من عاشقت شدم

1395/08/12

***محتوی این داستان گی می باشد !

ترم دوم دانشگاه بودم و تازه به تابستان گرم اولین سال فارغ از دبیرستان وارد شده بودم، هومن رو که بهتریمن دوست از زمان نوجوانی ام بود رو خیلی وقت بود ندیده بودم.
باید بگم من و هومن تقریبا ۸ سال باهم کلاس زبان میرفتیم … انقدر باهم خوب بودیم که ریز ترین اتفاقات زندگی هم رو میدونستیم…
با اینکه خیلی وقت بود ندیده بودمش اما ارتباطم رو باهاش قطع نکرده بودم و با پیامک و تلگرام و هرچیز دیگه ای باهاش در ارتباط بودم

باید اضافه کنم هومن یه straight به تمام معناست! اما من شیفته ی ظواهر و غرور بی حد و اندازه اش بودم ! در تمامی شوخی های جنسی ای که در حد معمول همه انجام میدن من مستقیم و یا غیر مستقیم بهش میفهموندم که چقدر بهش علاقه دارم

یه روز تابستان ازش خواستم که با من به مسافرتی دونفره بیاد … و اونم با اکراه قبول کرد ! بلیط و جا رو از قبل رزرو کرده بودم و میدونستم که حتما خواهد آمد. روز موعود فرارسید و من با خیالاتی که شب قبل از سفر برای خود کرده بودم با هومن سوار بر قطار شدیم
مقصد استان گلستان بود. ریل های قطار من را به ژرفای خیال بردند و در طول مدتی که سوار قطار بودیم من فقط به هومن فکر میکردم و اون …
ما دوتا معمولا به هم به زبان انگلیسی حرف میزنیم
برای من گفتن حرفام به زبان دیگری خیلی راحت تر از فارسی است… کوپه ای که گرفته بودم ، دونفر دیگر را در خود جای داده بود و تنها نبودیم.
در مسیر زمان زیادی را همزمان با حرف زدن با هومن به طنازی برایش صرف کردم ، اون هم بدون توجه به حرکات من به حرفام گوش میداد و کار خودش رو میکرد

پس زمینه ی ذهنم فقط و فقط به آغوش کشیدن عاشقانه ی هومن بود ! دوس داشتم تا ابد لبانم را بر روی لبانش بدوزم ! اما نمیتوانستم حتی با دست هایم بدنش را لمس کنم
به بهانه های مختلف بهش میگفتم که چقدر دوستش دارم.
اما با جواب های خیلی معمولی طرف میشدم… این بی میلی از طرفی حرص مرا درآورده بود و از طرف دیگر بیشتر حریص میشدم تا خودم را در آغوشش ببینم
به گرگان نزدیک میشدیم … کم کم وسایل را برداشتیم و به هتلی در بهترین نقطه ی جنگل رفتیم …
شرجی هوا میل بیشتری را به من میداد و هر لحظه به شهوت من می افزود! روز اول رو خیلی عادی به شب رسوندیم و شب موقع خواب موقعیت را برای مطرح کردن خواسته ام مناسب دیدم!
ازش پرسیدم “تا حالا به سکس با من فکر کردی؟”
براش تازگی داشت این سوال ، والبته جا هم خورده بود ، اما طبق معمول با اعتماد به نفس گفت: “میزاری بخوابیم؟”
بهش گفتم " دلم میخواد لخت ببینمت "
زیاد به من توجه نمی کرد و سرش توی گوشی اش بود
شروع کردم به سکسی حرف زدن ، گوشیش رو انداخت کناری و گفت " میخوای لخت منو ببینی؟" منم با سر علامت تایید نشون دادم
که یهو پاشد و لباساشو درآورد
خودم کلی هیجان زده شده بودم که تلاش هام برای به زانو درآوردنش جواب داده !
باورم نمیشد چی دارم میبینم ! فوق العاده بود … بهترین دوستم میخواست با من همخواب بشه
رفتم سمتش تا تماس بدنی باهاش برقرار کنم
اولین بوسه رو از گوشه ی لبش کردم
اما منو پس زد
پس زد …
دوستان اگر عااقه مند بودند با توجه کامنت هاتون ادامه داستان رو مینویسم
نوشته: سینا


👍 3
👎 4
11294 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

563157
2016-11-02 20:43:36 +0330 +0330

ننویس سر جدت ننویس

1 ❤️

563159
2016-11-02 20:48:28 +0330 +0330

ادبی ننویس به زبون محاوره ای بنویس

1 ❤️

563169
2016-11-02 21:15:32 +0330 +0330

شبيه انشاي بچه دبستانيا بود
اصلا خوب نبود

1 ❤️

563236
2016-11-03 10:58:04 +0330 +0330

ننویس حاجی ریدی

1 ❤️

563364
2016-11-04 07:04:24 +0330 +0330

ننویسی بهتره

0 ❤️

563384
2016-11-04 12:48:59 +0330 +0330

نخوندم …دمت گرم که نوشتی گی هست داستانت …

0 ❤️