مرد تنهای شب (۲)

1400/11/13

...قسمت قبل

احمد چشم بند به چشم ،با دستایی که پشت سرش قلاب کرده بود درحالیکه روزانوهاش نشسته بود ؛ زبونش رو بیرون آورده بود .یکم پایین تر اومدم تا دقیقا نوک چوچولم رو روی زبونش بزارم.انصافا خیلی خوب کس لیسی میکرد یاشاید شوهرسابق من اونقدرا وارد نبود .بااینکه خوردنش ،خیلی زود صدام رو درمیورد ولی مخصوصا تو ناله کردن وآه کشیدن اغراق میکردم .اینکه من رونمیدید خیلی برام خوب بود ،همیشه خیلی کارا دلم میخاست تو سکس بکنم ولی یه حرمت خاصی بین من وشوهر قبلیم بود .الان خیلی راحت بایه دستم ممه هام رو میمالیدم ودست دیگم رو از پشت بردم سمت کسم که حسابی خیس شده بود .احمد وقتی متوجه دست من روی کسم شد،یه دستش رو گذاشت روی چوچولم وشروع به مالش دایره وارش کرد .سرش روبرد پایین ترو نوک زبونش درست بین کس وچوچولم قرار گرفت .شروع کرد ضربه زدن وناله های من حالت ضجه گرفت .بااینکه عاشق خورده شدن کسم بودم ولی انگار یه چیزی کم بود ،یه کیر که محکم تو اون لحظه بره تو کسم ودیواره هاش رو فشار بده ،جرم بده وبهم یه لذت وافری بده.
بدون اینکه خودم بخام بدنم روی سر احمدرضا تا شد .نفسام بلندتر شد ودرحالیکه لرزیدن پاهام روحس میکردم ،درحالیکه سراحمد رو بغل کرده بودم وبخودم فشارش میدادم ،ارضا شدم .احمد باز هم بمالش کسم ادامه میداد وچوچولم رو میبوسید .با دست دیگش پاهام رو سفت بغل کرده بود وفشار میداد .انگار راحت شدم .خالی شدم .انگار یه بار سنگین رو بدنم بود که الان ،به زمین گذاشته بودمش .
سرش رو بوسیدم .ممنونم احمدرضا خیلی عالی بودی .پاهام ضعف داشتند ،انگار خالی کرده بودند .احمد من رو ببر رو تخت .گفتن چشم اربابش ،خنده رو لبام آورد .هیچ وقت باور نکردم احمد بااون قدرت وابهتی که دل من رو برده بود ،برده باشه .خونده بودم که برده ها از تنبیه وتشویق اربابشون لذت میبرند وقتی بغلم کرد حس کردم براش سنگینم چون به نفس نفس افتاد خودم رو بالا کشیدم قبلا خونده بودم سینه های زن هرچقدر سفت تر باشند شهوت مرد رو بیشتر می کنه بخاطر همین ۵سال بود هفته ای دوبار بااینکه به تیروکمان علاقه ای نداشتم ،ولی فقط بخاطر سفت شدن سینه هام میرفتم ؛این همه زحمت مال الان بود پس سینه هام رو روی صورتش فشار دادم ونوکش رو روی لباش کشیدم . پاهام رو دور پشت رونش حلقه کردم تا شاید بتونم یکم این مرد سنگی رو نرم کنم تا شاید من رو بکنه ،ولی هیچ جوابی نمی گرفتم .خیلی بم زور میگفت که نمیتونسم اونجور که دلم میخاد بااینکه خیرسرم اربابش بودم ،سکسمون رو مدیریت کنم .این برام یه نقطه ضعف شده بود که نمیتونسم احمد رو وادار بسکس معمولی کنم .

  • برو راست مستقیم. احمد بکشتنمون ندی اهان همینطور یکم چپ خوبه
    وقتی من رو روی تخت گذاشت کیرش شق بود وکامل جلوی صورتم بود دلم میخاست براش ساک بزنم ولی خوب ارباب بودم
  • خوب بخاطر ارگاسم خوبت تشویق میشی یه چیزی ازم بخاه
    از خودم خندم میگرفت که چقدر قشنگ رفتم تو لباس ارباب وانگار چند ساله اربابم
  • بغلم کنید وبم محبت کنید بگید دوستم دارید اگر میشه بوسم کنید
    خوب بود که چشم بند داشت وخنده من رو نمیدید .خیلی خودم رو کنترل کردم تا غش غش نخندم .دلم براش میسوخت این واقعا مشکل داشت .
    دستش رو گرفتم ودرحالیکه به قسمت دیگه تخت میرفتم کشوندمش روی تخت .روتختی رو کشیدم رو جفتمون سرش رو کامل بغل کردم بوسیدمش احمد دوستت نداشتم الان اینجا بودم ؟
  • میدونم ارباب
    درحالیکه بوسش میکردم ادامه دادم تو عشق من شدی .عزیز دل من شدی .هیچ وقت به عشق لحظه ای ایمان نداشتم ولی با تو بش اعتقاد پیدا کردم .احمد هر مرد دیگه ای بود واین مسخره بازیها رو درمیورد میزاشتمش کنار ولی تو باهمه برام فرق داری
  • ممنونم سرورم که امروز اینجایید
  • دهنت رو باز کن
    سینه هام رو بهم فشار دادم ونوکشون رو توی دهن احمد جا دادم .سعی کردم تماس بیشتری بین سینه هام وصورتش ایجاد کنم .
  • بمکشون محکم وصدادار
    خودم رو بالاکشیدم تا کسم رو روی کیرش تنظیم کنم تا ببینم میتونم به هدفم برسم یا نه .
    ممه خوردنش بهتر از کس خوریش بود .دهنش رو بیشتر باز کرده بود ومثل یه بچه ای که شیر میخاد برای مکیدن تقلا میکرد .تو حرکت من نوک یکی از سینه هام بیرون اومد ولی تونسم کسم رو روی کیرش بزارم
    کیرش تکون خورد درعین ناباوری شکمم داشت خیس میشد .باور نمیکردم آب احمد باشه .از روش بلند شدم این غیر ممکن بود اول فکر کردم پیش آبشه ولی درکمال ناباوری دیدم که نه .
    احمد درحالیکه مشخص بود داره زجر میکشه گف معذرت میخام ارباب ببخشید سرورم
    انقدر متعجب بودم که دیگه خندم نگرفت .از ادمایی که دیگران رو مسخره می کردند متنفر بودم وخودمم سعی می کردم حتی تو ذهنم کسی رو مسخره نکنم .بنظرم یه ادم باید خیلی چیپ ودوزاری باشه که نتونه ادمها رو با شرایط مختلف یا طرز فکر متفاوت با خودش ، درک کنه یا بخاد به مشکل کسی بخنده.
    تو ذهنم به این نتیجه رسیده بودم که احمد مشکل جنسی داره وتمام این فیلمها وبرده بازیاش ،برای سرپوش گذاشتن وبخیال خودش نفهمیدن منه .حس ترحمم بش بیشتر شده بود .البته از اینکه من رو نفهم تصور کرده بود ،یکمم عصبی بودم .
  • ارباب من خیلی وقته که
  • لازم به توضیح نیس تو بمون تا من برات دستمال بیارم وخودم رو تمیز کنم
    دستمال بش دادم واز کیفم حوله برداشتم وفقط بدنم رو زیر دوش شستم .تمام ذهنم به احمد واینکه چرا غیرنرماله بود .دفعه اول ارضاش رو به حساب نداشتن سکسش گذاشته بودم ولی ارضا بار دومش وفقط بخاطر تماس کس خیس من باکیرش ،خیلی سوال برانگیز بود .شاید بخاطر همین زنش ازش جدا شده .هیچ وقت دلیلش رو نگفت .مرد تنهای شب من بخاطر مشکل جنسیش ،زنش رو از دست داده ولی علم انقدر پیشرفت کرده .چطور درمان نکرده اینهمه دکتر متخصص …
    از وقتی جداشده بودم بخاطر فشارهای زیاد طلاق ،سیگاری شده بودم .روانشناس طلاق بم گفت : تو آمریکا بررسی کردند وپراسترس ترین رویداد تو زندگی ۳۰۰۰۰ادم رو بررسی کردند وفهمیدند پرتنش ترین ،استرس زاترین وبیشترین رویدادی که تو زندگی آدما تا حتی چند سال بعد بیشترین تاثیر رو داره ،طلاقه .
    من اونموقع فکر میکردم چون میخاد ما رو بزندگی باهم ترغیب کنه اینا رو میگه واین حرفا همش کسشعره وطلاق بگیری راحت میشی ولی الان میفهمیدم چقدر درست میگه .
    وقتی به سمت احمد میومدم تو ذهنم میومد آرزو تو اینجا تو خونه یه مرد چی میخای ؟ طلاق گرفتی جندگی کنی ؟؟ تو چرا اینجایی ؟ چرا داری لجن میشی .انقدر یه سکس واجب بود حالا تموم شد که چی …
