منوچهر پایان خط قرمز

1400/08/29

بعضی وقتا همه چی اونقد سریع اتفاق میافته که ادم نمی دونه چی شده و بعد اتفاق دیگه راه فراری نیس از واقعیت.
من المیرا ۲۸ سالمه ۶ ساله ازدواج کردم، کلا ادم حشری ای ام و تو سکس بی نظیرم جوری که شوهرم واقعا گاهی کم میاره و از سر مستی میگه یه وقت از سیر نشدن نری بدی و فلان و بسار
من دعواش می کنم چیه این حرفا و خجالت بکش و من واقعا دوسش دارم و همه جوره بهش متعهدم هر چند که حشری باشم و آتیش پاره و از چشمامم حشر بباره.
ناصر دو سال از من بزرگتره یه مرد دلسوز و متعهد و خوش اخلاق که همه واقعا دوسش دارن، اونم شدیدا حشریه و عاشق سکس، تو سکس خیلی پرتلاشه که بترکونه و ولی گاهی کمرش کشش شهوت منو نداره و زود ارضا می شه و خب منم اذیتش نمی کنم ، همین که گاهی برام سنگ تموم می ذاره بسمه.
من ۱۶۵ قدمه و وزنم حدود ۵۵ کیلو ، کمر باریک باسن گرد و قلمبه و جمع و جور و سینه های ۸۰ خوش فرم و کلا خوش استایلم و وقتی لختم زمین تا اسمون با وقتی لباس تنمه فرق دارم و ازون ریزه میزه هام که وقتی لختن عین پورن استاران و به قول ناصر شایدم بهتر،
خب بسه حاشیه و تعریف از خودم، بریم سراصل داستان:
شاید خیلیا مثل من این تجربه رو داشتن و دارن که یکی از مردای فامیل روشون زومه و توکف بودنش رو می شه از نگاهاش کاملا فهمید و دیگه گاهی از نگاهای طرف خسته می شن، اره منوچهر شوهر خاله ناصر اینطوریه، اینقد نگاهش رو منه که کلافه می شم گاهی، بارها به ناصر هم غیر مستقیم گفتم اینو اما ناصر اینقد خودش بی شیله پیله و خوش ذاته یا متوجه نمی شه یا میگه منوچهر پسر خوبیه و چیزی تو دلش نیست و ازین حرفا نمیدونه این منوچهر یه جوری نگاه می کنه که ادم حالش بد میشه.
منوچهر یه مرد ۳۸ ۹ ساله س که به واسطه شغلش با ناصر زیاد ارتباط داره و به خاطر کم سن بودن خانومش که خاله ناصره اکثرا تو بیرون رفتنای خونوادگی با ما و خانواده شوهرم هست و میاد.
داستان نگاه های حشریش از دوسال پیش شروع شد رفته بودیم شمال و دریا و منوچهر و زنش هم بودن باهامون بعد چندین روز خوش گذرونی، دریا و بازی و قلیون و … یه روز که هوا ابری بود همه گفتن بریم تو آب یکم واترپلو بازی کنیم، خانواده شوهرم همه اهل شنا و ورزشن و همیشه تو باغ عموی شوهرم تو استخرش واترپلو بازی می کنن، پرت نشیم از داستان، گفتن بریم تو آب و خاله ناصر زن منوچهر گفت اینجا ماهم میایم بازی و بقیه خانوما هم همصدا گفتیم اره ماهم میایم و ازین حرفا، اول که قبول نمی کردن ولی به زور ناز و عشوه قرار شد دوتا تیم بشیم و برای هیجانی شدنش تیم هارو قرعه کشی کردیم، اتفاقی من و ناصر و دوتا خانوم و دوتا آقای دیگه از فامیلا افتادیم توی یه تیم و منوچهر و چندنفر دیگه م توی یه تیم، قسمت دروازه ی تیم ما عمق اب بیشتر از قد من بود و قسمت دروازه ی تیم روبرو عمق اب کمتر، چون من تو شنا اونقد مسلط نبودم ناصر گفت تو مهاجم باش و فقط گل بزن و تو کم عمق بمون، تو واتر پلو مهاجم اکثرا پشت به دروازه حریف و رو به بازیکنای خودی توپ رو که میگیره تا اومدن هم تیمی هاش توپو نگه میداره و وقتی اومدن بهشون پاس می ده تا گل بزنن،
بازی شروع شد و ما چهارتا گل به لطف بازی خوب من و تیمم جلو افتادیم، منوچهر آی حرص می خورد و ما کری می خوندیم و می خندیدیم، گل که می زدیم تو آب یه قر ریز می دادیم و با چشمامون و ادا اطوارامون سربه سرشون می ذاشتیم، آخرش منوچهر سر هم تیمی هاش قاطی کرد گفت من می رم دفاع تا این المیرا خانوم رو مهار کنم اینکه نشد کار، اومد تو دفاع و بعد از اون تا توپ به من میرسید می اومد پشتم و توپو ازم می گرفت خب قدش بلند تر بود، ناگفته نماند ارتفاع آب تو قسمت من که کم بود و نیاز به شنا نبود تقریبا تا زیر بغلم بود و سینه هام تقریبا هم سطح آب بود و با سرپنجه راه می رفتم تو آب، خیس خیس شده بودیم و شالم افتاده بود، بند سوتین و سینه هام تو بپربپرهام بدجوری خودنمایی می کرد و نگاه منوچهر زوم بود روی من، بازی ادامه داشت و هی توپ می اومد سمت من و منوچهر توپو ازم میگرفت و این وسط هربار قشنگ تماس بدنی داشتم باهاش و گاهی حس می کردم رفتارش عادی نیس، جای زدن توپ کمرمو می گرفت و خودشو می چسبوند کاملا بهم ، کم کم داشتم حس می کردم یه خبرایی هست و تو شلوارش انگار یه چیز سفت مالیده می شه به پاهام و بعضی وقتا کونم، ازونجا که منم یکم می خواستم کرممو خالی کنم خودمو می دادم عقب و کونمو می مالیدم بهش، یه بار هم چند ثانیه با دستش تو شلوغی بازی از پشت کونم و از لای پام کوسمو محکم فشار داد، دیگه اوضاع داشت بد می شد و از ترس ناصر و نگاه بقیه کم کم به هر طریقی ازش فاصله گرفتم طوری که کسی شک نکنه و دورتر ازش وایستادم، بازی تموم شد بالاخره خسته و خیس ازدریا اومدیم بیرون و من و چندتا خانوم برای تدارک شام داشتیم برمی گشتیم ویلا که همون بغل چسبیده به ساحل بود ،منوچهر هم که مسئول خرید بود با ما داشت می اومد، من اولین نفر بودم و منوچهر بافاصله پشت من و دوتا از خانوما شاید ۵۰ متر عقب تر و بقیه خانوما و اقایون هم لب ساحل مونده بودن، خیس خیس بودیم همه و لباسا چسبیده بود به بدنمون منم دیدم مانتوم چسبیده به کونم و سینه هام و اندامم بدجوری خودنمایی می کنه و منوچهر هم که دیگه کم مونده در بیاره کیرشو بکنه منو چون پشت سرم با فاصله کم داشت سمت ساحل می اومد، قشنگ جون گفتناشو پشت سرم می شنیدم و تکون خوردن کونم وقتی راه می رفتم داشت دیوونه ش می کرد ، یه لحظه الکی اخرین دخترو صدا کردم و وایستادم تا بقیه برن و من با اخرین نفر برگردم ویلا، منوچهر که رد شد از‌ کنارم بزرگی و سفتی کیرش تو شلوارک خیسش مشخص بود، فک کنم کیرش ۲۰ سانت و دوبرابر کلفتی کیر ناصر رو داشت، عوضی پشتش به بقیه بود و از کنارم که رد شد کیرشو تو دستش گرفت از رو شلوار و یه جوووووون گفت یه جوری جا خوردم که لبمو گاز گرفتم، بعدا که رفتم دوش بگیرم و ماسه های تنمو بشورم ، دست کشیدم خیسی و لیزی کسم یه جوریم کرد و یه حس گناه داشتم انگار، فرداش قبل رفتن رفتیم بازارچه محلی، دیدید که چقد شلوغه، من و منوچهر و زنش و ۲ تا خانوم دیگه بودیم، همه پشت هم راه می رفتیم و منوچهر کم کم زنشو ول کرد و اومد پشت سر من که اخرین نفر بودم، تو شلوغی و ازدحام جمعیت فقط تو کونم نکرد وگرنه تا جایی که تونست منو مالوند و کیرشو به بهونه های مختلف فشار داد به کمر و کونم و یه جا من گفتم بوقلمون می خوام از بقیه جدا شدیم و باهام اومد و چسبیدم به میز فروشنده هی صدا می زدم فروشنده رو و اونم با یکی دیگه حرف می زد یهو منوچهر از پشت چسبید بهم، جلوم میز بود و پشتمم فشار منوچهر اونجا دیگه با پررویی تمام کمرمو گرفته بود و کیرشو تنظیم کرده بود رو کونم و فشار می داد بهم، فک کنید من حشری تو کف چه حالی داشتم، قشنگ لیزی و آبکی بودن کسمو حس می کردم ، منوچهر پررو هم ول کن نبود و منم هم نمی دونستم باید چکار کنم، دستشو می خواست بکنه تو شلوار و شرتم که دیگه دستشو پس زدم و تو خماری گفتم زشته به خدا و اونم دیگه بیخیال شد، خوب شد دستش به کسم نرسید وگرنه خیسی و آبکی شدنش کار دستم می داد و فک کنم همونجا باید بهش کس می دادم تو ماشینی جایی.
اون تعطیلات گذشت و نگاههای شهوتناک آقا منوچهر شروع شد، مهمونی ها دورهمی ها همه جا زوم رو من بود.
تو مراسم عروسی یکی از فامیلا که لباسم خیلی سکس بود و ناصر هم یکم ناراحت بود نگاهای منوچهر دوباره رو مخم بود و تو آسانسور تالار که داشتیم می رفتیم پایین اخر شب عوضی جلو چشم ناصر البته جوری که نفهمه کونمو چنگ زد البته اسانسور شلوغ بود و ناصر هم همون لحظه با صاحب کار قدیمیش گرم گرفته بود، بعد از تالار تو یه باغ رستوران همه ش چشمش دنبال من بود منوچهر و با خودم گفتم این تا کس و کون منو جر نده ولکن نیس، البته که خودمم دیگه حس می کردم بدم نمیاد یه بار بهش بدم و سیر کیر بشم، اونم کیر کلفت و گنده ای که از رو شلوار دیوونه م کرده بود و کمر شل ناصر هم جوابگوی حشر من نبود.
نمی دونم چی شد که همون شب خواب دیدم با منوچهر توی یه اتاق گیر افتادم و اونم نامرد گرفت به زور منو کرد، کیرش خیلی کلفت بود و محکم تو کسم تلمبه می زد، من گریه می کردم و اون کار خودشو می کرد و هی می گفت المیرا حال کن دیگه، مگه عاشق کیر کلفت نیستی پس حال کن و ازین حرفا با اینکه گریه می کردم و خواب بدی بود از خواب که پریدم دیدم اوه خیییس آبه کسم و رفتم سراغ ناصر و گفتم پاشو خرابم و اونم ده دقیقه تلمبه زد و ارضا شد و نتونست من مست رو ارضا کنه و کلی پرسید چی شده مست شدی و … که الکی پیچوندمش ولی نمی دونست از فکر کس دادن به منوچهر خیس آبم ، اخرش بیخیال حال من گرفت خوابید، خواستم دعواش کنم دلم سوخت و بیخیال شدم ولی بدجوری کلافه بودم.
مدتها گذشت از اون شب و اون خواب ولی خب توی ناخودآگاهم یه چیزایی ذهنمو قلقلک می داد: منوچهر، اون خواب، کلفتی کیرش و … ذهنم اذیت می شد و حرفای ناصر موقع سکس که بعد سیر نکردن و ارضا نشدنم می گفت نری بدی و فلان و … رو مخم بود، انگار غیر مستقیم راه رو برای کس دادنم باز می کرد و با خودم می گفتم باید به منوچهر بدم ناصر حتما چیزی تو ذهنش از خوابیدن من زیر یه کیر دیگه داره که همه ش نگرانه و یا گاهی می گه چقد کست گشاده مگه کس دادی و ازین حرفای احمقانه، چندین بار هم به خاطر این حرفاش دعوامون شده ولی حشری که می شه اونقد داغه که هیچی حالیش نیس ، بگذریم.
زمان گذشت و تابستون طبق روال هر ساله می رفتیم باغ عموی ناصر و اکثرا یکی دو روزی اونجا میموندیم، اونجا هوا عالی بود و یکی از آرزوهام یه سکس توپ تو اون باغ و اون حال و هوا بود که انگار امکان پذیر نبود همچین چیزی. یه بار که رفته بودیم اونجا و همه هم بودن و اتفاقا منوچهر هم بود و نگاهاش هم که به راه، نیمه شب که همه خوابیده بودن خواستم برم دستشویی، اونجا چندتا دستشویی داشت، یکی توی زیرزمین یکی ام انتهای باغ که یکم دوربود از ساختمون، رفتم سمت دستشویی ساعتای ۲ یا ۳ بود، در زیر زمینو هول دادم برم که دیدم ای داد قفله، رفتم ناصرو صدا کنم که بیاد بریم دستشویی ته حیاط دیدم نمی شه پیداش کنم زیر پتوعه و از بین چندتا مرد نمی تونستم تشخیص بدم کدومه و اگه اشتباهی منوچهرو صدا کنم چی، موندم چیکار کنم ، گفتم چاره ای نیست تنها می رم ته باغ و اونجا زود کارمو می کنم میام، بدو بدو رفتم تا رسیدم، برای غلبه بر ترسم و اینکه ساختمون رو ببینم در دستشویی رو کامل نبستم و باز گذاشتم، از بین در می شد بخشی از باغ و ساختمان رو دید، دستشوییم تموم شد و اخرای کارم بودم و داشتم دستامو خشک می کردم با دستمال که یهو صدای پای یکی رو شنیدم که داره میاد تو دستشویی و چون در دستشویی باز بود اون طرف هم فکر کرده بود کسی تو نیست، تا اومد تو و منو دید، من یکم جا خوردم زود لباسمو مرتب کردم، منوچهر بود ، درو بست گفتم آقا منوچهر ببخشید من می ترسیدم درو باز…
همه چی توی یه چشم بهم زدن اتفاق می افته، لعنت به ترس ، به خودم اومدم دیدم چسبوندتم به دیوار و با دستاش داره کونمو چنگ می زنه و لبامو به زور می خواد بخوره، نمی دونستم باید چکار کنم، واقعا قفل بود مغزم ، جیغ بزنم ابررو ریزی می شه، جیغ نزنم چکار کنم ، ول کن نبود منوچهر و تا نمی کرد منو قطعا نمی ذاشت برم، زدم زیر گریه که نکن و فلان و بیسار ، گفت دیوونه حال کن لذت ببر، کسی نمی فهمه من دوستت دارم همیشه نگاهم رو توعه چرا نمی فهمی و …
زمان وایستاده بود، گیر افتاده بودم تو بد مخمصه ای، نفهمیدم چطور شد چشمامو بستم و ذهنم رفت سمت اون خواب لعنتی و انگار وا دادم، نمی خواستم ولی وا دادم و به خودم اومدم دیدم کیر کلفتش رو تو دستم دارم می مالونم و سرم رو به سینه ش تکیه دادم و داره شلوار و شرتمو می کشه پایین، زبونم قفل بود و دیگه واقعا وا داده بودم و خودم رو گاییده شده تصور می کردم، یه لحظه نگاه کردم کیرشو واقعا گنده بود، ۱۸ یا ۱۹ سانت کلفت و سفت عین آهن، فشارش دادم و گفت آها حالا شد و اونم دست کشید لای کسم لعنتی نمی دونم چرا ولی خییییس شده بود، قلبم افتاد وقتی دیدم خیس و ابکی شده، آروم آروم رفت سمت پایین و نشست به بوسیدن شکم و بالای کسم، خجالت می کشیدم و ممانعت می کردم ، دستمو زد کنار و البته جون هم نداشتم مقاومت کنم ، البته بیشتر شرم بود تا مقاومت، همونطوری وایستاده زبونشو رسوند به کسم اااااااااه، لامصب انگار زبونش آتیش بود، یه جوری لیس و میک می زد که همونجا سرپا بدون اینکه بفهمه یه بار ارضا شدم، ترسم ریخت و مقاومت و شرمم کمتر شد، بلند شد و توی باغ رو یه نگاه کرد، گفت بریم تو اون اتاقک که مال میوه ها و انبار محصولای باغه اینجا خطریه ، منم دروغ چرا می خواستم و گفتم بریم ،جدا جدا با فاصله رفتیم اونجا و با چراغ قوه گوشی دیدم یه گوشه یه موکت پهن کرده و یه بالش و یه پتو هست، بعدا منوچهر گفت نقشه ش بوده و حدس می زده این اتفاق بیفته و قبلا تدارکش رو دیده، به پشت درازم کرد اونجاو نشست لای پام و شروع کرد خوردن کسم، جوری آب ازم می اومد که حد نداشت و دم سوراخ کونم و روی پتو خیسی حس می کردم باهر بار یکم که تکون می خوردم کلی از آبی که از کسم سرازیر بود مالیده می شد به پتو، بهش گفتم چراغ خاموش کن می خواستم راحت باشم و تو اون تاریکی فقط لذت ببرم و به هیچی ام فکر نمی کردم ، ازم خواست براش بخورم و ساک بزنم، تا خواستم کیر کلفتشو بذارم تو دهنم شوری آب سر کیرش حالمو بد کرد و عوق زدم عذر خواهی کرد و گفتم نمی خورم گفت باشه، اروم افتاد روم و کیر کلفتشو گذاشت لای پام و به کسم فشار می داد و سینه هامو چنگ می زد، منم اروم ناله می کردم و آه می گفتم، حس وحشتناک خوبی داشت، کلفتی کیرش لای کس آبکیم و مالیده شدنش به کون و کس و چوچوله م و چنگ خوردن سینه هام تو دستاش، کیرش چون دراز هم بود تا دم سوراخ کونم گاهی می رفت و گاهی فشار می اورد به کون تنگم ، آههههه ته لذت بود، یه کیر سفت و دراز و کلفت لای کس خیسم عقب جلو می رفت، کم کم از خیسی بیش از حد کسم صدای ملچ مولوچ کیرش لاپام دراومده بود و اونم می لرزید نفسش عین من و دیوونه بود، اجازه خواست که فرو کنه توش، گفتم بککککککن با ناله و گفت خودت کیرمو بذارش دم در کست با یه لحن وحشیانه، آخ با دستم تنظیم کردمش نوک کیرش فک کنم دوبرابر کیر ناصر کلفت بود و به سختی فرو رفت تو کسم، اااااااااه ، الان که دارم می نویسم هم حالم داغونه و خیس آبم، فرو کرد تو کسم و قشنگ با وارد شدن کیرش تو کسم ، فشار به دیواره های کسم و خروج آب لیز شده م رو از کنار کیرش حس می کردم و تا ته اروم فرو کرد، تو زمین نبودم خیییییلیییی لذت داشت کیر کلفتش و اونجا بود که فهمیدم یه کیر کلفت برای یه زن چققققدر می تونه دیوونه کننده باشه، اروم و محکم تلمبه می زد و ناله می کردم ، افتاده بود روم و در گوشم نفسش می لرزید و مدام جووون می گفت و منم چشامو بسته بودم و کمرشو چنگ می زدم، خواستم بمالم یکم کوسمو نذاشت و گفت داگی که کردمت بمال الان نوبت منه ، هیییچیییی حالیم نبود و فقط از کس دادنم به کیر کلفتی که اولین بار بود داشتم تجربه می کردم لذت می بردم، بهم گفت برگرد داگی بکنم گفتم جر می خورم گفت برگرد اروم می کنم، برم گردوند و داگی شدم کونمو مالوند کلی و فک کنم برای وقفه و اینکه آبش نیاد شروع کرد خوردن کس و کونم و منم از زیر چوچولمو می مالیدم، ته لذت بور، تو همون مستی گفتم خر نشیا من کونم پلمه، گفت مث سگ دروغ می گی و معلومه یه کیر کوچیک چندباری کرده کونتو، زیر لبم به ناصر کس حروم کن فوش دادم و چشامو بستم که فقط حال کنم، داشت لیس می زد و زبونشو فرو می کرد تو کسم که باز ارضا شدم اما اینبار فهمید و جووووون کشداری گفت ، اومد کیرشو تنطیم کنه و تا فرو کرد توش برای بار چندم نمی دونم ولی لرزیدم و ارضا شدم نتونستم داگی بمونم و پخش زمین شدم، افتاد روم و دوباره فرو کرد تو کسم، آه من دیووونه ی این پوزیشنم وای کلفت بود کیرش و دیوونه بودم تلمبه می زد و کمرمو گرفته بود ناله می کرد، می مالیدم کوسمو رگباری می لرزیدم و دیگه حتی نمی تونستم خودمو کنترل کنم و ناله هام داشت بلند می شد سرمو فشار داد به بالش تا صدام در نیاد و افتاد روم، محکم می کوبید فک کنم ۲۵ دقیقه بود کیرش تو کسم عقب جلو می شد و تو حالت دمر هم ۱۵ دقیقه ، قشنگ حس می کردم کسمو جر داده و اگه ناصر تو این زودیا بخواد بکنتم واقعا می فهمه غیر معمول گشاد شدم، منوچهر با کیر کلفتش افتاده بود روم و می کوبید، زبری موهای کیرش حس عجیبی داشت روی کونم و اونم مدام از کمر باریکم، کون سفت و خوش فرمم و کس تنگم تعریف می کرد، برخلاف ناصر که می گه گشادی اون هی می گفت تنگه و اه و جون و اینا که بعدها فهمیدم برای کیر کلفت هر کسی تنگه و برای کیر کوچیک و باریک هر کسی گشاد،
ناله می کردم و حس کردم داره آبش میاد، محکم میکوبید، لباسمو یکم دادم پایین که برخورد شکمش با کمر و کونم صدای بلندی ایجاد نکنه، چندتا تلمبه ی آخرو به قصد کشت می زد و برخورد بیضه هاشو دم کسم حس می کردم، فک نمی کردم هرگز بتونم کیر به این بزرگی رو تو کسم جا بدم اما انگار کس قابلیت کششی داره و تنگ و گشاد می شه با توجه به کیری که توشه، اخرین تلمبه هارو زد و کیرشو کشید بیرون و نعره کنان آبشو ریخت رو کمرم و لباسام و افتاد روم و دهنشو گذاشت رو بالش و نعره می زد، خیسی و داغی آبش رو قشنگ لای کون و رو کمر و همه جام حس می کردم ، زود دستمو گذاشتم لای کسم که آبش نره تو کسم، گفتم تورو خدا پاشو، اونم پاشد و کلی بوسید من و قربون صدقه‌م رفت و منم هیچی نمی گفتم، حالم بد بود و دستم از سنگینی وزنمون که تو حالت دمر زیرمون بود داغون بود چون اون وسط داشتم چوچولمو می مالیدم و همه وزن جفتمون رو دستم بود، انگار دستم شکسته بود بسکه درد داشت ولی تو مستی نفهمیده بودم، خلاصه جمع کردیم و رفتیم تو و خوابیدیم و خداروشکر هییچکس چیزی نفهمید، فرداش دستم داغون بود و گفتم بد خوابیدم و …
امیدوارم از داستانم خودشتون اومده باشه، لطفا فوش ندید و اگه باورتون نمی شه به من ارتباطی نداره، این داستان عین حقیقت بود

نوشته: المیرا


👍 23
👎 5
34701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

843494
2021-11-20 00:42:38 +0330 +0330

حقیقت چیست ؟!
حقیقت یعنی از افراد مجهول الهویت جنس نخریم !

1 ❤️

843524
2021-11-20 01:32:17 +0330 +0330

منم میخوام بکنم

0 ❤️

843591
2021-11-20 11:19:46 +0330 +0330

خودتون فهمیدید یا من بگم که نویسنده پسر می‌باشد 😂😂😂

0 ❤️

843663
2021-11-20 21:05:13 +0330 +0330

پس کث ناصرو به گا دادی
ای روزگار

0 ❤️