من الهام هستم..زیبای خجالتی (۱)

1401/05/08

سلام اسم من الهامِ و 28 سالمه من متاهل هستم قد متوسط و بدن معمولی ولی روی فرمی دارم نه چاق و نه لاغر به قول دوستم همیشه میگفت الهام تو بغلیه"
تقریبا 5 ساله که با امیر ازدواج کردم که کارمند بانکِ ؛ یه پسر خوب و مودب و کلا مثبته
خییلی هم روی من حساسه و زود غیرتی میشه منم خیلی این اخلاقش و دوسداشتم…و دلم غش میرفت واسه غیرتی شدنش
امیر لاغر اندام و هیکل معمولی داره
ولی من واقعا برعکس امیر بدن تراشیده و زیبایی دارم بخدا از خودم تعریف نمیکنم همه ی دوستا و آشنا ها حتی از دوران دبیرستان بهم میگفتن خیلی هیکلت پسر کشه !!
الانم حتی دخترا از هیکل و فرم باسن م تعریف میکنن دیگه مردای فامیل و کوچه خیابون و مهمونی ها که واقعا نگاهشون روم همیشه سنگینی میکنه مخصوصا وقتایی که با امیر میرم بیرون…
من و امیر همیشه سکس خوبی داشتیم و ناراضی نبودم
تا اون روزِ لعنتی…

یه روزِ تابستونی که رفته بودم خرید احساس کردم یه آقایی همش دنبالم داره میاد ، من خیلی ترسیده بودم چون واقعا اهل آمار دادن و این کارا نبودم حتی شیطونی م نمیکردم ولی خب همیشه مردا چشمشون دنبالم بود؛؛ وقتی خیلی با ترس و حیا برگشتم که ببینم و مطمئن شم دیدم بله یه آقای تقریبا 35ساله با قدی بلند و هیکلی کاملا تراشیده و ورزشکاری و یه چهره ی تقریبا خشنِ ؛؛ خیلی ترسیده بودم با عجله کارام و انجام دادم و تند تند به سمت خونه رفتم… یه مانتو مشکی کاملا بلند پوشیده بودم با یه ساپورت مشکی
ولی خودم حس میکردم اون آقا از تماشای تند تند راه رفتنم داره لذت میبره؛
هرجوری بود رسیدم خونه … تو راه پله همسایه مون هما خانوم و دیدم که قدیمی بودن توی این محل بهش گفتم هما تورو خدا برو زود کوچه رو نگا کن ببین این آقا رو میشناسی؟
هما رفت نگا کرد و اومد و گفت آره میشناسمش
اسمش فرهادِ و مربی باشگاهِ که پسر هما خانومم همونجا میرفت باشگاه
راستش اینو که شنیدم یزره خیالم راحت شد مثل شکاری که از دستِ شیر فرار کرده یه نفس عمیق کشیدم و گره ی روسری م و باز کردم و یه بادی به گردن عرق کرده م زدم ؛؛ هما خانوم گفت چیزی شده گفتم نه هیچی…
ولی تهِ دلم یه جوری غش رفت …"آخه من همیشه قبل از ازدواجم هم از مردای هیکلی خوشم میومد "
ولی یه لحظه باز به خودم اومدم و خیلی خجالت کشیدم از خودم
رفتم داخلِ خونه و یه شربت درست کردم
امیر اومد و چون خسته بود رفت یکم خوابید ولی من فکرم یکم درگیر اتفاق امروز بود
تا اینکه شب کنار امیر خوابیدم و همه چیزو فراموش کردم
تا چند روز بعد که هما خانوم اومد دنبالم و گفت الهام جان من دارم میرم خرید میای باهم بریم؟
گفتم آره منم چنتا وسیله لازم داشتم
بازم همون تیپ خودم که معمولی ولی خداییش قشنگ بود و زدم و رفتم
توی راه چشمم به یه لباس فروشی افتاد گفتم برم لباس مجلسی نگاه کنم که هما خانومم موافقت کرد و رفتیم داخل…
تا وارد شدیم چشمم به لباسا بود که یه صدای مردونه و خشن ولی با لحنی مودب گفت خیلی خوش آمدین بانو میتونم کمکی بکنم؟؟
سرم و چرخوندم دیدم همون آقا فرهادِ وواااایییی قلبم داشت میومد تو دهنم
با لکنت زبون گفتم نههه فعلا نگا میکنیم
اونم یه لبخند ریز زد و گفت مغازه متعلق به شماس بانو…

از کلمه بانو خوشم نمیومد ولی یجوری میگفت حس میکردم یه مرد واقعی داره باهام حرف میزنه…
اروم به هما خانوم گفتم اینکه همون آقا فرهاده
گفت اره چطور مگه…
گفتم هااا هیچی هیچی…
هما خانوم لباسهارو نگا میکرد و آقا فرهاد یه لحظه چشم از روی من بر نمیداشت؛؛ سنگینی نگاهش داشت منو خیسِ عرق میکرد آخه واقعا من خیییلی خجالتی و کم رو هستم
چشمم به یه لباس شرابی رنگ خییلی قشنگ افتاد
همه چیز و فراموش کردم و به هما نشونش دادم
هما سریع گفت آره وااایی تو تنِ تو عاااالی میشه الهام…
و خیلی سریعتر به آقا فرهاد گفت میشه اونو بیارید !؟
فرهاد که از انتخاب من انگار خوشش اومده بود با لحنِ تحسین برانگیزی گفت بعله… چه انتخابی م کردن دوستتون!!
لباس و داد به هما و اونم گذاشت تو بغل من و اتاق پرو نشونم داد
وقتی داشتم میرفتم سمت اتاق نگاه خریدارانه ی فرهاد و روی خودم بیشتر حس کردم… ولی از لباس لعنتی م نمیتونسم بگذرم
رفتم داخل و مانتو و شلوارم و درآوردم چون لباس کامل فیت تنم بود و مجلسی بود یزره پایینش چاک داشت میخواستم ببینم به بدن سفید من میاد یا نه!!؟
داشتم اماده میشدم که یهو هما خانوم گفت الهام تا تو بپوشی من میرم اونطرف خیابون لباس شوهرم و از اتوشویی بگیرم و زود میام…
وااایییی هرچی گفتم وایسا باهم بریم گفت دیر میشه و بدو بدو رفت
که بعدا فهمیدم اینم یه نقشه از فرهادِ لعنتی بوده که به هما گفته اون اتوشویی الان میبنده و یجورایی هما خانوم و پیچونده تا با من تنها باشه
هرچی سعی کردم دیر تر بیام بیرون گرمای اتاق داشت دیونه م میکرد تا اینکه آقا فرهاد گفت تشریف نمیارید بیرون بانوی زیبا…!!؟؟
آااخ یه لحظه دلم ریخت… هم نمیخواستم برم بیرون هم داشتم میسوختم از گرما و حسِ لعنتیِ اون نگاه های فرهاد… خیلی آروم و سر به زیر اومدم بیرون
فرهاد یه نگاه سرتاپا بهم انداخت و گفت بنظرم این لباس و برای شما دوختن میتونی توی آینه ببینی…
وقتی به سمت آینه چرخیدم خودم خشکم زد از اینهمه زیباییِ لباس که با اون فرم توری بدن سفیدم و خییلی محو نشون میداد و کمرش باریک و باسن م کاملا خوش فرم بود… داشتم از بغل و کنار نگاه میکردم و از دیدن خودم لذت میبردم که ناگهان احساس کردم فرهاد دقیقا پشت سرم ایستاده
توی آینه نگا کردم و دیدمش ولی اصلا فرصت نداد چیزی بگم خیییلی آروووم و بدونِ هیچ حرفی از پشتِ سر اومد و چسبید بهم…
دست راستش دقیقا روی شکمِ صافم بود و با دست چپش موهام و داد کنار و گلوم و گرفت…
دستاش به قدری بزرگ، نیرومند و مردونه بود که انگشت شصتش روی سینه م رسیده بود و گلوم کامل توی دستش بود
نفسم بند اومده بود … انگار خشک شده بودم… میخواستم بگم لعنتی من شوهردارم… ولی نفسم بالا نیومد
یکدفعه دستی که روی شکمم بود و فشااااااار داد جوری که دردم اومد و خواستم خودم و بدم عقب که یهو باسنم کامل چسبید به بغلِ فرهاد…
بیشرف خیییلی حرفه ای و دقیق بود توکارش""
فشار دستش باعث شد که باسنم با یه ضربِ آرومی بره تو بغلش و یه لحظه باسنم مثل ژله تو بغلِ فرهاد لرزید… و حس کردم یه چیز خییییلی سفت و دراز خورد به باسنم که وحشت زده شدم
خودم و به زور میخواستم از بغلش نجات بدم ولی انگار اون شیر لعنتی شکارش و خییییلی حریصانه تو چنگش گرفته بود…
هرچی بیشتر سعی میکردم باسن و سینه م بیشتر میلرزید و انگار اون لعنتی بیشتر لذت میبرد تا اینکه خیییلی آروم کنار گوشم گفت آروووم باش بانوی زیبا “”" و یه بوووس از گردنم کرد و آروم صورتم و چرخوند و لبام و بوسید"

تو اون لحظه پاهام شل شد انگار میخواستم از ترس و لذت و خجالت بیهوش بشم…
و اینو خود فرهاد فهمید و منو رها کرد…
دیدم هما داره از خیابون رد میشه و میاد که یکم خودم و‌مرتب کردم
و فرهاد که خیلی کم حرف میزد گفت عزیزم:
بازم میبینمت …
و
بازم میبوسمت…

من گونه هام سرخ شده بود و از خجالت فقط سرم و پایین انداختم و برگشتم توی پرو که حتی هما خانوم منو با این حال نبینه…
به هما گفتم تنگ بود خوشم نیومد و زودتر از مغازه اومدیم بیرون در حالی که فرهاد از باسن من چشم بر نداشت تا لحظه ی آخر…
شب وقتی امیر‌اومد خونه هزار جور ترس داشتم که بهش بگم یانه
میترسیدم اخه فرهاد واقعا خییلی هیکلی و پر زور بود گفتم نکنه واسه امیر اتفاقی بیوفته پس هیچی نگفتم و شب رفتیم که بخوابیم دوسداشتم امیر باهام حرف بزنه یکم ولی خیلی زود خوابش برد ولی من هنوز انگار اون دستای قوی و مردونه رو روی شکمم احساس میکردم… یه لحظه اون بوسه ای که از گردنم کرد و یادم اومد که حس کردم بدنم باز همونجوری شل شد…
این لعنتی انگار قادر بود با یه بوس منو تصاحب کنه
ولی من اصلا دوسنداشتم و فکرشم نمیکردم که بخوام با یه مرد غریبه همچین کاری کنم…
صبح که از خواب بیدار شدم امیر رفت سرکار و داشتم با گوشی ور میرفتم که زنگ و زدن جواب دادم کیه که گفت پیک هستم
وقتی رفتم جلوی در پرسید الهام خانوم گفتم بله گفت این بسته مال شماس
گفتم از طرف کی گفت نمیدونم یه اقایی تو خیابون منو فرستاد
بسته رو بردم بالا و بازش کردم همون لباسِ خوشگلِ جذاب که به تنم خییلی عاالی میومد و یه شاخه گل رز…فهمیدم کار فرهادِ لباس به این گرون قیمتی و برام فرستاده بود
چند روز بعد که گذشت عروسی پسرِ هما خانوم بود توی یه باغ بزرگ و خوشگل اطراف کرج که منو امیر دعوت بودیم
وقتی همون لباس و پوشیدم امیر گفت واااییی الهام این خیییلی بهت میاد لعنتی با این بیای که دیگه کسی به عروس نگاه نمیکنه عزیزم
منم با یه عشوه ی خاصی گفتم اشکالی داره ؟ و امیر از روی دوسداشتن منو بوسید و گفت نه عزیزم خییلی زیباس محشره""
ما ماشین نداریم پس یه اسنپ گرفتیم و رفتیم باغ وقتی رسیدیم دیدم ‌واااییی خدای من فرهاد یکم اونطرف تر از ما نشسته و با یه لبخند ریز و خیلی دقیق داره منو دید میزنه؛؛ ترسیدم که امیر بفهمه ولی امیر دیگه تو این 5سال به نگاه مردم عادت کرده بود…یکم که گذشت امیر با دوستاش رفتن اونطرف باغ که مشروب بخورن و هما خانومم منو برد و چنتا پیک سبک شراب خوردم ازش پرسیدم این فرهاد اینجا چیکار میکنه که گفت اولا مربی پسرم احسانِ بعدشم ببینم دختر چیه چندبار درمورد آقا فرهاد سوال کردی گفتم هیچی گفت ناقلا رفتی بلاخره لباس و خریدیا …نمیدونست که فرهاد اینو برام فرستاده ؛؛ گفتم اره خوشم اومده بود با امیر رفتیم دیگه خریدمش
اینو گفتم و اومدم سمت مجلس که اهنگ رقص با اون نور های زیبا تو مستی حال خوبی بهم میداد که دیدم فرهاد داره میاد بطرف من وااییی باز حول شدم و از خجالت داشتم میمیردم و یه ترس خاصی م داشتم …وقتی بهم رسید دستش و دراز کرد و گفت میشه بامن برقصید بانو !؟؟ خیلی اروم گفتم همسرم اجازه نمیدن … که با لبخند گفت شما پاشو لطفا قول میدم زیاد طول نکشه…
دستم و گرفت و بلندم کرد با اون هیکل مردونه ش کنارش مثل جوجه بودم ولی خب منم از زیبایی چیزی کم نداشتم فرهاد منو چسبوند به خودش و اروم با یه اهنگ ملایم داشت انگار منو جذب خودش میکرد یه دستش به دستم قفل کرد و دست دیگه ش و گذاشت روی کمرم… دیدن اون هیکل و عضلاتِ قوی با اون رگهای باد کرده برام کافی بود که هم بترسم و هم از اینکه تو بغلشم یه لذتِ خاصی ببرم…همینجور منو آروم به سمت تاریک تر مجلس برد و دستش و سور داد از روی کمرم تا به باسن م رسید… یه لحظه یه چنگی به باسنم زد که با اون دستای بزرگش نصف باسنم قشنگ تو دستش بود
و من بی هوا یهو گفتمممم آاااااایییییییی دردم میاد فرهاد نکن…
اینو که گفتم یه خنده ی شیطانی زد و کنار گوشم گفت آفرین اسمم و از کجا فهمیدی بانو !؟!؟ که باز از خجالت سرخ شدم و هیچی نگفتم و فقط گفتم فرهاد نکن یکی میبینه بد میشه
بعدشم دردم میاااد توروخداااااا نکن …
فرهاد با همون لحن شیطانی ش گفت عزیزم هنوز نکردمت که…
همین حرفش کافی بود یهو حس کردم شورتم خیس شده…
فرهاد گفت چیه جوجه ی من چیزی شده
گفتم نه فقط دستت و از روی باسنم بردار که اونم دستش و برداشت و لبم و بوسید و گفت دیدی گفتم بازم میبوسمت!؟!؟
ناخوداگاه خندیدم و یه لذت خاصی از بوسیدنش بردم
بوی تنش مثل آتیش داشت منو میسوزوند…
کیرش که مشخص بود خیییلی بزرگ و سفتِ قشنگ روی شکمم بود
و با هر فشاری که موقع رقص بهم میاورد میگفتم خدا به دادت برسه الهام
این دست بردار نیست…!!
بلاخره راضی شد که تا امیر نیومده من برم بشینم
و منم رفتم ولی تا اخر مجلس فقط بوی تنش و اون رگای دستاش و کیری که هی به شکمم میخورد و تو ذهنم مرور میکردم تا جایی که شورتم خیسِ خیس شده بود…🤦‍♀️
امیر انقد مست بود که به زور اومدیم خونه و خواست باهام سکس کنه
با همون چنتا ضربه ی اول آبش اومد و روی تخت ولو شد

و من موندم و تا صبح توی فکر فرهاد که انگار منو جادوی خودش کرده بود

فردای عروسی یهو اینستا بهم پیام داد سلام … دیدم فرهاده منم جواب دادم
و اونم شروع کرد اتفاقاتِ بوتیک و عروسی و تعریف کردن با تمام جزئیاتش
و آخرش بهم گفت میخوام بیای پیشم …گفتم فرهاد من شوهر دارم دست از سرم بردار که گفت من اگه ولت کنم مطمئنم تو دیگه از فکر من بیرون نمیای بانوی زیبا… !!
خدایی شم راست میگفت این لعنتی بدجور منو هوس آلود کرده بود
تو فکر بودم که ادرس و فرستاد
یه اپارتمان نزدیک خونه ی خودمون داشت
نفهمیدم چیشد که به خودم اومدم دیدم جلوی در آپارتمانم ‌زنگ و زدم و فرهاد در و باز کرد
با یه شلوار لی و بالا تنه کاملا لخت…
واااییی منکه همیشه از مردای هیکلی خوشم میومد نمیدونم چرااا انقد‌ خجالت میکشیدم که نگاش کنم… فرهاد دستم و گرفت و منو چسبوند به خودش … منم خودم و شل کردم و تو بغلش جام کرد
و لبام و محکم بوسید و دستای بزرگش و کشید روی کون م و گفت الهام نمیدونی تو این دوهفته یه لحظه از فکر کون خوشگلت بیرون نرفتم
من: واایییییی فرهاد نههه تورو خدا بسه من شوهر دارم اگه امیر بفهمه چی
فرهاد: نترس عزیزم شوهرت از امروز منم…

اینو گفت و لباسام و با چنتا حرکت دراورد
و منو با یه شورت سرخ رنگ که پوشیده بودم تو بغلش گرفت و بلندم کرد
انگار یه پر و بلند کرده و به سمت اتاق خوابش برد و منو انداخت روی تخت
و گفت الهام خانوم از امروز دیگه مال منی…
منم با یه ترس و دلهره ولی درحالی که دلم واسش غش میرفت فقط یک کلمه گفتم “”"""" چشم آقا فرهاد""***

فرهاد اومد روم و لبام و میخورد و کیرش و ازروی شلوار فشااار میداد بهم که یاد شب عروسی افتادم و طاقت نیاوردم…

دستم و بردم زیر و دکمه شلوارشو باز کردم…
فرهاد خندید و گفت به به میبینم که الهام خانومِ خجالتی کم طاقت شده!؟؟

گفتم آره فرهاد دیگه طاقت ندارم لعنتی منم شب عروسی تو بغلت شورتم
خیس خیس شده بود… اینو گفتم و شلوارش و در اوردم لعنتی شورت پاش نبود و مستقیم یه کیر دراز و کلفت با رگهای باد کرده و سرِ خوش فرم از لای دکمه های شلوارش پرید بیرون… ووااااااییییییی خدایااااا چی میبینم …
مگه کیر انقد داراز و خوش فرم میشه با اینکه مطمئن بودم فرهاد با این کیرش منو به عرش میبره ولی بازم میترسیدم
اما طاقت نیاوردم و لبام و چسبوندم بهش و آرووووم کیرش و خوردم…

ادامه دارد…

نوشته: الهام


👍 38
👎 21
51601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

887583
2022-07-30 01:34:24 +0430 +0430

آقا الهام کونی دست ازین توهماتت بردار
مربی ، بوتیکی ، همسایه ، تو عروسی ، پشت در ،، تو مستداح ، تو اینستا ، اینجا ، اونجا

5 ❤️

887584
2022-07-30 01:36:57 +0430 +0430

بیشتر بنظر میاد شما پسر باشی ولی بهر حال جالب بود اگر واقعی بوذ بهتر بود با شوهرت ابتدا هماهنگ میشدی و گاملا در شرایط،خوبی برایش مطرح میکردی شاید خودش این اجازه رو میداد تا در شرایط راحت و بدون وحشت لذت ببرید و شاید آنوقت اونم لذت می‌برد و تو دیگه خیانت حساب نمیشد کاری که کردی. اینو جدی میگم

2 ❤️

887586
2022-07-30 01:41:39 +0430 +0430

خوبه خجالتی بودی و رفتی بدی😂😂😂😂

البته این که نویسنده پسر هست خالی از لطف نیست😂😂😂

3 ❤️

887589
2022-07-30 01:59:59 +0430 +0430

مغازه متعلق به شماس بانو ،
مخ زنی به روش دیوثی ، پس این بانو گفتنا جواب میده

2 ❤️

887607
2022-07-30 02:29:11 +0430 +0430

برای فانتزی داستان خوبی میشه ولی بعضی جاهاش واقعاً تخیلی بود من بهت لایک میدم ولی داستان‌های بعدی رو لطفاً رو جزئیاتش بیشتر کار کن

0 ❤️

887621
2022-07-30 04:08:11 +0430 +0430

جان خودت عکس کون و هیکلت رو بزار دور هم بخندیم

1 ❤️

887623
2022-07-30 04:23:15 +0430 +0430

واااای از خودم تعریف نمیکنما ولی…
بسه دیگه انقدر از خودت تعریف کردی داستان له شد
فانتزی قشنگی بود
معلومه یه آقا با مشخصات فرهاد یه نگاه بهت کرده بقیش تخمی تخیلی بود

1 ❤️

887637
2022-07-30 06:48:08 +0430 +0430

بابا هنوز توی مغازه و کوچه و عروسی قفله این شعرایی که میگی

1 ❤️

887639
2022-07-30 07:02:16 +0430 +0430

دیوس تو از زبون الهام نوشتی کم از خودت و کیرت تعریف کن بچه برو دوغتو بنوش و جقتو بزن .خدایا این کوس خولان را کوس بده کردنش با من

2 ❤️

887645
2022-07-30 08:14:36 +0430 +0430

دیگه چرت تر از این نمیشد. تو مهمونی جلوی شوهرت و ی عالمه آدم کونت رو گرفته بود می مالید؟ تو مغازه بغلت کرد مالید بهت؟ عزیزم اینا فقط تو فیلمای پورن شدنی هست

3 ❤️

887646
2022-07-30 08:17:13 +0430 +0430

چ چرتیه نوشتی آخه

2 ❤️

887654
2022-07-30 08:38:51 +0430 +0430

الهام از نوع چرخدنده هستی یا غیر چرخنده

1 ❤️

887674
2022-07-30 11:12:59 +0430 +0430

قشنگ نوشتی

1 ❤️

887679
2022-07-30 11:56:14 +0430 +0430

کسشعر

0 ❤️

887690
2022-07-30 14:13:09 +0430 +0430

منم میخوام دوست دارم زن حشری

0 ❤️

887696
2022-07-30 15:26:43 +0430 +0430

آخرش معلوم نشد مربی بدنسازیه یا بوتیک داره ؟ کیرم تو فانتزی هات که وقت ما رو گرفتی پسر جان

0 ❤️

887697
2022-07-30 15:26:48 +0430 +0430

راحت خیانت کردی میگی خجالت بوده؟؟؟؟

0 ❤️

887701
2022-07-30 15:47:30 +0430 +0430

B .K

0 ❤️

887753
2022-07-31 01:22:13 +0430 +0430

انصافا جنده هم به این راحتی نمیده که تو دادی 😂

0 ❤️

887756
2022-07-31 01:27:06 +0430 +0430

قشنگ بود وخوب نوشتی ولذت جنسی که بردی بهت تبریک میگم

0 ❤️

887850
2022-07-31 12:32:00 +0430 +0430

هی من خجالتیم من خجالتیم🤣
جنده خانومی شما

0 ❤️

887875
2022-07-31 17:19:22 +0430 +0430

چقدر داستان زیبایی منم موافقم که یه خانم گاهی بخاطر دل و لذتش با هر کسی که دوست داشت سکس کنه

0 ❤️

891247
2022-08-20 08:09:34 +0430 +0430

یک خانم که یک شب یا یکی دوساعتی در آغوشم باشه و با هم لذت ببریم والبته هزینه این حضور لذت بخشو فراتر از قیمت اش پرداخت میکنم. فقط زودتر هماهنگ بکند من در شرق تهرانم . خودم تنها هستم

0 ❤️

918454
2023-03-11 17:37:28 +0330 +0330

شماظاهرابغل پرکن خوبی هستیداگه کیرنیرومندمی خواستی هویج یابادمجون میکردی توکست بهتر بودتا خیانت

0 ❤️

918456
2023-03-11 18:25:31 +0330 +0330

حالاخوبه خجالتی هستی وگرنه توی اولین برخورد کس و کون ژله ایت روفرهاد گاییده بود
یارب مانده ام تنها ندارم گله ای
بطلب تا بکنم الهام کون ژله ای
گررسانی به مرادم زتو من ممنونم
گرنشدتا کنم اورابه همه می گویم

0 ❤️