من و خاله ام تو یه روز زیبا (۱)

1400/08/08

سلام دوستان داستان درمورد زنپوشی
اسم من حمیدرضا ست واز بچگی عاشق زنپوشی هستم واسم مستعارمم نازنین این اسمو خالم واسم گذاشته حالا داستانشو واستون تعریف میکنم لطفا اگر خوشتون نیومد بی ادبی نکنین متشکرم
داستان مال تقریبا3 سال پیشه من اون موقع خیلی عاشق لباس زنونه بودم وهمیشه قایمکی لباسای مختلف فامیل رو وقتی خونشون کسی نبود میپوشیدم از جمله همین خالم که نسبتا هم سایز هم هستیم وحسابی واسه خودم عشق میکردم
از خالم بگم اسمش رویاست ومنم رویاجون صداش میزنم که زنی به روز وفوقالعاده سکسی هستش وشوهرشم همیشه بهش میرسه سایز سینه 80 باسن بزرگ وپوست سفید وموهای خرمایی خلاصه خیلی عالیه وشوهرشم مهندس تویک شرکت خصوصی وقرار شد که از طرف شرکتشون چند روزی برن بندر عباس روی پروژه نیروگاه برق کارکنن خلاصه چون توی تابستون بود گرم بود خالم نرفت وزنگ زد به من که آره اینجوری شده ومن تنهام اگه ممکنه چند روزی رو پیش من باش منم که از خداخواسته قبول کردم وبعداز ظهر بود رفتم پیشش واون پیش من راحت بود وهمیشه باز لباس میپوشید یک تاپ خشگل آبی با یک دامن کوتا پرچین که کون خشگلش توش دلبری میکرد بعد احوال پرسی رفتیم داخل پذیرایی من نشستم روی مبل وداشتم به یک حس تازه فکر میکردم که اگه میشد با این خالم طبیعی کنم چقدر عالی میشد توهمیندفکرا بودم که صدام زد که چایی میخوری یا قهوه گفتم عزیزم هرچی خودت میخوری واسه منم بریز رویا جون
دیدم دوتا قهوه با دوتا کاپ کیک آورد نشست صحبت کردن گفت چیه عزیزم توفکری گفتم هیچی رویاجون گفت یکچیزی شده بگو دیگه نکنه کارداری میخوای بری روت نمیشه بگی که گفتم نه بابا من ازخدامه پیش توباشم خلاصه داشتم فکر میکردم چه دروغی بگم که بیخیال شه که یک فکری به ذهنم رسید گفتم آره داشتم میومدم یک دختره صد قلم آرایش کرده بود قیافه میاورد اعصابم بهم ریخت .خندید گفت خوب بهش شماره دادی گفتم نه بابا توکه میدونی من اهل زید بازی نیستم گفت اون که آره پس چرا اعصابت بهم ریختس گفتم هیچی پیله کرد گفتم آخه این دخترا صد قلم آرایش میکنن فکر میکنن خشگل شدن اگه منم اینقدر آرایش کنم ازاونا خشگل تر میشم خندید گفت نه بابا چه اعتماد بنفسی نقشه ام گرفته بود داشتم به اهدافم میرسیدم بیشتر شورش دادم گفتم آره دیگه راست میگم دیدم اون باز بیشتر پیله کرد که توکه راست میگی گفتم میخوای امتحان کنیم گفت بیخیال بابا تودیونه ای آرایش کنی مگه بلدی گفتم نه توآرایشم کن گفت نه بابا دیدم بدش نمیاد پیله کردم که دیدم گفت آخه تو صورتت موداره نمیشه گفتم خوب میرم حموم صاف میکنم که دیدم گفت باشه برو تو کشوی کمد داخل حموم ژیلت نو بردار بزن تا منم لوازم بیارم ببینم چه شکلی میشی منم سریع رفتم که نزدیک بود بخورم زمین که یک خنده کرد گفت خودتو نکشی بابا منم خجالت کشیدم گفتم نه پام لیز خورد خلاصه رفتم داخل حموم صورتمو صاف کردم وموهای بدنمم که همیشه شیو میکنم زدم که دیدم گفت چخبره بیا دیگه یکساعت توحمومی که گفتم امدم حوله میدی خاله دیدم که یک حوله صورتی زنونه تن پوش داد که تعجب کردم گفتم این چیه خندید گفت میخوای آرایش کنی دیگه که دوباره گفت مهران اسم شوهرشه حوله اش رو باخودش برده همین هست تنت کن بیا که منم داشتم بال در میاوردم ولی بخاطر اینکه تابلو نشه قبول کردم خودمو خشکل کردم حوله روانداختم داخل ماشین لباس شویی امدم نشستم جلوش گفت مطمئنی میخوای آرایش کنی که منم با سر تایید کردم که شروع کرد آرایش کردن آرایش که تموم شد گفت بیا اینم آینه ببین من تاحالا آرایش نکرده بودم که وقتی خودمو توآینه دیدم یک لرزی از روی شهوت تو تنم افتاد و صدام لرزید لهنم یکم تغییر کرد مهو دیدن خودم بودم که گفت همچین بدم نشدی ها منم بهش نگاه کردم گفتم آره ولی کاش میشد کلا زن میشدم ببینم چه شکلی میشم که دیدم گفت چیه حتما میخوای لباسم بپوشی که منم خوشحال گفتم میشه یعنی رویا جون گفت نمیدونم بدت نمیاد برو از کمدم یک مانتو شال بردار بپوش که منم خوشحال رفتم داخل اتاقش که دیدم اونم امد گفت صبرکن خودم یک چیزی بهت بدم که چشمم افتاد به سوتینش که دوی تخت افتاده بود واونم حواثش نبوده که جمعش کمه فکرکنم از آخرین سکسشون باقی مونده بود داشت توکمد دنبال یک لباس الکی میگشت که برگشت دیدمن دارم به سوتینش که روی تخته نگاه میکنم که دیدم سریع برش داشت انداختش توی سبد لباس کثیفا بعد بهم گفت بیا این مانتو خوبه بپوش ولی من دوستداشتم سوتین بپوشم همه چی که گفتم این که رویاجون فایده ای نداره گفت پرو چیه چی میخوای که منم زدم به پرویی گفتم حالا که میخواد لباس بپوشم دوست دارم همه چی بپوشم مثل لباس زیر دامن بلوز دیدم خندید گفت نه بابا لباس زیر منو میخوای بپوشی گفتم اگه مشکلی نیست که دیدم گفت چه میدونم هرکاری میخوای بکن توکه هرکاری دلت میخواسته تا الان کردی اون کشوی پایینه یکی بردار بپوش من میرم بیرون راحت باشی که گفتم نه توروخدا من بلد نیستم بهم یاد بده چجوری از قصد که باشه پیشم گفتم که گفت باشه بابا صبر کن دیدم یک سوتین کهنه تر از بقیه رو که جک داربود برداشت گفت این خوبه سفید بود با گیپور روش گفتم آره گلم گفت خوب تیشرتت دربیار دیگه نکنه روی تیشرت میخوای بپوشی که منم سریع درآوردم به پشت چرخیدم واونم از بنداشتوتوی دستم کرو که وقتی میخواست گیره اش رو ببنده دستش خورد به تنم که یک آهی کشیدم که اونم تعجب کرد ولی به روی خودش نیاورد یک ساپورت مشکی بهم داد گفت بپوشی طرز پوشیدنش یاد داد ورفت بیرون بعدشم یک تیشرت سفید ناز خشگل پوشیدم یک مانتو جلو باز مشکلی روش یک شال سفید پوشیدم امدم بیرون که دیدم خندید وتعجب کرده بود گفت چقدر جالبه واقعا شبیه دخترا شدی میخوای عکس بگیری گفتم آره بگیر ببینم چه شکلی شدم که ازم عکس گرفت وگفت خوب حالا برو لباسامو دربیار که شام بیارم بخوریم که من دلم نمیخواست از این حس وحال بیرون بیام مونده بودم چی بگم که این حس تموم نشه که گفتم حالا شام بخوریم من خیلی گشنمه بعدش درمیارم که دیدم گفت نه توام بدت نمیاد که منم بک پوزخندی زدم نشستم سر میز شام که میخوردیم باهم صحبت هم میکردیم و رفتارم زیر نظر داشت که هم لحن صحبتم وهم رفتارم عوض شده بود که گفت چیه خیلی تو نقشت فرو رفتی که منم گفتم مگه بده گفت نه ولی توپسری که یواش که اونم شنید با خودم گفتم ای کاش نبودم که دیدم گفت حمید عزیزم حالت خوبه دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم تواین قیافه بودم جلوش جرعتم بیشتر شده بود که گفتم آره من دوست دارم دختر باشم تا پسر ولی اینو کسی نمیدونه که دیدم گفت عزیزم عیب نداره اگه تو دوست داری امشب دختر باش تا حس کنی خوبه یا بد که منم رفتم بغلش کردم قربون صدقش رفتم.

ادامه...

نوشته: نازنین زنپوش


👍 20
👎 9
66201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

839807
2021-10-30 02:17:22 +0330 +0330

نویسنده گرامی به خاطر خودتم شده کمتر داستان زنپوشی و فیلم زنپوشی ببین تا این حد توی نقش خودت فرو نری

1 ❤️

839839
2021-10-30 09:40:49 +0330 +0330

ادامه بده

1 ❤️

839842
2021-10-30 09:49:03 +0330 +0330

یه پیام دارم برای نویسنده عزیز!

0 ❤️

839856
2021-10-30 12:13:14 +0330 +0330

افرادی که تمایل دارن تغییر جنسیت بدن ،باید حتمی به مشاور و روان پزشک مراجعه کنن.در صورتی که روانپزشک تشخیص بده به پزشکی قانونی معرفی میشن و در نهایت در همین ایران با حمایت بهزیستی عمل میشن.به جای داستان پردازی کمک هم باشید

0 ❤️

839910
2021-10-31 00:13:17 +0330 +0330

آخرش اینه که تو هوو خاله ات شدی تو از کون خاله از کوس در خدمت مهندس بودید تامام

0 ❤️

840058
2021-11-01 00:04:46 +0330 +0330

آخر کردیش یا نه؟ اینو بگو

0 ❤️

840271
2021-11-01 22:16:04 +0330 +0330

با خاله ات هم سایز بودین ، بعد سینه هاش هشتاد بود و باسنش بزرگ؟؟؟
نمینوشتی ام کسی کارت نداشت کونی

0 ❤️