مسیر سرنوشت (۱)

1400/02/09

راپونزل دو
سلام بچه ها ممنونم از نظرتتون
تک تکشو خواندم و انرژی گرفتم واقعا فکر نمیکردم انقدر مورد استقبال قرار بگیره و خوشتون بیاد خیلی ذوق کردم
ببخشید بخاطر خطای تایپیم
این سری بعد از نوشتن یک بار از روش می خواندم تا ایراد نداشته باشه
وقتی رسیدم خونه مریم ،خواهرش سرکار بود و خودش داشت موهاشو صاف میکرد
مریم:چی می خوای بپوشی واسه امشب
+راستش نمی دونم گفتم بیام یکی از لباسای تورو بپوشم
_خوب کردی لباسای خودت همه جوادن
رفت تو کدمشو یکم زیرو رو کرد و یک نیم تنه و شلوارک اورد گفت اینو بپوش
+آخه این خیلی لختیه ،روم نمیشه
_دهاتی بازی در نیار بابا داریم میریم الهیه باید حسابی تیپ بزنی ،می خوای با چادر ننت بیا
+اکی،خودت چی می پوشی
_منم یک نیم تنه و شلوارک می پوشم تازه خریدم ،بزار موهامو درست کردم یکم آرایشت کنم جون بگیره قیافت موهاتم همین طوری بزار باز باشه دلشون بره موهای بلندتو میبینن
بعد یک ساعت حاضر شدیم و به اصرار خودش که با بی ار تی آرایشمون بهم میریزه و عرق میکنیم با اسنپ رفتیم
سوار ماشین شدیم و من طبق معمول از پنجره به بیرون زل زدم
_روشان ،رفتیم اونجا تو قیافه نری حرف نزنیا ،بگو بخند
+اکی
+مریم بهشون گفتی خونمون کجاست؟
_نه مگه خرم ،گفتم گیشا چون وسط شهره نه پایینه نه بالا ،یک وقت از دهنت نپره بگی از منطقه 12 میایمااا
+اکی
تو طول مسیر حرف نزدیم تا رسیدیم
قلبم شروع به تن تن زدن کرد ،استرس گرفته بودم و یکم نگران بودم
برعکس من مریم کیفش کوک بود و خیلی خوشحال بود زنگ و زد و بعد چند ثانیه در باز شد
تعجب کردم مریم خیلی مشرف بود به مسیر و رفت سمت آسانسور عملا ادم یک جایی اولین بار میره یکم دورو برشو نگاه میکنه تا بشناسه و اینا ولی یک جور که انگار بلده رفت سمت آسانسور و دکمه 12 رو زد
آهنگ خالی در حال پخش بود
مریم سریع گوشیشو از کیفش در اورد و گفت بیا سلفی جلو اینه بگیریم
گفتم زشته دوربین داره
گفت کون لق دوربین و عکس گرفتیم
با باز شدن در تاپ تاپ قبلم سریع تر شد. در باز بودو امیر برای استقبال جلو در وایستاده بود و با چال صورتش که نمایان بود در حال لبخند به ما بود
یک شلوار جاگر مشکی با تی شرت سفید که خیلی بهش میومد پوشیده بود
سلام کرد ماهم به جواب سلام دادیم و با احوال پرسی وارد خونه شدیم
بهم دست داد و مریم رو بغل کرد و لپشو که بیشتر موهای پراکنده دور صورتش بود رو بوسید
وقتی وارد خونه شدیم یک نگاه به دورو ورم انداختنم خونه تقریبا بزرگی بود که کاملا مشخص بود مجردیه از میز بیلیارد وسط سالن تا مبل ال شکل مشکی
خونه تمیزی بود نسبت به این که دوتا پسر ساکنش بودن
امیر راهنماییمون کرد اتاق که لباسامونو عوض کنیم
تا رفتیم تو اتاق درو بستم
مریم شالشو پرت کرد رو تخت و رفت جلو آینه رژه لبشو تمدید کرد
