مرد است دیگر (۴)

1401/01/08

...قسمت قبل

برخلاف شوهر سابقم که وقتی یکی میگفتی تا دوتا نمی گفت ول کنت نبود ،احمد همیشه گوش می داد .صبر می کرد من آروم شم وبعد برای دونه دونه اعتراضهام دلیل وجواب می اورد .حتی بعضی اوقات تو اوج عصبانیت خودم یادم میرف چیا گفتم ولی احمد دقیقا یادش بودومن نمی فهمیدم این بخاطر متفاوت بودن طینت ورفتار این دو تا بود یا بخاطر سن .یعنی علی هم اگه پیر میشد صبور ومنطقی می شد ؟؟ این سوالی بود که هیچ وقت براش جواب پیدا نکردم .
اونروز بحث ما ادامه دار شد .من شاکی از این که چرا احمد رفته وشوهر سابقم رو دیده چون به مناسبتای مختلف مثل روز زن یا تولدم یا تولدش و…میومد دم اداره ومن چون نگفته بودم طلاق گرفتم ،مجبور میشدم خلاف میلم سوار ماشینش بشم وتو اولین چراغ قرمز یا فرصتی پیاده شم تا از اصرارها والتماسهاش برای برگشت به زندگی مشترکمون خلاص بشم .بااینکه احمد تو اداره ما نبود ولی چند بار تو ماه برای جلسه ودیدن بیلان کار وموضوعات مهم میومد اداره ما .کافی بود تا علی واحمد هم رو ببینند وهم احمد شاکی شه که چرا علیرغم طلاقمون ،من هنوز شوهر سابقم رو می بینم وعلی هم بفهمه زن سابقش هنوز سال از طلاقش نگذشته رفته دنبال …ولی چطور میتونستم اینها رو به احمد بگم از دستش عصبی بودم واعتراض میکردم که چرا بی اجازه ومشورت با من اینکار رو کرده وقول دادیم که به زندگی خصوصی هم سرک نکشیم داشتم مجابش می کردم که کارش اشتباهه که …برخلاف پیش بینی من ،احمد کوتاه نیومد واونم وسط بحث شروع به داد کشیدن سر من کرد .دلخور بود واین دلخوریش نمیزاشت که مثل همیشه باشه .من همیشه آدم فرار بودم .وقتی اوضاع برخلاف میلم بود ترجیح می دادم نباشم .وقتی احمد شروع کرد دادزدن ،منم مشغول پوشیدن لباسام شدم .
-از این در رفتی بیرون دیگه بر نمی گردی .من دارم حرف میزنم گل لقد ( لگد )نمی کنم .با توام آرزو میشنوی ؟؟
بی تفاوت بش وبرای اینکه بحثمون بیشتر طول نکشه در رو محکم بهم کوبیدم واومدم بیرون .تقلاهای آخر احمد وگفتن این که اگه رفتی هر چی دیدی از چشم خودت دیدی هم ،نتونست من رو منصرف از رفتن کنه .از عشق احمد به خودم مطمین بودم وفکر نمی کردم که بعدش چی می شه .همیشه بزرگترین ضربه رو تو زندگیت از اونی می خوری که بش مطمین تری …
احمد زنگ زد ومن گوشی رو سایلنت کردم .۳روز داشتم تا اخر ماه وباید گزارش کارم رو تا ۲روز دیگه تحویل رییس می دادم .تا شب سر کار بودم وبخاطر ارضاهای خوب اون روز ساعت ۱۰شب بی اینکه حتی گوشیم رو چک کنم به خواب رفتم .
صبح وقتی گوشی رو دیدم چند تا پیام تهدید از احمد که حتما باید بش زنگ بزنم وچند تا تماس از نگار داشتم .بخاطر سر صبح بودن واین که اون دو تا صبح ها می خوابند تماس نگرفتم .انقدر کار داشتم که یادم رفت وحدود ساعت ۱۰صبح نگار تماس گرف وشاکی از این که چرا به تماسهاش جواب ندادم برای ساعت ۱۱من رو به کافه دم اداره دعوت کرد .اصرارهای من به این که کار دارم وکارش رو پشت تلفن بگه یا بزاره برای ماه بعد ،فایده نداشت وتنها لطفی که کرد این بود که اون بیاد سمت من وقول داد بیشتر از نیم ساعت وقتم رو نگیره .
نگار شوخ ولبخند زنون در حالیکه با دیدن من دست تکون میداد و صندلی رو برام جابه جا میکرد ،بام دست داد ودستم رو رها نمی کرد .
