مشتری حشری

1391/08/17

من از کودکی دچاره تجاوز شدم اولیش دزسن 14سالگی بودپدرم توکاره پرده هست من بعد ازمدرسه میرفتم مغازش یک روز خانمی امد وگفت پرده خانه ما افتاده وشبممهمان داریمپدرم نبود واو اعصبانی گفت خودت بیا وگند کاری پدرتو درست کن من به غرورم برخود و جعبه ابزار ودریل را برداشتم ودنبالش رفتم به خانه رسیدیم زن واردشد خانه ای حیاط دار بود گفت برم طبقه دوم وارد شدم همه چیز مرتب بود برگشتم که دیدم زن بالباسی نازک جلوم ظاهرشد ترسیدم وخودم زدم به سادگی گفتم حتما اقاتون امده ودوباره نصب کرده گفت عزیزم شوهرم رانندست والانم معلوم نیستکدام گوری هست یابندر عباسهست یا سر گور پدرش گفت میخواهی مرد بشی گفتم مرسی داشتم عرق میکردم هیکلی وچشمانی درشت شده داشت کاملا خودمو باخته بودم هرچی جلو می امد من به در نیمه باز بیشتر خیره میشدم حس منو فهمید وبرگشت ودرب اتاق قفل کردمن دیگه قفل شدم ویاد داستانهای مدرسه افتادم بچه دزدانی که بچه هارو برای دزدی اعضای بدن میکشن اما اون میگفت جیگرکم نترس وهی جلو تر میامد دهانم خوشک شده بودش فریاد در دهانم نمیامد به دیوار چسبیدم وا وهم به من بوی عرق بدنش مرا خفه کرده بو وسینه های درشتش را به صورتممیمالوند ومیگفت میخواهم مرد بشی نترس هی منومیبوسید ومن بغضی خف کنده در گلویم چنبله زده بود و هم چیزرا باخته بودم مرده ای بیتحرک من را بغل کرد واز جا کند وروی تخت انداخت ودر گوشممیگفت تو مرده بزرگیمیشی نترس سنکینی وزنش بر کل بدنم احساس میشدنفسم روبه شمارش بود واونیز جای را باقی نگذاشته بودکه لیس نزدهباشدزبانم بازشد وباصدای ملتمسان بهش گفتم من ا نکش واو خندهایدیوانه بازد وگفت باشه اما باید به حرفم گوش گنی و ساکت بمانی چشماحمقانه ای گفتم اوسینها یشرا از لباس تور خود خارج کد وگفت مک بزن من هم باترس کامل گوش دادم از حرات عرق شدیدی بر بدنش سایه انداخته بود وشوری عرقش در دهانم سنگینی انداخته بود بازور دستم را ذاخل شورتش کرد وبا قدرت گفت نازش کن ومن شرو به لمس کسش کردم وکامل خیس شدند دستم را احساس کردم بعد شرو به خواباندن من بررویبدنخود کردگفت بخواب ری شکمم وسینه ها را بخور وشورتش را در اورد پراز مو بود صورتم را با فشار بهش نزدیک میکرد ومیگفت فقط یک بوسش کن من بوسیدم وچندشی کامل بدنم را فراگرفت وبه گریه افتادم او اشکانم را پاک میکرد ومیگفت بیا عزیزم نترس مرا در بغل گرفت تا گریه ام بند بیاید وگفت بیا من برای تورا بوس میکنم التماس کردم که میخوام برم خونه گفت تا مرد نشی در باز نیمیشه ومنومجبور کرد با انگشت به وجد بیارمش التم راست نمیشد واو شرو به مالشش کرد اما فایده نداشت چک محکمی زد و گفت بیدارش کن من گفتم بلد نیستم او دوباره نوازشم کرد و شرو به خوردنش کرد تا بلند شد و داخل کوس مودار کرد و منم بعد چند دقیقه که اب کوس ر تمام پایین تنم جاری شدگفتم بسه خسته شدم او میگفت فقط خفه شو و ادامه بده و چندقیقه ای که گذشت گفت با دست ادامه بده مشتش کن و بکنتوش کاره واقعا عذاب اوری بود اما او تمتم در زبانش نمیامد و تند تر میخواست بعد از اینکه اب نهاییش از کوسش خارج شد لرزید و بر تخت افتاد و ولو شد تخت خیس شده بود و بوی گند خیار شور گرفته بودش مشغول به پوشیدن لباس شدم و گفت کجا لباس میپوشی شام بمان من گفتم مشق دارم و تکلیف مدرسه ام مانده او خندید گفت مرده من مشق داره و دوباره مرا بوسید و گفت خیلی چهره ام مهربونه کاش اونم پسری مثل من داشت. در را باز کرد و گفت نرو بمان تا ببرمت حمام بعدش برو گفتم نمیشه مامانم میفهمه میترسم گفت پسر زبل من افرین که به مامانت نمیگی و بهم پانصد تومان داد و گفت دیگه نمیام دره مغازه شما اما دوست دارم خودت بیای وزنگ بزنی و بگی امدی پیشم باشی من پول رد کردم اما گفت دست خالی بری بابات میفهمه پس پول بایدبهش نشون بدی منم ساده تشکر کردم و امدم سمت مغازه و دیگر ندیدمش

نوشته: maniy


👍 1
👎 0
108701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

342162
2012-11-07 23:04:23 +0330 +0330

اههم…!
خواب دیدی خیرباشه…

0 ❤️

342163
2012-11-07 23:06:01 +0330 +0330

اههم…!
خواب دیدی خیرباشه با این داستانت.مطمئنی بردت خونه کونت نذاشت؟

0 ❤️

342164
2012-11-07 23:22:36 +0330 +0330

عبدول جون چیشد؟

0 ❤️

342165
2012-11-07 23:31:47 +0330 +0330
NA

ey baba.koja abdol?yani chi mikhay beri?

0 ❤️

342166
2012-11-08 00:18:37 +0330 +0330
NA

داستاناسرازکجاها که در نمیارن اینجا چه خبره یکی بدادمون برسه ای فریااااااااااااااااااااد

0 ❤️

342167
2012-11-08 00:50:40 +0330 +0330

داستان خیلی تخمی بود
تا حالا اینجوریشو ندیده بودم!
کجا عبدل؟ مگه کشکه که همینجوری بری؟ اگه میخوای بری پس بیخود دم از مرام و معرفت نزن. حداقل بخاطر ماها باید بمونی. آخه بلاک شدنم شد بهونه واسه رفتن؟
یعنی تو بیشتر از شیرجوان ضربه خوردی بخاطر بلاک شدن؟

0 ❤️

342168
2012-11-08 03:40:09 +0330 +0330

agha doroogh budanesh eb nadare ke
mage shomaha serial mibinin ya roman mikhunin raste ? waghe’ie? wali
bad neweshte budi
ye dor neweshtato bekhun khodet akheeeeeeee

0 ❤️

342169
2012-11-08 04:14:10 +0330 +0330

حس میکنم با بهم خوردن لیست داستانهای ماه و از بین رفتن انگیزه ی نویسنده هایی که دلخوشیشون از نوشتن داستان حضورشون توی اون لیست بود که منجر به ننوشتن داستان خوب شده، باید به خوندن داستانهای این چنینی عادت کنیم. فکر کنم دیگه دوره ی خوندن یک داستان خوب و قوی و سریالی به پایان رسیده باشه…

0 ❤️

342170
2012-11-08 05:24:20 +0330 +0330

گر میگفتن این داستانو عبدل نوشته باور میکردم…عبدل کجائی؟

0 ❤️

342171
2012-11-08 05:33:27 +0330 +0330

من نفهمیدم!
الان به کجات تجاوز شد
:D
خدایا!
این نویسنده های کودک و نونهال را از سایت نگیر
=))

0 ❤️

342172
2012-11-08 06:07:59 +0330 +0330
NA

این نظرا که الان توی تخمی داری میخوانی،حکم گاییدنت داده میشود که دیگر ملجوقیات خود را روی کاغذ سفید و بیچاره نریزی و

به خورده ما ها ندهی.آخر کسکش جان این چه لحنی بود که شما در داستان خود بکار برده اید.کیرم در منافذ پوستت که کسشعر

برای ما نبافی.به چیه داستان تو نمره بدم؟…به لحن همانند قیافه ات آیا؟… یا موضوع رجب علی خیاط(که یکی ازدوستان به درستی اشاره کرد)…(سعی کردم مثل خودت زر بزنم.)

بذار یه چیز رو ریشه یابی کنم بعد خلاص:

کونی دختری شاشیده بهت یا ریده بهت که اینقدر سرخورده شدی؟ یا گی تشریف داری ؟…که اینقدر دختر رو بعد به تصویر

کشیدی(بوی عرق گندیده و مزه خیارشور…).دستت به کوس نرسیده حالا زر زر میکنی…

گربه دستش به گوش نمیرسه میگه کیر تو کون قصاب محل…

عبدول میدونم بایه اسم کاربری دیگه اومدی ومیتونی نظر بدی…پس بچه بازی رو بذار کنار قهر نکن…این همه من بلاک شدم .اما بازم هستم.

0 ❤️

342173
2012-11-08 10:19:03 +0330 +0330
NA

ایول چه تخیلی داری بچه جون. حیف که جای شخصیتارو عوض کردی اونی که اومد دنبالت در مغازه شوهرش
بود!!!

0 ❤️

342174
2012-11-08 11:11:10 +0330 +0330
NA

چغندر قند تو کونت با این کسشعر نوشتنت،حداقل صبر میکردی چرتت بپره بعد خواب کیری تخمی تخیلیت رو می نوشتی،کیر خر شرک تا دسته تو اندونت.

0 ❤️

342175
2012-11-08 12:31:20 +0330 +0330

سارینا
انگار باز عبدل یکی دیگه از روشهای رزمیشو رو کرده! نمیدونستم!
:-D

0 ❤️

342178
2012-11-08 13:51:16 +0330 +0330
NA

عبدل رو زدن بال و پرش شکسته عبدول جون ما همیشه به یاد خوبیات هستیم تو که بدی نداشتی

0 ❤️

342179
2012-11-08 14:57:13 +0330 +0330
NA

دوستان اگه راست یا دروغ بهتر از این هست که بعضی ها می گن خواهر خانمم یا مادرم یا خواهرم یا یکی از فامیلهای نزدیک را فلان کار کردم باز دمش گرم که از محارم نگفته من می گم ایول به او با داستانش >

0 ❤️

342180
2012-11-08 16:11:22 +0330 +0330
NA

ىاد کتاب داستان و راستان استاد مطهرى افتادم. داستان شاگرد بزاز…
ولى ب خودت نگىر اصلا قابل مقاىسه نىست با اون اثر, تو فقط توهمات ذهن خودتو گفتى., همىن. :|

0 ❤️

342181
2012-11-08 16:11:22 +0330 +0330
NA

عبدل کجایی برو یه ایمیل دیگه درست کن . ریگی به کفشت بریز بیا !

0 ❤️

342182
2012-11-08 17:55:28 +0330 +0330
NA

نویسنده ی محترم ممنون که وقت گذاشتی اما بهتر نبود این وقتو صرف تمرین املا میکردی؟
شرو نه، شروع
بهتر بود بعدا شیشه ی خونه ی زنه رو میشکستی، تا دیگه از این گوه ها نخوره
تف به همچین زنایی تف

0 ❤️

342184
2012-11-09 03:20:53 +0330 +0330
NA

از بچگی اسکل بودی تا همین الان که خاطراته تخمیتو مینویسی.14 سالت بود کس را دیدی بعد زدی زیرگریه؟؟؟چاقال من 14 سالم بود با کیرم دیوارو سوراخ میکردم .همچین گفتی تجاوز فک کردم بابات کونت گذاشته

0 ❤️

342186
2012-11-09 03:25:43 +0330 +0330
NA

یکی داستانه کامل بگایی عبدل رو بنویسه و بگه چرا دیگه نمیان. چی شده

0 ❤️

342189
2012-11-09 10:28:28 +0330 +0330

ژانر جالبی هستش
ولی اصلا نتونستی بنویسیش
یه جورایی جوک گونه بود

0 ❤️

342190
2012-11-09 11:35:05 +0330 +0330

in kose sheraaaaaa chiye minevisid :lol:

0 ❤️

342191
2012-11-09 13:07:46 +0330 +0330
NA

ادمین ادمین ادمین؟؟؟؟؟؟اول بگم چرا هرجا داستان و کامنت هست بهم ریخته شده؟بعدش من چرا پیامم نمیره(اسپم)؟

0 ❤️

342192
2012-11-09 16:54:40 +0330 +0330
NA

خنده ای دیوانه بازد؟ منظورت دیوانه وار زده دیگه؟

0 ❤️