مغز فاحشه

1397/08/29

“ولی من نیاز دارم”
این آخرین جمله ای بود که توی ذهنم با خودم زمزمه کردمو بعدش لبامو به لباش چسبوندم
وقتی متوجه شدم داره همراهیم میکنه کل استرسی که نسبت به واکنشش داشتم تبدیل به یه حس دیگه شد…حسی که وحشی ترم کرد
ادامه دادمو پاهامو دو طرف پاهاش طوری که صورتم رو به صورتش بود گذاشتم…حالا دیگه کارش راحت تر بود و دستای مردونشو روی کمرم حس میکردم که پایین و پایین تر میرفتن همزمان با لب گرفتن، کیرشو که سفت شده بود از روی شلوارش میمالوندم…نفساش شروع به نامنظم شدن کردنو حالا دیگه دستاشو روی کونم حس میکردم
لبامو از لباش جدا کردم و توی چشای خمارش نگاه کردم:
+میخوای با این چیکار کنی؟
-بکنمش
+کجامو
-کونتو
+میخوای جرش بدی؟
-آره
+اینجا رو یا…
دستامو رو دستاش گذاشتمو آروم بردم سمت کوسم
+یا اینجارو؟
هر چقدر جلو تر میرفتم دیوونه شدنشو بیشتر توی چشمای خمارش میتونستم ببینم و همین بود که باعث لذتم میشد…دیوونه کردنش…اذییت کردنش…همهٔ اینا یه بخشی از ارضا شدنم بود
-میخوای کوستو جر بدم؟
+آره
هنوز حرفمو کامل نکرده بودم که احساس کردم دارم از زمین کنده میشم…توی چند ثانییه منو انداخت زیر وحالا سنگینیه بدنشو میتونستم روی خودم حس کنم…سنگینی بدنش…لعنتی من ذره به ذره ی وجود این پسرو میپرستیدم…
گرمی لباشو روی گردنم حس میکردمو کل لذتمو با ناخونام روی کمرش خالی میکردم …وقتی پیرهنشو رو به بالا کشیدم فهمید که میخوام درش بیاره و از روم بلند شد…تو این فاصله منم شلوارمو در آوردم…
دوباره به حالت قبل برگشتو شروع به لب گرفتن کرد…لبهٔ شرتمو کنار زدو شروع کرد به مالوندن کیرش به کوسم…حالا دیگه نوبت اون بود چون از قبل میدونست این کارش مخصوصا وقتی حشرییم چقدر دیوونم میکنه…
سر کیرشو به کوسم میمالوندو از لذت، ناخواسته به کمرم پیچ و تاب میدادم…شایدم اینکارو میکرد که آه نالمو بیشتر بکنه…با صدایی که از ته گلوم میومد هر لحظه بیشتر و بیشتر آه و ناله میکردم
با حرکت دستم سعی کردم بهش بفهمونم میخوام بکنتم ولی خودشو به اون راه میزد…لبام جدا کردمو با صدایی که از شهوت میلرزید مثل بچه ها نگاهش کردمو ازش خواستم بکنتم… کیرشو یه جا توی کوسم کرد…ترکیبی از دردو لذت…ترکیبی از همهٔ حسای دنیا
کم کم بین آه ناله های خودم صدای اونو هم میشنیدم…گرم بود و خیس عرق شده بودیم…ترکیبی از صدای جفتمونو تلمبه زدنش اتاقو پر کرده بود…یکم بعد تر دستشو برد رو چوچولمو شروع به مالوندنش کرد…انگار به همون اندازه لذت بردن منم به اون حال میداد…بلاخره سرعتشو بیشتر کردو چند ثانیه بعد از اینکه گفت “الان میاد “تا آخرین قطره آبشو توی کسم خالی کرد
معنی نگاهشو قبل از اینکه چیزی بگه فهمیدمو خودم زودترگفتم:
“چیزی نیست قرص میخورم”
ازش خواستم بخوابه و تا خودمو توی بغلش گم کنم…خیلی جالب بود هنوز هیچ حس بدی نداشتم…
مگه قرار نیست وقتی یه کاری بد میکنی همین احساسو داشته باشی؟
لحظه به لحظه آرامشم بیشتر میشد…حسی که اگه بهم میگفتن فردا قراره بمیریم دیگه واسم مهم نبود چون بی هیچ ایده ای که کی و کجا این اولین و آخرین چیزی بود که دوست داشتم توی این دنیای بی معنی بفهممش…
میدونستم که تا صبح نمیخوابه ولی کنجکاو نبودم که داره به چی فکر میکنه…شاید میدونستمو فقط نمیخواستم بشنوم
از خستگی فارغ از هر فکری توی بغلش بیهوش شدم
دوست داشتم همونجا ساعتو متوقف کنم
دوست داشتم همونجا پایان من باشه…
.
.
.
.
.
+خانم؟…خانم؟
-بله؟
پیرمرد نظافت چی با چشمای مهربونش بهم گفت:
+گیت پرواز باز شده دخترم …این تنها پرواز ۳شبه جا نمونید یه وقت
-بله پروازم همینه ممنون که بیدارم کردید
پیرمرد که انگار من واسش اولین نفر نبودم و یجورایی کار روزانش بود با خنده گفت:
+البته که خانواده منتظر برگشتتون هستن ولی نه به این زودی
-هیچکس منتظر من نیست…

نوشته: بیتا


👍 5
👎 2
9493 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

731448
2018-11-20 23:35:01 +0330 +0330

پشم هایم :|

1 ❤️

731456
2018-11-21 00:16:39 +0330 +0330

جای کار داشت… ولی خوب بود برای شروع

0 ❤️

731461
2018-11-21 02:03:36 +0330 +0330

عنوان داستان بی ربط ب خودش بود؛ توی متن هیچ موردی نبود که بخواد دلیل بر فاحشگی باشه.

مگر این که کلأ سکسو فاحشگی ، و یا زنِ فعال تو سکسو بخوای فاحشه بدونی !

0 ❤️

731473
2018-11-21 06:28:00 +0330 +0330
NA

از تیمارستان فرار کردی

0 ❤️

731488
2018-11-21 10:54:59 +0330 +0330
NA

چرا فاحشه؟مگه خودش خواسته چه خوابی ببینه؟بنظرم رویای فاحشگی میزاشتی بهتر بود .

0 ❤️

731510
2018-11-21 13:08:56 +0330 +0330
NA

یا فاحش و به حق فاحشه

0 ❤️

731526
2018-11-21 19:55:38 +0330 +0330

منظورشون اینکه که فاحشه ها خوابشون هم از دنیای روزانه شون تصویر داره و خواب اونی که دوست داره میبینه.
شاید هم به هر کی نداده تو خواب میده

0 ❤️