+هان چته ؟ دوباره دیدی من کار دارم زاییدنت گرفت ؟ بخدا نگار شلوغم زود بگو چه مرگته
-مثل همیشه قهوه میخوری دیگه ؟؟
+اره بنال ببینم چت شده
بعد از سفارش دادن موهیتو برای خودش وقهوه برای من ،در حالیکه تو چشمام زل زده بود گف بگو دیشب کی بم زنگ زد ؟
+نمیدونم بگو
-احمد اجازه گرفت وپرسید کجا راحت ترم بام چت کنه
+احمد ؟؟ شمارت رو از کجا داشت ؟
-آرزو عصبی نشیا .خودم وقتی میرسوندم دانشگاه،شمارم رو زدم تو گوشیش
+چرا اونوقت ؟
-فقط فکرم شیطونی بود با یه شماره دیگم یه مدت دیگه سربسرش بزارم دستش بندازم وبیارم با هم بخندیم .وقتی چشم غره من رو دید گف بخدا آرزو فقط همین .میدونم احمد رو دوس داری بخدا دیروز بخاطر تو رفتم
هنوز داشت توضیح میداد که وسط حرفش گفتم : خوب چرا زنگ زده بود چیکار داشت ؟
-گف تو دیگه نمیخایش گف دعواتون شده گف میخاد با من ادامه بده وبا تو کات کرده یعنی تو خودت کات کردی
گارسون اومد سر میز وصحبت ما قطع شد .حرفای نگار رو باور نمی کردم .نمیتونستم باور کنم .مثل فیلمها که میاند طرف رو سوپرایز میکنند وبس که من سر این دو تا فیلم در اورده بودم وبه ریششون خندیده بودم ،فکر میکردم این یه بازیه واینها به هم ساختند تا بمن بخندند .ناخودآگاه دور وبرم رو نگاه کردم فکر میکردم احمد همین اطرافه والان میاد برای سوپرایزم
+نگار ببین بخدا من کلی کار دارم .هر کی دیگه بود براش وقت نمیزاشتم تو رو خدا درک کن منو .شوخی باحالی بود ولی
نگار در حالیکه ناراحت به چشمام زل زده بود گف : آرزو تو بگی نرو من نمیرم .تو میدونی احمد زیاد پسند من نیست ،بفرض هم بود تو انقدر برام عزیزی اگه عاشقشم بود برای دل تو نمیرفتم ولی خودش گف که رابطه تون تموم شده ودیگه بهم برنمی گردید از طرفی
در حالیکه قهوه ام رو می چشیدم عصبی ومضطرب ،گارسون رو صدا زدم
+چرا این قهوه من تلخه ؟ چرا شکر نریختید ؟
گارسون که صدای لرزون وعصبی من ،رامش کرده بود با لبخند عاقل در سفیهی گف: روی میز شکر هست خانم .چشماتون رو باز کنید .
تا مرز انفجار عصبی بودم .نگار در حالیکه شکر می ریخت وبا دقت بصورتم نگاه می کرد گف : آرزو من اومدم ازت بپرسم که چکار کنم .حتی برای چت کردن باش ،تا تو اجازه نمی دادی نمی کردم ولی جواب نمیدادی گوشیت رو اونم اس پشت اس
+مگه تو بچه ای من بگم چکار کن چکار نکن خودت ببین
-آرزو هنوز دوسش داری ؟ میگه دروغ میگی که
+ببین نگار من نمیدونم چی تو سرته وبرای چی داری بمن میگی اینها رو
-ظهر دعوتم کرده برای ناهار برم خونش چکار کنم؟؟ گفتم تو هم بیای ولی گف آرزو گفته دیگه پاش رو خونه من نمیزاره .تو میتونی بیاریش برو بیارش
+عینا همینو گف ؟
-اره گف دیگه خونه اش نمیری وقصد ادامه باش رو نداری
بغض تو گلوم رو با ته مونده قهوه ام فرستادم پایین.احمد داشت انتقام میگرفت سرکار می گذاشت یا واقعا من رو گذاشته بود کنار .اینکار رو کرده بود که برم معذرت خواهی یا ظهر با نگار برم خونش
عصبی بودم سرم درد گرفته بود .پیشونیم سفت شده بود .اونقدر بغضم رو قورت داده بودم که تو گلوم درد داشتم
+ببین نگار احمد مرد مطمینیه .خوش ذاته .پخته است .آبرو داره سکس بلده ولی نگار اذیتای خودشم داره .مرده دیگه کامل نیس .با تو وشرایط تو جور نیس راستی تو که مشاور داری برو ازش بپرس
-پرسیدم گفته اگه مطمینی تو سکس آزارت نمیده برو ببین ارزو
+خوب اگه گفته که برو .رابطه ما تموم شد .
-چرا آرزو چی شد؟
+خودش چی گف ؟
-گف تو دوسش نداری تو برای نیازت باهاشی .گف اون داره آسیب میبینه .
-خوب خودش مگه جز برای نیازش با منه ؟ بزار ببینم الان برای چی میخاد با تو
+ببین نگار گف یه سکس ولذت دو طرفه اگه آرزو هم خواست وپشیمون شد اونم بیاد
-جدی اینجوری گف ؟
+پرسیدم چرا کات کردین .گف تو کات کردی وهر موقعی هم بخای برگردی اون مشکلی نداره
حرفای نگار مثل پتک تو سرم می کوبید وسردردم رو بیشتر می کرد .دوباره ناخوداگاه اطراف کافه رو نگاه کردم .فکر میکردم الان احمد میاد واین کابوس تموم میشه ولی
+ببین آرزو اگه دوسش داری ونظرت نیس که باش بهم بزنی من میرم کنار بدم نمیاد دوتایی باهم باش ادامه بدیم من خیلی دوس دارم ارزو تو کنارم باشی حس خوبی دارم .دیروز خیلی تحریک شده بودم ولی دلم نمیخاست از دستم دلخور بشی اگر نه میومدم
-نگار فکرشم نکن حتی فکرشم چندشه برام .احمد هم اهل اینکارا نیس تو فکر کار خودت رو بکن ببین دلت چی میگه
+دوست دارم تجربش کنم اعتمادی که بش دارم باعث میشه تو سکس فقط به سکس فکر کنم نه چیز دیگه میدونی ایمان یه سوییت داره مال خودش ۱ساله التماس میکنه من برم پیشش ولی من جراتش رو ندارم خوب از احمد مطمینم
-پس نه وقت من رو بگیر نه خودت برو که ناهارت دیر نشه من خیلی کار دارم نگار
در حالیکه دوباره دستم رو میگرف پرسید : واقعا تو دیگه نمیخایش ؟ من نمیخام
-احمد -برام تموم شده .هر رابطه ای یه تاریخ انقضا داره .چند وقتی بود وقتش شده بود .ببین نگار من رفتم اول ماه می بینمت خوش بگذرون احمد کار بلده برات خیلی خوشحالم خوش باشی
به زور تنم رو که انگار لمس شده بود از صندلی بلند کردم وباسرعت به سمت در رفتم .دیگه اشکام رو نمیتونسم کنترل کنم واز تو کیفم سیگار رو دراوردم وباز ناخوداگاه نگاه کردم که احمد اطرافم نباشه ومن رو در حال سیگار کشیدن نبینه
دوستم بعد از سزارین دومش وقتی برام تعریف می کرد که بار دوم دردش بیشتره چون همونجایی که بار اول بریدند رو دوباره پاره می کنند وهمین باعث میشه هم دردش بیشتر بشه وهم دیرتر خوب بشه .همیشه فکر میکردم اگه مردی که دوسش دارم دوباره مثل علی بم خیانت کنه ،کمتر درد میکشم وبرام عادی شده ولی الان بااینکه نصف مغزم میگف این فقط یه شیطنت سادس ولی داشتم از غصه داغون می شدم .مثل سزارین دوم شده بود که درد وعمق جراحتش بیشتر بود .چرا من ؟ نکنه مشکل از منه ؟ چرا یه مدت که مردی با من میره ازم سیر میشه ؟ تقصیر منه یا همه مردا اینن ؟ فکر اینکه نگار الان میره تو بغل احمد واحمد بش محبت میکنه وباش سکس میکنه ،شدت اشکام رو بیشتر میکرد .
یاد جمله های احمد تو دعوا میفتادم که در جواب من که گفته بودم نمیخام زجرهایی که تو زندگی قبلیم کشیدم رو دوباره بکشم وتوانش رو ندارم میگف : تو چرا فکر میکنی همه مردا مثل همند؟ قراره من مثل علی باشم وبخام وقتی زن دارم چشمم به این واون باشه که خاک بر سر من .چرا تو فکر میکنی هر چی تو زندگی با علی سرت اومد قراره با منم سرت بیاد ؟ من هیچ وقت فکر نکردم تو مثل زن سابقمی چون دو تا آدم مختلف اید دوتا خواهر هم با هم زمین تا آسمون فرق دارند حالا تو میخای ثابت کنی من وعلی مثل همیم وقراره همونطور که باعلی نساختی بامنم نسازی
گوشیم رو برداشتم وبه احمد اس دادم (دیدی تو هم مرد بودی دیدی تو هم علی دوم بودی فقط اسمت احمد بود )ولی قبل از ارسال پاکش کردم .بزار اگه تصمیم گرفته من رو از زندگیش بیرون کنه وبره با نگار. بزار بره . یاد جمله ای افتادم که می گفت : ( چیزی که آلوده به التماس باشد را نمی خواهم ،حتی زندگی را ).
اونروز باهمه سختیاش گذشت .بااینکه کار داشتم ولی ۱لحظه هم یاد احمد واینکه الان داره با نگار چکار میکنه از ذهنم بیرون نمیرف .دوست داشتم زمان بگذره و عصر بشه واز نگار بپرسم که چی شده .
عصر اس دادم هنوز خونه احمدی که با تاخیر جواب داد آره اومدم بت می زنگم
با دستام سرم رو گرفته بودم وگریه می کردم .بلایی که سرم اومده بود خیلی بیشتر از طاقت وتحمل من بود .یه حس بدی بخودم پیدا کرده بودم که انگار من مشکل دارم .من نمیتونم من بلد نیستم یه مرد رو عاشق خودم نگه دارم
شب ساعت ۸نگار زنگ زد
-وای ارزو الان پشت فرمونم .برسم خونه نمیتونم بات بحرفم . تمام بدنم درد میکنه .چقدر خوبه این احمد.چقدر وارده این بشر .کسکش رس ادم رو می کشه. اصلا نمیفهمی زمان چطوری میگذره .مامان زنگ زد که به زور تونسم بیام تا دم در ولم نمیکرد
حرفاش رو باور نمی کردم یعنی احمد من .همونی که تا دیروز تو بغل من میگف که من دنیاشم که با من همه چیز داره که من بزرگترین سرمایشه ام
گریه ام گرفته بود ونگار با ذوق وشوق از اینکه برای بار اول با یه پارتنر مرد لذت دخول وسکس واقعی رو تجربه کرده وچقدر من بدم که تا حالا بش نگفته بودم که کیر واقعی چقدر بهتره وچقدر فرق داره و…
دیگه حرفاش رو نمیفهمیدم ببهانه دادن شام مامان بزرگ واین که میز رو چیدم ،ازش خدافظی کردم .پاکت سیگار رو بردم تو توالت بیرون ویه دل سیر گریه کردم وباش سیگار کشیدم …
شب نگار دوباره شروع به چت کرد که احمد کل بدنش رو تو حموم کفی کرده وانقدر از پشت سر کس وسینه هاش رو مالیده که خود نگار ازش خواسته که جرش بده واون باز هم نکرده وکار تاجایی پیش رفته که نگار التماسش کرده وانقدر خوب کس نگار رو خورده که واقعا نمیدونسته برای بار دوم بگه براش بخوره یا بکنه توش .با طناب دست وپای نگار رو بسته وبا چشم بند چشماش رو وگفته هر کاری که میخاد فقط بزبون بیاره تا براش انجام بده .
این آخری رو برای من نکرده بود .حسام رو نمی فهمیدم حسادت،تنفر ،شهوت ،بازنده بودن ،مقصر لودن ،شایدم همه باهم …
میدونستم احمد برخلاف غد ویک دندگیش تو امور عادی ،تو سکس خیلی نرم ومنعطفه .زن رو مثل پادشاهی که تمام اوامرش مطاعه ،می دونست .اهمیتی که تو سکس به زن میداد ،لذت وشهوت زن رو بیشتر می کرد .مثل علی هول وعجول نبود که اکثر کاراش بخاطر لذت بردن خودش باشه .انگار یه دوره ای از زندگیش رو زن بود ومیدونست برای رضایت یه زن باید چکار کرد .من اشتباه کردم نباید از دستش می دادم …

ادامه...

نوشته: آرزو


👍 9
👎 0
14901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

865814
2022-03-28 01:34:17 +0430 +0430

جالب بود…

0 ❤️