سلام
اسمم آرش
وقتی ۲۰ سالم بود
تابستون بود
دوستم یه مغازه داشت کنار خیابون اصلی
مشکلی براش پیش اومده بود مغازه رو سپرده بود دست من تا وقتی خودش میاد
تو مغازه نشسته بودم یه آقایی تقریبا ۴۵ ساله با ظاهر خوب و یه کیف دستی مثل کیفهای اداری بود دستش بود اومد تو مغازه و سلام و احوالپرسی کرد و کم کم صحبت رو کشوند به اینکه من اهل دختر بازی هستم یا نه
بعد منم گفتم هستم
گفت تا حالا دخترا برات ساک زدن ؟
به دروغ گفتم آره چند باری ساک زدن میخواستم کم نیارم تو فکر خودم
در حالی که تا حالا هیچ دختری برام ساک نزده بود
گفت تا حالا پسر کردی راستش بگو
گفتم یکی دوباری قبلا کردم
بعد گفت اگه یه آقا بخواد که تو اون رو از کون بکنی قبول میکنی؟
تعجب کردم از حرفش
بهش نمیخورد اینکاره باشه
گفتم نه دختر باشه خیلی بهتره
بهم گفت اگه من لخت کنم از یه دختر هم کونم قشنگتره
گفت بیا منو بکن
گفتم الان که تو مغازه که نمیشه یه وقت مشتری میاد
گفت پس بزار برات ساک بزنم
منم اوش ترسیده بودم تو خیال خودم که به کیرم آسیبی چیزی نزنه چون قبلا شنیده بودم کیر یه نفر گاز گرفته بودن !
ولی آخرش گفتم باشه
یه میز بود که بین من و مشتری ها قرار داشت من ایستاده بودم و اون شروع کرد به ساک زدن
تا کیر منو دید شروع کرد به تعریف کردن از کیرم
میگفت کیرت حالت چتری داره مثل چتر میمونه و بزرگه و دوسش دارم عاشق کیرتم
از جلو مغازه هم رفت و آمد انجام میشد من فقط میگفتم کاش کسی نیاد داخل ما رو نبینه
یه نفر هم از جلو مغازه رد میشد از دور دست بلند کرد و سلام کرد و رفت
خلاصه ساک زد و آبم اومد و خداحافظی کرد و رفت گفت بعدا میام و دوباره روزای دیگه برات ساک میزنم
اگر دیگه اومده بود من خوب نبودم رو مغازه
نمیتونست منو پیدا کنه
به پایان آمد این قصه حکایت همچنان باقیست
نوشته: الف
دهنت سرویس نیم ساعته دارم به این که میگی شنیدم کیر یه نفرو گاز زدن من ترسید میخندم🤣🤣🤣
چرا یه مرد ۴۵ساله باید بخواد کیر تورو گاز بگیره بکنه !؟
به نام خدا
مسابقات دو سرعتی هم انقد زود تموم نمیشه که جق سرعتی این بنده خدا تموم شد
شما پسرای ایرانی اونقدر مرد پرستین که مرد ببینین بهش میدین تو هم کم چاخان کن تو روز روشن راستی نگفتی کیف دستیش رو کجا گذاشت وقتی اومد سراغت خوب چتر رو میگرفتی رو سرش چه تعریف کیری از کیر چتری
دقیقاً برعکسه.
رفتی مغازه خرید کنی، میبینی پول همراهت نیست. صاحب مغازه، همونطور که داشت به تابلوی نسیه ممنوع! اشاره میکرد، باهات تسویه کرد.
تو هم دعا میکردی که یهوقت هشت پسرش نیان که اونام باهات تسویه کنن.
حکایت همچنان باقیست، چون هشت پسرش میان و…
ابله!