مشکی پرکلاغی (۱)

1401/06/23

دوستان این اولین داستانیه که منتشر میکنم ۹۰ درصد واقعی و ۱۰ درصدش شاخ وبرگش ❤️
همیشه تا جایی که یادم میاد، از زمانی که سیبیلم در اومد و کشف کردم که مرد چیه زن چیه ، دنبال یه عشق افسانه ای و سوزان بودم. همیشه خیلی شهوتی بودم و خود ارضایی زیاد میکردم با کوچکترین چیزی و در همه جا.
همیشه فانتزی یه رابطه عاشقانه پر از سکس با یه دختر مو مشکی و گندمی داشتم . آیدا (اسامی عوض شدن) دختر دوست بابام بود که از زمانی که یادمه همیشه دوستش داشتم و تو جمعی که بودیم ۶ تا بچه بود ۴ تا دختر ۲ تا پسر که از بچگی با هم بزرگ شده بودیم واسه همین به مامان بابا های هم خاله و عمو میگفتیم.
یادم میاد سال ۸۵ بود که من دانشگاه قبول شدم و از همون موقع شروع کردم به باشگاه رفتن ، کار کردن و دانشگاه رفتن .
راستی تهران زندگی میکردیم همون جا هم قبول شدم. بعد از چند ماه بابام گفت با دوستاش دارن یه خونه میسازن که قراره بریم اونجا زندگی کنیم یعنی تمام بچه ها میشدیم همسایه. این خبر برای من خیلی خیلی هیجان داشت چون به آیدا نزدیک میشدم
یه شب که رفتم خونه مامانم گفت خاله … مامان آیدا دعوت کرده شام خونشون منم از خوشحالی بال در آوردم پریدم تو حموم و شیو کردم 🤣‌حالا خنده داریش اینجا بود که امکان اینکه اتفاقی بیوفته صفر بود.
خلاصه رسیدیم اونجا راستی یادم رفت در مورد خودم بگم قدم ۱۸۵ وزنم ۸۰ وکلی طرفدار داشتم حتی آیدا و مامانشو خواهرش همش ازم تعریف میکردن. خلاصه شب رسیدیم خونشون . آیدارو که دیدم (تقریبا یک سالی میشد ندیده بودیم همو) یاد بچگی افتادم با اون چشم و ابروی سیاه و موهای پر کلاغی . با همه سلام و روبوسی کردم به اون که رسیدم انگار یه آهنگ قشنگ تو گوشم پخش میشد ، ریتم حرکت زمان کند شد ضربان قلبم بیشتر شد . انقدر حسم بهش فانتزی بود که فکر میکردم حتی فقط باید باهاش ازدواج کنم بعد تماس فیزیکی. اون شب خیلی داشت خوش میگذشت اونم دور و برم میپلکید. یهو یه صدا از آشپزخونه اومد که مامانش به باباش گفت ای وااای شیشه کشک شکسته فکر کنم توی کیسه خرید بوده اینجوری شده میری بگیری؟
باباش با حالت مستی گفت حالا بدون کشک میخوریم و خندید منم که میخواستم پیش مادر زن آیندم خودمو لوس کنم گفتم من میرم. رفتم تو سوپر گفتم سلام این چند میشه حساب کردمو اومدم برم بیرون دیدم یه پسره وایساده داره نگام میکنه منم رد شدم که یهو صدام زد میشه صحبت کنیم منم گفتم شما؟ گفت من دوست آیدام اینو که گفت برق از سرم پرید انگار که بهم خیانت شده باشه . بهم گفت که یک ساله باهمن و منو میشناسه و میدونه که قراره همسایه بشیم و از بچگی باهم بزرگ شدیم.
گفتم خوب من چیکار میتونم بکنم گفت مامانش مخالف رابطه ماست و من دست بردار نیستم آیدا هم به تاثیر از مامانش سرد شده. میشه شماره منو داشته باشی اگر از اینجا رفتن و با من کات کرد به من آمار بدی؟ منم گفتم چششششم حتما 🤣🤣
خلاصه اومدم بالا و تو سرم کلی سوال بود ولی تا چشمای خوشگلش و موهای پر کلاغیشو دیدم همه چیز از یادم رفت.
۶ ماه گذشت ازون شب که منم خبری ازش نداشتم که بابام گفت خونه به زودی حاضر میشه و باید اسباب کشی کنیم منم پریدم تو حموم و دوباره شیو کردم 🤣 خلاصه بعد از چند وقت همسایه شدیم منم که از بابام قول گرفته بودم به مناسبت قبولیم قبل از اینکه کل وسایلو بچینیم یه مهمونی گرفتم کلی دختر و پسر
شب نگام به در بود تا آیدا از در وارد شد وااای چه لباسی پوشیده بود یه لباس چسبون مشکی یقه باز پارچه براق پولکی موشاهم روی شونه هاش .هوش از سرم رفت. کل دوستام تو کفش بودن اون شب کلی مست کردیم و من تو حال خودم نبودم داشتم تو آشپزخونه لیوان میاوردم که یکی اومد در گوشم گفت هومن … نفساش خورد به گوشم داااغ شدم دوباره زمان کند شد برگشتم سمتش صورتمون خیلی نزدیک بود همه جا تاریک بود صدای موزیک میومد و فقط نور لیزر توی مه دستگاه مه ساز ( اون موقع مد بود) میومد تو آشپزخونه. اون سمت راستم پشت به یخچال بود و من خیره به چشماش که نفهمیدم چی شد گذاشتمش روی کانتر و سرمو کردم لای موهاش و دستامو‌گذاشتم روی پهلوش گفتم جونم آیدا . اونم انگار خوشش اومده بود گفت لیمو میخوام منم گفتم چشم عزیزم یه بوس از لپش کردم و اومد پایین. از اون شب تیک و تاکمون شروع شد یکی دو بار رسوندمش جایی که میخواست بره و چند باریم باهم رفتیم بیرون اما نمیدونستیم اسم رابطمون چیه. یه شب که بیرون بودیم من گذاشتمش کوچه پایینی واسه اینکه تابلو نشه اون پیاده رفت منم بعد از یه ربع رفتم خونه. ما طبقه سوم بودیم اونا چهارم. تو حال خودم بودم که یهو صدای جیغ‌ و داد اومد بعد تلفن خونه زنگ خورد منم داشتم از ترس خودمو کثیف میکردم که بابام بعد از چند دیقه صحبت گوشیو قطع کرد و منو صدا کرد.
من با ترس و لرز گفتم چی شده؟ گفت چرا آدرس اینجارو دادی به اون پسره؟ من: کدوم پسره؟ بابام: همون لات و لوته که خالت به خونش تشنس من: اصلا نمیدونم کیو میگی که یهو دوزاریم افتاد که اون یارو تو سوپرو میگه. منم گفتم من اصلا روحمم خبر نداره که بعد از کلی دعوای خیلی بد با بابام از‌خونه زدم بیرون.
تلفنم زنگ خورد گوشیو برداشتم آیدا بود گفت هومن شرمندم تقصیر من بود با گریه گفت که این پسره تعقیبش کرده بعد یجا توی خیابون خفتش کرده و باهم حرف زدن آیدا هم آب پاکیو ریخته رو دست پسره. خلاصه پسره آدرسو پیدا کرده نمیدونم چجوری ما که بیرون بودیم زنگ درو زده و با مامان آیدا حرف زده اونم داد و بیداد کرده و پسره رفته. آیدا از ترسش که به مامانش نگه که پسررو دیده گفته احتمالا هومن داده آدرسو 😵 دلم میخواست بزنم لش و پشش کنم …
ادامه اگر دوست داشتین قسمت بعد

نوشته: Hilim


👍 2
👎 8
7601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

895123
2022-09-14 00:37:23 +0430 +0430

داستان هیچ کششی برای خوندن ایجاد نمیکنه و بیشتر حالت تعریف خاطره بین جمع دوستان رو داره تا یه داستان سکسی که توی سایت با کلی مخاطب منتشر شده.
ایموجی های توی متن هم خامه‌ی روی گهه. چت که نمیکنی، داری داستان مینویسی ایموجی چی میگه اون وسط؟
به لطف دوستان لش و پش هم به دستور زبان فارسی افزوده شد…
تو داهات ما میگفتن شَل و پَل الان درستشو یاد گرفتم ممنونم ازت.

2 ❤️

895155
2022-09-14 02:05:59 +0430 +0430

لش و پش چجوری میشه آقای حیلیم؟
شل و پل بود منظورت؟

0 ❤️

895188
2022-09-14 04:11:26 +0430 +0430

لش وپش روول کنینن بابا چشم وابروهای سیاه وموهای پرکلاغی رو بچسب.چه حالی میکنه موقع تعریف کلا رفتی توی اعماق وجودت.
همه این زندگی نامه ات رو میشد خلاصه کرد رویه قسمتا!!حالا چه اسراریه میخوای بیشتر وقسمت قسمت فحش بخوری نمیدونم.

0 ❤️