518
2019-04-29 10:21:22 +0430 +0430
NA

اشتباه کردی دیکه نمتونی عاشق کسی باشی اولین عشق واس همیشست …

1 ❤️