من عاشقش بودم

1390/05/12

من عاشقش بودم.تنها چیزی که ازش مطمئن بودم همین بود.لذت لحظاتی که به هر بهانه باهاش بودم فراموش نشدنی بود.عاشقانه نگاهش می کردم و فکر می کردم تبسم شیرین نازنین تبسم به عشق منه. بیشتر و بیشتر بهش نزدیک شدم. بعضی وقت ها بعد از یه روز کاری پرمشغله باهم سری به پارک کنار شرکت می زدیم.بالاخره یه روز سکوتم شکست.

  • “نازنین . . . من دوست دارم!” همین جمله کافی بود تا نازنین بهت زده نگاهم کنه . کمی سکوت و . . .
  • “کامران من . . . من نامزد دارم " نمیدونم چطور میشه چنین لحظه ای رو تصور کرد.انگار تمام دنیا سرم چرخید . چرا،چرا باید بین این همه دختر عاشق نازنین می شدم؟چرا نازنین باید نامزد داشته باشه ؟ بی هیچ حرف اضافی بلند شدم و بی هدف راه افتادم. چند روزی گذشت تا اینکه نازنین پیش قدم شد .” کامران تو عین برادر نداشتم هستی ، به خدا نمی دونستم چیزی بین ماست" " چرا هیچوقت نگفتی نامزد داری؟"" آخه نپرسیدی!" " باید می پرسیدم ؟! چرا گذاشتی عاشقت بشم . . . چرا؟ " . . . هق هق گریه امانم نداد . نازنین که انتظار این رفتار من رو نداشت فقط نگاهم کرد و رفت . با طرح مشترکی که برای شرکت داشتیم نمی شد هیچوقت همدیگه رو نبینیم . یک ماه ، دو ماه کم کم همه چیز عادی شد .نازنین مثل همیشه بود.این من بودم که عوض شده بودم . یعنی نگاهم عوض شده بود .
    شب ها چراغ آپارتمان مجردیم رو خاموش می کردم و فقط صدای سکس فیلم های پورنو شنیده می شد. چشم هام رو می بستم و به چشم های عسلی نازنین فکر می کردم. راه رفتن نازنین بی شباهت به مرال های کوهستان نبود. مانتو های رنگارنگ، آرایش ملایمی که صورت ماهش رو روشنتر می کرد .دست های ظریف و ساق دست های بلوری . . . هر شب کارم گریه بود.
  • “نازنین خانوم”- " بله" " من و با آقا شهاب آشنا نمی کنی ؟"- " چرا که نه" - " پس لطف کنین همراه ایشون فردا شب سری به کلبه درویشی ما بزنید، نه هم نیارین!"
    همه چیز مرتب بود. دست هام برای من کار نمی کردن، برای عشق نازنین بود که آرام و قرار نداشتن. عشقی که انگار تنها بهانه ی زندگی من بود و نمی شد فراموش کرد. قرص ها رو با دوز مرتب گذاشتم روی کابینت . با هزار بدبختی گیر آورده بودم . مهمونا رسیدن. شهاب از من سرتر بود و این اعتراف دردناکی بود که بیشتر دیوونم می کرد. یک لحظه هم از هم جدا نمی شدن . انگار دست ظریف نازنین به دست شهاب چسبیده بود. شاید می خواست پیامی به من بده اینکه شهاب رو واقعا دوست داره. طبق برنامه شربت آوردم و شهاب جان تا ته سر کشید. انتظار خیلی سخت بود. کم کم شهاب خوابش اومد. - “شهاب جان . . خوبی؟” - " حتما فشارشون افتاده" - “ببخشید . . بد جور خوابم میاد.” - " بفرمایید اتاق من کمی استراحت کنید." . . . بخش اول به خوبی تموم شد. - " انگار شماهم خوابتون میاد؟" - " نه . . نه “- " برای احتیاط اجازه بدید چیزی بیارم یه وقت خواب نرین! " . . .
    جلو رفتم و یواشکی لب غنچه گونش رو بوسیدم. مثل فرشته ها خوابش برده بود. شال سبز سرش رو که برداشتم موی خوش فرم و بلندش روی صورتش ریخت. با باز شدن هردکمه ی مانتوی نازنین بند دلم پاره می شد. نفسم بند اومده بود. خوشگله کاملا شل و در اختیار من بود. از زیر مانتو یه تاب صورتی پوشیده بود. وقتی بازوهای سیمینش رو لمس کردم تازه فهمیدم نازنین چقدر نازه. تاب رو درآوردم . حیف باید عجله می کردم. حالا نوبت کرست بود که پستون های مرمری عشقم رو محکم گرفته بود. با دیدن پستون های نرم سربالای نازنین عقلم پرید و بی اختیار با ولع شروع کردم به خوردن و میک زدن .
    شلوار پارچه ای پوشیده بود. این اوج خوش شانسی من بود چون راحت تر در اومد. دستام رو روی رون هاش می کشیدم وای که چقدر نرم بود. تا اینکه شورتشم درآوردم و حالا نازنین من لخت مادر زاد روی کاناپه بود. کمی از دور نگاش کردم. سلیقه ی بی نظیرم قابل تحسین بود. چون باید لباس هاش رو می پوشوندم فرصت کمی داشتم . لباس ها رو در آوردم و لختی روی تن نرم و سفید نازنین ولو شدم . کیرم رو لای رونش می مالیدم . با تمام وجود سینشو می خوردم. دست های زمختم هم نرمی کونش رو لمس می کردند . پاهاشو باز کردم و زدم بالا روی شونه هام . کس طلایی نازنین رو باید اول لیس می زدم ولی افسوس که مجالی نبود. فقط با انگشت کمی لای فابریکش رو ناز کردم . کیر تشنم رو که ضربان داشت با تمام عشقم کردم توی کس بهشتی نازنین. انگار تمام آرامش دنیا رو به من دادن. با یکی دو تلمبه اول از کس نازی خوش تراوش کرد. از خوشحالی پر در آورده بودم . با شور مضاعفی تلمبه می زدم. با دو دست پستون های نازنین رو فشار می دادم و عاشقانه می کردمش. تا اینکه آبم فوران کرد. هیچی حالیم نبود. وقتی به خودم اومدم فهمیدم چه خریتی کردم. تمام آبم رو ریخته بودم توش. با عجله خون کس نازنین رو پاک کردم و لباس هاشو پوشوندم. بغل کرده و بردم روی تخت کنار شهاب خان گذاشتم .
    با کرختی بیدار شدن. تمام شب حواسم به نازنین بود که اصلا سرش رو بالا نمی آورد . فقط من و شهاب بودیم و نازنین ساکت .از فردای اون شب نازنین با من حرف نمی زد. چند هفته بعد تقریبا هر روز حال نازنین بهم می خورد و استفراغ می کرد. حتی یک اپسیلون به این فکر نمی کردم که چه اتفاقی برای نازنین میوفته، فقط مطمئن بودم نامزدی با شهاب بهم می خورد. انگار عقلم از کار افتاده بود. وقتی خبر حاملگی نازنین پیچید، پچ پچ ها هم شروع شد. سر کار نمیومد و خبری ازش نداشتم. تا اینکه از یکی از دوستای نزدیکش سراغش گرفتم . اونم می گفت زیاد خبری ازش نداره، فقط شنیده نامزدیش بهم خورده و اینکه از کار هم استعفا داده. اینکه درباره ی من چیزی نگفته بود خوشحالم می کرد، چون مطمئن بودم این یعنی منتظر منه. گوشیش خاموش بود. خونشون رو می شناختم . چن باری دیر وقت رسونده بودمش. از دور با دیدن پارچه سیاه سر درشون دلم لرزید. جلوتر رفتم. با دیدن اعلامیه ترحیم نازنین خشکم زد. دو تاق درشون باز بود و همه سیاه پوشیده بودن. از پیرمردی که ظاهرا همسایشون بود جریان رو پرسیدم” بلا به دور بلا به دور . . دختر حاج رحیم بعد بی آبرو کردن خونوادش و خودش دق کرده مرده، شایدم خودش رو راحت کرده . بیچاره حاج رحیم، تک دخترش بود خیلی دوسش داشت. برادراش که می خواستن کتکش بزنن خودش رو انداخته بود جلوش که منو بزنید . . . لااله الا الله، استغفرالله . . خدا از تقصیراتش بگذره"
    از اینکه بچه ی حاصل عشقم هم تلف شده بود دلم سوخت . اما ته دلم خوشحال بودم ازینکه قبل رفتن نازنین فرشته دست هیچ احدالناسی غیر من بهش نرسید. فقط حیف عمرش به دنیا نبود تا عشق بارونش کنم . برای خوشگل خانوم و بچه ی بیگناهم فاتحه خوندم و به خونه برگشتم.
    توجه: بیزارم بیزارم بیزارم از آدم های خودخواهی که فقط فکر میکنن اون ها حق دارن عاشق باشن.متاسفانه احمق هایی مثل کامران کم نیستن، کم نیستن مدعیان عشق معشوق کش! لعنت به افریت خودخواهی وقتی لباس عشق پوشید.

نوشته: الف.حیم


👍 0
👎 0
14682 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

291980
2011-08-03 21:46:17 +0430 +0430
NA

حالم ازت بهم ميخوره.

0 ❤️

291981
2011-08-03 22:05:27 +0430 +0430
NA

داستان کثیفی بود
اینارو خودمون داریم می بینیم لطفا با نوشتنشون اعصابمونو خورد نکنید
راستی پیر مردی که راجع به مرده گفت :“بعد از بی آبرو کردن خونوادش و خودش …” حالمو به هم زد

0 ❤️

291982
2011-08-04 01:21:49 +0430 +0430

اه اه اه عوضی…
خیلی کثافتی…
حالمو بهم میزنی

0 ❤️

291983
2011-08-04 01:37:16 +0430 +0430
NA

امیدوارم فقط داستان باشه . حتی اگه تخیله خیلی نامردی و کثیف .این داستان نوشتن نداره باید از خودت خجالت بکشی

0 ❤️

291984
2011-08-04 06:51:00 +0430 +0430
NA

madar jendeye avazy jolo dastam body tike tike mikardam un donya khoda be dadet berese

0 ❤️

291985
2011-08-04 06:59:21 +0430 +0430
NA

سلام سلام سلام به برو بچ!
اينك MRS BOYبعد از 7هفته باز ميگردد به سايت
اوووه ببين adminچكار كرده با اين سايت دمت جيغ دادا من حال كردم؟
چه خبر بوده بچه هاي قديمي كجان؟ساينا جون. ميلاد مجاز. سارااسويت.بيكرست كوس خيس
بروبچ كجايين من تنهام؟

0 ❤️

291986
2011-08-04 07:02:50 +0430 +0430
NA

:H ببخشيد سارا اينجا بود نديدم !
دلم براي همتون تنگ شده بود ها؟
اميوارم يكي به من بدبخت جواب بده كه بدونم تنها نيستم
امضا:MRSBOY

0 ❤️

291987
2011-08-04 08:15:57 +0430 +0430
NA

mrsboyنمیدونم هستی یا نه ولی سلام

0 ❤️

291988
2011-08-04 08:23:23 +0430 +0430
NA

خیلی کثیفی.دیگه دختر واست نبود؟

0 ❤️

291989
2011-08-04 08:25:05 +0430 +0430
NA

ولی خوب من ک دارم ازین زاویه بش نگاه میکنم ک فقط 1داستان بود ازش بدم نیومد

0 ❤️

291990
2011-08-04 08:52:14 +0430 +0430
NA

چاخان بود تابلو هم بود
برین اینجا صفا کنید
http://daramadsms.blogfa.com

0 ❤️

291991
2011-08-04 08:57:51 +0430 +0430
NA

بابا عاشق!
بیا اینجا ببین دنیا دست کیه
http://daramadsms.blogfa.com

0 ❤️

291992
2011-08-04 09:34:20 +0430 +0430
NA

كس ننت داستانت احمقانه بود خواهرتو گاييدم كونتو بكنم

0 ❤️

291993
2011-08-04 10:20:28 +0430 +0430
NA

sara sweet اعصاب،مصاب نداری هاااا…یه دروغ تخمی بود،اینقدر حرص جوش نداشت…تو هم بعضی وقتا تا طرف رو رنده نکنی ول بکنش نیستی…

0 ❤️

291994
2011-08-04 10:37:02 +0430 +0430
NA

:‘’( اشکمو دراوردی

0 ❤️

291995
2011-08-04 11:37:50 +0430 +0430
NA

اگه حقیقت باشه فحش برات کمه لعنت خدا به تو بیاد
اگه هم داستان بود که هیچی ریدی تو اعصابم
ولی یه پیشنهاد بهت میدم نوع نگارشت عالی بود میتونی داستانایی با موضوع بهتر بنویسی

0 ❤️

291996
2011-08-04 11:51:59 +0430 +0430
NA

>:D< سلام به روي ماهتون baharjoonحال شما خوبه اگر ميشه ايميلتون رو برام بذاريد يه كمي اطلاعات ميخوام متشكرم
امضا:MRS BOY

0 ❤️

291997
2011-08-04 11:57:50 +0430 +0430
NA

حالا درسته كه داستانش تخمي بود اما خود نويسنده با قضاوت اخلاقيش آخر داستان گفته كه داستانش واقعي نيست يا اگرم هست سرگذشت خودش نيست!
ولي من اگر جاي نامزد نازنين بودم صداشو در نمياوردم و زنمم طلاق نميدادم! بجاش يه شب آقا كامران رو دعوت مي كردم كه بياد بازديدمونو پس بده! و بعد بدون قرص و شربت و حتي بدون روغن زيتون و وازلين:

چنانش مي گادم به كير كلفت
كه كونش نيرزد پس از آن به مفت!

طوريكه پروستاتش تغيير كاربري بده و شروع به تخمك سازي كنه!

0 ❤️

291998
2011-08-04 15:04:12 +0430 +0430
NA

داستان کثیفی بود من جای تو بودم یه خورده عذاب وجدان می گرفتم اگه عرضه داشتی با حرف اونو راضی به این کار می کردی یا اگه واقعا دوستش داشتی با خوشبختی اون خوشحال می شدی

0 ❤️

291999
2011-08-04 16:46:44 +0430 +0430
NA

خاک تو سرت با این داستانت کس کش … آخه من چی بهت بگم عشق مقدسه با هوس اشتباش نگیر کونی …

0 ❤️

292000
2011-08-04 19:17:36 +0430 +0430
NA

مادرت رو سگ بکنه.ادم از خوندنش احساس خریت میکنه. اخه مادر فلان همیلطور فاتح خوندی از ناراحت شدنت بگو اخه جوری بنویس احساس حماقت به ادم دست نده
من این جور ادما رو دوس دارام مادرشون رو بکنم

0 ❤️

292001
2011-08-05 00:08:17 +0430 +0430
NA

نمره 10 موضوع
20 نگارش
15 واقعیت

0 ❤️

292002
2011-08-05 07:22:07 +0430 +0430
NA

halam azet beham khord

0 ❤️

292003
2011-08-06 15:14:37 +0430 +0430
NA

:? :? :?
حاجی، شبا زود بخواب و فیلمای کسشعر شبکه یک رو هم دیگه نبین، روت تاثیر گذاشته…
آخه نوکرتم داستانت جالب بود و بسی واقعیت ولی نوشتن نداره که :| … یکی عاشق یکی بوده و زده کردتش و دختره هم خودکشی کرده… الآن این سکسیه؟! نه ابالفضلی سکسیه؟! :/ :/ :/
آخه الآن چهار نفر بخونن بشینن گریه کنن چی؟! :D
دیشب اومدم کلی خندیدم… ولی امشب انگار خبری نیست… ای کیر به کونت زندگی… :<

0 ❤️

292004
2011-08-09 06:21:40 +0430 +0430
NA

فقط میگم خداکنه تخیل باشه :W

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها