من برعکس همه

1400/07/07

سلام بچه ها
من وقتی 11 یا 12 سالم بود بهم تجاوز شد حالا نه اینکه مردی باشه
دختر خالم اینکار رو کرد الان همه میگن اسگل فلان بسیار
ولی حس میکنم من با اون سن آماده اون ماجرا ها نبودم بعد اون موضوع چون کسی نبود بهم توضیح بده اتفاق خاصی نیوفتاده یا اینکه موضوع رو برام روشن کنه با فکر و خیال خودمو میخوردم
اسمش نازنینه الان خیلی خوشگله اون موقع هم خوب بود الان خیلی بهتره (فقط عکسو دیدم)
یادمه عید بود که ما هم رفته بودیم شمال با خاله ام اینا و منم که مشق عید داشتم و بعضی روزا با داد مادر حل میکردم داداشم با پسر خالم همش قلیون می‌کشیدن منم هی میرفتم بکشم نمیدادن کنجکاوی بود تا اینکه بخوام فاز برم داره
من واقعا دختر خالم رو دوست داشتم خیلی خوب بود مهربون منم بهش میگفتم نازی توی درسا کمکم میکرد چون هی در میرفتم نازی میومد باهام شروع میکرد به حل کردن منم درسا مینوشتم دیکته ای چیزی…
خلاصه روزامون یا درس بود توی مسافرت 🤦‍♂️یا جوجه و یا دریا بدم نمیگذشت ففط اینکه مشقا حال آدمو میگرفت
(جزئیات دوست ندارم بگم ولی خب نگم بچه ها میگن الکیه)
اون موقع که رفتیم شمال وقتی تازه (یادم نمیاد کجا رفتیم فقط میگفتم شمال من) وارد اون منطقه میشدی چند نفر وایساده بودن ویلا اجاره میدادن ما هم با یکی شون رفتیم و یه ویلا دیدیم دقیقا یادم نمیاد چند تا اتاق بود ولی دو تا اتاق بالا بود شایدم یکی پایین منم چون نازی (نازی 21 سالش بود فکر کنم) رو دیر به دیر میدیدم خیلی دوست داشتم پیشش باشم و گفتم منو نازی یجا بخوابیم همه ام از سره بچگی من و علاقه عادی من به دختر خاله مهربونم چیزی نگفتن
دو روز که عادی گذشت شبا میخوابیدم صبحا نازی میگفت آرمان (اسم مستعار) پات تو دهنم بود و منم خجالت ببخشید و خنده…
یه شب خوابم نمیبرد گوشی مامانم و گرفته بودم بازی میکردم و کارتون میدیدم نازی هم بیدار بود چت میکرد
نازی برگشت بهم گفت

