من فقط میخواستم تجربه کنم (۲)

1400/06/12

...قسمت قبل

بلاخره اون روزی که هجده سال براش زحمت کشیده بودم رسید.
مرداد ۹۸ درست روز تولدم روزی که مصادف شده بود با کنکورم، با اینکه نصف زحمتی که کشیده بودم بر آب رفته بود ولی هنوز امید داشتم که من میتونم، نباید هیچ استرسی به خودم وارد میکردم. با خودم گفتم این هدیه تولد خودم به خودم هستش پس باید تمام تلاشم رو بکنم که دانشگاه روزانه تهران قبول بشم.

بعد از شستن دست و صورتم و خوردن صبحانه آماده شدم و اسنپ گرفتم، چیزی که برام عجیب بود این بود که اسنپ یه شاسی بلند سفید بود، نمی‌دونم چرا با اون ماشین تو اسنپ کار میکرد ولی برای من که بد نشده بود، شبیه آدمای پول داری شده بودم که یه راننده با ماشین درست درمون دارن، و واقعا آدم خوش مشربی بود.

خب رسیدم به حوزه امتحانی (ببخشید که ناامیدتون کردم ولی این داستان ربطی به راننده اسنپ نداره) وقتی رفتم پایین تعجب رو تو چشم همه دوستام می‌دیدم که دارن شاخ در میارن ولی حفظ ظاهر خیلی مهمه، اگه اشتباه نکنم اسنپ یه بخشی داره که اسمش اسنپ لاکچری یا اسنپ کلاسیک درست یادم نیست چون ازش استفاده نکردم، حالا کلی باید توضیح میدادم که که این یه اسنپ معمولی بوده که هزینه سفر هم ده هزار تومن شده مگه کسی باور میکرد.

خب دیگه باید می‌رفتیم. از هم جدا شدیم و طبق دسته بندی که شده بود هر کسی رفت تو کلاسی که تعیین شده. آزمون شروع شد و همه با جدیت کامل داشتیم پاسخ سوالات رو تو پاسخنامه وارد میکردیم. نباید وقت تلف میکردم پس اول از همه رفتم سراغ درس های تخصصی که وقت کم نیارم، و بعدش عربی و ادبیات و دینی، و در آخر ریاضی و فیزیک و شیمی. سختی این جا بود که ماشین حساب نداشتیم و تو محاسبات با اون عداد بزرگ ممکن بود اشتباه کنیم، ولی برای من که تو هنرستان هم بدون ماشین حساب محاسبات رو انجام میدادم زیاد سخت نبود.
فکر میکنم نزدیک سه ساعت و نیم طول کشید و وقتی تموم شد یه نفس راحت کشیدم و برگه رو تحویل دادم و رفتم بیرون.

من تمام تلاشم رو کرده بودم و حالا باید منتظر می موندم که کجا قبول بشم.
منتظر بقیه بچه ها موندم که بریم، دونه دونه اومدن و وقتی که همه اومدن راه افتادیم رفتیم سمت خونه.
بین مسیر یکی از بچه ها پیشنهاد داد که بریم یه کافه و یه قهوه ای چیزی بخوریم، همه هم از خدا خواسته قبول کردن و حالا باید انتخاب میکردیم که کدوم کافه می‌رفتیم که یکی از بچه ها گفت من یه جای خوب میشناسم تو انقلاب، که قرار شد بریم اونجا.

کافه شلوغ نبود البته چیز عجیبی هم نبود نزدیک ظهر بود و انتظار می‌رفت که خلوت باشه. انتهای کافه یه میز بزرگ داشت که برای مشتری های تعداد بالا استفاده میشد، خیلی قشنگ بود فضاش، حس آرامش خیلی خوبی به آدم میداد. دونه دونه سفارش ها رو دادیم و بعد چند دقیقه سفارش ها آماده شد، یه نفر شیک، یه نفر اسپرسو، یه نفر قهوه ترک، یکی دم نوش، یکی هم مثل من لاته بالاخره سلیقه ها فرق میکرد.
بعد از تحویل گرفتن سفارش هامون یه آهنگ تولدت مبارک پخش شد، که دیدم همه شروع کردن با آهنگ خوندن و یه نفر هم با یه کیک اومد و کیک رو گذاشت روی میز، باورم نمیشد همه اینا برای من فیلم بازی کرده بودن که منو به اینجا بکشن، ازشون تشکر کردم و شروع کردیم یه عکس گرفتن و بریدن کیک و… .
داشتیم حرف می‌زدیم که گوشیم زنگ خورد، بهزاد بود، گفت که برای ناهار برم اونجا، خیلی اصرار کرد و منم مجبور شدم قبول کنم.

از کافه که اومدیم بیرون از همدیگه خداحافظی کردیم تشکر کردم بابت امروز و راه افتادم سمت خونه بهزاد. زنگ زدم به مامانم و گفتم که با یکی از بچه دارم میرم یه رستوران که فارغ‌التحصیل شدن رو جشن بگیریم. وقتی خانواده و مدرسه این جشن رو برای بچه ها نمیگیرن بچه ها مجبورن خودشون برای خودشون جشن بگیرن، ولی جشنی در کار نبود بلکه یه بهونه بود.

بخاطر اون اتفاقی که ماه پیش بین منو بهزاد افتاده بود یکم سر سنگین شده بودم باهاش و خجالت می‌کشیدم ازش.
تردید داشتم که این مهمونی هم یه بهونه نباشه، ولی خب بهزاد همیشه برام از یه دوست هم بهتر بود پس میتونستم بهش اعتماد کنم.

زنگ در رو زدم و منتظر شدم که باز کنه، خونشون از این خونه ویلایی ها بود، آجر های قرمز، در آهنی قدیمی، فکر کنم حدود پنجاه سال قدمت داشته باشه. بلاخره اومد و در رو باز کرد،

  • مگه این خونه آیفون نداره که خودت در رو باز میکنی؟
    _ بده خواستم بیام استقبالت.
  • اوه خجالت زده مون کردی که، راستی لباس ها چی میگه، پیرهن و شلوار، همیشه باید یه فرقی داشته باشی نه به رسمی پوشیدن توی پارک و نه به تیشرت و شلوارک اون دفعه که اومدم اینجا نه به این دفعه، البته بگم که این دفعه بهتر شدی پیرهن چهار خونه پوشیدی و آستین بالا زدی، شلوار لی، باید اعتراف کنم که جذاب تر شدی.

زد زیر خنده و گفت ولی تو زیاد فرق نکردی،

اول از همه یه سر رفتم سمت روشویی گوشه حیاط و دستام رو شستم و بعد رفتم تو، چون عادت دارم هرجایی برم اول دست بشورم، همیشه هم بهم می‌خندیدن که چرا اینکار رو میکنم حتی تو رستوران و فست فود ها، الآنم که خب کرونا اومده همه اینطوری شدن. میز از قبل چیده شده بود و کلی غذا رو میز بود، یه نگاه کردم به دور و ورم و گفتم مهمون داری گفت چطور گفتم آخه این همه غذا برای دونفر زیادی به نظر میاد، که خندید و گفت تو نگران زیادی غذا نباش یخچال برای همین مواقع درست شده دیگه.

گفتم مامانت غذا رو درست کرده و رفته چه جالب، که گفت بدجنس کلی زحمت کشیدم تا اینا رو برات درست کنم، گفتم خب حق دارم دیگه شک کنم پسری که تا سی سالگی خونه مادر و پدرش زندگی می‌کنه انتظار می‌ره که آشپزی بلد نباشه، ولی انگار یه چیزایی بلدی آفرین. که گفت نه که خودت همچی تمومی، گفتم خب بله که بلدم من که مثل تو قرار نیست تا این سن پیش خانواده باشم باید تنهایی زندگی کردن رو بلد باشم و آشپزی هم دارم یاد میگیرم.

ولی واقعا غذاش خوش مزه شده بود، و خیلی چسبید، کمک کردم و وسایل رو با هم جمع کردیم و یه چای ریخت که بخوریم.
رفتیم رو مبل نشستیم و چای رو که خوردیم شروع کردیم به فیلم نگاه کردن، وسط فیلم آروم اومد در گوشم گفت تولدت مبارک برگشتم نگاش کنم که لبم رو بوسید، آروم تو گوشش گفتم پس نقشه این بود، اونم گفت این بار هدیه تولدته، این گفت و گردنم و بوس کرد، بهش گفتم بهزاد چرا از من خوشت میاد، اونم جواب داد خب چرا خوشم نیاد، گفتم آخه تو خیلی جذابی و همه ازت خوششون میاد قدبلندت، هیکل بدنسازی، صورتت، حتی چشم های آبی رنگت، همه اینا باعث میشه که همه پسرا عاشقت بشن، ولی تو منو که اصلاً جذاب نیستم رو انتخاب کردی.
گفت امید چرا فکر میکنی جذاب نیستی، برای من جذابی، درسته قدت معمولیه یا بدنت مثل یه بدنساز حرفه ای نیست، ولی من خوشم میاد ازت مخصوصا از چشمات، آخه کدوم پسری رو داریم که چشماش طوسی باشه.
اینو گفت و آروم چشمم رو بوسید، میدونست چطوری منو با حرفاش تحریک کنه، اینبار من لبش رو بوسیدم و اونم همراهی کرد زبونم رو تو دهنش با زبونش بازی میدادم و با دستام دو طرف صورتش رو گرفته بودم. خیلی آروم گفت نمیخوای بدونی کادوی تولدت چه ویژگی هایی داره که متفاوتش میکنه، منم که میخواستم پررو بازی در بیارم گفتم خب نشونم بده، دستم رو گرفت و از روی مبل بلندم کرد و برد سمت اتاقش بین کمدش یه قسمت بود که قفل داشت بازش کرد و یه جعبه در آورد، گفت در اصل این کادوی تولدته، منم که هنگ کرده بودم تشکر کردم و رفتم بازش کنم، دست رو گذاشت روی دستم و متوقفم کرد و گفت قفط یه شرطی داره گفتم چه شرطی گفت فقط باید برای من استفاده کنی، گفتم مگه چیه؟، که گفت قول بده، منم گفتم قول حالا بزار بازش کنم مردم از فضولی.
خندید و رفت عقب، منم درش رو که باز کردم هنگ کردم یه نگاه به بهزاد کردم که چشماش از ذوق گرد شده بود و با سر تایید کرد، انگار میدونست می‌خوام چه سوالی بپرسم، ولی چرا باید این چیزا رو می‌خرید نمیدونم، وسایلی که گرفته بود شامل یه شلاق چرم که از رشته های به هم بافته شده بود و به یه دسته وصل شده بودن، یه جفت دستبند چرم که یه به وسیله زنجیر به هم وصل میشدن، یه قلاده چرم که یه زنجیر داشت که انتهای زنجیر با چرم جا برای دست درست کرده بودن، یه دهن بند که شبیه استخون و از جنس ژله ای بود که دو سرش به چرم وصل شده بودن که انتهاش یه سری دکمه داشت که به هم وصلشون میکرد، یه پلاگ دم دار از جنس خز، بعلاوه یه دیلدو خیلی بزرگ ژله ای که تقریباً بیست و پنج سانت بلندیش بود و کلفتیش هم به اندازه ای بود که دستم به وقتی دورش حلقه بود به هم نرسه.

از تعجب داشتم شاخ در میاوردم، نمی‌دونستم چی بگم، گفت یادته همیشه میگفتی دوست داری یه حیوون خونگی داشته باشی خب اینم حیوون خونگی، با تمام وسایل مورد نیازش، نمیدونم چطور از حرفام این برداشت رو کرده بود که من علاقه ای به ارباب بودن یا سکس خشن دارم، بدم نمیومد ولی جایی هم بهش نگفته بودم که می‌خوام تجربه کنم یا نه، خندم گرفته بود. بهش خندیدم و در حالی که شلاق رو توی دستم میچرخوندم گفتم پس میخوای حیوون خونگی من بشی؟، که با سر تایید کرد.

نمی‌دونستم چکار باید بکنم خب من که به جز اون سکس، سکس دیگه ای نداشتم که بلد باشم چکار باید کرد من حتی تو سکس عادی هم مبتدی بودم چه برسه به سکس BDSM، از روی فیلم یه چیزایی دیده بودم ولی حتی فکرش رو هم نمی‌کردم که یه روزی یه اتفاقی بیوفته که بخوام انجامش بدم.

اولین کاری کردم با اشاره دست جلوی پاهام رو نشون دادم که بیاد اینجا اونم که چشاش برق میزد و تو کونش عروسی بود اونم و جلوم وایساد، منم گفتم یه حیوون خونگی که لباس لازم نداره، رفتم نشستم روی تخت و اونم اومد دنبالم و در همون حالت که نشسته و بودم و بهزاد سر پا بود شروع کردم به درآوردن لباسهاش از تنش، اول از همه شروع کردم به باز کردن دونه به دونه دکمه های پیراهنش، معلوم بود چند وقتی هست که موهای بدنش رو شیو نکرده و همین جذاب ترش میکرد مخصوصاً با اون سینه های ورزیده ش، پیراهنش رو در آوردم و انداختم جلوی پاهاش، بهش گفتم بچرخ، چرخید و پشتش رو کرد به من، منم دست رو بردم جلوی شکمش و کمربندش و دکمه های شلوارش رو باز کردم، بعد آروم آروم شلوارش رو کشیدم پایین و کون گرد و خوش فرمش معلوم شد، شلوارش رو هم کنار پیراهنش گذاشتم، حالا نوبت رکابی بود، رکابی رو گرفتم و کشیدم بالا و دست هاش رو بالا آورد که راحت تر درش بیارم، رکابی هم رفت کنار پیرهن و شلوار، حالا تنها چیزی که مونده بود شرت طوسی رنگ هفتی بود که تنش بود، که اونم در آوردم و رفت کنار بقیه لباس ها.

حالا چیزی که جلوم وایساده بود یه بدن لخت مادرزاد بود با موهای نیمه بلند، چشم های آبی، ته ریش مدل دار، هیکل بدنسازی با شکم شیش تیکه، رون ها و ساق های عضله‌ای، کون گرد خوش فرم، بعلاوه یه کیر بزرگ و کلفت.

از بین وسایل کنار تخت اول از همه قلاده رو برداشتم و اشاره کردم که بشینه، دور گردنش بستم، بعدش دستبند ها رو برداشتم و دونه دونه بستم شون ولی به هم وصلشون نکردم، دهن بند رو هم بستم ببینم چطور میشه و بعد شلش کردم طوری که دور گردنش و روی قلاده افتاد، مثل یه گردنبند بود براش، تنها چیزی که مونده بود که ازش استفاده نکرده بودم پلاگ و دیلدو بود، پلاگ رو برداشتم و رفتم پشتش و با دست خمش کردم که حالت چهار دست و پا بشه، با دست کونش رو مالیدم و یکی دو تا زدم روش، با انگشتم دور سوراخش رو نوازش کردم، از روی خط کونش یه تف بزرگ انداختم طوری که تف داشت پایین می‌رفت تا برسه به سوراخ قشنگش، وقتی رسید با انگشتم هدایتش کردم که بره تو و یذره جا باز کنه، از اونجایی که ارباب خوبی هستم نمی‌خواستم خیلی درد بکشه، وقتی روان شد پلاگ رو گذاشتم و فشار دادم و رفت توش، بلند شدم ببینم چه شکلی شده، باورم نمیشد با اون پلاگ دم دار واقعاً شبیه یه حیوون خونگی بزرگ شده بود.

با دهنش دسته قلاده رو برداشت و سمت من گرفت منم ازش گرفتم با همون حالت چهار دست و پا رفت سمت پذیرایی و منو که شلاق به دست دنبال خودش کشوند، رو مبل لش کردم، بهش گفتم خب اولین کاری که باید بکنی اینه که لباس های منو از تنم در بیاری بدون اینکه از دست هات استفاده کنی، دست هایش رو آورد جلو که دستبندش رو رو قفل کنم به هم که گفتم احتیاجی نیست فعلاً فقط از دست هات برای کندن لباس هام استفاده نکن برای دست‌هات رو هم به موقعش می‌بندم.

سریع اومد روم و با دندوناش آروم آروم شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنم، براش سخت بود ولی داشت لذت میبرد اینو تو چشماش داشتم می‌دیدم، دکمه ها رو که باز کرد، رفت و آستین هام رو با دهنش کشید و پیرهنم رو در آورد، قدم بعدیش شلوارم بود، چون بهش گفتم از دست هاش کمک نگیره خودم کمربندم رو باز کردم ولی مابقی رو به عهده خودش گذاشتم، خودم قبل اینکه دکمه شلوارم رو باز کنه رکابی رو از تنم در آوردم که زیاد سختش نباشه، جلوم زانو زده بود و با دهن افتاد به جون دکمه های شلوارم به سختی دونه دونه رو باز کرد، برای در آوردن شلوار کمکش کردم ولی گفتم که این آخرین کمک بود، اونم مستقیم رفت سمت شورتم از روی شورت هم معلوم که کیرم باد کرده و دل تو دلش نیست که بیاد بیرون، شرت رو به نسبت پیراهن و شلوارم راحت تر در آورد، چشماش گرد شده بود از دیدن بدنم، درست بود که هجده سال بیشتر نداشتم ولی بیشتر از سنم به نظر میومدم، به همین خاطر ته ریشی که داشتم بهم میومد، و همون طور که گفتم درست بود بدنسازی کار نمی‌کردم ولی یوگا کار کردن بهم کمک کرده بود بدن رو فرمی داشته باشم، موهای بدنم تازه در اومده بود مثل مقداری که رو سینه ها و رو شکمم بود، بدنم کلا از بهزاد کوچیک تر بود از قد و بالا و جثه گرفته تا سایز کیرش، درسته از کیر اون کوچیک تر بود یکم ولی به همون نسبت بزرگ و کلفت بود.
تو این فاصله که داشت منو برانداز میکرد و حاصل دسترنجش رو میدید بهش فرصت دادم که یکم استراحت کنه چون میخواستم از این کادو بهترین استفاده رو بکنم.

بهش گفتم معمولاً حیوون خونگی ها لیس زدن رو خوب بلدن درسته؟، با این حرفم بهش فهموندم که چکار باید بکنه، یه لبخند زد و سریع اومد یه شورع کردن به لیس زدن من اول از همه اومد جلو لبم رو لیس زد، روی گونه هام، لاله های گوشم، گردنم، وقتی زبون میکشید خیلی آروم این کار رو میکرد، من رو هوا بودم و صدای نفس هامو می‌شنیدم، خیلی ماهر بود تو این مورد انگار تو این یکی دو ماهی که همو ندیده بودیم کلی نقشه کشیده بود و کلی تمرین کرده بود، یکم رفت پایین تر و شروع کرد خوردن نوک سینه هام، با زبون دورشون میکشید و آروم میک میزد، من دیگه به نفس نفس افتاده بودم، دستم روی سرش و توی موهاش بود، بدون اینکه من چیزی بگم اون یکی دستم رو بلند کرد و زیر بغلمو که تازه اصلاح کرده بودم رو لیس میزد، یه لحظه دست از لیسیدن کشید و یه نگاه به من کرد، یه چشمک زد و یه لبخند رو لبش نقش بست که انگار دنیا رو بهش داده بودم.

آروم همون‌طور که داشت نگاهم میکرد رفت پایین چشم ازم برنمی‌داشت انگار میخواست چیزی بگه یا چیزی یادآوری کنه، وقتی رسید به کیرم اول کیرم رو گرفت و همه جاش رو لیس زد حتی تخم هام رو هم لیس زد و تو دهنش جاشون می‌داد، دوباره برگشت و کیرم رو کرد تو دهنش و شروع کرد به خوردن در همون حین دست من رو گذاشت روی سرش، اون موقع بود که فهمیدم میخواست با نگاهش چی بهم مگه، انگار دفعه قبل با اینکار خیلی حال کرده بود و یا شایدم به همین خاطر فکر کرده بود که من سکس خشن دوست دارم، دو تا دستم رو کردم تو موهاش و آروم فشارشون دادم که کیرم تا انتهای گلوش بره، چند بار این کار رو کردم ولی زیاد طولش نمی‌دادم در حد یکی دو ثانیه بیشتر نبود ولی میخواستم حالا که خودش میخواد پا رو فراتر بزارم، اینبار سرش رو که فشار میدادم شروع میکردم به شمارش، از یک شروع کردم، هر بار یه شماره اضافه میکردم و بیشتر از دفعه قبل نگه میداشتم، دو، سه، چهار، پنج، به سختی میتونست نفس بکشه ولی من بین هر بار یه فرصت تنفس چند ثانیه‌ای بهش میدادم، شیش، کم کم میخواست از دستاش کمک بگیره برای رهایی از کیرم، ولی من اجازه ندادم، تا ده رو به سختی تحمل کرد، از طرفی داشت اذیت میشد و از طرفی هم داشت لذت میبرد، و نمی‌خواست پا پس بکشه، ادامه دادم و سرش رو گرفتم اینبار تا یازده پیش رفتیم، دیگه نتونست تحمل کنه از دستاش کمک گرفت که سرش رو برداره ولی من نذاشتم و سفت نگه داشته بودم، به قول دوستام یکم خر زور بودم، دستم رو که برداشتم نفس نفس زنان سرش رو آورد بالا و یه نگاه بهم انداخت انتظار داشتم که عصبی باشه با اون قطره های اشکی که رو صورتش بود ولی یه چشمک زد و دوباره سرش رو برد پایین، منم فهمیدم که کارم درست بوده و ادامه دادم، به همین روش تا پونزده رفتیم، تنها کاری که من میتونستم بکنم که این کار براش راحت تر باشه این بود که فرصت تنفس بهش میدادم و نفس تازه میکرد، کل صورتش رو آب گرفته بود، آب دهن خودش که باعث میشد بریزه بیرون، دلم نیومد بیشتر از این ادامه بدم، چون من یه حیوون خونگی میخواستم نه یه جنازه که بر اثر خفگی مرده باشه.

دستمال کاغذی رو که بغل دستم بود رو برداشتم صورتش رو پاک کردم، گفتم حالا دو تا جایزه می‌خوام بهت بدم چون پسر حرف گوش کنی بودی ولی یکی از جایزه ها رو خودم انتخاب میکنم و یکی دیگه رو تو انتخاب کن هر موقع و هر چیزی که میخوای.
جایزه ای که من براش در نظر گرفتم این بود که اجازه بهش بدم که لبامو بخوره و تو بغلم سرشو بزاره رو سینم و استراحت کنه یکم تا دوباره جون بگیره، تا اینو شنید سریع اومد و منو هل داد که دراز بکشم و شروع کردن به خوردن لبام، ولکن نبود انگار مثل کسی بود که چند روزه آب نخورده و حالا میخواد خودشو با دهن من سیراب کنه و از لبای من آب بنوشه، وقتی که دیگه خسته شد اومد پایین تر و سرش رو گذاشت رو سینه م و دراز شد روی من، خوبیش این بود که مبلشون ال بود و از چسبوندن چند تا مبل یه مبل بزرگ چهار پنج نفره درست کرده بودن وگرنه این نردبون و من که رو یه مبل جا نمیشدیم، دستم روی سرش بود و داشتم نمایی که بهم میداد رو می‌دیدم، بدن هیکلی که رو من دراز کشیده بود و من کمرش رو می‌دیدم که در امتدادش کونش فوق العاده ش بود که هنوز اون پلاگ دم دار توش بود، در گوشش گفتم خیلی اذیتت کردم می‌دونم گفتم که ارباب خوبی نیستم ولی گوش نکردی. که همون‌طور آروم گفت فوق‌العاده بود، تو بهترین ارباب دنیایی و من دوست دارم تا ابد حیوون خونگی تو باشم، گفتم البته فقط توی سکس نه همیشه. یه چند دقیقه که گذشت بهش گفتم دوست داری جایزه ت چی باشه هرچی باشه قبوله، گفت به موقعش میگم بهت.

گفتم اگه خوب استراحت کردی بلند شو که هنوز کلی کار داریم تا غار شدنت، خندید و گفت شما امر بفرما، که گفتم میبینی که کیرم خواب رفته باید بیدارش کنی، با یه به چشم رفت پایین تر و شروع کرد به خوردن کیرم ولی دیگه سرشو فشار نمی‌دادم چون نمی‌خواستم انرژیش کم بشه، یکم که خورد و کامل سیخ شد، پاهامو آورد بالا که گفتم داری چکار میکنی توله سگ، که گفت مگه خودت نگفتی جایزه م اینه که هرچی خواستم نه نمیگی منم می‌خوام سوراختو لیس بزنم، منم چون گفته بودم نمی‌تونستم بزنم زیرش، پاهامو آورد بالا و رفت سرشو کرد تو کون من و شروع کرد به خوردن سوراخم انگار داشت قلقلک میداد و با حال بود برام.

بهش گفتم کونتو بیار اینجا ببینم، پاهاش رو گذاشت بین دستام و در حالی که پشتش به من بود خمش کردم که سرش رفت سمت کیرم، پلاگ تو کونش طوری جا گرفته بود انگار بخشی از وجودش بود، پلاگ رو کشیدم بیرون که سوراخش شروع کرد به نبض زدن، کیشدمش جلو تر و خودمم سرمو بردم نزدیک و شروع کردم به خوردن سوراخش و خیس کردنش، خیلی راحت میتونستم زبونم رو تا جایی که جا داشت تو کونش فرو کنم، و گه گاهی هم کیرش رو عقب می‌کشیدم و یذره براش می‌خوردم، چون نمی‌خواستم فقط من لذت ببرم، کونش کم مو بود ولی چون موهای دور سوراخش رو زده بود خوردن سوراخش یه لذت خاصی داشت. گفت میخوای دیلدو رو بکنی؟، که گفتم نه از اونجایی که علاقه به سکس خشن داری اول وحشیانه میکنمت بعد هم وحشیانه تر با همون دیلدو از کونت غار درست میکنم طوری که دستم تا آرنج تو کونت جا بشه. یه جووون کش دار گفت و کونش رو آورد عقب چسبوندن به دهنم، منم دوباره شروع کردم به خوردن اون کون نازنین.

بعد که دیگه آماده آماده شده بود، گفتم بدو برو کاندوم رو بیار ببینم، کاندومی که بهزاد تو سکس هاش استفاده میکرد تاخیری بود چه تاپ باشه چه بات یا ورس فرقی نداشت، ولی دلیل اصلی من برای کاندوم زدن این نبود که بهش اعتماد نداشته باشم برای اچ آی وی و وغیره چون میدونستم بعد من با کسی سکس نکرده و اینکه چند هفته پیش تست داده و سالمه و منم که تست داده بودم پس از این بابت خیالمون راحت بود ولی استفاده ازش ضرر نداره، ولی دلیل اصلی کاندوم گذاشتن من اینه که باعث دیرتر ارضا شدن میشه و حالا کاندوم تاخیری هم بود که دیگه نور الی نور شده بود، بهزاد با جعبه کاندوم برگشت و یکی رو باز کرد و کشید روی کیر من، گفتم بهت اجازه میدم که رو کیرم سواری کنی، پس خودت باید همشو جا بدی، اونم از خدا خواسته اومد روی من رو به من، کیرم رو گرفت دستش و خودش آروم آروم نشست روش که تقریباً تا نصف رفته بود که همه رو فشار دادم تو که یه آه بلند کشید، ولی چون علاقه به سکس خشن داشت این براش لذت بخش بود، کامل نشسته بود روی کیرم و شروع کرد به بالا و پایین اومدن، وقتی بالا و پایین میشد کیر بزرگش که کاملا راست شده بود میخورد به شکمم، همین باعث میشد بیشتر تحریک بشم، با دست هاش سینه‌م رو چنگ مینداخت و آه میکشید، دست هاش رو گرفتم و بردم بالای سرم و همین باعث شد خم بشه و سرش رو بیاره سمت صورتم، دستش رو ول کردم و در عوض صورتش رو گرفته بودم ازش لب می‌گرفتم، حالا تو اون حالت نوبت من بود که کیرم رو حرکت بدم تو کونش، بغلش کردم و خیلی محکم تو کونش تلمبه میزدم، و اونم از روی شهوت فریاد میزد، سرش رو گذاشته بود روی شونه هام و نفسش به بدنم میخورد، گاهی سرعت رو کم میکردم و آهسته میشدم ولی تا به آهستگی عادت میکرد دوباره محکم شروع میکردم،

از روی خودم بلندش کردم و که دوباره بشینه رو کیرم، دست هاش رو گرفتم و قفل دستبندش رو زدم که دست هاش بسته بشه، و دهنبندش رو هم که گردنش آویزون بود رو گذاشتم تو دهنش و محکمش کردم، چقدر بی‌رحم شده بودم ولی کاری رو داشتم میکردم که هردو از انجامش لذت میبردیم، کمکش کردم که بلند بشه و به حالت داگی بشینه، رفتم پشتش و زانو زدم و کونش رو با کیرم تنظیم کردم و یهو کل کیرم رو کردم تو که باز خواست فریاد بزنه ولی با وجود دهن بند صدای خفیفی ازش منتشر میشد، چند بار درآوردم و دوباره محکم فرو میکردم و بعدش شروع کردم به تلمبه زدن، من خیلی خشن شده بودم نمیدونم چرا و دست خودم نبود، شاید بخاطر اون وسایل بود یا شاید هم بخاطر خود بهزاد که هر دفعه که سعی میکردم اذیتش کنم بجای پا پس کشیدن یه چشمک میزد و لبخند میزد، حتی موقعی که داشتم با کیرم خفه میکردمش در حالی که از چشمش قطره های اشک می‌ریخت هم باز لبخند میزد، بند قلاده رو گرفتم آروم آروم کشیدمش سمت خودم که با این کارم بهزاد بدون اینکه که کنترلی رو خودش داشته باشه به عقب کشیده شد، دستم رو دور گردنش حلقه کردم، روی کمرش قوص افتاده بود، در حالی که داشتم بی وقفه محکم تلمبه میزدم و گردنش رو گرفته بودم لاله گوشش رو با دندونام یه گاز کوچولو گرفتم و روی گونه‌ش و زیر گلوش رو شروع کردم به بوسیدن و لیس زدن، این کارم باعث شهوت بیشترش میشد،

به پشت خوابوندمش و یه کوسن گذاشتم زیر کونش که اذیت نشه، پاهاش رو آوردم بالا و گذاشتم روی شونه هام و کیرم رو فرو کردم تو کونش، دیگه انگار عادت کرده بود ولی این محکم ضربه زدن های من پروستاتش رو تحریک میکرد، به همین خاطر بود که کیرش هنوز با این همه دردی که میکشید راست مونده بود، یکم سرم رو به صورتش نزدیک کردم که دست هاش رو برد بالا و انداخت دور گردن منو کشید جلو، دستبند های که براش بستم رو بر علیه خودم استفاده کرد، نمی‌تونستم ازش فرار کنم، دست بردم دهن بندش رو باز کردم ببینم چی میخواد بگه که لبشو گذاشت رو لبم و شروع کرد به خوردن لبام، قصد ول کردن نداشت که با آه های شهوت آمیز بدنش به لرزه افتاد، بدون اینکه حتی دست من یا خودش به کیرش بخوره ارضا شد و آب کیرش با جهش زیاد پاشید روی شکم من، منم تو همون حالت که دستش دور گردنم بود شروع کردم به تند تند تلمبه زدن که بعد از چند تا تلمبه تو کونش ارضا شدم، تو همون حالت که صورت هامون نزدیک هم بود زدیم زیر خنده، لبش رو دوباره بوسیدم و دستش رو از دور گردنم برداشتم و بلند شدم، دستبندش رو باز کردم و کیرم رو از تو کونش درآوردم که دیدم نصف بیشتر کاندوم پر آب شده، کاندوم رو کشیدم بیرون که کاندوم رو از دستم گرفت، من رو جای خودش خوابوند و اومد نشست کنارم سرش رو برد روی شکمم و شروع کرد به خوردن منی خودش که رو شکمم بود بعد که تموم شد کاندوم که پر منی من بود رو آورد و ریخت رو دوتا سینه‌هام و دوباره شروع کرد به خوردن، رو هوا بودم نا نداشتم و بهزاد هم ول کن نبود و منو بیشتر تحریک میکرد،

بعد از تموم شدن کارش بهش گفتم برو دیلدو رو بیار، که گفت امید یکم استراحت کنیم که با یه لحن تحکم بهش گفتم برو بیار، رفت و آورد، دوباره خوابوندمش و دهن بندش رو بستم، پاهاش رو بردم بالا و دست هاش رو دور پاهاش حلقه کردم و تو همون حالت قفل دستبند رو زدم که نتونه تکون بخوره، دیلدو رو گذاشتم دم سوراخشو فشار دادم، چون از کیر من خیلی بزرگتر و کلفت تر بود واقعا اذیت میشد، اینو میتونستم درک کنم، ولی بهش قول داده بودم که باز بازش کنم، پس باید تحت هر شرایطی انجامش میدادم، فشار رو بیشتر کردم و مقدار بیشتری رو فرستادم تو، بهزاد با دهن بسته ناله میکرد، بعد از هر فشار یکم عقب می‌کشیدم و بیشتر از قبل فشار میدادم ولی به همین روش نصف بیشترش فرو رفته بود و مونده بود یکم دیگه، که اونم وقتی عقب کشیدم یجا همه رو فرو کردم که یه داد زد و دندوناش رو رو دهن بندش فشار میداد که درد رو کمتر حس کنه، حالا یه دیلدو بیست و پنج سانتی تو کونش بود، شروع کردم به عقب جلو کردن دیلدو، درمی‌آورم و دوباره میکردم توش دیگه داشت عادت میکرد و یکم آروم گرفته بود، سوراخش خیلی بزرگ شده بود، نمی‌تونستم باور کنم که این همون سوراخ تنگی بود که دو ماه پیش کردمش و حالا با دست خودم گشادش کرده بودم، وقتی که دیلدو دیگه راحت می‌رفت و میومد دیلدو رو گذاشتم کنار، دستم رو به سمت سوراخش بردم، شروع کردم به انگشت کردنش، دونه دونه انگشت هام رو اضافه کردم، به طوری که تا مچ دست کردم توش، دستم رو کشیدم بیرون و اینبار دستم رو مشت کردم و فشار دادم، به سختی رفت تو، حالا با همین روال عقب و جلو میکردم که بیشتر بره، تا وسط های ساعد دستم تونستم فرو کنم ولی بیشتر نه، وقتی دستم رو در آوردم سوراخش باز باز شده بود، و قرمزی توی سوراخش معلوم بود انگار داشت میومد بیرون.

وسایل رو از بدنش جدا کردم و دستش رو گرفتم بلندش کردم دستش رو انداختم دور گردنم و منم دستم دور کمرش بود و سنگینی بدنش رو مینداخت رو من چون واقعاً تا حالا اینطوری گاییده نشده بود که الان شده بود، بردمش تو حموم که دوش بگیریم، بعد از دوش گرفتن و خشک کردن خودمون رو تختش دراز کشیدیم، بهزاد به پشت دراز کشید، منم دستش رو باز کردم و گذاشتم زیر سرم و دست انداختم رو بدن پت و پهنش، اونم با اون یکی دستش سرم رو نوازش کرد و گفت امروز خب سرویسم کردی ها، که هر دو زدیم زیر خنده، همون‌طور که با دستم داشتم سینه ورزیده و شکم شیش تیکه شو نوازش میکردم گفتم بهزاد یه چیزی بگم، گفت چیه، که گفتم عاشقتم، اونم سرشو اورد نزدیکتر و سرم رو بوس کرد و گفت منم عاشقتم، تو بغل هم خوابمون برد،

وقتی بیدار شدم نزدیک غروب بود و باید میرفتم خونه، از طرفی هم نمی‌خواستم بهزاد رو تنها بزارم چون مامان و بابای بهزاد مسافرت بودن و خونه شون تا چند روزی خالی بود، تصمیم گرفتم با خودم ببرمش خونه و امشب رو پیش هم باشیم، لباس پوشیدیم و اسنپ گرفتم، تو راه هم پیام دادم به بابام که با یکی از دوستام میام و امشب میمونه، …

ادامه...

نوشته: امید


👍 22
👎 5
37301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

829743
2021-09-03 02:07:58 +0430 +0430

مثل همیشه عالی رفیق

3 ❤️

830069
2021-09-04 13:19:26 +0430 +0430

از همون بخشه کنکورت مشخص شد بقیشم دروغه
مرده حسابی مگه مجبوری دروغ بگی

0 ❤️

830230
2021-09-05 01:00:40 +0430 +0430

ای کاش جای بهزاذوامید عوض میشد اونوقت بیشتر حال میداد

1 ❤️

836131
2021-10-06 18:42:54 +0330 +0330

مهرداد هستم ۲۴ ساله مفعول
هرکی پایه ی دوستی هست شماره بزاره خودم زنگ میزنم
زیر ۲۵ باشه
سایرشم ۱۶ بالاتر نباشه

0 ❤️

836132
2021-10-06 18:45:10 +0330 +0330

مهرداد هستم ۲۴ ساله مفعول
هرکی پایه ی دوستی هست شماره بزاره خودم زنگ میزنم
زیر ۲۵ باشه
سایزشم ۱۶ بالاتر نباشه

0 ❤️

846315
2021-12-05 00:56:22 +0330 +0330

قسمت دو خیلی بهتر بود مرسی 😍 😎

0 ❤️

879439
2022-06-14 12:24:01 +0430 +0430

خیلی خوب بود

0 ❤️