مسافرت با خاله (۱)

1401/01/16

سفر به مشهد
سلام من حسین هستیم 20 سالمه و یه خاله کبری زیبا دارم که 30 سالشه و بسیار زیبا و جوان و مامان مریمم هم یه زن جا افتاده 40 ساله هست که بسیار حساس و خطرناک میباشد. داستان از آنجا شروع شد که در شبکه های اجتماعی بودم و با کیوان و علی آشنا شدم و پس از چت کردن ها عکس ها علی و کیوان گرفتم برای خاله کبری فرستادم و دوست داشتم هرجوری شده خاله کبری خوشحال کنم و کیوان که خوشتیپ و با شخصیت و استاد دانشگاه بود خاله کبری انتخابش کرد و بسیار خوشحال شدم که دل خاله کبری شاد کردم و چون ما شیراز بودیم و علی و کیوان کرج زندگی میکردن با مشورت خاله تصمیم گرفتیم که به بهانه مشهد و زیارت رفتن قرار بزاریم تا علی و کیوان هم بیان و این وسط مامان مریم که از همه چیز بی خبر هم ببریم و اگر موفق شدیم با علی اشناشون کنیم.
تمام وسایل ها آماده کردیم و زنگ زدم یه دفتر هواپیمایی و 3تا بلیط مشهد رزرو کردم و مشهد هم از دوستم یه سویت شخصی رزرو کردم و راهی مشهد شدیم و من و خاله که از موضوع با خیر بودیم میخندیدم و خوشحال بودیم و مامان مریم هم به امید زیارت ذکر میگفت و خوشحال بود. من و خاله از قبل با کیوان و علی صحبت کرده بودیم آنها هم بیان مشهد و سوار هوا پیما شدیم و من و کبری کنار هم نشستیم و مریم کمی با فاصله تر نشست و من و کبری کلی خوشحال بودیم و پچ پچ میکردیم تو گوش هم بعد از یکی دوساعت رسیدم مشهد و فورا تاکسی گرفتم رفتیم سویت که گرفته بودم دوش گرفتیم دیگه شب بود سفارش غذا دادیم و شام خوردیم و مقداری استراحت کردیم.

شب رو استراحت کردیم و مریم در حال نماز خواندن بود و آیه های زیارت میخوند و خاله کبری سرش تو گوشی بود با عشقش کیوان چت می‌کرد که با خبر شدیم علی نیامده مشهد و کیوان تنهایی آمده مشهد برای دیدن من وخاله کبری و این خبر خاله بهم گفت اولش کنی ناراحت شدیم که چرا علی نیامده اما زدیم زیر خنده که حداقل کیوان آمده و قرار شد فردا بریم دیدن کیوان و یا خوشحالی خوابیدم تا ایکنه صبح شد و من زود رفتم آش و نان خریدم آوردم برای صبحانه و مامان مریم و خاله کبری بیدار کردم نشستیم کنار هم صبحانه رو خوردیم و نیش خندی به خاله میزدم و مامان با عصبانیت نگاه می‌کرد و یه چشمک به کبری میزدم و می‌خندیدیم و آمده شدیم بریم زیارت یه اس به خاله دادم که توی حرم مامان دک میکنیم و بیاد بیرون با هم بریم دیدن کیوان آقا که رفتیم توی حرم یه زیارت کردیم و زود آمدم بیرون منتظر شدم تا خاله کبری هم بیاد یه چنددقیقه ای منتظر ماندم که دیدم کبری زنگ زد رو گوشیم تا صحبت کردم آدرس دادم تا آمد پیشم و زدیم زیر خنده چون به زور تونسته بود مریم رو دک کنه و منو هم خنده گرفت گفتم خاله جان زنگ بزن به کیوان ببینم کجاست این عشق خاله و زنگ زدن تا کیوان هم تو خیابون با ماشین داره آمده ما راه افتادم کمی قدم زدیم و آدرس پارک نزدیک حرم بود دادیم و من و کبری روی نیمکت نشسته بودیم که کیوان هم رسید بعد از سلام و احوال پرسی دیدم که کبری پیش من خجالت میکشه با کیوان درست حسابی صحبت کنه دست کیوان تو دستم بود دست کبری هم گرفتم گذاشتم تو دست کیوان و خندیدم گفتم که دوتا عشق اینجور سفت و محکم باید با هم سلام کنن و حرکت کردیم به سمت ماشین کیوان در جلو باز کردم برای خاله و گفتم عزیزم جلو بشین کنار عشقت و خودم عقب نشستم خندیدم که کبری هنوز شرم میکنه دستو گرفتم گذاشتم رو دنده ماشین و کیوان هم دست خاله گرفت خیلی احساس خوشی داشتم که خاله کنار عشقش نشسته و دستش لمس میکنه و لذت ميبرم و خوشحال بودم و توی خیابونها کمی با ماشین دور دور زدیم و کبری با کیوان راحت تر شده بود و دستها همو گرفته بودن فشار میدادن و من از شادی آنها لذت می‌بردم که کیوان دست خاله گرفت رو لباش گذاشت و آهسته بوسید چقدر حس عاشقانه و قشنگی توی ماشین حاکم شده بود و رفتیم یه ناهار با هم خوردیم و بعد سوار شدیم رفتیم دم حرم پیاده شدیم و کیوان دست خاله بوسید و گفتیم هنوز ما مشهد هستیم و بازم همدیگر میبنیم و داخل حرم شدیم یه زیارت کردیم و مامان پیدا کردیم رفتیم خونه استراحت کردیم.

بعد ظهر در مشهد خانه حمام کرده بودم و در حال استراحت بودیم که کیوان برایم پیام گذاشت و ما رو برای شام دعوت کرد وچون جلو مامان نمیشد گفت رفتم اتاق خاله و آهسته موضوع بهش گفتم دیدم که کبری یکم شرم و حیا میکنه و میگفت نه نریم اما ته دلش میدونستم دوست داره که دعوت کیوان قبول کنیم و من اسرار کردم که خاله میریم و خوش میگذره و یک شب که هزار شب نمیشه تا بلخره قبول کرد و از ایکنه خاله رو خوشحال میدیدم خیلی لذت می‌بردم و این حس بی‌غیرتی رو دوست داشتم و لذت‌بخش بود بی‌غیرت بودنم. و آمدم توی سالن نشستم بند تی وی و به کیوان جواب دادم که عزیزم چشم حتما شب مزاحمتون میشیم و تشکر کردم که دیدم خاله با حوله و صابون اومد رفت حمام و یه چشمک به من زد و در حمام بست و مادر هم نماز رو خوانده بود و داشت استراحت می‌کرد خواب بود و داشتم فکر میکردم که چطور مامان رو دک کنیم که فکری به ذهنم رسید که میخوایم بریم سرزمین آبی و خرید وسایل و مامان اگر بیای اذیت میشی تو همین فکر ها بودم که خاله از حمام اومد بیرون و صدام زد حسین کجایی بیا کمکم بلند شدم رفتم سمتش تا حسابی تمیز و لطیف شده بود ازم خواست موهاش خشک کنم و منم سشوار برداشتم براش موهاش رو صاف و خشک کردم و حسابی شونه کشیدم تا صاف و براق شد و موضوع مامان مطرح کردم که خاله کبری گفت اونم با من و رفت سمت اتاق که هم آرایش کنه هم یه لباس سکسی خوش فرم بدم نما بپوشه و من هم صورتم شستم و ریشم اصلاح کردم و موهام شانه کردم خوشتیپ کردم و عطر زدم نگاه ساعت کردم تا تقریبا 7 شده و خاله دیدم با مامان یه پچ پچ کرد و گفت حسین خاله بیا بریم بیرون وقتی دیدمش وای عجب چیزی شده بود مات و مبهوت ماندم رژ لب قرمز و صورت سفید کرم زده بسیار زیبا و هوس انگیز شده بود مطمعا بودم کیوان ببیند حسابی حال می‌کند با این ساپورت تنگ چسپناک و مانتو جلو باز خیلی سکسی و رویایی شده بود. راه افتادیم و سر راه یه بسته شیرینی خریدیم و تاکسی گرفتیم آدرس رو دادم تا ما رو برسوند و همش نگاه کبری میکردم و به کیوان حسودیم میشد که چه خاله ای رو طور کرده و تو دلم میگفتم خوشبحال کیوان با این خوش شانس بودنش که راننده کفت رسیدید و پیاده شدیم ساعت تقریبا 8 شب شده بود پلاک منزل پیدا کردیم و در زدیم آقا کیوان در باز کردن وای ذوق زده شدم چقدر زیبا تر و ناز تر شده بود حتما خاله هم خیلی ذوق زده شده بود سلام و احوالپرسی کردیم و بعد از دست دادن و روبوسی خاله و کیوان وارد منزل شدیم تا بساط شام و مشروب اصلی آماده فورا ما رو دعوت کرد به نوشیدن مشروب و بعد شام من رو مبل تک نفره نشستم و خاله و کیوان کنار هم روی یک مبل نشستن و یک دست کیوان دور گردن خاله بود و جلو من صورت خاله بوسید و من نگاه کردم و از این حس بی‌غیرتی لذت می‌بردم و کیوان لیوان ها رو مشروب ریخت و به سلامتی کبری خانم پیک ها رو رفتیم بالا و دست کیوان روی پاها و ران ها خاله بود و لمس می‌کرد منم زیر چشمی نگاه میکردم و چیزی نمیگفتم تا راحت باشن پیک دوم ریخت رفتیم بالا و اینبار خاله گفت به سلامتی کیوان جونم و نوش کردیم و دیدم خاله لب هاش به لبها کيوان چسباند و یک لب عشقولانه پنج دقیقه ای گرفتن خیلی لذت بخش بود و این وسط یک دست کیوان تو موها خاله بود و دست دیگه رون ها کبری رو نوارش و لمس می‌کرد و لبها همدیگر رو میک میزدن و منم از دیدن این صحنه ها لذت می‌بردم و حس بی‌غیرتی خودم رو دوست داشتم…
ادامه دارد

نوشته: حسین


👍 7
👎 22
145201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

867074
2022-04-05 01:36:19 +0430 +0430

یعنی رسما با این داستانت ریدی

5 ❤️

867076
2022-04-05 01:37:39 +0430 +0430

جان ننه کبری دیگه ننویس

6 ❤️

867080
2022-04-05 01:42:00 +0430 +0430

این حجم از ریدن واسه وال ها هم قفله

6 ❤️

867101
2022-04-05 02:25:38 +0430 +0430

چرا کل داستان داری بی دلیل میخندی؟ گفتیم سلام خندیدیم گفتیم زهرمار خندیدیم گفتیم کیر خر خندیدیم

6 ❤️

867136
2022-04-05 04:51:15 +0430 +0430

ننویس بی ناموس ننویس کستان نویس

2 ❤️

867146
2022-04-05 08:11:22 +0430 +0430

چرت ترین
مسخره ترین
کس شعر ترین
و کلی ترین دیگه داشت داستانت
خداییش روت میشه اینو بنویسی ایوالله داری

1 ❤️

867176
2022-04-05 13:18:41 +0430 +0430

ای جونم،دوس دارم جای کیوان باشم،

0 ❤️

867191
2022-04-05 15:48:09 +0430 +0430

ادمین جان خدایی یه دورداستانو بخون
قطعا پدر مادر نویسنده فامیل نزدیک بودن و حداقل چندتا کروموزوم جابجا شده که تو کون نشور بوجود اومدی
کیر تموم مغازه دارهای بازار بزرگ رضا و تمامی پرسنل سرزمین موجهای خروشان به قبر اموات عزیزت

0 ❤️

867198
2022-04-05 16:22:32 +0430 +0430

کسکش مگه توی مشهد هم آش گیرمیاد؟؟؟

0 ❤️

867201
2022-04-05 16:41:53 +0430 +0430

کسشر

0 ❤️

867305
2022-04-06 05:02:55 +0430 +0430

سعی کن زیاد تمرین کنی و تصویرسازی‌های حقیقی‌ بوجود بیاری و بالاخص روی املای کلمات دقت کنی تا لااقل یه داستان در سطح متوسط و معمولی بنویسی

0 ❤️

867326
2022-04-06 09:58:58 +0430 +0430

😐

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها