مسخ (۱)

1400/07/02

قسمت اول: شب تارانتینویی

با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان و کاربران عزیز سایت شهوانی
این دومین مطلبی هست که در این سایت به اشتراک میگذارم و امیدوارم که لذت ببرید
پی‌نوشت :
۱. داستان زیر در قالب فوت‌فتیش نوشته شده و ممکن است مورد علاقه تمامی افراد نباشد ، درصورت علاقه نداشتن به این گرایش لطفا از ادامه خواندن متن صرف نظر کنید🔴⚪⚫
۲. متن موجود کاملا بر اساس علایق نویسنده بوده و بر اساس واقعیت نمی‌باشد🔴⚪⚫
۳.(مسخ) داستانی دنباله دار بوده و قسمت های بعدی نیز درآینده به اشتراک گذاشته خواهند شد🔴⚪⚫

من امیرحسینم . نه چهارشونه ام ، نه لات کوچه باریک و کون کن محلمون ، ( برعکس خیلی از دوستان داستان نویسمون که به پیرزن‌ها و خانوم های متاهلی که شوهرای سیبیل کلفت و راننده تریلی دارن هم رحم نمیکنن البته… 😂)
کلا یه بچه مثبت مثلاااا پاستوریزه آب زیرکاهم که خب بخاطر همین نمایشهایی که جلوی خانوادم و معلمهای مدرسه بازی میکنم خیلی هوامو دارن.
امثال هم کنکوری‌ام و توی وقت اضافم ، بعد از خوندن مطالبی کاملاااا مفید مثل : ( نحوه عملکرده ماهیچه بنداره باسن آدمیزاد ، بی‌کفایتی شاه و درباریان ، پنج اصل دین داری و هزار تا مطلب بی‌ربط دیگه دست به تایپ شدم براتون…)
خب این خاطره مال دوسال پیشه حدودا قبل از اینکه مدرسه هارو ببندن و ۱۳ میلیون دانش‌آموز رو شاد بکنن و ( البته بعدش اون‌هارو با شاد بکنن…😂😂)
شهریور ماه بود که اسباب کشی کردیم . یه ساختمون شلوغ بیست واحدی توی یه شهرک مزخرف که نصفشون پیر و پاتال بودن .خلاصه توی خماری دیدن یه داف معمولی به سر میبردم ، تا هفته دوم مهرماه که دیگه مدارس برنامه‌ زمان بندیشون جا افتاد ، (دیگه نمیشد تنبل بازی در آورد و وسط زنگ به کلاس رسید)😂
خلاصه دست بر قضا سحرخیز بازی اومدم دربیارم و زود بزنم بیرون…
تو پارکینگ که رسیدم دیدم یه دختر خانم خوشگل ، لاغر ، قد بلند و تَرکه‌ای… ( البته توی اون مانتو های مدرسه‌ای سرمه‌ای شبیه گونی که اصن نمیشد ترکه‌ای بودنشو فهمید ؛ ولی بعدا بهم ثابت شد 😂😂 ) ایستاده جلوی در ساختمون .
منم که مثل همیشه بدون هیچ هیز بازی‌ ، با نگاه قورت دادنی و امثالهم… ( ارواح عمم😐😂 ) مثل بچه آدم یه سلام و ببخشید گفتم و سر به زیر از کنارش رد شدم . در همین حین نگاهم روی جلد کتاب تست شیمیش افتاد ، دیدم اون هم دهمه . یکدفعه ایده های شیطانی سراغم اومدن…😈
ایستادم و شروع کردم به صحبت کردن راجع به اینکه کتابش از چه انتشاراتیه و فصل چند رو داره میخونه و کجا رو اشکال داره…
دست بر قضا اونم نامردی نکرد ، گوش مفت گیر آورد و افتاد رو دور که اینجا چی میشه و فلان تست رو چطور بزنم و از این حرفا …
منم که دیدم هر روز دارم دیر میرم ، گفتم اینم روش ؛ ده دقیقه صحبت کردیم تا سرویسش رسید و سوار شد و رفت . بین اون همه سوالای ابتدایی مسخره ، گفتش که واحد ۲۳ هستن ، دقیقا طبقه بالای واحدی که توش بودم ، واحد ۱۳ ، (البته خب با اون شانسی که من دارم ، واحد ۱۳ نحسی بزرگی تو زندگیم حساب نمیشه 😐😂)
بگذریم یکی دو ماهی از صحبتهای اول صبحمون میگذشت که دیگه باهم خیلی صمیمی شده بودیم .
اسمش نازنین بود . خیلی مهربون بود ، البته به وقتش هم رو مخ و یه دنده که بدجور آدم رو کفری میکرد
شماره همدیگه رو گرفته بودیم و بیشتر اوقات باهم چت میکردیم یا تو راه پله های ساختمون که مثل فیلم ترسناکا ، متروکه و بی استفاده بودن قرار میگذاشتیم و حرف میزدیم . جالب بود که هیچ وقت بحث رو سکسی نمیکردیم و همیشه‌ی خدا در مورد خودمون و اتفاقات روزمره حرف میزدیم . عجیب بود که توی این مدت دو ماهه هیچ وقت جایی غیر از پارک و کافه و پله های ساختمون همدیگرو ملاقات نکرده بودیم ، تا اینکه ، فکر کنم بیستم یا بیست و دوم آذر بود که بهم پی‌ام داد :
-امیر یه چیزی میگم ، پایه هستی یا نه ؟؟
+چی شده نازی بگو میشنوم.
-فقط بگو پایه هستی یا نه ؟🤨
+خب بابا شاید خواستی منو بکشی…😂
اصن جهنم و الضرر بگو چی شده ، پایه‌ام

  • مامانم اینا میخوان برن مسافرت ، عروسی یکی از فامیلامونه ، ولی خب من حال نداشتم موندم که درس بخونم مثلااااا
    +خب؟؟🙄😕
    -خب و کوفت .😐😂د میگمداا وخی بیایی بالا تنها نباشم . (لهجه غلیظ اصفهانی موج میزنه ازش😂 ) لاشی بازی در نیاریااا ؛ فقط بشینیم فیلم ببینیم و خوش بگذرونیم پایه ای ؟
  • اوم خب بذار فکر کنم🤔
    -لامصب ملت زید دارن ماهم زید داریم… من باید منت بکشم تو بیایی؟؟ نترس خرچنگ سیگاری نشونت نمیدم🤣
    +باشه بابا لوس مسخرههه ، حالا واستا ببینم چیکار میتونم بکنم ، ننه آقام راضی میشن بیام یا نه
    -اوکی په فیلم و پفک با تو
    +پس بگو راحت پول میخوای ، این دلقک بازیا چیه!!
  • اسکول ، من تنهایی بشینم فیلم ببینم مگه مثه تو ردی‌ام😂
    +هوففف ، باشه اوکی اوکی حالا کی برمیگردن خانواده محترمه؟
    -فردا صبح میرن تا نزدیکای ظهر روز بعد میرسن
    +په لحاف دشک بیارم؟؟😂
    -نه باو تخت هست میخوابیم باهم
    +نازی خوبی!! یه جوری پیشنهاد میدی دارم میترسم🤣🤣
    -نه بابا تو رو دشک میخوابی ، من تختم رو به خود خدا هم نمیدم😌
    +خدا خودت شهیدم کن 😑
    اوک فردا رفتن پی ام بده .
    راستی چه مدل فیلمی دوست داری؟؟
    -هرچی خودت عشقت کشید ، فقط خاکبرسری نباشه🙄😂
    +نه اوکیه‌ ، حالا میزاری بکپیییم؟؟
    -نگوووو عزیزم بکپی چیه زشته🤣
    +مسخرهه ، راهی جز کپیدن هم مگه واسه آدم میمونه از دستت 😐😂شب بخیر
    -شب خوش
    فردا بعد از مدرسه رفتم یه دوش گرفتم و یکم به خودم رسیدم .
    یکی از فیلمای تارانتینو که خیلی دوست داشتم رو روی فلش ریختم ، چیزی که دوست داشتم راجع به فیلمای تارانتینو توجهش به پا بود ، حسی که وارد آثارش میشد و هر فوت‌فتیشی رو جذب میکرد . صحنه اروتیکی که از نمایش انگشتها و کف پا توی حالت های مختلف داشت بی‌نظیر بود .
    خیلی توی انتخاب فیلم مردد شده بودم ، اما این فیلم ؛ قطعا انتخاب خوبی میتونست باشه .
    وسایلمو جمع کردم . گفتم که میخوام برم خونه دوست نسبتا صمیمیم که به اصطلاح خرخون بود و خانوادم میشناختنش . اوناهم بعد از کمی جر و بحث راضی شدند و خداحافظی کردم .
    از ساختمون اومدم بیرون و زنگ زدم به رفیقم تو پیتزا فروشی که واسم دو تا پپرونی بزنه تا بیام بگیرم ازش .
    ساعت تقریبا هفت بود که رفتم یه مقدار چیپس ، پفک و مهم تر از همه شکلات گرفتم ، جفتمون عاشق شکلات بودیم ؛ قطعا قرار بود شب باحالی باشه .
    پیتزاهارو گرفتم و آروم برگشتم توی ساختمون.
    حواسم رو جمع کرده بودم که کسی من رو نبینه ، سریع از پله ها رفتم بالا و رسیدم طبقه دوم . آروم در زدم ؛ همینطور که داشتم اطراف رو نگاه میکردم ، یکدفعه در باز شد و نازی با موهای خرمایی بافته شده ، پلیور یقه اسکی قرمز ، ساپورت مشکی و زیباتر از همه جوراب کالج نازک سفید با ناخنهای سرخی که از زیر جوراب خودنمایی میکردند ، پیدا شد . سلام کرد و بهم گفت : -چی شده ؟؟ تاحالا خوشگل ندیدی اینطوری مات و مبهوت ایستادی!🤨😂
    +نه ، خب… من… داشتم فکر میکردم😅سلام خوبی؟؟
    -آرع از ظهر تا حالا داشتم خوش میگذروندم
    +خوبه … اینا رو کجا بزارم ؟
    -بزار رو میز ، وایسا ببینم ! پیتزا گرفتی؟؟😍
    +آره ، گفتم اسپشیال بزنه مخصوص خودمون
    -ایول ، بیار تا بشینیم فیلم ببینیم
    بعدش رفت سمت مبل تاشو روبروی تلوزیون ، بازش کرد و تخت شد . چراغ رو خاموش کردیم ، لم دادیم و فیلم رو پلی کردیم .
    -اسمش چیه؟
    +حرومزاده های پست فطرت!😂
    -اسم قحطی بوده؟؟😐
    +نمیدونم ، باید از تارانتینو بپرسی .
    -کیه؟🤔
    +نویسنده و کارگردان فیلمه دیگه ، تازه فوت فتیش هم داره ، توی همه فیلماش حداقل چند تا صحنه رو مخصوص حسش آماده میکنه و …
    -عجب ! پس خوش به حال زنش…! 😂
    +چطور؟😐
    -هیچی… ، همینطوری گفتم … خب…لابد پاهاشو همش ماساژ میده دیگه.
    +آره فکر کنم.
    حرف زدنش یکم عجیب بود ، انگار از این ماجرا خیلی بدش نیومده بود ، وسطای فیلم که رسید یکدفعه گفت : امیر میشه ازت یه چیزی بخوام؟
    +بگو عزیزم راحت باش.
    -میشه پاهامو ماساژ بدی یکم خستمه .
    +آره چرا که نهه؟!
    -مرسی .
    رفتم پائین تخت نشستم و به آرومی شروع کردم به لمس پاهای بلند و انگشتهای کشیده‌ای که تموم فاصلشون با من نزدیک چند سانتی‌متر و یک لایه‌ی نازک نخ بود.
    هیجان خاصی بهم دست داده بود . کف دستم رو توی قوس پاهاش گذاشتم . با انگشتام پوست سفید و نرم روی پای راستش رو نوازش میکردم . دستام رو روی کف جوراب میکشیدم که نگاهم به رد انگشت‌هایی افتاد که روی جوراب یکم تیره شده بود . ترکیب خیلی زیبایی بود ، سنگینی نگاه نازی رو روی خودم حس میکردم ، اما نمیخواستم بهش نگاه کنم ، همینطوری داشتم به کارم ادامه میدادم که سرمو رو به تلویزیون برگردوندم ؛ صحنه‌ای بود که تموم فیلم منتظرش بودم ، وقتی که افسر آلمانی پای زن جاسوس رو روی زانوش میذاشت و تو چشماش نگاه میکرد ، دستام کرخت شده بود و مبهوت صفحه شده بود که لمس شدن پوست صورتم رو حس کردم . باورم نمیشد ! نازنین داشت پنجه پاش رو روی صورتم میکشید !!
    بوی ملایمی که توی ریه هام پیچیده بود مسخ و آشفته حالم کرده بود . سرم رو آروم به طرفش برگردوندم و ملتمسانه بهش نگاه کردم .
    با لبخندی که روی لبش داشت بهم گفت :
  • چرا زودتر بهم نگفتی که اینجوری حقیر و محتاج پاهای منی ، زودباش ، این فرصت همیشه گیرت نمیاد ، میخوام ببینم چکار میکنی😏
    پاهامو ببوس !
    لبم رو آروم روی انگشتاش غنچه کردم و دونه دونه بوسیدم . اون نگاه رضایت از بالا به پائین واقعا آرامش بخش بود
    بعد از چند دقیقه خندید و گفت :
  • خب ، فکر کنم خیلی تحمل کردی نه؟؟! منتظرت نمیذارم ؛ جوراب‌هام رو در بیار !!
    انگشت اشارم رو روی کش جوراب نازکش قلاب کردم که سرش رو خم کرد نزدیک گوشم و زمزمه کرد :
  • هاپو کوچولوها با انگشتشون کاری رو انجام نمیدن ، میدونی که باید چکار کنی؟!
    +بله بانو
    -آفرین ، خوبه که میدونی چطوری باید بهم احترام بذاری . زود باش که میخوام بهترین غذای عمرت رو بهت بدم !
    به سختی با لبها و دندونام قسمت نازکی از جوراب رو گرفتم و کشیدم تا تونستم درش بیارم… سرم رو آوردم بالا و منتظر دستور موندم …
    -هوم خوبه… زبونت بیرون توله !
    پای راستش رو کمی بالا آورد و از پاشنه تا سر پنجه انگشتاش رو روی زبونم کشید .
    حس حقارت با طعم و لذت پوست صورتی رنگِ نرم و تمیزی که روی ماهیچه های زبونم کشیده میشد بی‌نظیر بود . ناخنهای بلند و خوش فرمی که لاک قرمز ساده‌ ، روشون رو پوشونده بود ، سوی نگاهم رو دائما به خودش جذب میکرد .
    نمیدونستم منظورش از وعده غذایی چیه تا اینکه پرسید :
  • توله یه برش از پیتزات مونده ، میخوریش ؟
    +هر چی شما صلاح بدونید بانو .
    -جواب منو بده ! میخوریش یا نه ؟
    +بله خانم .
    یکدفعه دیدم قوطی سس رو برداشت و روی انگشت‌ها و پنجه پاهاش ریخت . قاچ پیتزا رو برداشت و روبه‌روی صورتم گرفت .
    -گاز بزن ، بعدش هم کچاپ بخور تا خوشمزه تر بشه . 😏
    تحقیر هاش حس مبهم و عجیبی داشت ، اما لذت بخش بود . آروم گاز میزدم و بعدش مشغول پاک کردن کردن سس از روی انگشتهاش میشدم و لیس میزدم.
    دستور رو کامل انجام دادم ، بعد از اینکه آخرین گاز رو زدم دستش رو عقب کشید و گفت حالا وقتشه که پاهام رو تمیز کنی زود باش !
    شروع کردم به لیس زدن ، زبونم رو بین انگشتاش میچرخوندم که یکدفعه درد شدیدی رو نوک زبونم حس کردم . زبونم رو بین انگشتاش گیر انداخته بود .
    صدای خنده‌اش بالا گرفت :
  • هر لحظه که بخوام میتونم تنبیهت کنم ؛ مگه نه توله سگگگ !!
    با سر تائید کردم ، زبونم رو آزاد کرد و دستش رو روی سرم گذاشت . سرم رو بالا آوردم و دستش رو بوسیدم . موهام رو آروم چنگ زد و بالا کشید .
    سرش رو توی گوشم آورد و به آرومی شروع کرد به صحبت کردن :
    -ببخشید عزیزم ، یکم از کنترل خارج شدم نباید اون کار رو انجام میدادم . تو فوت فتیشی ولی من نه…
    +نه نازی جونم ، اتفاقا خیلی لذت بخش بود
  • جدی ؟؟ راست میگی؟ خب آخه مگه فوت‌فتیش نیستی فقط 🤔
    +نه من سوئیچم ، ولی فوت‌فتیش هم دارم دیگه😅
    -واقعاا؟؟!
    +خب آره چطور؟!
    -چون منم همینطورم ، یه وقتایی دوست دارم میسترس باشم و بعضی موقع ها لیتل گرل .
    آروم روی تخت خزیدم . دستم رو دور کمرش پیچیدم ، گونه‌اش رو نوازش کردم و در گوشش گفتم .
    +خیلی خوبه ، پس فکر کنم ماجراهای زیادی پیش رومون داشته باشیم بانوی من!..😉

این داستان ادامه دارد

ادامه...

نوشته: Dead_general🎼


👍 16
👎 6
12301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

833893
2021-09-24 01:41:51 +0330 +0330

اون استیکر توپ رنگیا چی بود اول داستانت؟!
مگه طرفدار باشگاه میلانی ؟

3 ❤️

833894
2021-09-24 01:43:34 +0330 +0330

اوبی

0 ❤️

833900
2021-09-24 02:12:38 +0330 +0330

خوب خوب داستانی‌ک‌فگتی به موضوع میومد خوب بود چون گفتی واقعی نیس و خوب کامل خوندم ایراداتی داشتی ولی تو ک نوسنیده حرف ای نسی باشیم تو شهوانی نیسی میخام بقیشیو ببینم به کجا ختم میشه
در زمن فوتو فتسش نیسم برا جذابه داستانای

1 ❤️

833945
2021-09-24 08:00:09 +0330 +0330

خیلی خوبه لطفا ادامه بده

1 ❤️

836004
2021-10-05 23:44:05 +0330 +0330

قشنگ بود اقلا من دوست داشتم ادامه بده قلم خوبی داری

1 ❤️

846330
2021-12-05 01:10:51 +0330 +0330

قسمت اولو بدم نیومد 😍 😎

1 ❤️