    خیلی سخته آدم از خودش بدش بیاد .هیچ چی بدتر از این نیس که نتونی بخودت ببالی واز کاری که کردی شرمنده خودت باشی …
    دلم خیلی سیگار میخاست .انگار اون حس بدی که بخودم داشتم وتمام فکرایی که درمورد احمد داشتم با سیگاردود می شد و از بین می رفت .
    احمد تو همون حال روی تخت بود حتی دستمالی که خودش رو باش پاک کرده بود روی شکمش گذاشته بود وقتی کنارش نشستم گفتم احمد سیگار داری؟
  • نه ولی برات میگیرم سوپری محله برام میاره.
    احمد تازه ۹ منم هنوز نگفتم نمیرم سرکار .پاشو بقولی که دادی عمل کن تا بعدش بریم سرکار
    درحالیکه دست تو موهاش می کرد گف ای وای یادم رفت کاندوم بگیرم
  • خوب به سوپری بگو بیاره
  • نه آرزو کاندوم که نداره .داشته باشه هم من روم نمیشه
    نمیدونم چرا ولی اون لحظه شاید بخاطر نفرتی که بخودم پیدا کرده بودم ،اینکه احمد فکر میکرد من روسرم گوش دارم یا شاید بخاطر عصبی بودنم از اینکه چرا خودم پیشنهاد به سکس دادم وتو فکر احمد من یه زن جنده ام اون خطی که تو نظرات داستانای شهوانی میخوندم که حتی یه جنده هم به این سرعت پا نمیده واینجا ایرانه وزنا کلی ناز دارند و…‌…شاید بخاطر اون نیشخندی که صبح وقتی بش گفتم بزار بهم محرم باشیم وگناه نکنیم وبزار یه صیغه بینمون بخونم …یاشاید چون احمد بدون اینکه بم حقیقت رو بگه ،داشت مشکلش رو ماستمالی میکرد …محکم کوبیدم تو صورتش انگار عقده هام خالی نشند دوباره با پشت دستم واین بار محکم تر از قبل زدم تو صورتش وبابغض گفتم مگه من اربابت نیستم پس هر چی میگم باید گوش کنی زنگ میزنی هردوش رو میگری
    انگشترم نگین داشت وصورت احمد زخمی شده بود وخون میومد وقتی خون رو دیدم پشیمون از کاری که کردم صورتش رو بغل کردم وگفتم احمد غلط کردم بشکنه دستم .اعصابم خورده احمدرضا .پشیمونم از غلطی که کردم .هر چی در ودیوار خونت رو میبینم بخودم میگم تو اینجا داری چه غلطی میکنی دیگه گریه مجال حرف زدن بم نداد
  • تو حق داری ارزو .وقتی یه مرد نتونه وظیفش رو درقبال یه زن انجام بده ،زن هم عصبی میشه چند بار تلاش میکنه بعد هم ولش میکنه میره
    -نه احمد بخدا نه .صبح پوز خند زدی بمن میدونی چرا چشمات رو بستم هم روم نمیشه هم میگم بزار نگاهت رو نبینم نگاهت بمن مثل یه زن جنده اس .من خودم بت پیشنهاد دادم حتما باخودت میگی چقدرهول کیره .چقدر
  • نه اتفاقا دیروز که گفتی خوشحال شدم چون مطمین شدم فقط من تو زندگیتم ،که ازم سکس میخای. اگه چند تا دیگه یا یکی دیگه رو داشتی که باش سکس کنی ومن تو آب نمک بودم ،هیچ وقت انقدر عجله نمیکردی .اگه انقدر بت التماس کردم وخواهش کردم بام بمونی چون فهمیدم تک پرخودمی اگر نه من تو عمرم به هیچ کی التماس نکردم که تو دومیش باشی .
  • احمد من کاری بتو ندارم .شده از خودت بدت بیاد ؟شده خودت رو نخای ؟ شده خودت رو سرزنش کنی ؟؟ صبح ۲بار خواستم نیام ۲بار تقاطع دم خونت رو دور زدم که برگردم ولی ولی نتونسم الان میگم چرا انقدر ضعیف بودم
    احمد درحالیکه چشم بندش رو درمیورد ونشست روی تخت ،لباش رو روی لبام گذاشت وبوسید وگف ارزو این فکرا تو ذهن خودته تو یه زن سالمی که نیاز به سکس داشته مشکل از منه .الانم زنگ بزن بگو که نمیای یه امروز رو مال من باش لطفا
    احمد رفت دوش بگیره ومن بعد از خشک کردن تنم وگذاشتن حوله تو کیفم یه تصمیم جدید گرفتم .

ادامه...

نوشته: آرزو


👍 4
👎 1
15701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

856953
2022-02-02 08:07:47 +0330 +0330

با اینکه یکشو نخوندم
ولی قشنگ بود👌

0 ❤️

857254
2022-02-03 23:06:10 +0330 +0330

چقد خوبه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها