مشتری سکسی (۳)

1400/06/05

...قسمت قبل

داشتم کار یه مشتری دیگه رو انجام میدادم. وقتی اشکان وارد شد دستپاچه شدم،ولی خودمو ریلکس نشون دادم، حس کردم که رنگم شده رنگ گچ.گفتم الانه که باهام درگیر شه.یه گوشی دستش بود، وایساد کنار مشتری. یکم خیالم راحت شد که حداقل آبروم نمیره. سعی کردم بهش سلام کنم، اما زبونم از ترس بند اومده بود… بعد دو دقیقه بهش گفتم سلام… بفرمایید!!
با یه صدای خشک و مردونه گفت: کار من زیاد نیست… این اقا برن بعد کارمو بهت میگم
گفتم: باشه مشکلی نیست
وسط کار گوشی مشتریم زنگ خورد و سکوت رو بین ما شکست و رفت بیرون از مغازه تا جواب بده.
وقتی رفت،
گفتم: هییییی خدا☺️(خواستم برم تو فاز طبیعی)
گفت:هه، خدا؟ مگه واسه بعضیا معنی داره
اون لحظه میخواستم آب بشم برم تو زمین.
تا خواستم یه چیزی بگم(البته جوابی نداشتم) یه مشتری دیگه وارد شد… تو دلم یه خداروشکر گفتم ک باعت شد من از زیر جواب در برم و سریع با مشتری سلام علیک کردم
اشکان نشست رو صندلی و با حوصله ی زیاد انقدر صبر کرد تا جفتشون از مغازه رفتن.
با بسته شدن در مغازه انگار در زندگی به روم بسته شد
اصلا از عکس العمل اشکان خبر نداشتم
بهش گفتم :بفرمایید؟
گوشی که دستش بودو قفلشو باز کرد و برعکسش کرد.
دیدم عکس منه. همونی ک واسه سارا فرستاده بودم
گفت:این شمایین؟
آب دهنمو قورت دادم، با تعجب گفتم بله! دست شما چیکار میکنه
گفت:خواستم ببینم برادری شبیه به خودت نداشته باشی و اشتباه نشه…این عکست تو گوشی سارا چیکار میکنه؟
گفتم:سارا؟ سارا کیه؟
گفت: سارا فَرد!
ی لحظه مکث کردم گفتم:آهاااا… خانوم فرد، والا من نمیدونم،این عکسم، هم رو پروفایل تلگرامم هست هم تو اینستام
از خانومتون چرا نمیپرسین؟
گفت:حالا شد خانوم فَرد؟؟ اصلا از کجا فهمیدی خانوممه؟ حس کردم به زور داره حرف میزنه… موقع صحبت کردن خیلی مکث میکرد،بعضی کلماتو بعد چهار ثانیه پیدا میکرد. همین باعث شد اعتماد به نفسم بیشتر شه
گفتم: با توجه به اینکه ما تو محل همه همدیگه رو میشناسیم و شما رو هم تا بحال ندیدم حدس زدم شوهرشون باشین.از یه طرفم خانوم فَرد خواهر دوستم سهیله(پسرخاله ی پیمان و پویا که از طریق این دو تا باهاش آشنا شدم)

گفت: گوشیتو بده،
گفتم چه دلیلی داره این کارو کنم؟ گفت:نمیخواد دستم بدی… این شماره ای که میگمو وارد کن ببینم ذخیره داریش یا نه
منکه حسابشو کرده بودم این کارا رو انجام بده ،قبلش همه چیو از گوشیم پاک کردم. جلوش شماره ای که گفتو وارد کردم، هیچی بالا نیومد
بعد گفت شمارتو بده لطفا

با حالت تعجب شمارمو گفتم
گفت شماره مِلیتَم بگو.تو دلم گفتم مریضه؟ شماره ملیمو میخواد چیکار!!
گفتم یعنی چی اقا، چه دلیلی داره من شماره ملیمو به شما بگم؟
گفت ازت خواهش میکنم… بعد اصرار زیاد بهش شماره ملیمو با خطای تعداد عددی گفتم… اولش از شمارم تعجب کرد… گفتم من متولد مازندران نیستم… شناسنامم مال تهرانه.
گفت مرسی و رفت…
اون روز از اشکان خوشم اومد، اینکه سریع آبرومو نبرد… از یه طرفم وقتی نمیتونست قشنگ باهام صحبت کنه دلم واسش سوخت.از کار خودمم خجالت کشیدم. سریع به سارا پیام دادم گفتم هرچی از من داریو پاک کن. لطفا دیگه به من پیام نده.با یه پوکر فیس از طرف سارا بدون بلاک کردن رابطه ما تموم شد.
همونجا پیامی که دادمو پاک کردم. قضیه اون روز رو هم واسه خونواده خودم و سهیل، به نفع خودم توضیح دادم تا امادگی ذهنی واسشون ایجاد کنم.

دوسال گذشت…

دیگه از کار تعمیرات در اومدم و خواستم تغییر شغل بدم.
نشستم خونه اموزش از راه دور برنامه نویسی که خریده بودمو کار کردم
روزام داشت یکنواخت میگذشت، یکسره خونه،با کسی هم رابطه نداشتم.حتی در حد پیام، کارم شده بود برنامه نویسی و بازی کال آف دیوتی موبایل…حس افسردگی بهم دست داده بود… که باعث شده بود تایم بیشتری پای گِیم بزارم تا آموزش
خونواده دیگه صداشون در اومده بود. که چرا خونه یکسره پای گوشی هستی.
یه روز گوشیو میزاشتم کنار، دوباره روز از نو روزی از نو…
زمستون پارسال پویا بهم زنگ زد گفت یه ماه کار داریم میای؟ کارش نظارتیه بیشتر… منم ب خاطر تنوع قبول کردم.واقعا تو روحیم تاثیر مثبت گذاشت
تولدم 15 دی ماه بود که، شب خواهرم تو استوری تولدمو بهم تبریک گفت. خیلی از دوستا و اشناها که فالوش کرده بودن با دیدن استوریش اومدن دایرکتم تا تبریک بگن.
داشتم دایرکتا رو چک میکردم که دیدم سارا هم تولدمو تبریک گفته.نمیدونم چرا یه حس خوبی بهم دست داد
بهش گفتم:مرسی ازت مهربون
یه دفعه ای بی مقدمه گفت:فکرشو نمیکردم زود جا بزنی!
گفتم: هرکاری که کردم واسه آبروی جفتمون بود
گفت:بیخیال! گذشت… الان دو ساله که راحت شدم
گفتم:یعنی چی؟ گفت:باهاش زندگی نمیکنم و اومدم محل
اون لحظه خوشحال شدم ک میتونم دوباره بدون هیچ مشکلی باهاش باشم.
از اون روز دیگه کار من شده بود به دست آوردن دل سارا.
با هم اوکی شدیم. یه هفته بعد که سرکار بودم بهش گفتم کاش میشد ببینمت… گفت:
_اخر شب میای خونمون؟
+کی هست؟ 😐
_بابام😂
+عهههه… مسخره بازی درنیار دیگه😕😬
_خودمم. نترس
+چ خوب. باشه پس فیلمم میریزم تو فلش میارم نگاه میکنیم
_شب بهت خبر میدم که کی حرکت کنی
چقد اونروز هیجان داشتم… از سرکار که اومدم خونه سریع یه دوش گرفتم و رفتم ارایشگاه ریشامو آنکارد کردم.بعدِ شام سارا پیام داد گفت:بیا
اون پیام یک کلمه ای قشنگ ترین اِس اِم اِسی بود که تا الان داشتم.
فلشی ک توش فیلم ریختمو برداشتم و رفتم سمت خونشون که تقریبا دویست سیصد متر با ما فاصله داشت. توراه یکم تنقلات خریدم… واسه اینکه این یکی رو به خاطر سکس از دست ندم از داروخونه دو تا قرص یکی برای شق شدن یکی دیگه هم واسه دیر ارضا شدنم گرفتم و همونجا با شیر آبی که کنار داروخونه بود انداختم بالا
حرکت کردم به سمت خونه سارا. بهش پیام دادم دارم میرسم. گفت:در نزن، خودم میام درو باز میکنم
تا اون موقع فکر میکردم که کسی خونشون نیست، تعجب کردم… پس کجا میخواد منو ببینه!
بهش اعتماد کردم و پشت در منتظر موندم. بعد چند ثانیه درو باز کرد و انگشتشو به نشانه ی سکوت روی بینیش گذاشت.با اون یکی دستشم منو راهنمایی کرد که برم داخل
تو حیاطشون جای موزائیک، سنگ ریزه ریخته بودن.
به خاطر همین خیلی آروم قدم بر میداشتم که مبادا چراغ خونه ای که خاموشه یه وقتی روشن شه.
قدم زنان از کنار خونه مادرش گذشتیم و رسیدیم به یه خونه دیگه.
کفشامو که درآوردم برداشتم و با هم وارد خونه شدیم.
خیلی با صدای کم گفتم این کفشا رو کجا بزارم؟ گفت بزار همین گوشه
خیلی استرس داشتم. صدام در نمیومد.
وقتی سارا با صدای بلند باهام حرف میزد من استرسم بیشتر میشد، که مبادا کسی صداشو بشنوه و بیاد تو
اما وقتی محو صورت خوشگلش،با اون آرایش سادش میشدم منو از همه چیز دور میکرد.با اون لباس یقه بازی ک پوشیده بود چاک سینش قشنگ به چشم میومد
خوراکیا رو گذاشتم رو میز و نشستیم رو مبل دو نفره که کنار پنجره بود
گفتم:این خونه مال کیه؟
گفت:مامانم واسه من ساخته، یک سال بعد جداییم از اشکان هرچی پس انداز داشتو خرج خونه کرد
گفتم دمش گرم واقعا ​
در حال صحبت بودیم که خیلی آروم دستمو اندختم دور گردنش و سرشو به سینم چسبوندم و موهاشو نوازش کردم.
قرص sdf کار خودشو کرده بود، با بغل کردنش راست کردم و کیرم میخواست شلوارمو جر بده.
گفتم:کیا تو این حیاط زندگی میکنن؟ گفت:سهیل و خانومش
با مامان بابام(سه تا خونواده تو یه حیاط)
همونجا بود که انگشت شصتمو به نشانه مرگ دور گردنم تکون دادم و خندید گفت نگران نباش
داشتیم صحبت میکردیم که یه دفعه ای از پشت پنجره خونش صدای قدم زدن اومد و جفتمون ساکت شدیم… انگار داشت میومد سمت پنجره… با تعجب و ترس به هم نگاه کردیم و گفتیم فاک!!

ادامه...

نوشته: عرفان


👍 19
👎 1
27601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

828405
2021-08-27 01:24:07 +0430 +0430

آخرش رو دوست داشتم

1 ❤️

828460
2021-08-27 07:51:26 +0430 +0430

داستانت رفته رفته جالبتر میشه .دارم با شخصیت اصلی داستان ارتباط برقرار می کنم.منتظر ادامه اش هستم.خسته نباشی

1 ❤️

828483
2021-08-27 12:03:18 +0430 +0430

زمان بندیت یکم بهم نمی خوره
توی قسمت قبل گفتی تازه کرونا اومده بود رفتم یه کافه پیدا کردم که باز باشه
الان نوشتی دو سال بعد 🤔
هنوز دو سال از اومدن کرونا نگذشته
توی داستانهای بعدیت لطفا یکم بیشتر دقت کن
اما مسیر داستانت خوب بود

2 ❤️

828673
2021-08-28 15:27:09 +0430 +0430

واقعیت بگم برخلاف دیگر دوستان خیلی ناراحت شدم که چنین کاری مرتکب شدی ، چون بهر حال وقتی میری سمت یک خانم که شوهر داره مرتکب بدترین نوع رفتار اجتماعی میشی که آخرش و هم خبر ندارید خصوصا اینکه وقتی اون مرد نخواست آبرو ریزی کنه و خیلی منطقی و با آرامش برخورد کرد برای من عجیب بود چون اگر من بودم گوشی و توی صورتت خورد میکردم و نمی‌توانستم اجازه بدهم کسی چنین کاری کنه ، اما بهر حال این کار و کردی نمی‌دونستی باعث میشی یک زن از شوهرش جدا بشه و معمولا هم هیچ کدوم از پسرهایی که میروند با زن شوهر دار وجودش و ندارن حداقل بعدش این زن و باهاش ازدواج کنند و فقط برای لذت بردن لحظه ای و رایگان این کار و میکنند که در اصل هر دو هم مقصر هستند هم پسر هم زن ، و در نهایت وقتی میرسه که کار این زن و شوهر به طلاق می‌کشه شوهره که می‌رود با یکی دیگه ازدواج میکنم ولی اکثرا این زنها رو کسی دیگه باهاشون ازدواج نمیکنه و به خیل عظیم زنهای بیوه و افراد مناسب رابطه توی اجتماع اضافه میشه در حالی که شاید زن خوبی هم باشند ولی چون خودتون باهاش بودید نمی‌خواهید بگیرید و تازه فکر هم میکنید این افتخار هست و به دوستان دیگه هم میکنید که با فلانی رفیق شدید و رابطه هم دارید و هرکدپم مدتی با این زنها وارد رابطه میشین که در نهایت آنقدر سن و سال این ها بالا میاره که به چهل میرسه و یا نزدیک چهل میشه دیگه فقط در صورتی هم بخوان ازدواج کنند گرینه مناسبی که باید گیرشون بیاد محال هست و یا خیلی اتفاقی باشه یکی بیاد این ها رو برای ازدواج انتخاب کنه و یا شرایط ازدواج کردن و داشته باشه . نکنید این کارو عزیزای من درست نیست بخدا . باعث نشوید زنان جامعه تبدیل به مجردهای همیشگی بشوند چون بهر حال فردا زن خودتون و هم یکی دیگه از راه بدر می‌کنه و مشکل برای خودمان هم درست میشه . تجربه این و نشون داده که هرکسی این کارو کنه برای خودش هم پیش میاد بدون برو برگرد این اتفاق براحتی پیش میاد .

1 ❤️

828685
2021-08-28 16:01:21 +0430 +0430

ریدم تو این کصتانت،کصکش مگه سزیال ماه رمضون داری درست میکنی ؟
جقتو بزن و کصشعرتو تایپ کن دیگه

0 ❤️

828691
2021-08-28 16:58:12 +0430 +0430

یکی از معدود داستانیه که تو این مدت خوندم و خوشم اومد همه چیش درست و سر جاشه دمت گرم

1 ❤️

830241
2021-09-05 01:37:55 +0430 +0430

دمت گرم عین سریالهای ایرانی جای حساسش قطع میکنی که ادامه اش رو بخونیم 😛 😛 😛

1 ❤️