منو روزگار هرزه کرد

1393/11/23

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت تمام دوستان شهوانی. حدودا دو ساله به این سایت میام و هرشب ۴ تا ۵ داستان از این سایتو میخونم، یه جورایی به خوندن داستان های سکسی معتاد شده ام. میخوام تو مقدمه یه چند تا نکته بگم. اولا هر کسی میتونه داستان خودشو بگه چه دروغ چه راست ما حق نداریم به دوستان فحش و ناسزا بگیم هر چند مطمین باشید داستان من راسته راسته و اگه حتی یه جمله به جز اسامی با اصل موضوع مغایرت داشت همین جا کیر تمام عالم تو حلقم. دوما دیگه الان کس کردن چه فامیل چه غریبه کاری نداره انقدر مشکلات زندگی زیاد شده، انقدر بی شوهری برای دختر خانما عذاب اوره، انقدر فیلم های فارسی وان و جم تی وی هست که دیگه تقریبا اکثر خانمها اون اصالت سابق رو ندارن و با یه برنامه ریزی درست میتونی مخ هر کی رو دوست داری بزنی بعدش یه دل سیر حال کنی. ببخشید از مقدمه طولانی. من دیگه الان توانایی سکس ندارم و فقط با خوندن داستان های شهوانی کمکی هوسی میشم. دوست دارم با خوندن این داستان یه دزس عبرتی باشه برای همه

اسمم شایانه و این داستان برای دوازده ساله پیشه. من الان ۳۲ سال دارم. بعد از دادن امتحان کنکور مجبور شدم به خاطر اینکه دفترچه خدمت رو پست کرده بودم برم سربازی تا جواب کنکور بیاد، از بد روزگار افتادم کرمان چقدر هم سخت بود اما خوشبختانه دانشگاه رشته مورد علاقه مترجمی زبان انگلیسی تو شیراز شهر زادگاه پدرم و مادرم قبول شدم. قدم ۱۹۳ و وزنم ۹۰ کیلو. کلی لباس خریدم و جو گیر دانشگاه و قبولی راهی شیراز شدم. توی شیراز فامیل زیاد داریم به همین جهت زیاد احساس غربت نمیکردم. توی خونه سه طبقه که طبقه اول عمو و زن عمو با پسر دوست داشتنشیون که اون موقع دو سال داشت و اسمش بنیامین بود زندگی میکردند طبقه وسط من بودم و طبقه بالای من داییم با زنش هانیه. راستی دایی و عموی من پسر عمو هستند و فوق العادله با هم رفیق هستند. از اونجاییکه من از بچگی کلاس زبان فرانسه و انگلیسی میرفتم با پارتی بازی عموی عزیزم روزهای فرد فرانسه و روزهای زوج انگلیسی تدریس میکردم و درکنار عمو و دایی خیلی خوش بودم. تقریبا هر شب بعد از کلاس با هم جمع میشدیم و تا اخر شب پاستور عرق و قلیون کلی حال میکردیم. خیلی رابطم باهاشون خوب بود از این رو همه چیز همو میدونستیم مثلا داییم خیلی ادم شهوتی بود و هفته ای یکی دوبار دوست دخترشو توی خونه من میکرد و عموم اصلن کیر نداشت و هیچ حس شهوت. راستی زن عموم مهسا و زن داییم هانیه خیلی با هم دوست بودند و همیشه جلوی من لباسای راحت و لختی میپوشدند . هرشب که ورق میزدیم هر جفتشون دوست داشتند با من یار بشن چون واقعا پوکر باز و شلم باز قهاری هستم که امکان باخت من صفر درصده. توی این رابطه ها احساس کردم مهسا یه جورایی منو نگاه میکنه.

یه روز که تنها با یه شلوارک و رکابی تو خونم خواب بودم با یه بشقاب قرمه سبزی اومد داخل و نشست رو تختم و اروم اروم کمر من رو شروع به‌مالیدن کرد مثلا ماساژ اینم بگم که من واقعا هیچ حسی به مهسا و هانیه نداشتم و یه درصد هم احتمال نمیدادم که از روی هوس دراه این کارو میکنه چون همیشه جلوی عموم هم این کارو میکرد. واقعا باهاشون ندار بودم و فکر اینکه چنین رابطه ای قرار به وجود بیاد از ذهنم هم خطور نمیکرد و دایی و عموم از چشماشون به من یشتر اعتماد داشتند. مهسا دو تا خواهر داشت که کوچیکه اسمش سهیلا و دانشجوی مهندسی معماری دانشگاه شیراز که همسن من بود اما یه سال از من جلوترو یه خواهر بزرگتر از خودش داشت که رابطه خوبی با شوهرش نداشت و اسمش سپیده بود و مهسا از من خواست به خاطر اینکه میخوان برن کانادا با سپیده مکالمه فرانسه کار کنم این شد که سپیده هفته ای دو سه بار میومد خونه ی مهسا تا با هم فرانسه بخونیم ترم اول دانشگاه تموم شد و من شاگرد اول ورودی گروه زبان دانشگاه شیراز شدم و با دخترای زیادی از بسیج دانشگاه گرفته تا لاشی های دانشگاه شماره ی منو داشتند و بابت زبان و چه جوری زبان یاد بگیریم زنگ میزدند. بین دو ترم من اومدم تهران و با دوست دختر خودم که یه جنده حروم زاده بود به اسم نگین چند بار سکس کردم و دوباره برگشتم شیراز. روز دومش تلفنم زنگ خورد جواب دادم دیدم سهیلا خانم هستش که خداییش خیلی خوشگله و گفتدتوی این بیست روز دلش برام تنگه شده و مثل یه سال براش گذشته و تو حرفاش فهموند که عاشق من شده. نمیدونم چرا شاید به خاطره مهسا یا غرور کاذب گفتم نه و رابطه ی خودمو با عموم اینا کم کردم. سپیده که موضوع رو فهمیده بود به من زنگ زد و گفت تو به من قول دادی ظرف یک سال زبان منو اکی کنید این بود قولت نامرد. این شد که بعضی روزا سپیده میومد خونه ی خودم با هم فرانسه میخوندیم. اینم بگم که شوهر سپیده یه میلیاردر سرشناس تو شیرازه و سپیده همیشه گرون ترین هدایایی که می تونست به پاس جبران برای من میخرید. تولد من یازده بهمن هستش که سپیده زنگ زد منو ناهار بیرون دعوت کرد یه ادکلن داوینچی هم کادو داد و واقعا به جفتمون خوش گذشت. فردای اون روز سپیده اومد خونم همیشه خوش تیپ بود اما واقعا اون روز خیلی خوشگل و خوش تیپ شده بود وقتی بهم دست داد بوی عطرش منو مست کرد بعد از پنج دقیقه درس خوندن گفتش امروز حوصله ندارم و سر صحبتو که چرا به سهیلا جواب منفی دادی باز کرد نمیدونستم چی بگم خودم هم نمیدونستم چرا به سهیلا یکی از پولدارترین و خوشگل ترین دخترای دانشگاه شیراز نه گفتم. بعدش پرسید شاید کس دیگه ای دوست داری منم قسم خورد نه بخدا من حتی دوست دختر هم ندارم. اون رفت و شب یه اس به من داد که با شوهرش دعواش شده و دیگه نمیخواد با اون زندگی کنه و فرداش اومد خونه ی مهسا و پیش اونا میخواست یه مدت بمونه تا خونه رهن کنه من رفتم پیششون فکر کنم ساعت دو بود و عموم سرکار همیشه بدون در زدن داخل میشدم مهسا تو اتاق خواب با یه شرت و سوتین بود و سپیده حموم خودم یه ذره خجالت کشیدم اما مهسا حتی پتو رو روی خودش نکشید و گفت شما مردا همتون نامرد و بی عرضه اید این از فریدون شوهر سپیده که هیچ وقت ایران نیست اینم از عموت که اصلن به من دست نمیزنه. گفتش شایان با یه لحن شهوتی گفتم جانم مهسا. ازم پرسید خداییش من چه اشکالی دارم که عموت انقدر با من سرده بابا منم یه نیازایی دارم خسته شدم بخدا. در جوابش گفتم میدونم عمو فرزین سرده اما باید یه جوری مشکلت رو حل کنید مثلا دکتر برید. گفت بخدا بیشتر از ده بار دکتر رفتیم اصلن تغذیه ی عموت رو طوری کردم که همیشه غذای گرم بخوره خودمم یه سره لخت و با ارایش شدید هستم تو این لحظه در حموم باز شد و سپیده از حموم اومد بیرون و مثل اینکه یار چندین سالشو دیده بوسم کرد و خیلی ذوق کرده بود. بعد از چایی سپیده خوابید من رفتم خونه ی خودم درست پنج دقیقه بعد مهسا با یه دامن کوتاه و تاپ اومد پیشم و گفت تو با سپیده دوست شدی گفتم نه بخدا گفت پس چرا تو رو بوسید گفتم بخدا خودم منم هول شده و حیرت زده همین لحظه مهسا اومد تو بغلم گفت شایان تو تمام زندگی من هستی و محکم بغلم کرد اون لحظه تو اوج شهوت بودم سر پا از پشت کمرشو میمالیدم اونم همش میگفت تو مال منی برای من باش عاشقتم کیرم سفته سفت بود رو تخت دراز کشیدیم و غلت میزدیم به من گفت شایان من خراب نیستم فقط تو دنیای من هستی تو باعث میشی که از داییت به خاطر سرد بودن طلاق نگیرم بعد ده دقیقه لب گرفتن و حرف زدن صدای هانیه اومد که جفتمون هول کردیم فکر کنم یه مقدار شک کرده بود بعدها بهم گفت جای رژ لب مهسا رو گردنم بوده و ما رو برای شام دعوت کرد خونشون. دچار عذاب وژدان شده بودم همش صورت عموم جلوی چشمام بود ساعت پنج بود که عموم اومد خونه و تا دیدمش یه دل سیر گریه کردم. خلاصه شب بعد از خوردن جوجه کباب مشروب و پاستور خونه ی داییم خوابیدم. صبح که پا شدم هانیه یه صبحانه کامل گرم و سرد اماده کرد بود و بهم گفت رژ لبو دیده و اینکه دارم اشتباه میکنم و تقاسشو در اینده میدم اینم بگم هانیه صمیمی ترین دوست خواهرم هستش و منو مثل برادر خودش دوست داره و از اینکه چقدر دایی من عاشقش هست و بنده خدا نمیدونست که داییم دوست دختراشو تو خونه من جر میده.

عید نوروز شد اومدم تهران چند روز بعد عموم و داییم به اتفاق تمامی اعضای خانواده زناشون اومدند خونه ما و بعد از سال تحویل همه رفتیم شمال. روزا همش بارون میومد منم حوصله نداشتم همش تو الاچیق با پسرای فامیل الاف بودیم. یه لحظه مهسا اومد داخل الاچیق و گفت میخواد در مورد موضوع مهمی باهام صحبت کنه منم گفتم بعدن. توی شمال حداقل پسر عموم و پسر خاله هام ده بار کس کردند اما من یه جورایی راکد بودم حوصله نداشتم با مهسا سنگین بودم سهیلا که اصلن باهام حرف نمیزد سپیده هم که از ترس شوهرش نزدیکم نمیشد. شایانی که توی پوکر بیلیارد بسکتبال و تنیس همیشه پایه بود یه ادم دیگه شده بود سمته عموم و داییم نمیرفتم هانیه همه چیز رو میدونست که چی شده و چرا من عذاب وجدان دارم. هانیه بهم گفت که من مثل داییم حلال زاده هستم و هیچ وقت اصول اخلاق رو نادیده نمیگرم. روزای اخر تعطیلات حالم بهتر شده بود شده بودم همون شایان خوشحال شوخ شیطون . تصمیم خودمو گرفته بودم که از اون خونه بعد از تعطیلات برم و موضوع رو فردای سیزده به در به عموم و داییم گفتم و اونا هر جفتشون گفتند اصلن امکان نداره مهسا وقتی موضوع رو فهمید زد زیر گریه و کلی التماس که فقط تنها ارامشش توی زندگی اینه که من رو هر روز ببینه. همگی اومدیم شیراز هوا فوق العادله بود بعد از عید توی یکی از اژانس های مسافرتی شیراز به عنوان تورلیدر خارجی هاراستخدام شدم و به جریت میتونم بگم توی ماه اردبیهشت و خرداد با یازده زن زیبای ایتالیایی پرتغالی فرانسوی و … توی هتل پارس چمران اریو برزن شیراز سکس کردم، کلن زندگیم شده بود پر از عشقبازی شهوت هیجان. توی تابستون به عنوان پذیرشگر هتل اوین استخدام شدم که به خاطر رابطه غیر اخلاقی با مدیر فرانت افیس هتل هر جفتمون اخراج شدیم. یه مقدار بد شانسم بودم چون توی جشن تولدم خواهرم زمانی که داشتم تو طبقه بالا با دوستش که متاهل بود تو حالت مستی سکس میکردیم شوهرش اومد داخل و تولد تبدیل به جهنم شد. دیگه من اون شایان دوست داشتنی بابام نبودم به تنها چیزی که فکر میکردم و احساس میکردم خیلی افتخاره سکس بود میخواستم با هر کسی که امار میده سکس کنم. دوباره برگشتم شیراز و با استقبال گرم دایی و عمو به ویژه مهسا روبرو شدم. فردای اون روز درست یازده مهر زنگ زدم به سپیده و گفتم نمیخوای فرانسه رو ادامه بدی و گفت از خدام هستش. براش برنامه داشتم. کلی خوراکی خریده بودم دانشگاه غیبت کردم و منتظر ساعت دو بودم که سپیده بیاد. ده روزی میشد که با کسی سکس نداشتم عجیب هوس کرده بودم شهوتی بودم چه جور. قرار شده بود یواشی بیاد داخل که کسی نفهمه مثل اینکه خودشم میدونست از فرانسه خبری نیست خیلی خوشگل شده بود اومد بوسم کرد و گفت که چقدر مشتاق دیدار من بوده گفتم مشروب گرفتم بریم توی اتاق خواب بخوریم کلی مشروب خوردیم ولی من مست نبودم نگاهمون به هم گره خورده بود دستشو گرفتم و کشیدم سمته خودم لب منو با ولع میخورد و زبونشو میکرد تو دهنم با سینه هاش بازی کردم خیلی راست شده بود رو تخت ولو شدیم و وقتی شلوارشو در اوردم کیرمو از بغل شورتش دادم رفت داخل حس خوبی بود انقدر شهوتی بودم که فکر کنم بعد سه الی چهار بار تلمبه زدن ابم اومد و بعد از ده دقیقه کس خوردن دوباره شق شد و این بار بیشتر کردمش اونم نفساش تند تند شده بود و همزمان با هم ارضا شدیم. توی سه ماه پاییز فقط با اون بودم و شبایی که شوهرش چین یا روسیه بود با هم عشقبازی میکردیم واقعا عاشقش شده بودم تمام زندگیم شده بود اینم بگم من ادم لاشی نبودم اما همیشه به حساب من پول میریخت و یه جورایی من خیلی کون گشاد شده بودم دیگه از تدریس و کار خبری نبود فقط سکس مشروب قلیون و غیبت های دانشگاه. یادم میاد امتحان ادبیات انگلیسی یک داشتم که حوصله درس خوندن نداشتم و سپیده با شوهرش یه هفته ای میشد رفته بود دبی که هانیه با یک تاپ و دامن کوتاه صورتی وارد اتاقم شد و و قتی من با یه شورت اندامی دید ازم خواهش کرد لباس بپوشم اما من گوش نکردم و وقتی دید کیرم نیمه شق هست پتو انداخت رو پاهام. بهم گفت که داییم با یکی از همکاراش در ارتباط هست و دیروز جمعه که خونه مامانش بوده اون زنیکه جنده رو اورده اینجا. یه لحظه هانیه پاشو باز کرد و دیدم شرت نداره شهوتی شدم گفتم هانیه دیگه الان رابطه داشتن مد شده ادم باید تنوع طلب باشه و باید حداقل یه نفر یدکی داشته باشه هم هیجان بیشتری داره هم میتونی انتقام بگیری فکر کنم هانیه خام شده بود منم که لخت دیده بود تاپشو در اورد و اومد زیر پتو و گفت پس این خیانتو تو به داییت بکن تا دلم خنک بشه. اون روز بیشتر از چهار ساعت هانیه رو کردم که واقعا اخراش عرعر میکرد و ازم قول گرفت که اگه مواظب ابم باشم هر روز به من کس بده خداییش به قولش وفا کرد. اون ترم من مشروط شده و بدون اینکه به کسی بگم امودم تهران. توی تهران تصمیم گرفتم با مهسا که خودش عاشق منه سکس کنم و روز چهاردم بهمن ساعت ده رسیدم شیراز که هانیه خونه نبود و به سپیده هم نگفتم که من شیرازم. مهسا تنها بود رفتم ویشش تا منو دید خوشحال شد و اومد تو بغلم و من با یه ذره مقدمه چینی که تو تهران فقط به تو فکر میکردم عموم لیاقت تو رو نداره خرش کردم و با رضایت کامل کردمش. رفتم خونه و بعد از دو ساعت خواب، ساعت چهار دوباره شهوتی شدم عموم همیشه ساعت هفت هشت میومد خونه رفتم پیش مهسا و گفتم دوباره کس میخوام اصرار کرد الان نه عموت الان میاد اما من گوشم به این حرفا بدهکار نبود و خوابوندمش کف اتاق و بدون ایکه تاپ یا دامنشو در بیارم از بغلش شرتش کردم تو که حدود دو یه ساعتی تلمبه زدم که واقعا کسش داشت میسوخت عرق کرده بودم دوست داشتم ابم بیاد اما نمیومد احساس کردم یه نفر بالا سرم هست برگشتم دیدم عموم هستش خیلی عصبی شد زد زیر گوشم کپ کرده بوده مهسا گفت به زور این کارو با من کرد رفت از کابینت چاقو اورد و به مهسا چاقو زد منم بدون کفش با شلوارک و یه لباس استین کوتاه بیرون فرار کردم که جلوی در به خاطر عجله تصادف کردم و بعد از یک ماه حالت کما قطع نخاع شدمو الانم روی ویلچر هستم و بعد از هشت سال ناراحتی افسردگی شدید حالم بهتره.

