ملیکا و مارال (۴ و پایانی)

1400/11/15

...قسمت قبل
بعد از اون شبی که ملیکا رو مثلا به زور کردمش ! یک هفته گذشت ‌و خبری ازش نبود ، کل هفته تو این فکر بودم که نکنه ناراحت شده باشه!؟ اما باز اون کارها ‌و رفتارهای سکسی و پر از شهوت ملیکارو یادم میاوردم و به خودم میگفتم نه بابا اون از خداشم بود که تو اون حالت بکنمش ، اصلا اگه نمیکردمش ناراحت می‌شد ، اگه انتظار سکس رو نداشته بود چی!؟ یعنی بهش تجاوز کردم!؟ فکر نکنم ! نه بابا اون جنده تر از این حرف هاس!!
تمام هفته با این سوال و جواب‌ها گذشت و جمعه طبق برنامه همیشگی باید میرفتیم خونه پدر خانومم و دل تو دل نبود تا ملیکا و فرشید رو ببینم و جواب سوال های ذهنیم رو بگیرم، بالاخره ملیکا از اون شب کذایی راضی بود یا واقعا ناراحت شده !؟ یا اینکه فرشید از داستان اون شب چیزی میدونه یا نه!؟ نظرش درباره زنش عوض شده یا همچنان میخواد من با ملیکا باشم و جای خالی اونو براش پر کنم!؟
-امیر؟ کجایی!؟ شنیدی چی گفتم!؟
پشت فرمون انقدر محو تفکراتم شده بودم که صدای مارال رو نشنیدم، صدای موزیک رو کم کردم و بهش گفتم ؛
-جان ؟ نه متوجه نشدم عزیزم.
-میگم رفتیم خونه مامان و بابا ، چیزی به روی ملیکا نیاری برای اون شب، طفلی دچار کمبود محبت شده انقدر که اون فرشید احمق بهش کم محلی میکنه ، هرکی دست نوازشی به سرش میکشه دیگه فکر میکنه قراره جای شوهرش رو براش پر کنه، اصلا اون شب …
صدای مارال رو توی ذهنم کم کردم و بازهم به اون شب عجیب فکر کردم ، کم مونده بود آبروم بخاطر خواهر زنم جلوی خانومم بر باد بره،چند دقیقه‌ای گذشت و سرم رو به سمت مارال چرخوندم و با قیافه متفکرانه‌ام، حرفهاش رو که تقریبا نصف بیشترش رو نشنیده بودم تایید کردم !
-آره والا ! چی بگم بخدا! ایشالا که درست بشه!
-چمیدونم والا ، ایشاااالا !!
وقتی رسیدیم خونه پدر خانومم و دیدم که خبری از ملیکا و فرشید نیست ،دوباره تو فکر رفتم و وزن تمام احتمالات منفی تو ذهنم چندین برابر سنگین تر شد
-بابا جان چیه تو فکری!؟
-هیچی بابا جان، خوبم مرسی شما چطورین؟
پدر خانومم کنارم نشست و پاش رو ر‌وی پاش انداخت و گفت ؛ فرشیدم تو راهه ، وقتی رسید ، جیگر گرفتم بریم روی بالکن سیخ بکشیم و پای منقل دو پیک عرق ناب محمدی بزنیم یکم روشن شیم !
-عه پس آقا فرشید و ملیکا خانوم هم میان، اره خیلی هم عالیه دستتونم درد نکنه بابا جان
هنوز گرم صحبت نشده بودیم که صدای زنگ در حرفمون رو قطع کرد، مارال در رو باز کرد و‌ با لبخند از ملیکا و فرشید استقبال کرد ، وقتی اومدن تو و سلام کردن احساس کردم هر دو حالشون گرفته‌اس، نکنه بخاطره منه!؟ شاید باز باهم دعوا کردن!؟
یک ساعت به صورت کاملا رسمی گذشت و هیچ جوابی از رفتار و صحبت های باجناق ‌و خواهر زنم دستگیرم نشد، خدا پدر زکریا رازی رو بیامرزه که همه از کشفش راضین! فرشید دو سه پیک با جیگر داغ رفت بالا و کم کم یخش باز شد و با لوده بازیش کلی خندوندمون ، صدای خنده ما سه نفر، خانوم هاروهم روی بالکن کشید و مارال و ملیکا هم مثل بچه های دبستانی سرشون رو از در بالکن بیرون آوردن و با خنده گفتن ؛
-خوب واسه خودتون خلوت کردین ، به ماهم بدین دیگه نامرادا ماهم دلمون خواست!!
وقتی دخترها جواب مثبت پدرشون رو شنیدن با خوشحالی رفتن برای خودشون صندلی و پیک و… آوردن و اومدن پیش ما روی بالکن نشستن و پدر خانومم دوتا پیک کوچولو ‌واسشون ریخت و دوتا سیخ جیگرم داد دستشون تا از قافله عقب نیفتن!
ملیکا یه بافت سفید توری پوشیده بود که به زور تا لبه دامنش رسیده بود و یکی دو سانتی از شکم لختش دیده می‌شد ، انقدر تراکم پولیورش کم بود که میتونستم سوتین سفیدش رو هم از لای تار و پود اون بافت خوشگلش ببینم ، اما مارال برعکس خواهرش ، تو ظهر گرم زمستونی هم سرما میخورد با یه بافت کلفت قرمز و شلوار تو کرک مشکی جذب ،پاش رو روی پاش انداخته بود و با خوردن پیک دومش خنده‌های ملوسش تبدیل به خنده‌ای مستانه و دلبرانه شده بود، منو فرشید هم جلوشون ایستاده بودیم و بعد از پیمودن چند پیک و به دندون کشیدن چند سیخ جیگر داغ ، سیگارامون رو درآورد یم و من به دخترها و فرشید به آتیش روی منقل خیره شده بودیم ، سعی داشتیم با دود سیگار و منقل فضا رو براشون رومانتیک تر کنیم!! ملیکا با اون لبخند و نگاهش به سیگارم جواب خیلی از سوالاتم رو داد، دلش سیگار میخواست اما همچنان از پدرش و احتمالا شوهرش و خواهرش این کار رو مخفی میکرد ، این طلب سیگار یعنی از سکس زورکی هفته قبلمون ناراحت نبود ، یعنی هنوزم دلش میخواست ، یعنی…
-به به خانوم جان چه عجب آشپزخونه رو ول کردین، بیا عزیزم یه چند سیخ جیگر به بدن بزن جون بگیری
با اومدن مادر خانومم کمی خودمون رو جمع و جور کردیم و چند لحظه بعد با اصرار اون تتمه جیگرهارو پدر خانومم بردن تو و پشت سرشون فرشید هم با شونه هایی افتاده و شکم چاقالش رفت تو تا ترتیب بقه جیگرهارو بده!
به محض رفتن اونها ، ملیکا و مارال مثل چیز ندیده‌ها در غیاب پدرشون یک پیک پر برای خودشون ریختن و سریع رفتن بالا!!!
-آآآروووووم باشین بابا !!! چه خبرتونه!!
عین بچه ها باهم خنده شیطنت آمیزی تحویلم دادن و ملیکا با صدای آروم ، قیافه مثلا عصبانی به خودش گرفت و بهم گفت؛
-خودتون با پارچ میخورین به ما که میرسه برامون با قطره چکون دیرینک میریزن!!
-والا با قطره چکون برات عرق ریختیم این شده وضعیتتون با پارچ براتون بریزم که میرین تو خونه جلو مامان و بابا ، کون لخت میرقصین!!!
-وااای مارال این شوهرت چقدر بی ادبه! کثافت پر روووو!!!
ملیکا باگفتن این جمله زد زیر خنده و مارال هم همونطور که نشسته بود قهقه ای زد و همونطور که صورتش به سمت من بود با دست به ملیکا اشاره کرد و گفت؛
-خاک تو سرت امیر، یاد اون شب افتادم!! با لباس خواب اومده بود وسط پذیرایی!!
مارال که ازمن قول گرفته بود اون شب رو به روی ملیکا نیارم با خوردن چند پیک خودش بحث اون شب رو پیش کشید و با گفتن این جمله از شدت خنده پاش رو از روی پاش گذاشت پایین و ملیکارو بغل کرد که مثلا وای عزیزم ببخشید اما اون شب خیلی خنده‌دار شده بودی !!
ملیکا با شنیدن حرف مارال لپ‌هاش گل انداخت و چیزی برای دفاع از خودش نداشت و با زدن چند ضربه به پشت مارال و خندیدن به اون موضوع، طبیعیش کرد ، منم شیطنتم تو اون شرایط گل کرد و ادامه حرف مارال رو گرفتم تا بیشتر ملیکارو به چالش بکشم ؛
-اما از حق نگذریم شکل جمیله شده بودی با اون پتوی مسافرتی و لباس تور توریت !! یه رقص عربی طلبمون!!
ملیکا هم با خنده‌های مخلوت از خجالت و ناراحتی و مستی لگدی به کونم زد و ضربه‌ای دیگه به پشت مارال که همچنان سرش رو روی سینه ملیکا گذاشته بود و از خنده ریسه میرفت زد و گفت؛
-کووووفت ، بی شعورا، جنبه لباس خوشگل پوشیدن ندارین دیگه! از این به بعد بخوام بیام خونتون کیسه‌گونی میپوشم!!
-از کیسه برنج دم سیاه حاج عبدالله استفاده کن خیلی سکسی میشه!!!
-دیوانه حاج عبدالله فقط پشماش رو میفروشه!!
جوابم به مارال باعث شد از شدت خنده و مستی باز به حالت وااااای جیشم ریخت به خدا !!! برسه و برای همین با عجله و خنده مارو تنها گذاشت و رفت دستشویی!
وقتی با ملیکا تنها شدم ، خیلی سریع نوع خنده‌ مون از فان به شهوت تغییر پیدا کرد ، سریع یه سیگار روشن کردم و کامی ازش گرفتم و بهش دادم تا روی مستیش اونم سیگاری دود کرده باشه ، وقتی سیگارو میخواست ازم بگیره لبهاش رو کمی باز گذاشته بود و سرش رو انقدر بالا آورده بود که تمام زیر گلو و گردنش رو میتونستم ببینم، مستی باز ملیکارو جسور کرده بود و روی بالکن خونه پدرش و چند قدمی خانواده‌اش شروع کرد به سیگار کشیدن ، حال خوب اون من روهم جسور کرده بود، با لبخندی پر از شهوت بهش گفتم؛
-اون شب خوش گذشت؟
سرش رو مثل دستش که سیگار رو گرفته بود بالا نگه داشته بود و دود سیگار رو به آرومی ‌و با دهن کاملا باز داشت بیرون میداد، تقریبا جلوی صورتش ابر خوشگلی درست شده بود که میتونستم از لابه‌لاش خنده زیبا و چشمای براق ملیکارو ببینم که بهم ذل زده بود ، کمی سرش رو به نشانه تایید تکون داد و لبخند دلبرانه‌ای زد، دوباره من ادامه دادم؛
-دوست داری اون مدلی بازم بکنمت!؟
با همون سکوت و ابر و لبخند و تایید دوباره کیرم تو شلوارم نبض زد و بازهم به سوالای سکسیم ادامه دادم؛
-میخوای امشب جلوی شوهرت بکنمت!!؟
با این حرفم اونم تحریک شد و پاش رو از روی پاش گذاشت زمین و با خنده و شوخی نوک سیگارش رو به سمت کیرم آورد و منم خندیدم و از جلوش پریدم سمت در!!
-دیوووو‌ث!!
-منم دوست دارم عشقم!!! اما بیشتر به این موضوع فکر کن!!
نمیدونم چرا ملیکا بجای فکر کردن ، دمپاییش رو به سمتم پرت کرد!!!
رفتم تو و برای اینکه حالش رو بگیرم سرم رو از در بردم بیرون و به ملیکا گفتم؛
-بابا داره میاد!!
پوک آخر سیگارش تو گلوش موند و سرفه کنان سیگارو پرت کرد تو کوچه و وقتی بلند شدو دید همه اونطرف هال مشغول صحبت هستن اون یکی لنگه دمپاییشم سمتم پرتاب کرد!!!
رفتم دم سینک که دستام رو بشورم که ملیکا هم اومد تو و کنارم ایستاد که مثلا میخوام ظرف هار بشورم! با صدای آهسته و پر از شهوتش کنار گوشم گفت ؛
-امییییر
-جونم؟
-به هوای خرید بریم خونه شما!
-مارال رو چیکارش کنم!؟
-مارال با من
-نمیدونم والا، شوهرت رو چیکار میکنی!؟
با لبخند تلخی گفت؛ بره به درک! مرتیکه تن‌ لش!
وقتی رفتم تو جمع ، ملیکا با چشمای شهلاش رفت کنار مارال نشست و چند لحظه بعد با لبخند مستانه‌اش شروع کرد به پچ‌پچ کردن کنار گوش مارال و پنج دقیقه بعد رو کردن به سمت منو گفتن؛
-امیر امروزم بریم پاساژ گردی!؟ یه چیزی دیدیم میخوایم بخریم!
با نگاهی پرسشگرانه به پدر خانوم و باجناق و گرفتن تایید نصفه و نیمه ازشون به دخترها گفتم؛
-نمیدونم به خدا ، هرطور شما میخواین من که اوکیه‌ام
با شنیدن جواب تقریبا مثبتم ! هر دو خواهر با شوق و ذوق کودکانه بلند شدن و با خنده رفتن سمت اتاق خواب تا حاضر بشن
-فرشید جان بپوش بریم، اینا رفتن حاضر بشن
-نه دادا من حال این کارارو ندارم ، این سویچ ماشین، خودت زحمت خانوم ماروهم بکش!!
با حرفش من کمی سرخ و سفید شدم و با گرفتن سویچ ماشینش ، سریع بلند شدم که دیگه فرشید بیشتر از این به همه چیز گند نزنه !! هم زمان ملیکا و مارال هم لباس پوشیده از اتاق زدن بیرون و با خداحافظی از مامان و بابا در رو بستیم و وقتی رفتیم تو آسانسور و درهاش بسته شد مثل گروه یاغیان مدرسه که کلاس درس رو پیچونده بودن برن خلافی بکنن ، توهم افتادیم و بلند بلند زدیم زیر خنده!!
در همون حال داشتم به مارال فکر میکردم ! الان به چه نیتی اومده بیرون!؟ اون چرا داره میخنده!؟ به چی میخنده!؟ ملیکا چی بهش گفته!؟
تو ماشین با بلند کردن موزیک و دیونه بازی کل شهر رو رو سرشون گذاشتن ، منم همچنان با خوشحالی پر از شک و ترس و تردید با اون دوتا خوشگل خانوم سر مست همراهی میکردم، وقتی ملیکا از تو جیبش یه بطری کوچیک آب معدنی درآورد و شروع به ادا بازی درآورد فهمیدم مخفیانه از درینک‌های باباش مقداری دو در کرده و با اون حالشون بازهم میخواستن درینک بزنن ، یجورایی دلم نمیخواست ادامه بدن چون حالشون اگه بد می‌شد داستانش واسه من بود ، اما برای اون ماجرای دیگه که ملیکا برنامه ریزی کرده بود احتمالا لازم بود که مارال بیشتر مست کنه! وقتی بوی نارنگی به مشامم خورد از تو آینه ماشین نگاهی به ملیکا کردم و بهش گفتم ؛
-تو روووحت دختر، فکر همه جاش رو کردی!!
شونه ای بالا انداخت و با عشوه گفت؛
-ما اینیم دیگه!
از پشت نصف نارنگی رو به زور کرد تو دهنم و با دستاش کمی صورتم رو جلوی مارال لمس کرد !
خدا به داد برسه با این دختره حشری !!
-بیا آبجی جونم اینم نارنگی تو ، یه خورده از این بزن بعد نارنگی رو بخور که طعم دهنت رو عوض کنه!
ملیکا یجوری مارال رو سیاه مست کرد که وقتی رسیدیم خونه مارال تعادل نداشت که بتونه درست روی پای خودش وایسته! من و ملیکا زیر بغل هاش رو گرفتیم و بردیمش تو آسانسور ، انقدر هردو مست بودن که فکر میکردن انگاری ساعت سه صبحه و الان تو باغیم و هیچکس صدامون رو نمیشنوه!! برای خودشون « می ، زدم و لولم » رو با خنده و مستی بلند بلند میخوندن تلوتلو میخوردن!!
وقتی وارد خونه شدیم ملیکا سریع شال و مانتوش رو درآورد و به مارال هم کمک کرد تا اونم لباساش رو دربیاره و افتان و خیزان به سمت اتاق خواب رفتن!!
-امییییییییر!!؟ کجایی پس عشششقم!!؟
با شنیدن صدای مارال بیخیال روسن کردن کتری شدم و به سمت اتاق خواب رفتم ، مارال بافت قرمزش رو درآورده بود و با سوتین قرمز ترش! درحالی که پاهاش پایین تخت آویزون بود ، روی تخت دراز کشیده بود و با دیدن من دستاش رو باز کرد و با لبخند از من خواست که برم بغلش، ملیکا هم روی تخت کنار مارال نشسته بود و خودش رو خم کرده بود به سمت پایین تخت و مشغول درآوردن جوراب‌های خواهرش بود!
-جونم عزیزم؟
-بیا یخورده بغلم دورت بگردم من
با چشمام ملیکارو به مارال نشون دادم و لبم رو دندون گرفتم و با لبهام بهش گفتم؛ عه نه زشته جلوی خواهرت!
-آقااااا‌ دیگه، بیااااا، بغل میخوام!!
وقتی عشوه و حال خوب مارال رو دیدم نتونستم بهش جواب رد بدم و رفتم اونطرفش روی تخت نشستم و دستم رو روی شکم صاف بولوریش کشیدم و بوسه ای از زیر سینه های خوشگلش کردم ، سینه های درشت مارال زیر اون سوتین قرمز مثل انار ترک خورده شب چله میدرخشید و آب از دهن آدم راه مینداخت!
وقتی سرم رو روی سینه هاش گذاشتم مارال دستش رو تو موهام کرد و با حال خوبش قوربون صدقم میرفت ، ملیکا هم انگاری منتظر اشاره ما بود تا لباساش رو دربیاره اما ما تو حال خودمون بودیم و داشتیم از آغوش گرم هم لذت میبردیم.
احساس کردم کم محلی ما ملیکارو کلافه کرده بود چون مدام به موهای بلندش دست میکشید و اونهارو پشت گوشش میداد
-عزیزم لباس خواب‌هات کجاس!؟
-هووم!؟ اها! اونجاس ، کشو دومیه
ملیکا وقتی دید ما توحال خودمونیم خودش دست به کار شد و رفت سر لباس های مارال و همون لباس خوابی که هفته قبل برای مارال خریده بودن رو درآورد و اومد پیش ما و با یه نگاه تحقیر آمیز به من ، بهم فهموند که از مارال کمی فاصله بگیرم!
ملیکا لباس به دست خیلی مصمم اومد روی تخت و پاهاش رو باز کرد و دوطرف مارال گذاشت و به آرومی روی شکم مارال نشست تا لباس سکسی خوشگل خواهرش رو تنش کنه! مارال هم با همون لبخند مستانه و چشمای خمارش سرش رو کمی بالا آورد و دستاش رو از داخل بندهای ظریف لباسش رد کرد و با صدای آرومش از خواهر دلسوزش تشکر کرد!
کون تپل ملیکا تو اون حالت ، منو برد به سکس هفته قبلمون، همونطور که کنار مارال لم داده بودم دستم رو به کون نرم و درشت ملیکا کشیدم و به چشمای بی حالی و مست مارال نگاه کردم ، معلوم بود که فارغ زِ دو عالم شده و هیچ حرکتی رو متوجه نمیشه ، انگشتم رو کمی روی کون نرم ملیکا فشار دادم و دوباره نوازشهای پر شهوتم رو ادامه دادم ، ملیکا هم با لمس کس و‌کونش حسابی حشری شده بود و بی هیچ دلیلی همونجا روی خواهرش مونده بود و سعی میکرد با حرف ها و کارهاش مارال رو بیشتر تحریک کنه، وقتی ملیکا از روی مارال سر خورد اومد پایین سریع دستم رو از روی کون ملیکا برداشتم و روی پام گذاشتم که نکنه مارال همون لحظه به هوش بیاد و‌دستم رو روی کون خواهرش ببینه!!
ملیکای ورپریده ول کن نبود و میخواست هرطوری که شده یه سکس سه نفره راه بندازه! هونطور که پایین میرفت شلوار کلفت و تنگ مارال روهم با خودش پایین کشید !
-آ آی ! ملیکا چیکار داری میکنی!؟
-با لباس خواب توری میخوای این پوستین خرس پات باشه!!؟ لنگاتو بده بالا ببینم!!
مارال با کمترین مقاومتی پاهاش رو با کمک ملیکا بالا داد و ملیکا هم سریع شلوارش رو از پاش بیرون کشید و شلوار مارال رو گوشه‌ای پرت کرد و پاهای مارال رو مثل مادر دلسوز آروم روی تخت گذاشت، این کار ملیکا و پاهای لخت و معلق زنم توی دستای خواهرش حسابی تحریکم کرد، دستی روی کیرم کشیدم و با لبخند به کارهای سکسی این دوتا خواهر گل اندام خیره شدم!
مارال که انگاری از بند آزاد شده بود خودش رو کش و قوسی داد و با لبخند دستی تو موهاش کشید و با چشم بسته گفت ؛
-آخیش ، مرسی عزیزم راحت شدم
منم دوباره شیطنتم گل کرد و از فرصت استفاده کردم و به شوخی به ملیکا گفتم؛
-ملیکا جون، خوب توهم برو اون لباس خوشگله‌ات رو که اونشب برامون پوشیدی ، بپوش بیا تا توهم راحت بشی!
مارال مست دوباره قهقه‌ای زد ‌و چشمای خمارش رو کمی باز کرد و با دستش روی بازوم زد و گفت؛
-خیلی بیشعوری امیر!! راست میگه آبجی جونم برو توهم لباست رو عوض کن با این لباسات گرما میخوری!
-باشه عزیزم!
ملیکا که گویا از لحظه ورود منتظر شنیدن این حرف بود از حالت دست به کمرش خارج شد و به موهای بلندش تابی داد و رفت دوباره سر کشوی مارال تا یه چیزی برای خودش پیدا کنه! برای اینکه بتونم ببینمش منم کنار مارال دراز کشیدم و سرم رو به سمت ملیکا چرخوندم،
ملیکا با نگاه خریدارانه لباس های مارال رو زیر رو‌میکرد و زیرلب غر میزد؛
-تو هم که هیچی نداری خوااهر!!
با بی میلی لباس خوابی رو برداشت که از جنس ساتن صورتی روشن بود و همیشه تا بالای رون مارال رو پوشش میداد و هر وقت اونو میپوشید برای خوردن و لمس رون و کس تپلش حسابی شرطی میشدم!
ملیکا لباس رو جلوی خودش گرفت و توی آینه کمی براندازش کرد و کونش رو به چپ و راست چرخوند و همچنان دو دل بود!
-خوبه حالا !! انگاری میخواد بره مهمونی ملکه الیزابت که انقدر دقیق لباس رو چک میکنه! لباس خواهرته ها! بپوش بره دیگه!
با این حرفم ملیکا لباس رو گذاشت روی تخت و دست انداخت از بالای پولیور سفیدش گرفت و در کسری از ثانیه درش آورد! نگاهی به مارال کردم تا واکنش اونو ببینم، اما اون از زور مستی چشماش رو نمیتونست باز نگه داره و همچنان با لبخند و چشم نیمه بازبه سقف اتاق خیره شده بود !
وقتی برگشتم دوباره ملیکارو ببینم شلوارش رو داشت از پاش در می آورد ، شورت و سوتین سفیدش با بدن بولوریش یه هارمونی سکسی درست کرده بود ، اینبار ملیکا تو اتاق خواب من کنار زنم لخت شده بود ، مثل اون شبی که من تو اتاق خواب اونها کنار باجناق بیهوشم لخت شده بودم!
لباسش رو وقتی میخواست تنش کنه طوری دستاش رو بالا برد که احساس کردم الان دستش به سقف میخوره، این دو خواهر خوش قد و قامت تو زیبایی و فرم بدنشون بی نظیر بودن
ملیکا وقتی موهاش رو از تو صورتش کنار داد ، نگاهی اخم‌ آلود به لباسام کرد و بهم فهموند که وقتشه منم جامه از تن برکنم و درآغوش یار و چه بسا یاران روم !!
بی صدا جونی بهش گفتم و از کنار مارال بلند شدم و همه لباسای رسمیم رو درآوردم و با رکابی و شورت جلوش ایستادم ، وقتی بالا و پایینم رو نگاه کرد لبخندی به لب ملیکا نشست و سرش رو خم کرد تا موهاش رو باز به سمت دیگه‌ای تاب بده و با این کارش برام دلبری کنه، چند قدمی جلو اومد و هر دو دستش رو کمی جلو آورد و وقتی دستاش رو گرفتم لبخند مستانه ای زد و اومد تو بغلم ، نیم نگاهی به خواهر بیهوشش کرد و لبهای خوشگلش رو مثل وقتی که سیگار میکشید کمی باز نگه داشت و به سمت لبهام اومد ، سینه های حجیم ملیکا زیر اون ساتن خوش رنگ مثل جام بلورین میدرخشید و میلرزید ، برای همین دستهاش رو رها کردم و به آرومی سینه های سفتش رو از کنار دستاش لمسش کردم و با لبهام اون دوتا لعل سرخ پر از شهوت رو بوسیدم و از وجودش لذت بردم، چند لحظه بعد با کیرم دست ملیکارو احساس کردم که داشت مثل یه حیون خونگی خوشگل و کوچولو نوازشش میکرد هنوز از طعم لبش و لمس سینه هاش سیر نشده بودم که خودش رو کمی از من جدا کرد و با لبخند شیطنت آمیزی گفت؛
-میخواستی من و جلوی شوهرم بکنی!؟ امشب خودم جلوی زنت همچین میکنمت تا حساب کار دستت بیاد امیرررر آقا!!!
به آهستگی و با مکث دستی روی کیرم کشید و به سمت مارال بیهوش رفت و خودش رو روی تخت انداخت و کنار خواهرش به پهلو دراز کشید و دستش رو زیر سرش ستون کرد تا بتونه بدن نیمه برهنه مارال رو بهتر ببینه، من که خیالم از مارال بخاطر مستیش راحت شده بود ، بدون واکنش کنارشون ایستادم و از منظره آمیزش دو حوری بهشتی لذت میبردم!
ملیکا با انگشتش لبهای خندون و بی رمق مارال رو لمس کرد و به سمت سینه هاش پایین آورد ، کمی بالای سینه لخت مارال رو لمس کرد و به چشمای من خیره شد و با همون لبخند پر از شهوت و شیطانیش دستش رو پایین برد تا دامن توری لباس خواب مارال رو بالا بده ، انگشتی از روی شورت سرخ مارال به کس باد کرده اش کشید و باز نگاهش رو به من دوخت و مستانه خندید، فشار انگشتش رو روی شکاف کس مارال بیشتر کرد و مارال هم در عالم مستی لبخند رضایتی زد و باز ملیکا به کارش ادامه داد و نگاهش اینبار کیرم رو به وجد آورد ، انگاری نگاهش مخاطب خاص داشت و اونم فهمیده بود که فرشته ها منتظرشن!!
-مارال جونم!؟ مااااارال جونم!؟
-هووووم؟
میای بریم تو هااال!؟
بی صدا اخمام رو توهم کشیدم و با دست به ملیکا گفتم ؛ چی میگی !؟ چیکار میخوای بکنی!؟ ولش کن طفلی رو ! خوابیده بی شعور!!
اما ملیکا گوشش به این حرف ها بدهکار نبود ، دستش رو زیر سر مارال کرد و سرش رو بلند کرد تا ببرتش تو هال!!
-چیکار میکنی روانی !؟ بذار بخوابه !؟
گویا وزن مارال بیهوش چندین برابر حالت عادی شده بود و خوشبختانه ملیکا توان بلند کردن خواهرش رو نداشت ، جستی زدم روی تخت و خودم رو به پشت ملیکای شیطون رسوندم و با کمک خودش دستم رو از زیر پهلوش رد کردم و سینه درشتش رو تومشتم گرفتم و با اون دست دیگه‌ام رون سفید و بلوریش رو نوازش کردم ، ملیکا هم گویا به وجد اومده بود و با خم کردن سرش به سمت من لبهاش رو غنچه کرد و جووون کشداری گفت و با بوسه من از گونه‌اش تو همون حالت سرش رو نگه داشت تا بازهم ببوسمش، زیر گردنش رو بوسیدم و سرم رو توی موهای بلندش کردم و با عشق و طمع بو میکردمش و میبوسیدمش .
ملیکا از شدت شهوت و سرمستی دیگه نمیتونست سرش رو روی دستش نگه داره و به پشت روی تخت افتاد و اینبار من بودم که با دستی زیر سر دو خواهر زیبا روی مست رو نگاه میکردم، دستی به سینه های ملیکا کشیدم و بعد دستی به سینه های مارال عزیزم، سینه مارال رو تو دستم و سر ملیکا در آغوشم و وای که چه منظره‌ای ، چه لذتی و چه حالی، وقتی ملیکا به چشمام خیره شد فهمیدم لبهاش بازهم در طلب لبهای منه و با پایین بردن سرم، لبهای داغ و مستش رو بوسیدم و دستم رو از روی سینه های نرم و گرم مارال برداشتم و سینه های خواهرش رو لمس کردم ، چند سال قبل هر دو خواهر با صرف کلی وقت و کمی هزینه تمام بدنشون رو لیزر کرده بودند و بدن‌های سفید برفی‌شون رو حسابی صیقل داده بودن ، جرقه‌ای به ذهنم زد و لبها و سینه های ملیکای نیمه هوشیار رو رها کردم و رفتم پایین تخت و اول شورت سفید ملیکارو از پاش بیرون کشیدم و بعد شورت قرمز مارال عزیزم رو…
به به ! چه فرخنده زمانی، چه نیکو زنانی ، چه کرده‌این خوشگل خانوم هاااا
تو دلم داشتم بشکن میزدم و آواز میخوندم !! سفید و براق بودن و ساکت و آروم ! سرم رو نزدیک کس تپل مارال بردم و بوسیدمش ، دوباره و دوباره! اما کس بیهوش مارال «حرف تازه‌ای برام نداشت، هر چی بود، پیش تر از اینها گفته بود!»
«به خودم هی زدم از اینجا برو!»
تو حالت مستی و شهوت صدای فرهاد تو ذهنم پلی شده بود !
وقتی رفتم سراغ کس باد کرده و سیقلی ملیکا ، اون دستی روی کسش کشید و با دو انگشتش کمی لبه های کسش رو ازهم باز کرد ، با زبون بی زبونی ازم میخواست براش کس خیسش رو بخورم، تو دلم لبخندی زدم و گفتم ؛ از تو به یک اشاره ، از ما به سر دویدن! جوووونم ، چشششششم ! بوسیدم و لیسیدمش اون میوه بهشتی رو ، وقتی صدای نفس های ملیکا بلند شد ، با بوسیدن رون‌های خوشگلش بلند شدم و تتمه لباس‌هام رو درآوردم و با کیری برافروخته دوباره کنار ملیکا دراز کشیدم ، وقتی ملیکا چرخید و پشتش رو به من کرد فهمیدم کس خیس و داغش کیر میخواد ، بی معطلی کیرم رو لای پاهاش گذاشتم و سعی کردم از فضای خیس لای پاش و کسش بیشترین لذت رو ببرم، احساس میکردم ملیکا هم مثل خواهرش بیشتر از دوخول به کشیده شدن کیر روی کسش علاقه داره و اینجوری بیشتر تحریک میشه.
آرامش اون لحظه مون وحشتناک بود! در کنار زنم ، کیرم لای کس و کون و خواهر زنم به آرومی درحال رقصیدن بود و آب کس ملیکا و اون گرمای کسش و تنگی لای پاش حس رویایی بهم داده بود ، بدون ذره‌ای استرس و عجله کیرم رو در اون محیط پر از شهوت و لذت ، فرو میکردم و بیرون میکشیدم و سینه های سفت ملیکارو فشار میدادم، نوک سینه اش به حدی سفت شده بود که احساس میکردم هر لحظه ممکنه مثل کرم شکلاتی روی بستنی ترک بخوره و بشکنه!
وقتی ملیکا دستش رو از جلو لای پاش برد و با نوک انگشتاش کیرم رو به سمت کسش حل داد کمی ازش فاصله گرفتم تا زاویه کیرم تغییر کنه و راحت تر تو کس این خوشگل خانوم فرو بره، ملیکا هم کمی پاش رو بالا آورد تا شکاف کسش باز بشه و سر کیرم رو حل داد توی کسش و آه‌ه‌ه‌ه ای زندگی، چه کردی با ما… من چه کردم با این زندگی … زندگی آآآآی زندگی… تو ذهنم با خودم حرف میزدم و کیرم رو تو کس خیس و داغ ملیکا فرو میکردم ، شدت ضربه‌هام زیاد بود و کون ملیکا رو که به پهلو خوابیده بود بالا وپایین میکرد و صدای تخت هم بلند شده بود ، انگاری اونهم داشت از وجود این دو حوری بهشتی لذت میبرد، وقتی سر ملیکار به سمت مارال خم شد کمی خودم رو بلند کردم تا بهتر ببینمشون، با دستم موهای ملیکارو کنار زدم و لبهاش رو دیدم که درحال بوسیدن سینه های خواهر بیهوششه! با نوازش سر ملیکا میخواستم بهش بفهمونم ، آره همینطوری ادامه بده ، اینجوری بیشتر تحریک میشم، میتونستم گرمای نفس های ملیکا رو روی سینه های مرمرین زنم تصور کنم، ملیکا چشماش رو از فرط لذت بسته بود و سینه خواهرش رو با یک دستش فشارمیداد و آه میکشید، دست دیگه ملیکا همچنان روی کس مارال بود و وقتی به اوج رسیده بود دستش رو داخل شورت مارال کرده بود و با لمس کس خواهرش داشت از تمام امکانات موجود برای بالا بردن شهوتش و لذتش استفاده میکرد!
دستم خسته شده بود و سرم روی تشک گذاشتم و با دستم سینهُ دیگه ملیکاروهم گرفتم و با شدت بیشتری کیرم رو تو کس خواهر زنم فرو میکردم و وااای که چه حالی داشتم تو اون لحظه ها!
خواستم ملیکارو برگردونم که تو پوزیشن دیگه‌ای به سکسمون ادامه بدیم اما ملیکا مثل کبوتری بی جون روی سینه های خواهرش بیهوش شده بود!
کیرم رو به آرومی از کس ملیکا بیرون کشیدم و از کنارش بلند شدم، بازهم به منظره زیبای دو حوری بهشتی نیمه عریان خیره شدم ، کس ملیکا از لای پاش چه دلبریی از کیرم میکرد، اما دلم نمیخواست وقتی خوابن مزاحمشون بشم برای همین رفتم دستشویی و بعد از شستن خودم و پوشیدن لباسکی روی بالکن رفتم و سیگارم رو روشن کردم، هوا تازه تاریک شده بود از همونجا به ساعت آشپزخانه نگاه کردم و با دیدن ساعت برق از سرم پرید ، توقع نیمه شب رو داشتم اما هنوز ساعت شش هم نشده بود !
احتمالا برای شام بیدارمیشن! اوه اگه مارال خودش رو ببینه که کون لخت کنار خواهرش خوابیده چه داستانی درست میشه!! سیگارم رو سریع خاک کردم و رفتم سراغ خواهران کون لخت، ملیکا همچنان به پهلو روبه مارال خوابیده بود و کسش از لای پاش بیرون زده بود، دلم نیومد کس خوشگلش رو نبوسم! سرم رو نزدیک کونش کردم و از لای پاش کس خوشگل ملیکا رو بوسیدم ، مستی و ارضا شدن خوشگل خانوم باعث شده بود اونم مثل خواهرش کامل بیهوش بشه ، پاش رو از روی مارال کنار زدم و به پشت روی تخت خوابوندمش و شرتش رو پاش کردم ، وقتی سراغ شورت مارال رفتم محو تماشای دلبرم شدم و کسش با نگاهی عاشقانه بهم میگفت پس من چی !؟ منم بوسه عاشقانه میخوام!
تو دلم چشمی کش دار بهش گفتم ‌و کس مارال جونم روهم بوسیدم و شورتش رو پاش کردم و پتویی روی دوتا خوشگل خانوما کشیدم و پتویی هم برای خودم برداشتم و رفتم روی کاناپه تو هال دراز کشیدم.

با صدای جابجا شدن ظرف‌ها از خواب پریدم! مارال بود که داشت تو آشپزخونه ظرف‌هارو جابجا میکرد تا بساط شام رو مهیا کنه، با چشم نیمه باز ساعت رو نگاه کردم، واااای من ساعت یازده شب شده بود !!!
انقدر خسته بودم که نای بلندشدن نداشتم و با روشن کردن تلویزیون همونجا درازکش منتظر اومدن مارال شدم
-سلام عزیزم بیدار شدی!؟ بیا چایی درست کردم بزن سرحال بشی
-سلام خانوم جان، سرحاااال!؟ ساعت ۱۱شبه کی بخوابیم! کی بلند شیم! آآآخ فردارو بگو، کلی کار دارم باید صبح زود بزنم بیرون، امشب که عمراً خوابم ببره،…
همونطور زیر پتو درحال غر زدن بودم که ملیکا با همون لباس خواب صورتی مارال و موهای پریشون از اتاق خواب اومد بیرون، پاهای لختش و سینه های برجسته‌اش تو اون لباس نرم و براق ، میدرخشید ، موهاش رو با بی حالی پشت سرش جمع کرد و با چشم نیمه باز سلامی کرد و روی مبل روبه‌روی من نشست و پاهاش رو زیر خودش جمع کرد،
-سلام عزیزم، الان برات چایی میارم
-مرسی ابجی جون، اما خیلی گشنمه!
-تا بیست دقیقه دیگه غذا هم آماده‌اس
مارال وقتی رفت از پشت نگاهی بهش کردم ، بلوز و شلوار گرمش رو پوشیده بود ، نمیدونستم وقتی بیدار شده و خودش رو با اون لباس خواب کنار ملیکا دیده چی با خودش فکر کرده! اما برخوردش که همچنان مثل قبل پر از مهر و عشق بود! یعنی به هیچ چیزی شک نکرده! نگاهم رو به سمت ملیکا چرخوندم ، همچنان بیحال و منگ روی مبل وا رفته بود و به پایین تلویزیون خیره شده بود!
-خوب خوابیدی!؟
-هااان!؟ آره! خوب بود!
با سوالم کمی به خودش اومد و پاهاش رو از زیر کونش بیرون آورد و به سمت دیگه مبل لم داد، این لباسش دسته کمی از لباس خواب سکسی هفته قبلش نداشت! اما مارال با دیدنش هیچ واکنشی نشون نداده بود! ملیکای کلافه از گشنگی و تشنگی دوباره حالتش رو عوض کرد و کف پاهاش رو به لبه میز بزرگ جلو مبلی داد و خودش رو روی مبل پایین کشید، جلوی من پاهای لختش رو باز گذاشته بود و من به راحتی میتونستم شورت قرمزش رو ببینم! چند ثانیه محو نگاهش بودم که با اومدن مارال ، ملیکا پاهاش رو از روی میز پایین گذاشت و چایی رو از دست خواهرش گرفت، چشم به تلویزیون دوخته بودم اما فکرم درحال پرواز به سمت موضوعات مختلف بود ، وسط تفکراتم سکته زدم!!! رنگ شورت ملیکا سفید بود اما الان چرا شورت قرمز پاش بود!!! واااااااایِ من، گند زدم !!! چه گندی!!! شورت مارال و ملیکا رو اشتباه پاشون کرده بودم!!! مارال که لباسش رو عوض کرده حتما شورتش رو دیده!! چه گندکاریییی کردم!!!
اما چرا مارال هیچ اعتراضی نکرد !؟ چرا به ملیکا با اون لباس لختیش چیزی نگفت!!
مارال روی مبل دو نفره نشست و پاش رو روی پاش انداخت و موهای بلندش رو درست کرد و گفت؛
-چه حالی داد مستی وسط روز!!
پتو رو کنار زدم و به هوای خوردن چایی بلند شدم سرجام نشستم و گفتم؛
-آره، خیلی وقت بود اینجوری حال نکرده بودیم!
ملیکای خسته و بیحال که نمیتونست روی اون مبل یک نفره خودش رو جمع و جور کنه بلند شد اومد کنار مارال و سرش رو گذاشت روی پای خواهرش و پاهای لختش رو به سمت من کرد و به پهلو دراز کشید و با آه و ناله گفت؛
-اما من هنوز خوابم میاد !! خیلی خسته‌ام ، انگاری کوه کندم!!
مارال دستی به موهای خواهرش کشید و قوربونش صدقه‌اش رفت و گفت؛
-عسیسم ، چرا !؟
-نمیدونم اما دلم لالا میخواد!!
-جونم! شامت رو بخور باز بگیر بخواب خوشگلم !
لباس خواب ملیکا انقدر کوتاه بود که میتونستم شورت قرمزش رو به راحتی ببینم! وای شورت قرمزش!! شورت مارال !!! یعنی الان شورت سفید ملیکا پای خواهرش بود! نه بابا حتما درآورده و کل داستان رو فهمیده!!
مارال دستی روی رون سفید خواهرش کشید و لباس خواب ملیکا رو که تا نصفه کونش رو پوشونده بود با نوازش کمی بالاتر داد تا شورت قرمزش بیرون بزنه!!
مارال چرا انقدر جلوی من با خواهرش طبیعی شده بود، مطمئن بودم این دوتا تو خلوتشون هم قبلا انقدر باهم راحت نبودن حالا چرا جلوی من اینجوری وا داده بودن!!!
مارال ضربه‌ای به کون ملیکا زد و به شوخی گفت؛
-کثافت چرا شورت من رو پوشیدی!!؟
وااای قلبم داشت از شدت تپش از دهنم بیرون میزد، احساس کردم سرم و گوش‌هام داغ شدن!!
-شورت تو!؟
ملیکا یه نیم نگاهی به شورتش کرد و یه نگاهی به من!!
-از شوهرت بپرس! حتما وقتی خواب بودیم بهمون تجاوز کرده!!؟
مارال دوباره ضربه‌ای محکم تر به کون لخت ملیکا زد و گفت ؛
-بیشعوووور!!
-راست میگم دیگه! دیده ما بیهوش شدیم گفته یه سکس گروهی بزنه و دلی از عزا در بیاره!!
خیلی جدی و با تشر به ملیکا گفتم؛
-پاشو کمتر چرت و پرت بگو دختر! پاشو خودتو جمع کن میخوایم چایی بخوریم حالمون رو بهم زدی با این لنگ و پاچه لختت!!
-عه حالا حالت بهم میخوره!؟ وقتی داشتی بهمون تجاوز میکردی که از همین لنگ و پاچه لخت ما لذت میبردی!؟
منم زدم به در لوده بازی و گفتم ؛
-اون موقع مست بودم حالیم نمیشد، گوزتون هم برام حکم عطر بهشتی رو‌ داشت!
هنوز حرفم تموم نشده بود که ملیکا کمی پاش رو از هم باز کرد و خودش رو کمی رو به جلو خم کرد و گوووزی کشیده و غرایی تلاوت کرد! که باعث شد مارال ضربه‌ای خیلی محکم به کون ملیکا بزنه و منم از موقعیت استفاده کردم و به حالت نیم خیز دستم رو به کون ملیکا رسوندم و جلوی خواهرش ضربه‌ای به کون سفیدش که از شدت ضربه مارال سرخ شده بود زدم و سرجام نشستم!
-اَه خاک تو سرت ملیکا ، حالم رو بهم زدی!!
اما ملیکا بی توجه به حرف مارال، کونش رو بخاطر سوزش ضربه‌های ما میمالید و بلند بلند میخندید!!
-کوفت ، پاشو خودتو جمع کن دخترهُ گوزووو حالمون رو بد کردی!!
-خودت گفتی گوزمون برات مثل عطر بهشتی بوده دیگه! خواستم یخورده عطراگینت بکنم!!
توی اون چند دقیقه مثل یک قمارباز بازنده با لوده بازی و شوخی دستی با کون ملیکا ، انگاری آخرین کارتم رو روی میز گذاشتم و منتظر واکنش مارال شدم، وقتی مارال سر خواهرش رو از روی پاش بلند کرد و با ناراحتی رفت سمت اتاق خوابمون، فهمیدم ریدم به الک!!
-خیلی احمقی به خدا! این چه کاری بود کردی! الان چی به خواهرت بگم!
-به من چه خوب! خودت خواستی دیگه!!
با ترس وارد اتاق خواب شدم، مارال به پهلو و پشت به من روی تخت خوابیده بود و ساکت و آروم داشت اشک میریخت، با کمی ترس کنارش نشستم و دستم رو روی بازوش گذاشتم و سرم رو کنار گوشش بردم و گفتم ؛
-چی شده عزیز دلم!؟ ببخش از دست من ناراحت شدی!؟
-نه ، چیزی نشده، برو میخوام تنها باشم!
با ورود ملیکا به اتاق، سری براش تکون دادم که ای تو اون روحت با این کارهات ، ببین چیکار کردی!!
انگاری کامل حرف دلم رو فهمیده بود ، شونه ای بالا انداخت و لبی بالا آورد که مثلا چی بگم والا ! أصلا به من چه!
-آبجی جونم ؟ چی شده قوربونت برم!؟
-هیچی نشده برید بیرون ، سرم درد میکنه میخوام بخوابم
ملیکا چشم و ابرویی برام اومد و بی صدا بهم گفت که تنهاشون بذارم و خودش رفت روی تخت و کنار مارال دراز کشید، منم برق اتاق رو خاموش کردم و اومدم بیرون .
تووووف تو این شانس! گند زدم به همه چی، خودم رو با اون اشتباه، حسابی تابلو کرده بودم و از چیزی که میترسیدم به سرم اومد،
کاپشنم رو تنم کردم و رفتم روی تراس سیگارم رو روشن کردم و مدام به خودم توف و لعنت میفرستادم، آخه احمق این چه سوتی بود که دادی! چرا دقت نمیکنی آخه!!
در حال کلنجار رفتن با خودم بودم که ملیکارو دیدم با اون لباس خواب کوتاهش دوان دوان وارد آشپزخونه شد، سینه های گنده‌اش وقتی میدویید بالاو پایین میرفت و موهاش ، پشت سرش تاب میخوردن، دستی برام بلند کرد که یعنی همه چیز اوکیه و نگران مارال نباشم!
سیگار دیگه ای روشن کردم و به ملیکا خیره شده بودم ، پشتش به من بود و توی سبد قرص ها احتمالا دنبال قرص مسکن برای خواهرش میگشت، لیوان آبی از در یخچال پر کرد و دوباره بدو رفت سمت اتاق خواب، از پشت، کون تپلش لباس خواب رو انقدر بالا آورده بود که می‌شد از انحنای کمر باریکش روی اون ساتن لطیف سُر خورد و از روی کونش به سمت آسمون پرواز کرد!!
با اینکه اعصابم به شدت از دست خودم و کارهای ملیکا خورد بود اما بخاطر اون سکس نا فرجام عصرم ، هنوز کیرم با دیدن اندام سکسی ملیکا تحریک می‌شد و رشته افکارم رو پاره میکرد.
وقتی کیرم با فکر اندام سکسی ملیکا کمی تحریک شد تصمیم گرفتم بجای بد و بیراه گفتن به خودم بیشتر به اون فکر کنم، چند دقیقه‌ای گذشت و خبری از ملیکا نشد ، سرمای هوا هم طوری بود که توان ادامه سیگار سومم رو ازم گرفته بود ، برای همین سیگارم رو نصفه خاک کردم و رفتم تو ، برای خوردن آب به سمت کابینت ها رفتم که یه چیز عجیب توجهم رو جلب کرد ، تنها بسته قرص بیرون از سبد ، قرص های خواب من بود!! شبهایی که بیخواب میشدم با خوردن نصفی از اون قرص ها تا صبح بیهوش میشدم! یعنی ملیکای احمق بجای قرص سر درد ، قرص خواب به مارال داده!!؟ ای تو اون روحت دختر که هیچ وقت قرار نیست آدم بشی! روی صندلی میزنهار خوری توی آشپزخونه نشستم و باز تو فکر رفتم، ندونستن عمق فاجعه بیشتر عصبیم میکرد، یعنی مارال چقدر از داستان من و خواهرش باخبر شده!؟ چقدر ناراحته!؟ در حد جدا شدنه یا با یکی دو روز قهر قراره همه چیز به حالت عادیش برگرده!؟
مدتی گذشت و سایه ای در حرکت توجهم رو به سمت هال جلب کرد، ملیکا بود که مثلا پاورچین و با لب خندون داشت به سمت من میمومد، عاشق این ادا اطواراش بودم مثل یه دختر بچه کوچولو برای کنترل سکوتش زبونش رو از بین لبهاش بیرون آورده بود و با بالا گرفتن دستاش مثلا میخواست تعادلش رو حفظ کنه!!
-چی شد!؟
-هیچی دیگه! مارال همه چیز رو فهمیده ! میگه فقط طلاق میخوام!!
این حرف ملیکا مثل سیلی به صورتم برق از سرم پروند!
-چیییی!؟ چرااا!؟ چی شده مگه!؟
-دیگه چی میخواستی بشه ، خواهرش رو روی تخت خودش و وقتی بیهوش بوده مثل چی، کردی! بعدا میپرسی چی شده! حق داره والا اگه فرشید این کار رو با من میکرد از لنگ آویزونش میکردم!
-نه جدی چی گفت!؟
-گفت اگه امیر قول بده هر روز تورو مثل سگ بکنه من بیخیال طلاق گرفتن میشم!!
وقتی ملیکا دستش رو روی شونم گذاشت و آهسته و آروم قهقه زد!! تازه فهمیدم که دخترهُ بی شعور داشته شوخی میکرده!!
ضربه‌ای از زیر دامن کوتاهش به کونش زدم و گفتم؛
-خیلی احمقی به خدا، داشتم سکته میکردم!
-این با اون کار سر ظهرت ، دررر!!
لپ کون نرمش رو گرفتم و کمی فشارش دادم؛
-خیلی بیشعوری، حالا واقعا چی گفت مارال!؟
-هیچی بابا قهر کرده دیگه ! منم بهش یه قرص خواب دادم تا الان راحت بخوابه و صبح دوباره با انرژی قهرش رو ادامه بده!!!
مثل دختر بچه ها از ذوق این کارش کونش رو تاب می‌داد و خوشحالی میکرد!!
دستم همچنان از زیر دامنش روی کونش بود و با حرکت های خواهر زن حشریم و لمس گرمای وجودش دوباره کیرم جون گرفت ، سرم رو به شکم تختش چسبوندم و انگشتام رو از لای شرتش بردم لای کون نرم ملیکا و کمی انگشتام رو توی اون مرکز گرما و لطافت براش رقصوندم ! چند لحظه بعد برای تحریک بیشتر ملیکا و بالا بردن لذت خودم ، شستم رو گذاشتم روی سوراخ کونش و با انگشت اشاره‌ام کمی لای کسش رو باز کردم و شروع به مالیدن کس داغ و نیمه مرطوب ملیکا کردم .
ملیکا که بخاطر حرکات انگشتام داشت دیونه می‌شد دستی توی موهام کشید ، انگاری داشت بهم میگفت جوون ، بیششششتر میخوام ! بیشششتر انگشتم کن!!
با دست دیگه‌ام از جلو دامن کوتاهش رو کمی بالا دادم و دستم رو از لبه شرتش بردم تو تا از جلو هم کسش رو براش بمالم، وقتی شدت بازی کردن انگشتام رو روی کس و‌کون ملیکا بالا بردم ، حسابی به اوج رسید و کم مونده بود موهام رو از جا بکنه!!
نوک شستم رو از توی سوراخ کون ملیکا جون بیرون کشیدم و انگشتای خیسم روهم از توی شورتش درآوردم و از روی صندلی سر خوردم و رفتم پایین ، دو زانو جلوی یار خوش خط و خالم نشستم و با بالا دادن دامن کوتاهش بوسه‌ای به شورت قرمز مااااارال زدم!!! وای شورت مارال !!!
دست ملیکا وقتی روی سرم اومد و سرم رو به سمت کسش فشار داد دوباره از فکر مارال و شورتش و داستان‌های فردامون دراومدم و فکرم رو روی کس خواهر خوشگلش متمرکز کردم !
با انگشتم لبه شرتش رو کنار دادم و با زبونم کس قندعسلش رو بوسیدم و کمی براش زبون زدم و وقتی زبونم رو روی شیار کس ملیکا کشیدم فشار دستش روی سرم بیشتر شد و صدای آه شهوانیش رو میتونستم از اون پایین بشنوم ، آه از این کس بلورین، انگاری کس دوست دختر دوران دبیرستانم رو داشتم میلیسیدم ، خدا پدر مخترع لیزر رو بیامرزه ! چه کرده با این کس‌ها!! چه برقی میزد اون زیر!!
دستم رو از پشت کون گرد ‌و تپل ملیکا رد کردم و شورتش رو گرفتم و آروم پایین آوردمش وقتی شرتش تا روی رونش پایین اومده بود یاد اون صحنه جیش کردنش تو دستشویی خونه‌شون افتادم! دوباره بوسی از کس ناز دلبرکم کردم و خود ملیکا هم با جمع کردن پاهاش باعث شد شورت مارال از پاش سر بخوره و پایین بیفته !
دستم رو لای پاش بردم و اینبار انگشت اشاره‌ام رو کامل توی کس ملیکا کردم و با زبونم لای کس خیسش رو براش لیسیدم و دوباره و دوباره و دوباره !!!
ملیکا کمی پاهاش رو بازتر کرد و دستش رو به نشانه تشکر روی سرم کشید!!
صدای ناله و نفس‌های ملیکا توهم پیچیده شده بود و با بیشتر کردن حرکت انگشتم و زبونم دوباره موهام رو چنگ زد و سرم را تا عمق کسش فشار داد و کمی خودش رو روی نوک انگشتای پاش بالا و پایین کرد و چند لحظه بعد احساس کردم توی دهنم با تمام وجودش ارضا شد !!
سرم رو از زیر دامن ملیکا بیرون آوردم و از همون پایین نگاهی به چهرهُ پریشون ملیکا کردم، دستی توی موهای پریشونش کشید و موهای بلندش رو از توی صورت پر از شهوتش کنار زد و با لبخند مستانه‌ای تو چشمام نگاه کرد و با لبخند “جون “ پر از لذتی بهم گفت و دستم رو گرفت تا بلند بشم، ملیکا انگاری بی تاب چشیدن آب کسش از روی لبهای من بود ، وقتی جلوش ایستادم با دو دستش سرم رو گرفت و با حرارت و حلاوت، لبهام و زبونم رو مکید و لیسید و بوسید، سرم رو با دستاش کمی از خودش جدا کرد و لبخند عاشقانه‌ای بهم زد و دوباره بوسیدنش رو از سر گرفت!!
من که از عصر تا آستانه ارضا شدن رفته بودم دیگه لب خوردن ملیکا جواب کیرم رو نمیداد، برای همین به سمت اوپن حلش دادم ، اونم دستش رو سریع روی اوپن گذاشت و کمرش رو خم کرد و تابی به کونش داد و دامن کوتاهش رو تا بالای کمرش بالا آورد و برای کیرم فرش قرمز پهن کرد، تا کیرم رو وارد کس داغ و پر از آبش بکنم!!
وقتی داشتم تیشرت ‌و شلوارکم رو درمی‌آوردم، ملیکا سرش رو به سمتم چرخوند و ضربه‌ای با دستش به کون سفیدش زد و لپ کون خوشگلش رو گرفت و برام بازش کرد !!
جووونم چه سوراخ کون غنچه‌ای داشت دلبرکم ، با دیدن سرخی کس خیس ملیکا، کیرم از خود بی خود شد، سر کیرم رو لای کسش کشیدم و با آرامش و آهسته ، کیرم رو وارد کس ملیکا جون کردم و با دو دستم کون نرمش رو چنگ زدم و شدت فرو کردن کیرم رو تو کس خوشگل خانوم حشری بالا بردم.
صدای برخورد بدنم به کون ملیکا تپ فضای ساکت خونه میپیچید و دیگه هیچ چیزی برام مهم نبود، هرچی میخواد بشه ، بذار بشه! الان رو عشقه! البته دونستن ماجرای قرص خواب هم تو افزایش جسارتم بی تاثیر نبود!!
موهای ملیکا وسوسم کرد که اون آبشار طلایی رو بگیرم و محکم تر کیرم رو تو کس داغ ملیکا فرو کنم، برای همین خرمن موهای طلایی ملیکارو تو دستم گرفتم و شدت ضربه هام رو بالا بردم، انقدر کون سفید و ژله‌ای ملیکا موج میزد که با دستم ضربه‌ای محکم به کون سفیدش زدم و دستم رو توی موج های خوروشان کون ملیکا غرق کردم!
ملیکا از شدت ارضا ، دندون‌هاش رو به هم چسبونده بود و با چشمای گردش داشت به زور تلاش میکرد به چشمای من نگاه کنه !
سینه های لرزون ملیکا انگاری داشتن التماسم میکردن که توروخدا مارو سفت بگیر!! برای همین کون نرمش رو رها کردم و سینه های لطیف ترش رو چنگ زدم و چشمام رو بستم و به هر چیزی که میتونست بیشتر تحریکم کنه فکر کردم، از مالیدن کس دختر همسایه مون در دوره نوجونی تا درآغوش گرفتن‌ها و لب گرفتن های یواشکیمون با ملیکا تو باغ و …
جوووووون ، ضربه های محکمم به کس ملیکا باعث شد تمام وجودم از سوراخ کیرم توی کس داغ و تنگ ملیکا بیرون بپاشه .
چند لحظه بعد با آخرین ضربه کیرم به کس ملیکا جون موهاش رو رها کردم و روی صندلی آشپزخونه که همون نزدیکی بود وا رفتم ، دستی روی کون لخت ملیکا کشیدم ؛
-آه ، مرسی عزیزم خیلی حال داد.
-مرسی از شمااااا ، عشقم!
ملیکا با صاف کردن کمرش باعث شد دامن لباس خوشگلش از روی کون سفیدش سُر بخوره و بیاد پایین، با چرخش سرش به موهاش تابی داد و اونهارو پشت سرش ریخت و دستش رو روی شونه‌ام گذاشت و با سری روبه بالا و لبخندی ملیح ، آروم و پر از لطافت زنانگی، پاش رو بلند کرد و اونطرفم گذاشت تا بتونه روبه من ، روی پاهام بشینه، با بالا نگه داشتن سرش انگاری ازمن میخواست زیر گردنش رو براش ببوسم ، با چند بوسه نرم و پر احساس به زیر گردن ملیکا ، بالاخره اونم رضایت داد و سرش رو کمی پایین آورد تا چشمای خمارش رو ببینم ، قبل از هر حرفی لبهاش رو بوسیدم و دوباره به چشم هاش خیره شدم؛
-جوون
-عاشقتم خوشگل خانوم !
-جووون
دستم رو پشت گردنش گذاشتم و سرش رو کمی پایین آوردم و لبهای خوشگل ملیکا رو جانانه بوسیدم ، کمی خودش رو لوس کرد و با خنده‌ای کودکانه گفت؛
-آآی خووووردیم!
-جونم
وقتی توی اون تاریکی و سکوت خونه به چشم‌های زیبای ملیکا خیره شده بودم، یاد شعری از سیمین افتادم و تو دلم برای ملیکا خوندم؛
« ای خوش آن روز که با یار سروکارم بود
بی سخن با نگهش فرصت گفتارم بود
آن که من بسته‌ی زنجیری ، مویش بودم
وه ، چه خوش بود
که او نیز گرفتارم بود… »
بله دوستان ، زمان همیشه با همین سرعت می‌گذره، فقط احساسات هستند که سرعتشون تغییر میکنه، هر روز میتونه به اندازهُ تمام زندگی کش بیاد، یا به اندازهُ یک تپش قلب بگذره!
بستگی به این داره که اون زمان رو با چه آدمی میگذرونی ، بیخیال بقیه مشکلات فردا…

نوشته: Viki


👍 52
👎 2
106201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

857296
2022-02-04 01:33:31 +0330 +0330

آقا یک جوانمرد یه داستان خوشمل به من معرفی کنه بخونم و بزنم بچاک ولی وجدانی داستان خوبی باشه جدید و قدیمش هم مهم نیست 🧘‍♀️

0 ❤️

857311
2022-02-04 02:20:38 +0330 +0330

خیلی زیبا و روان بیان کرده بودی واقعا کیف کردم

1 ❤️

857368
2022-02-04 08:47:24 +0330 +0330
RSZ

خیلی عالی وقشنگ بود

1 ❤️

857390
2022-02-04 11:58:02 +0330 +0330

خیلی بد تموم شد😐

0 ❤️

857406
2022-02-04 14:43:32 +0330 +0330

این پسره مگه ماشینش رو نفروخته بود؟ پس چطوری اول داستان پست فرمون بود؟ دقت کن آقای نویسنده

3 ❤️

857627
2022-02-05 17:01:57 +0330 +0330

خیلی عالی بود

1 ❤️

857897
2022-02-07 03:19:32 +0330 +0330

داش اون کمری که تو داری جانی سینز نداره… صبح تا شب همش در حال کردنی…

1 ❤️

858335
2022-02-10 01:12:49 +0330 +0330

خیلی داستان قشنگی بود خیلی خیلی باهاش حال کردم چون خودمم تو این شرایط بودم تا حدودی و بین دونفر که خیلی دوسشون داشتم قرار گرفتم و با هردوشون عشق بازی کردم. اصلا آخرت لذت بود😋

1 ❤️

859861
2022-02-18 07:47:45 +0330 +0330

کی به کیه؟کی کیو کرد؟

0 ❤️

860089
2022-02-19 13:10:21 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

860212
2022-02-20 10:54:09 +0330 +0330

دمت گرمممممممممممم جالب بود

1 ❤️