من و خاله حشری

1390/08/01

سلام من با اسم مستعار بابی این داستانو می نویسم واگر جمله بندیها یه کم بد بود ببخشید
حدودا 5-6 سال پیش این اتفاق افتاد .توی اون سالها شوهر خالم ورشکست شد و شاکی هاش زیاد میومدن سراغش این جریان ادامه داشت تا اینکه حکم جلبش اومد و انداختنش زندان و خاله منم با تنها بچه اش همه چیزاشون رو فروخت تا بتونن چک ها رو نقد کنند.خونه ماشین و … بعد از اون خاله رفت پیش مادر بزرگ تا اونجا زندگی کنن یه پسرخاله دارم که نداشتنش بهتره از همون موقعها معتاد شد و هیچ وقت خونه نبود یا اگر بود میرفت تو یکی از اتاقای دیگه تنها می نشست و خونه هیچ کس نمیرفت…اینم بگم خونه مادر بزرگم از اون خونه کاه گلی های قدیم بود.شاید 100 سال بیشتر قدمت داشت.
خلاصه ، خونه ما تا اونجا یه کورس ماشین بود اونا چون حموم و کلا گازکشی نداشتن میومدن خونه ما برای حموم کردن.داستان منم تقریبا از اونجا شروع شد.بعد از تنها شدن خالم تصمیم گرفت دیپلمشو بگیره سال آخر نذاشته بودن ادامه بده،منم درسم خوب تازه هم درسم تموم شده بود زیاد کمکش می کردم …همینجوری می گذشت و خاله هم یه جورایی عضوی از خانواده ما شده بود ، خیلی شبها می موند خونه ما،البته کلا چیزی بینمون نبود که بخوام به سکس فکر کنم.شبایی که بابا خونه بود میومد تو اتاق پیش ما من و خواهر کوچیکم که 8-9 سال ازم کوچکتره یه اتاق مشترک داشتیم کلا یه خوابه بود خونمون…
راحت گشتن خاله موقعی که بابام نبود و شوخی های خودمونی ترش رومون رو به هم باز کرده بود و وقت بیشتری رو باهاش بودم و گذشت تا خاله کار پیدا کرد و داستانو خلاصه می کنم تا اونجا که خاله بعد از کار اومد ظهر خونه ما و نگهش داشتیم و غذا رو خوردیم بابا عصر کار بود و رفت منم یه کم استراحت کردم و رفتم حموم سر ظهر بیکار بودم شروع کردم صورتمو زدم و پشما رو تراشیدم خلاصه تو حموم یه نیم ساعتی داشتم کارامو می کردم که دیدم نزدیک حموم صدا میاد گوشامو تیز کردم ، مامان و خاله بودن خاله میگفت خواب موندم چرا صدا نکردی می خوام برم سر کار و باید دوش بگیرم .مامان گفت بابی حمومه و بلند گفت بابی کی میای بیرون منم که عشق آب داغ و حموم گفتم تازه اومدم شاید 20 دقیقه دیگه .صدایی نیومد دیگه تا چند دقیقه بعد دیدم خاله داره میگه دیرم میشه باید حتما دوش بگیرم مامان گفت می خوای چکار کنی پس؟ خاله گفت عیب نداره دیگه میرم حموم .
اینو گفت و صدای در حموم سرد اومد از درز در نگاه کردم دیدم داره لباساشو در میاره ولی شرتشو در نیاورد ، در زد درو بازکردم و شرت هم پام کردم اومد اونم خیلی عادی رفتار می کرد تیغ و برداشت و رفت بیرون حموم آخه یه آینه بزرگ بیرون زدیم و منم دل تو دلم نبود صداش تراشیدن میومد منم کارهامو طول میدادم تا بیاد تو خلاصه درو باز کرد و اومد تو، فکر کنم چون لباس اضافه نیاورده بود دیگه شرت نپوشیده بود، یه لحظه که سرمو آوردم بالا دیدم موهای کس و پا هاشو زده و سفید سفید کرده بود بدنشو. دیگه به هر زحمتی بود خودمو جمع کردم که کیرمو نبینه .داشتم میمردم اولین بار بود که از نزدیک لخت می دیدمش .رفت زیر دوش تا موهای زده رو بشوره همینجور که پشتش به من بود پاشو باز کرد تا بینشو آب بکشه کس تپلش از پشت کامل معلوم بود منم عشق این صحنه … خودش رو شست و ازم خواست پشتشو لیف بزنم منم با کیر راست شده نشسته بودم لیف رو داد دستم و پشتشو کرد به من یه کم بدشنشو خم کرد منم بلند شدم و کیر تابلو شده ی منم جلوتر از خودم می رفت شروع به لیف زدن پشتش کردم الکی با اون یکی دستم صابون رو میمالوندم به بدنش از کنار بدنش به سینه هاشم صابون میزدم لیف رو زدم ولی صد بار خواستم کیرمو در بیارم و بزارم لای پاش ترسیدم لیفو گرفت و بقیه بدنشو می شست ومنم بلند شدم رفتم زیر دوش شروع کردم سرمو شستم پیش خودم گفتم بزار منم شرتمو در بیارم و همین کارو کردم و یه لیف دیگه برداشتم و خودمو شستم البته همش پشتم به خاله بود دیدم اومد زیر دوش و از کنارم که رد شد خودمو کشیدم کنار ولی یه جورایی کیرم به کونش مالید و وسط خط کونش افتاد دیدم کاری نکرد گفتم خاله پشتمو لیف می زنی و شروع کرد یه کم کج وایسادم چشماشو می دیدم که همش به کیرم بود پشتمو شست داشتم ابکشی می کردم که دیدم اونم اومد زیر دوش گفت به منم جا بده کشیدم کنارتر و چشمامو بسته بودم که سرمو بشورم اونم چرخید و کونش سمت من بود به بهانه ای مختلف خودمو مالوندم بهش اونم حرفی نمی زد.یه لحظه خودمو کشیدم عقب و واسه گذاشتن شامپو خودمو جابجا کردم و دلو زدم به دریا و کیرمو از پشت کردم لای پاش واسه چند ثانیه وایسادم اونم سرشو اب کشید و دوش گرفت و خیلی عادی رفت بیرون دیگه داشتم می میمردم رفت بیرون منم یه دفعه خالی شدم و به خودم فحش دادم و به بی عرضه بودن خودم فحش میدادم.خاله بیچاره من بعد از چند ماه تو کف بود و یه شرایط پیش اومد و هیچ کدوم استفاده نکردیم.اومدم بیرون به روی خودمون نیاوردیم که چی شده خاله رفت سر کار و منم 1 ساعت بعدش رفتم بیرون و همش به این اتفاق فکر می کردم و حدود ساعت 9 برگشتم بابا از سر کار اومده بود . اومدم داخل دیدم خاله هم اومده خونه ما.
خلاصه شب شد و وقت خواب و از اونجایی که بابا شب خونه بود و خاله هم طبق معمول اومد اتاق ما.1 پتوی بزرگ انداختم کف اتاق خواهرم بین من و خاله خوابید ساعت حدود 3 بود خواستم برم دستشویی که تو نور کمی که از بیرون کوچه میزد دیدم پتوی خاله کنار رفته و دامنش افتاده روی کمرش و کامل از پشت معلوم بود ، خواب از سرم پرید نشستم کنارش و آروم دستمو گذاشتم رو شرتش با انگشتم خط کونشو لمس کردم وای خدا یخ کرده بودم دستام عین یه تیکه یخ شده بود می خواستم کسشو دست بزنم اما از رو حال نمی داد از کنار شرتش آروم انگشتمو سر دادم سمت کسش و لب کسشو که لمس کردم دیدم یه تکونی خورد فکر کنم دست سردمو حس کرده بود. سریع پریدم بیرون اتاق و رفتم دستشویی چند دقیقه موندم تا آب از اسیاب بیوفته و دوباره خوابش ببره و برگشتم تو اتاق دیدم روی کمر خوابیده و پتو هم کشیده بود روش و اومدم و به شانسم لعنت می فرستادم و دراز کشیدم ولی مگه با این اتفاقات خوابم می برد.بلند شدم و اروم اروم جامو با خواهرم عوض کردم لبه های پتو رفته بود زیرش موندم چکار کنم رو کمرخوابیده بود و پاهاشو جمع کرده بود بالا دیدم تنها راه همینه به هر بدبختی بود یه راهی از پایین پتو باز کردم و رفتم زیر پتو دیدم هیچ چی معلوم نیست با نور صفحه گوشی زیر پتو بودم به اندازه ی کافی نور بود ، آروم آروم با انگشت از روی شرت خط کسشو پیدا کردم و شروع کردم انگشت کشیدن قلبم تند تند میزد یه کم انگشتمو محکم تر فشار دادم دیدم عضله هاشو سفت کرد و هیچ کاری نمیکنه فهمیدم بیداره بعد از یه کم انگشت مالی راحت تر شده بودم از لبه های شرتش گرفتم دادم کنار انگشتمو خیس کردم ومالیدم به کسش بدنش گرمتر شده بود یه بند انگشت کردم تو کسش و بالا پایین می کردم خودشو شل کرده بود یه کم که کسش اب انداخت شروع کردم به خوردن یه ناله ضعیفی میکرد خیلی اروم…دیدم اون زیر نفسم داره بند میاد شروع کردم پتو رو از زیرش در اوردم دامنو دادم بالا دیدم پاشو صاف کرد حالت هشت .می خواستم شورتشو بدم پایین ولی پاهاش یه کم باز بود و اونم روش نمیشد چشماشو باز کنه و یا کمک کنه به هر زحمتی بود تا زیر کسش آوردم پایین انگشت وسطمو خیس کردم و کشیدم روی کسش و کردم توی کسش با شستم هم رو چوچولش میکشیدم و دستم رو کیرم بود و میمالوندم …گفتم امشب باید تمومش کنم دستمو گذاشتم رو سینه هاش و یک کم مالوندم دیگه ترسم ریخته بود لباسشو دادم بالا و کنار سینه هاشو که سوتین بیرون بود زبون میزدم یه کم سوتینشو جابجا کردم و نوک یکی از سینه هاشو دادم بیرون و حسابی خوردمش و لبمو گذاشتم رو لبهاشو یه لب گرفتم و لبشو کشیدم تو دهنم ولی جوابی نمداد خاله اومدم پایین و شلوارمو در اوردم بدون اینکه وزنمو بندازم روش کیرمو گذاشتم رو خط کسش و بالا پایین می کردم خودمو تکون دادم و کیرمو فرستادم داخل گرم و لیز شده بود یه چند دقیقه ای تلنبه می زدم که دیدم تکون خورد خودمو کشیدم کنار و کنارش دراز کشیدم که چرخید و پشتشو بهم کرد و پتو رو کشید رو بدنش و پاهاشو جمع کرد داخل بدنش اما هنوز شرتش پایین بود راستش یه جورایی ترسیدم ولی کیرم حسابی راست بود و اینقدر حشرم بالا زده بود که نمیتونستم بیخیال بشم خودمو نزدیکش کردم دستمو گذاشتم رو کونش و در گوشش گفتم خاله ببخشید و کیرمو خیس کردم و با دستم که رو کونش بود کسشو پیدا کردم و تو این موقعیتی که خوابیده بود کسش قلمبه افتاده بود بیرون کردم تو کسش و گفتم هر چه بادا باد دستمو کردم تو سوتینش و سینشو گرفتم و تلبنه میزدم نمی تونم توصیف کنم که چه حالی می داد ، اونم کسشو سفت کرده بود و با هر بار عقب و جلو کردنم کمک میکرد البته نه خیلی تابلو چند دقیقه ای که گذشت هوس کون کردم یه ژل لیدوکایین خریده بودم ولی هیچ وقت ازش استفاده نکرده بودم ازش به سوراخش مالیدم و تو کونش هم با فشار تیوبش ریختم یک کم با انگشت باهاش ور رفتم تا بیحس تر بشه ،قبلش به کیر خودم زدم تا اون اثر میکرد با کسش ور میرفتم بالاخره کیرو گذاشتم جلوی کونش اولش سر خورد و رفت تو کس ولی وقتی فرستادمش تو کونش یه حس دیگه ای داشت بدون ترس از ریختن آبم، تو کونش عقب و جلو می کردم اما یه کم موقیتم بد بود با فشار بدنشو سمت خودم کشیدم و پتو رو مچاله کردم زیرم کون تپلی داشت ، سختم بود که لپای کونش رو باز کنم دستشو آوردم بالا و با فشار به کونش بهش فهموندم که کمک کنه و این سری تا آخر کیرمو فشار دادم وااااای چه حالی داشت چند لحظه همینطور نگه داشتم و با تمام قدرت میکردم تو کیرم سر شده بود و توفضا بودم یه مدت طولانی از کون میکردم و دوباره در آوردم و کردم تو کس دستمو از جلو بردم و با چوچولش ور میرفتم گردنشو میخوردم دستم هم رد کردم زیرش و با اون یکی سینش ور میرفتم بعد از 5 دقیقه دیدم داره کسشو سفت میکنه و خودشو بهم فشار میده منم سریعتر و محکم تر فشار دادم و اونم چندتا تکون داد و پاهاشو سفت کرد و خیستر شدن کسشو حس کردم چند لحظه تکون ندادم تا حالشو ببره بعد از 10-20 ثانیه کمرشو عقب و جلو کرد و بهم فهموند منم ادامه بدم تا ارضا شم و منم تو کسش تلنبه میزدم قبل از اینکه ارضا بشم کردم تو کونشو چسبیدم بهش چند بار محکم کردم تو و تو کونش آبمو ریختم و شل شدم افتادم کنارش یه دقیقه ای استراحت کردم و یه کم که سر حال اومدم یه دستمال کاغذی آوردم و اب کسشو اب خودم که یه کم از کونش بیرون میریخت و پاک کردم اونم چرخید و دوباره رو ی کمر خوابید از لپش یه بوس کردم و در گوشش گفتم مرسی عالی بود و لبامو گذاشتم رو لبش و این بار اونم جوابمو داد و یه لب جانانه گرفتیم کنارش دراز کشیدم اونم شرتشو کشید بالا و و پتو رو کشید روی خودش ساعتو نگاه کردم خدود یه ساعت گذشته بود …می خواستم تابلو نشه رفتم و سر جایه خودم خوابیدم و دمش گرم خاله تو این مدت نه چشماشو باز کرد و نه حرفی زد که از هم خجالت بکشیم خلاصه خوابیدیم و فرداش خجالت می کشیدم اما خاله خیلی عادی باهام برخورد میکرد و…

شرمنده اگه طولانی بود اولین داستانم بود خواستم جزئیاتشم بگم این جزئیاتش برای خودم جذابن.

نوشته:‌ بابی


👍 7
👎 1
246234 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

303502
2011-10-26 21:49:13 +0330 +0330
NA

2
نقره
;)

0 ❤️

303503
2011-10-26 21:50:17 +0330 +0330
NA

3
برنز
:d

0 ❤️

303504
2011-10-26 22:38:49 +0330 +0330
NA

4
نیکل
:D

0 ❤️

303505
2011-10-27 05:18:38 +0330 +0330
NA

:D :-Dکون نفر اول تا سوم

0 ❤️

303506
2011-10-27 07:28:57 +0330 +0330
NA

اگه خالت اينقدر كسه كه به خواهرزادش هم ميده چرا شوهر خاله بيچاره رو انداختين زندون به جاش خاله رو ميفرستادى از طلبكارا حلاليت بطلبه
:D
اينجورى ديگه فعل حرام هم مرتكب نميشد. حالا هم دير نشده اگه بجنبه ميتونه خيلى زود بدهى شوهرشو جور كنه
فقط بيچاره شوهرخاله بعد از آزاد شدن شباى جمعه با يه لوله پلى كا روبرو ميشه
:loll:

0 ❤️

303507
2011-10-27 12:54:42 +0330 +0330
NA

=)) :loll: :rollinglaugh

0 ❤️

303508
2011-10-27 13:13:11 +0330 +0330
NA

اخه خره لااقل مامانتو بیرون خونه فرض میکردی
بعد خالتو میاوردی تو حموم =)) =))

0 ❤️

303509
2011-11-07 10:41:52 +0330 +0330
NA

خوب بوديعني خيلي عالي خيال بافي ميكني

0 ❤️

303510
2011-11-30 16:52:11 +0330 +0330
NA

ريدم تو سرت با اين داستانت

0 ❤️

303512
2012-07-05 09:45:57 +0430 +0430
NA

S) درآینده خیال باف بهتری میشی

0 ❤️

303513
2015-03-24 17:29:27 +0430 +0430
NA

بابا ننویسید این دروغارو.انقدر خاله ها و زندایی هاتون را جنده نکنید

0 ❤️

303514
2015-04-14 21:27:02 +0430 +0430
NA

واسه منم این اتفاق افتاده باخالم اما نامردبه مامانم گفت

0 ❤️

303515
2015-04-14 21:27:38 +0430 +0430
NA

عکس پروفایلم خوبههه خودمم

0 ❤️

530909
2016-02-14 19:38:46 +0330 +0330

من به اون داستان کس شرت کار ندارم اسم داستان به داستان نمیخوره کسخل اسم داستانو باید میزاشتی من جقی در فکر گاییدن خاله

0 ❤️

829789
2021-09-03 11:42:38 +0430 +0430

خخخخخ

0 ❤️