مصائب سارا (1)

1391/08/28

سلام من هادی هستم و میخواهم داستان سکس سارا رو براتون بنویسم.
سارا هستم بابای من افغانی و مادرم ایرانی هستند. سالها پیش وقتی بابام اومده بود ایران برای کار کردن، با مامانم آشنا شده بود و بعدا با هم عروسی کردند و من تولد شدم، بعد از چند سال بابام به جرم قتل (سوءتفاهم شده بود چون بابام کسی رو نکشته بود) به مدت پانزده سال زندانی شد. بعد ازینکه بابام آزاد شد رفت سراغ آدمای خلافکاری که بابام رو انداخته بودن زندان. اما اونا بابام رو کشتند و میخاستن وارد خانه ما شوند و چون من و مامانم تنها بودیم میخواستند روی ما تجاوز کنن. روزها و شبها همش بیدار بودیم و زندگی ما از یک طرف با گرسنگی و از طرف دیگه با ترس میگذشت. تا اینکه من و مامانم تصمیم گرفتیم بریم افغانستان و از فامیل بابام کمک بخاییم. با هزار مشکلات یک قاچاقبر رو پیدا کردیم که مارو به افغانستان برسونه و راضیش کردیم که وقتی اونجا رسیدیم پولشو میدیم.
خلاصه به افغانستان رسیدیم و روز اول یکی دو آدرس رفتیم و از فامیل و آشناهای بابام کمک خاستیم اما ما رو قبول نکردن و به ما کمک ندادن. نزدیکای غروب بود و مجبور شدیم دوباره به جایی بریم که قاچاقبر زندگی میکرد، تا افغانستان که اومده بودیم قاچاقبر فکر میکرد ما اینجا آشنا و فامیل داریم و به ما کاری نداشت و مزاحمت نمیکرد. اما اون شب وقتی از همه جا نا امید شدیم و رفتیم خانه قاچاقبر اونوقت فهمید و شاید از همون شب برای سکس با من و مامانم نقشه کشیده بود. خب هرطور بود شب خابم نبرد جون میترسیدم اما مامانم از بس خسته بود خابش برد. فردا صبح دوباره همه جا رو گشتیم اما کسی کمک نمیکرد وقتی تو خیابونا میگشتیم دوباره با قاچاقبر روبرو شدیم، میدونستم چه نقشه ای داره شاید تمام مدت دنبال ما بوده و تعقیب میکرده، از ما دعوت کرد که امشب هم بریم با اونا باشیم. تازه وقتی میرفتیم بطرف خانه، خودش رو معرفی کرد و بهم گفت اسمم حامد است و دیگه بهم نگو (قاچاقبر)، چون هیکل خیلی گنده ی داشت ازش میترسیدم و با صدای لرزان گفتم چشم آقا حامد.
شب وقتی شام خوردیم به مامانم گفت همین الآن ازتون پول میخام، من و مامانم بطرف همدیگه دیدیم و مامانم بهش گفت: آقا حامد خودتون از حال و روز ما خبر دارین چند روزه دنبال پول شما میگردیم اما خودتون شاهدین که نتونستیم پول جور کنیم، یکم دیگه هم فرصت بدین خدابزرگه واستون میارم.
من سرمو انداخته بودم پایین و به پاهام که از راه رفتن و زخم هایی که داشت بدجور میسوخت،میدیدم که ناگهان حامد به من حمله کرد و از پشت محکم بهم چسپید. میتونستم به خوبی کیرشو حس کنم خیلی ترسیده بودم. حامد به مامانم گفت فرصت تموم شد یا الآن پول بیار و یاهم تورو و هم دخترتو تا صبح میکنم.
مامانم رنگش پریده بود و داشت گریه میکرد، من از ترس زیاد اشکام خشک شده بودن و حتی یک کلمه هم نگفتم، مامانم گفت حامد جان لطفا تو جای پسر منی لطفا این کارو نکن از خدا بترس. حامد سیلی محکمی زد زیر گوش مامانم و گفت به من نگو از کی بترسم و از کی نترسم. مامانم افتاد روی زمین و با دیدن این حالت شروع کردم به چیغ زدن و گریه کردن. داد میزدم کمک،،،،،،،،،،کمک،،،،،،،که حامد اومد و دهنمو گرفت و گفت کسی صداتو نمیشنوه اینجا ایران نیست!!! افغانستانه… هیچ کس نمیاد کمکت… فامیل بابات هم شمارو جواب دادن… فقط من میتونم کمکت کنم و امشب تا صبح کمکت میکنم…!
مامانم روی زمین بیهوش افتاده بود و من تو چنگ اون وحشی بودم از ناچاری خودمو میزدم به در و دیوار و میخاستم فرار کنم اما همه راه های خروج بسته بود.
حامد اومد طرفم و منو پرت کرد روی رخت خابش و خودش اومد پهلویم خابید…زیاد کوشش میکردم خودمو از دستش نجات بدم و بلند بشم اما فایده ای نداشت چون من با این اندام دخترانه نمیتونستم حریف یک مرد چاق و قوی بشم،،،،،،،،،بهم گفت از سکس حوشت میاد… من جون تا هنوز نه سکس داشته بودم و نه هم به سکس فکر کرده بودم هیچ حرفی نزدم و همش چیغ میزدم تا یکی کمکم کنه.
حامدبا یه دستش محکم منو گرفت و با دست دیگرش شلوارمو از پام در آورد فقط شورت پام بود و مثل گرگ وحشی داشت به شورتم نگاه میکرد. شورتمو کشید پایین و کسم رو داشت با دست کلفتش لمس میکرد… من که نا امید شده بودم و فهمیده بودم کسی نیست کمکم کنه دیگه چیغ نمیزدم فقط کوشش میکردم از دست این وحشی خودمو آزاد کنم و با چاقویی که سر سفره که تا هنوز پهن بود یا خودمو بکشم و یا هم این وحشی رو.
کسمو یه لیس زد و گفت تو خیلی با ارزشی چرا مامانت بجای پول یه شب تورو بهم نمیده خیلیم خوب میشه…منم میتونم حساب این کس خوشکلو برسم و شما هم میتونین از دادن پول آزاد بشین.
داشت با ولع و حرس کسمو میخورد اما حالا کمی ترس از بین رفته بود و کم کم داشتم لذت میبردم. اما جالب بود برام که چرا فقط داره لیس میزنه…نمیدونستم چیکار کنم. که یهو دیدم شورت و شلوارمو داد و گفت هله زود بپوش ببینم.زودباش
من خیلی خوشحال شده بودم فکر میکردم دلش به حال ما سوخته و میخاد هم از پول و هم از ما بگذره. داشتم شلوارمو میپوشیدم که چاقو رو گرفت و بطرف مامانم رفت…ناگهان چیغ زدم و گفتم تورو خدا به مامانم کاری نداشته باش… تورو خودا بزار ما بریم قول میدم به کسی چیزی نگیم و هرطور شده پولتو جور کنیم فقط فردا رو فرصت بده. برگشت و گفت دیگه نمیخاد پول بدین… اون پول رو فراموش کنین… خیلی خوشحال شدم از شنیدنش و باور کردم…راست میگی!!!؟؟؟؟؟ یعنی ما آزادیم؟؟؟؟؟؟؟ نه دختر غلط فکر کردی، شما دیگه برای من کار میکنین…چه کاری؟؟؟؟ اونشو به زودی میفهمی.
با چاقو بطرفم اشاره کرد که ساکت بشینم و دوباره بطرف مامانم رفت و…
ادامه دارد…

نوشته: سارا


👍 1
👎 0
37801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

344312
2012-11-18 22:12:37 +0330 +0330
NA

دوست عزیز داستانت قشنگ بود ولی نباید مبهم بنویسی. جایی که گفتی دوستای بابات می خوان بهت تجاوز کنن من احساس کردم دروغ

می گی چون سریع گذشتی.سعی کن باز بنویسی . مرسی و موفق باشی.

راستی مامانت چرا انقد زود غش می کنه میافته .مردم یک مفدار تلاش می کنن .

0 ❤️

344313
2012-11-19 00:54:43 +0330 +0330
NA

بدک نبود ادامه داستانتو بنویس فقط سعی کن شمرده تر بنویسی نه با عجله
دنبالت که نکردن خدای نکرده . ها ؟ شوخی کردم جدی نگیر … خسته نباشی

0 ❤️

344314
2012-11-19 00:59:34 +0330 +0330

Bad nabud , ru negareshet bishtar deghat kon

0 ❤️

344315
2012-11-19 02:11:18 +0330 +0330
NA

مرد تنهای شب باز رفتی رو منبر که!

0 ❤️

344317
2012-11-19 02:52:38 +0330 +0330
NA

nemidunam chera vali ye chizi to dastanet aziyatam mikone… shayad… bad nabud…

0 ❤️

344318
2012-11-19 04:02:01 +0330 +0330

فقط خواستم ازت بپرسم بالاخر هادی هستی یا سارا؟! شاید هم هادی هستی و میخوای داستان زندگی سارا رو بنویسی. یا سارا هستی و داستان زندگیت رو برای هادی تعریف کردی که اونم بیاد اینجا برات بنویسه… !!!

0 ❤️

344319
2012-11-19 04:12:38 +0330 +0330
NA

shoma ke dari dastane seryali minevisi chera in hame ajale mikoni?

0 ❤️

344320
2012-11-19 08:32:38 +0330 +0330

دلم سوخت … وافعأ این چیزها وجود داره … حدس میزنم باید خیلی غمگین باشه داستانت

0 ❤️

344322
2012-11-19 14:29:08 +0330 +0330
NA

همه افغان ها از سر بیکاری به ایران میان اونم با سختی هایی که تو راه قاچاق دارن بعد سارا که اینجا متولد شده ومادرش ایرانیه رفتن افغانستان اونم از راه قاچاق

0 ❤️

344323
2012-11-19 16:27:13 +0330 +0330
NA

قسمت اول خوب بود، منتظر قسمت بعد میمونم.

0 ❤️

344324
2012-11-19 19:04:16 +0330 +0330
NA

وقتی دارم میکپ فرهنکمون پایینه باور نمیکنین
از بس داستانهای تخمی تخیلی منتشر شده به این داستان مجبورین بکین خوب
مهم نیست
من فقط نفهمیدم چرا اول داستان نوشتی من هادی هستم؟
اینجا نتیجه گرفتم داستانت دزدیه و با یک کوچولو سرچ کردن فهمیدم این داستانو از توی سایت امیر سکسی دزدیدی
ولی
اورین اورین تو دزد خوبی هستی دوست من!!‏
اگه سر پا دستشویی نکنی و مقداری از ادرارت توی مثانت نمونه یه چیزی میشی بهت قول میدم‎ ‎

0 ❤️