نمیدونم چقدر داستان منو باور کردید و اگه هم دوست دارید میتونید به من فحش بدید من ادم مذهبی نیستم و به دین هیچ اعتقادی ندارم اما به خدا ایمان کامل دارم من تقاص پس دادم، دایی من از هانیه جدا شده الان شیشه مصرف میکنه مهسا از عموم جدا شده عموم خودکشی کرد و به خاطر ضایعه مغزی هیچ کسو نمیشناسه سپیده شوهرش لخت تو بغل پسر شریکش گرفتش و سهیلا به خاطر اعتیاد به مواد اکستازی متادون و روانگردن تو کمپه. ما خانواده نابود شده ای هستیم که داریم تقاص پدربزرگی رو میدیم که از انقلابیون راه امام خمینی بود که بعد از انقلاب ثروت میلیاردی یه ساواکی رو بالا میکشه و جلوی اون ساواکی با زنش سکس میکنه اون ساواکی هم دق میکنه. این رو دو هفته پیش پدربزرگم در حالی که بعد از سه سال ببمارستان تو تخت از شدت درد جون میداد به زبون اورد و از پدرم خواست اون خانواده رو پیدا کنه و رضایت بگیره اینم بگم که توی این ده روز بعد از مرگش هرشب به خوابم میاد و میگه شایان رضایت بده.

نوشته: شایان


👍 0
👎 0
87479 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

453202
2015-02-12 12:58:38 +0330 +0330

فیلم هندی نگاه میکنی جلق میزنی ؟؟؟؟؟
خوب فکر کن ببین کسی دیگرو نکردی بچه کونی

0 ❤️

453204
2015-02-12 13:41:12 +0330 +0330
NA

راه امام راه درستی بود،ایکاش آخر داستان رو یجور دیگه تموم میکردی

0 ❤️

453205
2015-02-12 14:01:03 +0330 +0330

پدربزرگ توکسکش بوده به امام چه؟امام انقلاب کردشمابی ناموسی کنین کیونی؟

0 ❤️

453206
2015-02-12 15:06:01 +0330 +0330
NA

تخیلت تو حلقم

0 ❤️

453207
2015-02-12 16:35:41 +0330 +0330
NA

نمی دونم راست گفتی یا دروغ. نمی دونم اینا تقاص بود یا اتفاق. چون طلاق، فلج شدن، و … برای بهترین آدمهای دنیا هم پیش میاد. اتفاق برای همه می افته، تقاص نیست که.
بعدشم این همه آدم که بدترین کارهای دنیا رو می کنن، و هیچ بلایی هم سرشون نمیاد.
داستانت هم همچین چیز غیر واقعی ای نبود که شبیهش گیر نیاد… تو هم دروغ گفته باشی، شبیهش زیاده به هر حال.

0 ❤️

453208
2015-02-12 16:40:42 +0330 +0330
NA

ببین چی میشه اون کس که یه جور از حق مردم خورد

0 ❤️

453209
2015-02-12 16:50:42 +0330 +0330
NA

مجلوق.
جلقی

0 ❤️

453210
2015-02-12 18:18:47 +0330 +0330

پدربزرگت سمبل یک انقلابی کس کش به تمام معناست که پیرو راستین حضرت عمام رهبر کس کشان جهان بود.

0 ❤️

453212
2015-02-12 19:20:54 +0330 +0330
NA

چندش چقد تو از خودت تعریف کردی اصلا ریدی چقد خودشیفته یی؟ ببین این که خودت کس مغزی مهم نیست مهم اینه بقیه را مث خودت فرض میکنی! نه تنها داستانت تخیلیه کلا احتمال اینکه همچین موضوعی برای کسی دیگم پیش بیاد نزدیک به محال! اینقد توهمیدی که فک میکنی تو تنها نری هستی که رو زمینه و همه کس ها تو صفند که تو برینی بهشون؟ در ظمن این اسم آوردن از ویلچر برای این بود فحش خورتو کم کنی! ولی خداییش خوب حوصله داشتی این همه شر و ورو نوشتی /؟

0 ❤️

453213
2015-02-12 20:52:58 +0330 +0330
NA

کس کش بچه کونيه ننه گاییده فقط ببینمت رو همون ويلچرت میکنمت چقدرآخه کس شعر این همه کسشعرتاکي که زن دایی وعموتم قاطی کردي حوصله ندارم وگرنه ميريدم بهت کیر60سانتيم تومخت هههههه خخخخخخ هاهاهاهاهاهاها

0 ❤️

453214
2015-02-12 23:07:44 +0330 +0330
NA

لياقت فحش خوردن نداري.كل فاميلتو كردي فقط موند مادرت و خواهرت كه اونارا بچه هاي شهواني ميكنن.ملجوق عوضي.

0 ❤️

453215
2015-02-13 01:35:54 +0330 +0330

ای بابا اینا چیه مینویسین آخه عه

0 ❤️

453216
2015-02-13 04:11:43 +0330 +0330
NA

شما که سنگ اون امامتونو به سینه میزنین تو این سایت چه غلطی میکنین.بجاش برین تو سایت حوزه علمیه.
اگه یکم تاریخ و سیاستو بخونین بجایی بر نمیخوره و دیگه زر مفت نمیزنین که راه امااااااام درست بوده.
کیرم تو اون مغز پوکتون با اون راه کیری که الان 37 ساله ننه مردمو گاییده

1 ❤️

453218
2015-02-13 08:43:25 +0330 +0330
NA

یه داستان کاملا تخیلی بود …

اگه فقط با یکیشون سکس کرده بودی و همون زندگیت رو بر فنا داده بود بیشتر قابل باور بود . وگر نه توی شیراز که قحطی پسر نیست . تو هم مطمئنا برادپیت نبودی که همه بخوان فقط به تو بدن! sad

ولی خوب نوشته بودی . توی نقشت فرو رفته بودی ! yes3

باشد که خواننده ها از همین تخیلات هم درس بگیرن و دنبال زن شوهردار نرن stop

0 ❤️

453219
2015-02-13 09:16:21 +0330 +0330

گاييدمت.تو استاد پوکر هستس ولي هنوز پاسور رو پاستور ميگي.کوني اصلا ميدوني پاسور چنتا کارت داره

0 ❤️

453221
2015-02-13 11:04:04 +0330 +0330
NA

من این داستانو نخوندم کاریم با مضمون داستان ندارم . ولی همه اونایی که تو این سایت داستان میفرستند معمولا تخیلات دهنشونه . بهتره اونایی که اینجا نظر میدن و کلی فحش نثار نویسنده داستان میکنن یا قبلا خودشون داستانشونو نوشتن و فحش خوردن و یا در آینده این کارو میکنن. اما نظر دهندگان نه چندان محترم و با ناموس بهتره اول داستانو بخونید اگر حوشتون نیومد ادامه ندید خیلی بهتره که تا ته داستانو برید و بعد هم فحش ناموس به نویسنده بدید. آفرین بچه ها آدم باشید و فحش ندید.

0 ❤️

453223
2015-02-13 13:10:26 +0330 +0330
NA

کیرتمام اسبهای دنیا تو حلقت کس مغز پریودی

0 ❤️

453224
2015-02-13 13:15:26 +0330 +0330
NA

biggrin
اول گفت عموم سرده بعد گفت داییم
خب چرا شر و ور میگی جقی

0 ❤️

453225
2015-02-13 13:27:40 +0330 +0330
NA

خفه شو بی ناموسا

0 ❤️

453226
2015-02-13 13:46:43 +0330 +0330
NA

بچه ها همه با هم براش دعا کنیم diablo
خدایا همه مریض ها را شفا بده

0 ❤️

453228
2015-02-14 01:09:32 +0330 +0330
NA

کیر تو اون کون گشادت که این داستان برای 12 سال قبل هست الان بع از هشت سال حالت بهتره کونی خودت هم انقدر کوس شعر گفتی قاطی کردی برو جق بزن برای نخاع ت خوبه البته چند تا کیر کلفت هم برای کونت تا بتونی راه بری لاشی سوراخت گشاد شده باید بری بوش بزنی تا جمع بشه کونی …

0 ❤️

453229
2015-02-14 06:52:44 +0330 +0330
NA

این داستان به مناسبت دهه مبارک فجر نوشته شده. آفرین بر تو و اون پدر بزرگ کس کش مبارز انقلابی.

0 ❤️

453230
2015-02-14 17:16:27 +0330 +0330
NA

اقايون اينقدر کيراتون بي لياقت شدن که حواله همه ميکنيد

حيف کيرنيس که…

0 ❤️

453231
2015-02-15 00:27:50 +0330 +0330

من دیگه نظری نمیدم دوستان از خجالتت در اومدن به پدر بزرگتم بگو رضایت گرفتی وبراش حواله کیر فرستادی ماشااله همه کیر بارونت کردن bad

0 ❤️

453232
2015-02-15 15:26:14 +0330 +0330
NA

برو جا خالی

0 ❤️

453233
2015-03-11 17:38:52 +0330 +0330
NA

شاید یکی دو بارش رو بشه موجه دونست ولی عیاشی و تنوع طلبی و سیری ناپذیری تو غیر قابل توجیهه! چه خبرته ؟ هنوز از این یکی دست نکشیدی ، پریدی رو اون یکی ! این تحمیل روزگار نیست این بی قیدی و لذت پرستیه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها