سلام. داستانی که میخوام تعریف کنم مربوط به دو سال پیشه زمانی که خعلی حشری بودم ولی هیچ چاره ای نداشتم.
من محمدم 20سالمه قدم 180 وزنم 68 قیافه معمولی و دارای خانواده خشک و مذهبی که از اول زندگی تو فشار خانواده و محدودیت هایی که همتون میدونین بودم.
خونه ی ما سه طبقس طبقه ی اول خودمونیم دو طبقه دیگه دادیم اجاره. حدود سه سال پیش خالم خونه ی ما اومد و مستاجر ما شد( بیشتر بخاطر اینکه شوهرش بیشتر تو ماموریته میخواست تنها نباشه) اتفاقا خالمم مثل خانواده ما مذهبی هستش حتی شاید بیشتر.
یه دختر داره اسمش زینبه که الان 18سالشه ولی خعلی خوشگله چادریه ولی من تا جایی که من میدونم هیچ وقت به چادر علاقه نداشته همش به اجبار خانواده بوده.
از زمانی که خالم اومدن خونه ما یه حس دوس داشتنی نسبت به دختر خالم پیدا کردم. اولش اصلا این حس سکس نبود اما بعدا…چون اومده بودن طبقه بالای خونه ما زیاد رفت وامد داشتیم. من همیشه سعی میکردم جلب توجه کنم برا زینب . ولی خعلی غرور داش نمیخواست هیچ وقت چیزی بگه. ولی من نا امید نشدم همیشه سعی میکردم نظرشو جلب کنم. تا اینکه یکبار تو درس ریاضی براش سوال پیش اومده بود اومد خونه ی ما سوالشو پرسید منم جواب دادم. خعلی با مهربونی بهش گفتم از این به بعد هر سوالی داشتی به خودم بگو. حتی بهش گفتم میام بهت ریاضی رو کامل یاد میدم.
تا یکبار که مامانش با باباش رفتن عراق برای زیارت. زینبم به ما سپردن . یکبار به من گفت بیا بالا یه عالمه سوال دارم رفتم پیشش دیدم با چادره ولی خب زیر چادر یه تاپ داشت و با شلوارک. ولی خب سعی میکرد چادرشو محکم بگیره. یکم سوالاشو پرسید من خسته شدم گفتم بذار یکم استراحت کنم
رفت شربت اورد بعد نشست همینطور که میخوردم گفتم زینب یه سوال بپرسم با کنجکاوی گفت اره گفتم دوس پسر نداری؟. مکث کرد گفت نه گفتم چرا مکث کردی گفت اخه دوست دارم داشته باشم ولی از خانواده میترسم
فهمیدم ته دلش دوس داره یه چیزایی بگه ولی نمیگفت
گفتم اصلا من دوس پسرت. یه نگاه با تعجب کرد گفت نمیشه تو پسرخالمی . گفتم چه فرقی داره از الان میشیم دوس دختر دوس پسر . یکم خجالت کشید گفت نمیدونم. ولی مشخص بود قبول کرده.
ولی از خجالت به بهونه کتاب اوردن رفت تو اتاق منم با یکم فاصله پشت سرش رفتم دیدم الکی خودشو مشغول کرده رفتم نزدیک بغلش کردم گفت دیوونه چکار میکنی گفتم دوس پسرتم دیگه. یه لبخند باحال زد فهمیدم خوشش اومده.
همونطور که بغلش کرده بودم لبامو گذاشتم رو لباش ازش یه عالمه لب گرفتم ولی اون همراهی نمیکرد احساس میکردم یکم خجالت میکشید یکمم تعجب کرده بود
یکم که گذشت دیدم اونم دستاشو اورد بالا منو بغل کرد یکم که لب گرفتیم نشستیم رو تخت لباسشو در اوردم
وای چه سینه های خوشگلی شروع کردم به خوردن سینه هاش همراه با اون دستمم به کسش میمالیدم. یکم که سینه هاشو خوردم شلوارشو با شورتشو در اوردم دیدم دست گذاشته رو کسش گفتم دستتو بردار ببینمش گفت نمیذارم کاریش کنی گفتم میخوام فقط ببینمش دستشو برداشت وای چه کسی داشت سفید باحال دوست داشتم کیرمو تا ته بکنم توش. یه دفعه بهم گفت تو نمیخوای لباساتو در بیاری گفتم شما باید دربیاری دیدم شروع کرد به باز کردن دکمه پیرهنم و شلوارمو. با شورتمو در اورد . کیرم حدود 16سانته در اوردم یه نگاهی کرد به کیرم گفت وای این چیه گفتم تو نمیدونی چیه گفت چرا میدونم ولی چقد بزرگه گفتم همش
مال خودته . دیدم گرفت تو دستش یکم باهاش بازی کرد
گفتم زینب بخورش. یه نگاه بدی کرد گفت به هیچ وجه گفتم چرا اخه بخورش دیگهههه
گفت نه . گفتم باشه پس برگرد تو کونت کنم . گفت نه درد داره .
یه دفعه عصبانی شدم گفتم هر چی میگم میگی نه خب چکار کنم یکم حالت ناراحتی گرفتم دیدم دلش رحم اومد گفت باشه تو کونم کن ولی یواش اخه شنیده بود درد داره.گفتم باشه
گفتم برگرد . برگشت ولی معلوم بود میترسید. منم هواسم بود دردش نگیره اول انگشتمو کردم تو کونش یه وقت دیدم یه آه کشید گفت در بیار فهمیدم الکی اه کشید فقط یکم ترسیده بود گفتم الکی ادا در نیار همینطور دو تا انگشت کردم بعد بلند شدم کیرمو گذاشتم تو سر کونش
یکم مالیدم به کونش میگفت محمد،تو رو خدا یواش بکن میترسم منم سر کیرمو یواش فرستادم داخل دیدم باز شروع کرده اه اه کردن دیگه خعلی توجه نکردم بهش فشار دادم کیرمو داخل دیدم صداش بلند شد گقت تو رو خدا در بیار منم شهوتی شده بود دیگه هیچی نمیفهمیدم. همینطور میکردم کم کم دیدم صداش یواش شد فهمیدم عادی شده براش شروع کردم تند تند تلمبه زدن دیدم آبم داره میاد گفتم زینب بریزم تو کونت گفت بریز منم همشو خالی کردم تو کونش بعدش همونطوری روش خوابیدم بی حال . یکم که گذشت بغلش کردم چند تا بوسش کردم گفتم مرسی. اونم گفت محمد یکم درد گرفت کونم ولی بازم اگه تو بخوای حاضرم از پشت بدم. یه بار دیگه بغلش کردم یه لب خوشگل ازش گرفتم . یکم ریاضی باهاش کار کردم و رفتم خونه. تو همون مدت که مامان و باباش نبودن چند بار سکس داشتیم دفعه اخرش برام ساکم زد. ولی خب همونطور که گفتم قضیه مال دوسال پیش بود چند ماه پیش ازدواج کرد . بعد اون دیگه هیچ سکسی نداشتم چون از نظر من بهترین بود
ببخشید اگه طولانی شد تجربه نوشتن نداشتم نتونستم جزئیات رو خلاصه کنم اما چون یه خاطره زیبا بود برام خواستم کامل بگم امیدوارم قلمم برای شما زیبا بوده باشه.
نوشته: محمد
یعنی قشنگ معلوم تا حالا کیرت ب هیییییییییییییچ سوراخی نرسیده حتی کس خر. کمتر بزن ضرر داره
عجب…طرف دوست پسر نداشته یهو داد–عجب ج ن د ه مخفی بوده
کلا داستانت از ولی و خعلی تشکیل شده بود فقط واسه اینکه زیاد یکنواخت نباشه چند تا کلمه ی الکی وسط داستانِ “ولی و خعلی” گنجونده بودی.
البته بازم جای تقدیر و تشکر داره که شربت رو از قلم ننداختی.تا اونجایی که من فهمیدم تا شربت نخوری کیرت حرکت نمیکنه واسه سکس این واسه خودمم اتفاق افتاده تو آخرین سکسی که داشتم تا میخواستم برم رو کار دیدم کیرم خوابید گفتم پاشو واست کس گیر آوردم گفت لاشی پس شربتش کو؟تا شربت ندی من هیج کاری نمیکنم نمیخوای هم خودت بیا برو تو سوراخ من بدون شربت هیچ جا نمیرم از اونجا به معجزه ی شربت ایمان آوردم.
کیرتو دید گفت این چیه!!!میخواست بگی اصغر آقا قصابی سر کوچه اس نمیدونم کی رفته تو شرتم -_-
یه جوری میگی دفعه آخرش واسم ساک زد انگار جام لیگ رو داده بهت.این کس ندیده بازیا چیه در میارید ناموسا…اَه
سپرد دست شما بعد گفت بیا بالا ریاضی یادم بده ؟ عجب کیر فیل هندی تو کونت اگه دروغ بگی
چرا داد میزنی ؟ کیرش کلفته؟ ?
انقدر آف بوی به شربت توی داستانا حساسه که تا چشمم به کلمه ی شربت افتاد خندم گرفت.
آخه کدوم دختری که تا بحال دوست پسر نداشته و حتی هیچ پسری دستشم نگرفته میاد همون باره اول لخت میشه و از پشتم تازه میده؟؟؟دلیل نداره چون تو کف دخترخالت بودی بیای اینجا پرت و پلا تحویل بدی. اگه واقعا توی خانواده ی مذهبی بودین بدون که حتی نمیذاشتن شما دوتا تنها برین بالا چند ساعت درس بخونین. حالا اگه قشنگ و جذاب مینوشتی دروغ بودنش مهم نبود.
بچه های همسایه برا بار اول همین طوری کردنت اره.بدبخت کس مشنگ.خعلی گاوی .خعلی خری.کیر ما هم خعلی ک .س . ن.ن.ت
رب شهر صدری و یسرلی امری وهلل عقدت من لسانی!
خانواده ی مذهبی توی کوس ندیده رو که میدونن خر نر رو حامله میکنی فرستادن به یه دختر دبیرستانی تنهایی درس بدی؟!
بعدشم لاشی خان یارو ج.ن.د.ه ی شهر نو هم بود اینجوری زرتی کوس رو در اختیار تو نمیذاشت!
نمیدونم توی داستان های اینا هرکی اون روز شلوارک و تاپ تنشه و شربت میاره سریع میکننش
آف بوی جان یادمون باشه از این به بعد مهمون اومد براش شربت نیاریم،و الا میکننمون! 🙄
jaghnavard
دهنت سرویس با این کامنتت.اصلا من کامنت تورو دیدم اودم سراغ داستان.همون اول که دیدم اسم شخصیتش محموده یاد کامنت تو افتادم و تکیه کلام احمدی نژاد :رب اشرح لی…
دمت جیز. داستانم نخوندم ازهم ون خط اول معلوم بود کسشعره
حالا کاری به لخت شدنش نداریم.کونی که دست نخورده باشه انگشتم به زور میره توش…چه برسه به کیر:/
چقد مکث کرد؟
یک روز ، دو روز ، شاید اندازه ی یک جق خخخخخ
این مسئله با فرمت دیگر برای منم اتفاق افتاده فقط دوستانی که تعجب کردند چرا تو خانواده مذهبی سریع به سکس راضی شده عرض کنم وقتی سالها نیازی سرکوب بشه با اولین محبت طرف حاضر به هر کاری هست ولی وقتی یک خانوم 4000 بار لاپایی و از عقب و جلو و دهنی داده برای اینکه بگه تنگم چند باری کافی شاپ خودشو مهمان میکنه یکمم خر سواری میگیره
من موندم این جک و ج ن د ه هارو اخر داستانا کی میاد میگیره :///
سلام عزیزم چقدر داشتان شما حقیقی و باورپذیر است آفرین لذت بردم . البته جاک.ش. هرچی نوشتم اعلام کردحاوی محتوای …بوق …است. بنابراین این و نوشتم
اومد سؤال کنه بعد خسته شدی گفتی يه کم استراحت کنم؟ مگه بيل ميزدی؟ بيل تو کونت.
شربت با پارچش با تانکره آب تو کونت.
اين شربت چيه همه جا حاضر و آماده هر کی ميخواد بده اول يه ليوان شربتم ميده؟
آدم جرأت نميکنه ديگه خونش شربت درست کنه. يکی از راه ميرسه مجبور ميشيم بديم يه وقت!
تمام اصول داستان هاس تخمی تخیلی توش همه جانبه رعایت شده
لانتوری شربت اخه
یدفعم چائی کوفت کنید (dash)
خیلی سرد و بی روح…هواست(!) باشه داستان سکس با فامیل تعریف کردی پس منتظر شنیدن فحش باش…بدروووود