گفتم زشته بده لباسامونو تا کنم حداقل بغل تخت بزارم نگن چقدر اینا شلخته ان
لباسارو که اکی کردیم مریم درو باز کرد رفت پیش امیر من به آینه نگاه کردم تا ببینم همه چی مرتب یا نه
وقتی وارد سالن شدم دیدم امیر داره برامون شربت حاضر میکنه و مریم ازش پرسید پس آرتا کجاست؟
امیر:آرتا سرکاره نیم ساعت دیگه میاد
مریم:روژان بخاطر اون اومده بگو زود تر بیاد
از خجالت سرخ شدم و گفتم مریم چی میگی
از خجالت سرمو پایین اوردم و رفتم رو مبل نشستم
امیر:ای جانم چه سرخ شد روژان ،بزار الان بهش میزنگم
مریم دوتا لیوان شربتارو برداشت اومد سمتم نشست
روژان :مسخره این چی بود گفتی
مریم:باباااااا چرا شلوغش میکنی چیزی نگفتم که بیا شربتتو بخور
راستش خیلی موذب بودم و نمی دونستم چیکار کنم،دلهره آرتا هم داشتم که اگه منو ببینه خوشش نیاد و ضایع بشم
امیر اومد پیشمون نشست و شروع به حرف زدن کرد
تو دلم گفتم کاش آرتا هم چال داشته باشه
امیر غرق خاطره تعریف کردن بودو مریم هم اظهار نظر میکرد
منم دلم میخواست حرفی بزنم اما نمی دونستم چی بگم،حس می کرد شاید جالب نباشه ، از اونورم یاد حرف مریم میوفتادم که تو خونه بودیم گفت رفتیم اونجا ساکت نباشی و حرف بزن
تو اینترنت خوانده بودم اگر می خواید تو جمع حرف بزنید قبلش تا 3 بشمارید و بعد بگید
تو ذهنم حرفم رو که مربوط به بحث گرونی دلار بود که اون دوتا مشغولش شده بودن اون لحظه تکرار کردم یک وقت تپق نزنم اومدم بشمارم که حرف بزنم
1
2
صدای زنگ اومد
امیر پاشد گفت دادشم اومد
صدای درو که شنیدم تپش قلبم دوباره شروع شد به مریم یواش گفتم
مگه داداشش نیست و تو یک خونه نیستن ،چرا در زد
مریم:حتما واسه اینکه ما راحت باشیم یک وقت موذب نشیم یهویی وارد میشه زنگ زد ،روژان توروخدا ابراز وجود کن انقدر ساکت نباش
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم.
آرتا اومد تو و دیدمش
اسمش رو که اینا گفتن تو دلم گفتم یک پسر قد بلند و جذاب مثل داداششه
ولی در کمال نا باوری یک پسر با قد متوسط با عینک طبی اومد ،تنها مورد شباهتشون این بود که اینم چال داره مثل داداشش
امود سمتمون دست داد و خودشو معرفی کرد
از نگاهش به من متوجه شدم از من خوشش اومد چون خریدارانه نگام کرد
تا قبلش فکر میکردم اون خوشش نیاد ولی وقتی دیدمش رکب خوردم و خودم خوشم نیومد
نشست پیشم و زد به پام انگار که 100 ساله دوستیم گفت به به روژان خانم مشتاق دیدارتون بودم خوش میگذره
یکم خودم رو جمع کردم و یکجوری نگاش کردم بفهمه که خیلی سریع پسر خاله شده
ولی انگار نه انگار از رو میز یکدونه توت فرنگی کرد تو دهنشو خورد
اصلا انگار نه انگار از بیرون اومده نه رفت لباسی عوض کنه نه دستشو شست
امیر نشست پیش مریم و دستش رو گذاشت دور گردنش و مریم خودشو چسپوند بهش
تو دلم گفتم مثل اینکه تنها کسی که تو این محیط متعجبه منم
شاید با خودتون فکر کنید اومولم ولی من این طوری بزرگ شدم ،خیلی از خانواده های اپن ماندی که دیدم هم تو قرار اول دوم انقدر راحت نیستن،اصلا مهم نیست همه جماعت بگن مگه چیه عادیه .من نمی تونم .من چهارچوبایی واسه خودم دارم
پاشدم گفتم توالت کجاست؟
آرتا پاشد و گفت بیا نشونت میدم
نگرانیم بیشتر شد .مگه مردیکه دست نداری خوب نشونم بده جاشو چرا پامیشی بیای باهام
سمت اتاقا بود نشونم داد رفتم و درو محکم بستم
به آینه نگاه کردم یکم رنگم پریده بود .می خواستم آب بزنم به صورتم ولی میترسیدم ارایشم بریزه و پخش بشه
دستم رو شستم و اومدم بیرون
ارتا گوشی به دست بغل دیوار به سمت من تکیه داده بود منو که دید گفت راستی روژان شمارتو بده
نگاش کردم و تو دلم گفتم این دیگه چه هولیهههه
دوست نداشتم شماره بدم ولی از اون بدتر اینو دوست نداشتم که نه گفتن بلد نبودم
با اکراه شمارمو دادم تک زد برام بیوفته یادم اومد گوشیم تو کیفمه که تو اتاقمه رفتم از تو کیفم در اوردم و اومدم بشینم سرجام که شک شدم
مریم و امیر مثل قحطی زده ها در حال میکیدن لبای هم بودن و اومدن من انگار به یک ورشونم نبود
نگرانیم از این بود ارتا ببین و اونم دلش بخواد رو من انجام بده
نمی دونستم برم بشینم
بگم حالم بده می خوام برم خونه
دوباره برم توالت
واقعا نمی دونستم چی کار کنم
ارتا که انگار متوجه حال من شد گفت می خوای بیلیارد بازی کنیم
منم از خدا خواسته گفتم اره خوبه
پرسید بلدی گفتم اره
چند سری با مریم تو کلوپ بازی کرده بودیم اونجا یاد گرفته بودم
ما مشغول بازی شدیم که این دوتا پاشدن رفتم اتاق
واااای خیلی خجالت کشیده بودم
داشتم میمردم و دلم به هزار جا میرفت
یکم بازی کردیم یکهو صدای ناله های مریم بلند شد
صدای آه و ناله کردناش خونرو پر کرده بود
باورمممم نمیشد دوستم که بار دومشه یک پسری رو میبینه رفته تو اتاقو داره باهاش سکس میکنه
قبلا برام تعریف کرده بود که ساک زده و لاپایی داشته ولی از سکسش چیزی بهم نگفته بود و عملا یک لاپایی این صداهارو نداره
از خجالت داشتم اب میشدم دلم می خواست سریع برم خونمون
ارتا رفت موزیک گذاشت و صداشو زیاد کرد و بهم با خنده گفت صدارو زیاد کنم حواسمون به بازی باشه
یک لبخند الکی زدم و مشغول بازی شدم با اینکه صدا موزیک زیاد بود ولی مابینش صدای ناله ایناهم میومد
باخودم گفتم اینم 100 درصد دلش می خواد و اگر نخوام شاید بهم تجاوز کنه باید الکی خودم رو به حاله بد بزنم و برم خونه
از اون ورم تو اتاقی که لباسامون بود داشتن سکس میکردن نمیشد اونجا رفت
واقعا نمی دونستم باید چه خاکی تو سرم بریزم
ارتا نزدیکم شد و به توپ ضربه زد
بهم نگاه کرد
منم از ترس و هنگی زیادم نگاش کردم
همین طوری چند ثانیه بهم زل زدیم
بنظرم قیافش بد نیومد ولی امیر یک چیز دیگه بود
رومو برگردوندم رفتم سمت آشپزخونه و گفتم میشه بهم اب بدی
ارتا:اره عزیزم حتما
اب نوشیدم و بچه ها خوشحال و خندون اومدن پیشمون نشستن
مریم و با غضب نگاه کردم
جوری که انگاه هیچی نشده بهم با لبخند چشمک زد
هنوز چشاش خمار بود و ریز میخندید واسه خودشو لباشو گاز میگرفت
امیر گفت بچه ها ببخشید تنهاتون گذاشتیم
پاشدم و گفتم ببخشید من دیرم شده باید برم خونه
انقدر یکهویی اینو گفتم خودم تعجب کردم
مریم حاج و واج نگام کرد و هیچی نگفت
ارتا:ااا چرا تازه اومدین که
مریم:من نمی خوام برم اگه تو می خوای بری اکی واسه خودت اسنپ بگیر برو
باورم نمیشد انگار دوستمو نمیشناختم نگاش کردم و اونم سرشو جوری که انگاری ارباب منه و حالا پسم زده نگام کرد
ارتا:بزار خودم میرسونمت با اسنپ نرو
یادم اومد مریم الکی گفته خونمونو و گفتم نه مرسی خودم میرم اصرار کرد منم از لج مریم و اینکه یکجورایی دهنی زده باشم بهش وقتی بفهمه خونم کجاست قبول کردم
رفتم اتاق حاضر شدم و بدون خدافظی با مریم از امیر خدافظی کردم رفتیم
سوار اسانسور شدیم
گریم گرفته بود ولی چون نمی خواستم ارتا اشکمو ببینه تحمل کردم
دکمه پارکینگو زد و پیاده شدیم
اون جلوتر میرفت تو پارکینگ و منم پشتش
کنار یک سانتافه واستاد و بازش کرد سوار شدیم و شروع کرد به در اوردن ماشین
به بیرون خیره شدم و بغض هر لحظه بود که امونم رو در بیاره
سکوتو شکست و پرسید خوب کجا بریم خونتون کجاست
با حالتی مبهوت نگاش کردم
دو دل بودم چی بگم
با کمی مکث و خجالت بالاخره دلم رو زدم به دریا و گفتم بهارستان
قیافش یکهو خوشاال شد و گفت ایول بابااا چه جای خوبی من عاشق اونجام باغ نگارستان و عمارت مسعودیه زیاد میرم با دوستام
راستش خیلی تعجب و کمی خوشحال شدم
خنده رو لبام نشست و با صدای اروم گفتم جدی؟
ارتا:اره بابا من رشتم معماریه و عاشق بناهای تاریخیم .توچی علاقه داری؟
_اره منم دوست دارم خیلی
+دانشگاه چی می خوانی؟
_راستش علاقه به درس نداشتم و دانشگاه نرفتم
+ایول بهت که تصمیم گرفتی کاری رو بکنی که دوست داری
_کاری که دوست دارم هم نمی کنم راستش خیلی دوست دارم برم سرکار ولی بابام نمیزاره
+خوب اخه میدونی جاممون هم بد شده بابات حق داره ،دختر خوشگلی مثل تو داره حق داره نگران باشه
با لبخن نگاش کردم خیلی با فهم و شعور بنظرم اومد واقعا کیف کردم که مسخرم نکرد بچه پایینم و خانوادم گیرن
_ارتا شما چند سالته؟
+24 توچی
_منم 19
+الهی چه کوچولویی
، خیلی راه داری هنوز بابا ناراحت نباش مسیر درست پیش روت میاد جوری که خدا برات میچینه
برام جالب بود بدون اینکه چیزی بگم انگار میئونست از زندگیم راضی نیستم
همین طوری شروع به حرف زدن کرده بود و منم فقط گوش میکردم که بالاخره بحث مریم رو پیش کشید
+راستی با مریم چند وقته دوستی؟
_از دوران مدرسه دوست صمیمیم بود
+بودی؟دیگه نیست یعنی(با خئده)البته متوجه شدم از دستش ناراحتی
بدون اینکه جواب بدم خودش ادامه داد البته اصلا رفتاراتون شبیه هم نیست برام جالبه دوستیتون
نمیگم مریم دختره بدی اصلا …من قضاوتش نمی کنم ولی با تو خیلی فرق داره
یکهو بدون اینکه تسلطی داشته باشم زدم زیر گریه
ماشین رو زد کنار و گفت ببخشید بخدا منظور بدی نداشتم روژان
بدون اینکه بتونم جلو گریم رو بگیرم دستام رو جلو صورتم گرفته بودم و هار هار گریه میکردم
می دونید اصلا فکر نمیکردم رفیق صمیم بخاطر پسر اینطوری کنه و باهام اینجور رفتار کنه
دستش رو گذاشت رو شونمو مالید و گفت غلط کردم کاش لال میشدم و حرف نمیزدم ببخشید توروخدا
نگاش کردم و با گریه گفتم نه تقصیر شما نیست
به جلوش نگاه کرد و پوفی کشید و گفت می دونم چیکار کنم حالت خوب شه
و شروع به حرکت کرد
خیلی خجالت میکشیدم با خودم گفتم الان میگه این چقدر لوسه و بچه ننه
گفتم شرمنده ام ارتا نمی خواستم ناراحتت کنم
گفت نبابا تقصیر من بود الان یک کاری میکنم حالت خوب شه
موزیک گذاشت و من باز به بیرون خیره شدم بعد نیم ساعت وایستاد دیدم بغل یک بستنی فروشیه
خوشحال و ذوق زده بهم گفت من هروقت ناراحتم بستنی میخورم شارژ میشم و بازم منتظر جوابم وای نیستادو رفت بستنی بخره
خندم گرفت از حرکتش
بنظرم خوش قلب و با مزه اومد
یکهوزدم زیر خنده دوتا بستی متری گرفته بود دستشو اومد سمتم
+بفرمااااییید
_وای من اینو چطوری بخورم
+با دهن این طوری
یک هوم کردم و سر بستنی و کرد دهنش و میک زد
از حرکتش خندم گرفت و شروع کردم به خندیدن
+خوببب بیا مسابقه بدیم هرکی زودتر بستنی رو تموم کنه
تا خواستم موافقت کنم حمله کرد به بستنی
و با خنده منم شروع کردم به خوردن که عقب نیوفتم
با ولع داشت تند تند بستنی رو میخورد تا برنده بشه
ومنم با خنده همراهی می کردم بازنده نشم انقدر تند تند بستنی خوردم سرم درد گرفت و اون برنده شد
با خوشحالی مثل بچه های دوسالههه بلند داد زد هورااااااا من بردم
زدم زیر خنده
_دمت گرم ارتا خیلی انرژیت زیاده
+قربون شما …امیدوارم حالت خوب شده باشه
_اره خیلی بهترم واقعا مرسی
منو رسوند دم کوچمون و رفت
خیلی حالم خوب بود تابحال ادم به این با انرژی ندیده بودم
تا زنگ خونرو زدم یادم اومد مثلا خونه مریم دعوت بودم و قرار بود شب اونجا بخوابم
وااای الان مامان منو با این همه ارایش و زیر مانتومم با اون نیم تنه ببینه میکشتم
درو باز نکرده شروع کردم به فرار تند تند زدم بیرون کوچه و زنگ زدم به اخرین تماس از دست رفتم که ارتا بودو بغل توالت تک زده بود شمارش بیوفته،یکم بوق زد و بعد برداشت
_جانم دختر خوش خنده
+ارتا میشه برگردی
_چی
+توروخدا نپرس فعلا ازم چیزی اومدی توضیح میدم
_اکی بیام سرکوچتون
+نه بیا میدون اونجا سوار میشم میترسم ببیننم
_اکی الان میرسم
بعد 5 دیقه سوار شدم و براش تعریف کردم داستانو و گفتم اگر مامانم بفهمه میکشتم
یکم بهم زل زد با تعجب و بعد زد زیر خنده
_واااای از دست تو
+ببین من نمی دونم کجا برم واسه امشب مریم که خونه شماست خونه اونا نمی تونم برم نمی دونم چیکار کنم
_اممممم خوب می خوای بریم لواسون ویلا ما من صبح میام دنبالت ،واسه اینکه موذب نباشی من میرم خونه خودمون
+آخه نه این طوری نمیشه
راستش تعجب کردم از این حجم از بامرامیش ،فکر نمی کردم بچه بالاشهریا هم با مرام باشن
_تعارف نکن برو امشب اونجا صبحم میام دنبالت میارم اینجا
+اکی واقعا شرمنده ام تو زحمن انداتخمت
_زحمت چیه بچه جون و حرکت کرد
تو مسیر چونش گرم شده بود کل خاطرات زندگیشو تعریف کرد یک جاهاییش دوست داشتم بزنم تو گوششو بگم خفه شو چقدر حرف میزنی ولی روم نمیشد چیزی بگم
نزدیکا ویلاشون بودیم زد کنار بغل سوپری و بدون حرف رفت و در ماشین و بست
بعد 5 دیقه با یک کیسه پر سوار ماشین شد که توش پر خوراکی بود
نگاش کردم و تو دلم گفتم اینکه میگفت خودش برمیگرده وااااای خدا به دادم برسه
آرتا:اینارو واسه امشب گرفتم چیزی تو یخچال نیست اینارو بخور چیزیم خواستی زنگ بزن میرسونم خودمو
هاج و واج نگاش کردم و تشکر کردم
+آرتا خیلی ازت ممنونم تو خیلی مهربونی نمی دونم چطوری خوبیتو جبران کنم
_این چه حرفیه کاری نکردم و به سمت ویلا حرکت کرد
رسیدیم به یک در مشکی بزرگ که از اون سمت دیوار خفنیه خونه معلوم بود
ریموتو زد و ماشین و برد داخل پارک کرد و پیاده شدیم
یک خونه ویلایی خفن با نمای رومی و پر درخت یک قسمت خونه استخر بود که معلوم بود خیلی وقته کسی اینجا نیومده چون ابش لجن بسته بود و قسمت دیگه خونه آلاچیق بزرگی بود که باربیکیویی بغلش گذاشته بودن
به سمت داخل خونه حرکت کردیم کلید و باز کرد و داخل شدیم
برعکس بیرونش که خیلی شیک بود داخلش معمولی بود
مبل راحتی کرم تو سالن و پله های چوبی و آشپزخونه معمولی تر
وسایلارو گذاشت رو اپن و رفت بالا پله و بهم گفت باهام بیا
طبقه بالا دوتا اتاق بود و یک سرویس بهداشتی بهم همه جارو نشون داد و وسایلامو تو یکی از اتاقا گذاشتم
رفت پایین و خرت و پرتایی که خرید بود و گذاشت یخچال و یکجوری که از نگاش معلوم بود دوست داره بگم نرو بمون پیشم نگام کرد
وقتی دید از من آبی بخار نمیشه این پا و اون پا رد و گفت
خوب دیگه من برم چیزی خواستی بهم زنگ بزن
راستش یکم ترسیدم تو خونه به این بزرگی و تنهایی بمونم بهش گفتم
ارتا میشه بمونی تو شب تو اون یکی اتاق بخواب اگر اشکال نداره من میترسم
یکجوری که معلوم بود منتظر همین لحظست گفت حتما عزیزم و زود رفت سمت یخچال و مشغول شد
_چیکار داری میکنی
+شام میپزم ناگت گرفتم سرخ میکنم باهم بخوریم
_ممنونم ازت کمک می خوای
+اره برو میزو بچین
ناگتارو سرخ کرد و ارورد و خوردیم باهم و طبق معمول شروع کرد به ادامه خاطراتشو گفتن
بنظرم خیلی پسر خوبی میومد ولی یکم نگران امشبم بودم که یک وقت به جاهای باریک کشیده نشیم
موقغ خواب شد و رفتم تو اتاقم و اونم رفت تو اتاقش
قبل از بستن در با خنده گفت اگه ترسیدی می خوای بیام بغلت کنم تا صبح
با ترس و جدیت و سری گفتم نخیرم اکیم و درو بستم
نمی دونم کی سرمو رو بالش گذاشتم که خوابم برد
نصفه شب بود که با سرو صدا از خواب پاشدم رفتم بیرون اتاق دیدم صدای ناله و تخ و اوخ میاد رفتم سمت اتاق ارتا پرام ریخت
ارتا و امیر و مریم در حال سکس بودن
مریم یکوری بود و ارتا داشت از کس می گاییدشوو مریمم داشت کیر امیر و ساک میزد داشت از لذت اه میکشید که یکهو نگاش سمت من چرخید و گفت توهم به ما ملحق شو
از خواب پریدم به گوشیم نگاه کردم ساعت 3 بامداد بود
از بیرون صدای اووو گفتن میومد نمیدونم گرگ بود یا سگ ولی خیلی ترسیده بودم
و از اونورم از خوابیده دیده بودم حشری شده بودم
با خودم گفتم خوب شد ارتا نرفت وگرنه این سه تا باهم سکس میکردن
کسم نبض میزد و خیس شده بود حس اینکه یکی اون اتاقه وسوسم میکرد و دلم می خواست برم پیششو سکس کنیم
چشامو بستم و پتورو کشیدم رو سرم که خوابم ببره
کمی کلنجار رفتم با خودم که خوابم رفت
صبح با سروصدای ارتا از خواب پاشدم از پله ها رفتم پایین دیدم داره صبحونه درست میکنه
+صبح بخیر چقدر سروصدا میکنی
_الیک سلام خوابالو بیا ببین چی درست کردم برات
رفتم دیدم نیمرو درست کرده و از اونجایی که دیشب یکذره نون خریده بودو همه رو با ناگت خوردیم مجبور شدیم نیمرو رو با چیپس بخوریم
از اونجایی که چایی هم یادش رفته بود با ردبول خوردیم
حرفای خنده دارش تمومی نداشت قش کرده بودم از خنده همین طوری داشت برام خاطره تعریف میکرد و منم مرده بودم از خنده
وقتی میخندید چالش خودنمایی میکرد نا خداگاه انگشتم رو فرو کردم تو چالش
چشاش چهارتا شد و سکوت کرد و با خنده نگام کرد صورتم و بردم سمتش و لباشو بوسیدم نه اینکه اون لحظه حشری بودم نه به پاس تشکر ازش که انقدر گله
دهنش مزه تخم مرغ میداد یک لحظه اوقم گرفت و عقب رفتم و واسه اینکه متوجه نشه لبخند زدم
صورتش سرخ شده بود و هیچی نگفت یکم با ته مونده غذاش بازی کرد و گفت پاشو دیگه بریم

ادامه دارد

نوشته: نامطمئن


👍 5
👎 1
4101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

806821
2021-04-29 01:23:22 +0430 +0430

بهتر از قبلیش بود

0 ❤️

806889
2021-04-29 08:57:01 +0430 +0430

اگه میگفتی دوستم گفته بریم کلاس قرآن بعد اونجا لنگا رو داده هوا من ناراحت شدم شاید باور میکردم خوب رفتید خونه خالی واسه دادن دیگه این همه چی ناله واسه چیه میخای بگی من تنگم باشه بابا تو تنگ تو کیر ندیده ت مریم مقدس (هرچند اونم جنده بود)

0 ❤️

806901
2021-04-29 11:09:14 +0430 +0430

قشنگ بود ولی خوب شد اول ازروش یبارخوندی غلط املایی زیادداشتی 😄😄😄😄😄

0 ❤️