  • توله چیکار میکنی
    منم با صدای نازکم گفتم
    _ بازی
  • چی بازی
    _ ماشین
  • بخواب چشات درد میگیره
    _ ن گیر نده
  • گیر نده چیه بده منم بازی کنم پس
    _ منم ریسه میرفتم از خنده ( بچه بودم دیگه)
    یه دس اون به دست من
    خسته شد میخواست بخوابه یه دستش رو صورتش بود گفت
  • آرمان بخواب دیگه گفتم اخراشه
    سرمو ناز میکرد ( منم عاشق این حرکت مثل گربه ها)
    خیلی حال میداد بهم
    امشبم گذشت صبح ولی جلو سینه هاش بیدار شدم زود تر از اون
    خیییییییییییلی خجالت کشیدم گفتم زشته خدا چرا اینجوری میکنی و فلان ( بلد بودم یه جا هایی خصوصی ادم نباید ببینه)
    یه شب با داداشم دعوا شد از اون دعوا ها منو زد گریه میکردم مامانم اومد دعواش کرد و نازی منو برداشت با ماشین برد برام بستنی خرید و گفتم خیلی دوستت دارم و… از رو بچگی گفتم ها
    سخته برام واقعا بگم هی دارم طولش میدم
    لطفا دوستان هیچ وقت با یه بچه کسی که واقعا فرق دول با کیر رو نمیدونه هیچ غلطي نکنید
    شب چهارم بود فکر کنم( نمیدنم اینا رو فقط دارم جهت فضا سازی خاطره میگم)
    گفت آرمان پا درد میکنه یکم نمیدنم ب کجا خورده میشه برام کرم بیاری منم گفتم باش ( لحن کاملا بچه گونه)
    منم کرم آوردم فکررر کنم وازلین بود نمیدونم دقیق ولی شفاف بود گفت دستت کوچیک برام بمال خوب شه زود بعد شرتشو داد جلو گفتم نه زشته باید خودت بزنی نمیشه (چراغا بجز چراغ شبخواب بغل کمد خاموش بود)
    گفت
  • مگه منو دوست نداری؟ هر وقت دعوات میشه من پیشتم مشقات رو کمکت میکنم خب عیبی نداره
    منم دیدم راست میگه دستم بردم تو شرت مالیدم به پاش (ران پاش سمت راس کسش) تموم شد این داستان
    (داشت شروع میکرد به کارای بدی که توقع نداشتم ازش ببینم)
    چون موضوع رو برام ساده جلوه داده بود منم هیچ چیزی به کسی نگفتم
    فردا شبش من داشتم کارتون میدیدم داشت سرمو ناز میکرد گفت آخ آرمان پام منم نگران شده بودم گفتم بریم دکتر گفت نه کرم برام میزنی خوب میشه خودم رفتم کرم رو آوردم شرتشو داد جلو منم مالیدم گفت یکم چپ بازم هیچ برخوردی با کسش نداشت دستم
    فرداش از نگرانی رفتم به خاله گفتم نازی پاش درد میکنه ببریمش دکتر
    خالم نازی رو صدا کرد گفت پات درد میکنه؟
    گفت نه فقط یکم تیر میکشه میمالم خوب میشه واسه والیبالیه که بازی کردیم فکر کنم
    منم گفتم آها
    شب شد نازی ناراحت بود نازمم نمیکرد بهش گفتم چیزی شده گفت چرا به مامانم گفتی گفتم خب درد میکنه پات نمیخوای کمک کنی خب چرا اینجوری میکنی آدم کار خوب میکنه به کسی نمیگه
    منم گفتم نازی تو رو خدا ببخشید و…
    خلاصه کنار اومد باهام
    گفت دیگه یا کمک نکن یا کمک میکنی به کسی نگو منم اصلا نمیفهمیدم چیه خوب گول خورده بودم گفتم باشه کمک میکنم چون تو هم بهم کمک میکنی
    رفتم کرم رو آوردم گفت
  • امشب دردش بهتره
    _ خب نمالیم
  • ن اگه نمالیم فرداش زیاد میشه
    _ خب بذار بمالم
  • امشب بیشتر بمال فردا بهتر باشه
    آقا ما یه ربع مالیدیم (فقطم رونش رو)
    فردا شب باز اومد
    گفت
  • آرمان وسط پامم درد میکنه
    _ ن دیمه نازی نمیشه اونجا رو زشته
  • گفت عیبی نداره من درد بکشم ؟
    _ گفتم زشته بابا دودولت اونجاس
  • خندید یکم گغت ما دخترا نداریم بزرگ بشی میفهمی
    _ منم ترسیدم گفتم بمالم؟
  • اره کرم رو بیار باید بیشتر بمالی
    _ کجاس با دستت دستمو بذار رو جایی که درد میکنه
    دقیقا دستم رو کسش بود الان که اون صحنه ها رو یادم میاد یکمم انگاری خیس بود خودش
    منم هی براش بالا پایین میکردم اونم یه نفس نفس های ریزی می‌کشید میگفت خوبه بیا بغلم عزیزم که کمک دختر خاله میکنی
    (افتخار میکردم به این که دختر خاله نازی منو دوست داره و چه خوبه دارم کمکش میکنم)
    فردا رفتیم دریا صبحش
    باز اومدیم خونه ناهار خوردیم رفتیم جنگل من دیگه شب جنازه بودم دیگه گرفتم خوابیدم نشد کاری بگه انجام بدم
    فرداش گفتم شب که درد نگرفت گفت نه ولی امشب باید یه حرکت جدید بزنیم تا خوب خوب بشم به کسی چیزی نگی ها کمک دختر خاله میکنی گفتم نه آدم کمکش رو نمیگه که
    شب شد
    گفت بیا کارتون ببینیم اون موقع باب اسفنجی بود اینگلیسی تا نصف شب همه خواب بودن
    گوشیش رو در آورد یه فیلم سوپر گذاشته
    قبل نشون دادنش بهم گفت
  • آرمان تو باید امشب کمکم کنی تا من بد تر نشم الان یه فیلم بهت نشون میدم درمان پا دردمه ببین خانومه داد میزنه اگه این کاری که مرده میکنه رو بکنی من خوب میشم
    فکر کنم یه فیلم سوپری بود زنه با سوتین بدون شرت پاهاش رو داده بود بالا مرده براش مک میزد کسشو زنه هم از حال خوب حرف های سکسی میزد و آه آه میکرد ( اینا رو اون موقع متوجه نشدما واقعا فکر می‌کردم طرف دکتره داره خوب میکنه)
    شرتشو در آورد (برام طبیعی شده بود)
    پاهاش رو نداد بالا چون کوچیک بودم پاهاش رو باز میکرد جا میشدم
  • آرمان مثل فیلم دهنتو بذار بین پام و مک بزن تا خوب شم
    _ باشه
    رو انداز رو کشید روم
    منم انگاری حشری شده بودم هی مک میزدم لیسم میزدم خودکار انگاری کس لیسی تو وجودم بود
    سرمو فشار میداد هی فکر میکردم کارم داره میگفتم بله میگفت این یعنی خوبه بیشتر بکن
    ( این حرفا آروم رد و بدل میشد)
    آره خلاصه دیگه تا همینجاش بسه
    خیلی کارای دیگم کرد منو رسما کرده بود وسیله جنسی خودش
    یبارم رفتیم حموم کسی نبود البته باهام کاری نکرد فقط دیدش میزدم
    شبا بیشتر براش میخوردم
    بچه ها حالا من با این موضوع کنار اومدم ولی خواهشا نکنید بجه گناهی نکرده من الان فهمیدم هم بدم اومده از دختره هم دیگه دوست ندارم رابطه جنسی رو تجربه کنم
    حالا منم پسر بودم الان باید خوشحال باشم ولی با دخترا نکنید خواهشا
    خیلی وقته دیگه بزرگ شدم نرفتم پیشش دیگه واقعا نازی نازی نبود برام هر کاری میکنم نبینمش وقتی هم میبینمش سر برخورد میکنم

نوشته: آرمان


👍 8
👎 12
32301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

834793
2021-09-29 01:41:08 +0330 +0330

فلان بسیار
جان؟
چی؟
هنگ کردم و نتونستم ادامه بدم.
ننویس دیگه!

4 ❤️

834800
2021-09-29 02:00:46 +0330 +0330

ببین اگه کلا از سکس خوشت نمی یاد تو آسکشوال هستی
(یه نوع گرایشه که توش طرف از سکس خوشش نمیاد)

0 ❤️

834891
2021-09-29 16:15:53 +0330 +0330

بنظر واقعی میومد
راستش با این مسئله کنار اومدی خوبه
فقط اینکه تجربه کردن رابطه جنسی با کسی که عاشقشی خیلی متفاوت دلیل نمیشه نخوای تجربه بکنی البته این اصرار نی این حرفم یعنی سعی کن نگاهتو عوض کنی اون دختر خوبی نبوده قوی باش پسر

0 ❤️

834985
2021-09-30 02:37:16 +0330 +0330

کصتانت کلا پر بود از (یادم نمیاد) کاش به منم اینطوری تجاوز میشد ضمنا بچه جون دیگه کصشعر ننویس

0 ❤️

835228
2021-10-01 12:55:39 +0330 +0330

بنظر من تو هنوزم عقلت رشد نکرده، شاید از نظر سنی بزرگ شده باشی ولی هنوز کم عقلی
من نمیگم دخترخاله ت کار درستی کرده ولی تو هم زیاد گنده ش کردی توی ذهنت
که ناشی از کم کتاب خواندن است.
این چیزی که نوشتی برای خیلی ها پیش میاد، دختران بالغ حشری در هر طایفه ای هست، چکار کنند؟ برن کُس بدن؟
حالا خوبه پسرخاله ت کونت میزاشت؟
والله من، سنم ازتو هم کمتر بود که دخترای بزرگتر فامیل شبها دستمو میگرفتن میکردن توی شورتشون و میگفتن بمال
من تحریک نمی‌شدم ولی ازینکه اونا لذت میبردن، خوشحال میشدم. چس ناله هم نکردم پیش کسی
کاری که تو کردی.

1 ❤️

835299
2021-10-01 22:22:10 +0330 +0330

من 9سالم بود با خواهرزن داداشم که اونم 9سالش لاس میزدم اساسی اونوقت تومیگی بهت تجاوزشده؟؟؟ مگه میشه؟ مگه داریم؟

0 ❤️

839189
2021-10-25 10:34:41 +0330 +0330

تسمه تایم زدم این چی بود😐

0 ❤️