من و دختر خاله نسرین و یوگی و دوستان (طنز)

1390/08/05

سلام دوستان اول داستانم یه نکته ای رو بگم که این داستان قرار بود یه داستان اعتراضی باشه به سیاستهای ادمین در مورد نحوه ی انتخاب داستان ها و پست اونا تو سایت که یهو نمیدونم چجوری شد که اولش خاطره هایی از زندگی خودمو گفتم و حیفم اومد که پاکشون کنم.
فقط میخوام اینو بگم که دوستانی که حوصله ندارنو میخوان فقط داستان اصلیرو بخونن برن پایین قسمت ستاره دار. مرسی
.
.
.
.
.
.
سلام دوستان. من همیشه در تعجب بودم که چطور اینقدر راحت این آدما میانو خواهرو مادرو مادر زنو خواهرزنو پدر زنو داداش زنو و برعکس از اون طرف خواهرشوهرو برادر شوهرو اینارو میگیرن میکنن. والا من یه دختر خاله دارم که حدود 30 سالشه سینه هایی داره اندازه ی خربزه از همون بچگیا تو کفش بودم. در ضمن یه پسرم داره با یه دختر کوچیک که ما به دخترش کاری نریم. آره آقا من وقتی حدودا 13 سالم بود این پسرشو کردم و چون اون موقع ها یعنی حدود 7 سال پیش همسایه بودیم تقریبا من هر روز این پسررو میکردم. یکی دوسالی گذشت و این پسره کونده پررو شد و دیگه نمیداد و باید به زور آبرو و اینا میکردمش. یه بارم که رفتیم آبادی یکی از فامیلا موقعی که داشت برام ساک میزد یادمه اون موقعا گوشیم 3250 بود گوشیمو دستم گرفتم و مثلا گفتم که اس ام اس اومده و ازش فیلم گرفتم و بعد اون تا همین سه سال پیش میکردمشو اما فیلمه از تو گوشیم پاک شد و دیگه این آخرا یعنی دو سال پیش که واسه تعطیلات نوروز رفتیم مشهد دیگه تهدیدام فایده نداشت و کون نمیداد و میگفت که فیلمو باید ببینه و فقط همون تعطیلات عید برام ساک میزدو دیگه همون دو سال پیش تموم شد و الان دیگه رابطه و اینا نداریم و مادر جنده یه جوری رفتار میکنه وقتی همو میبینیم که انگار نه انگار بچگیاش کی بوده. خلاصه که الان یه خورده هیکلی شده و اگرم بخوام بهش نزدیک شم میگیره میکنتم!
وای… ببین از کجا اومدم کجا ببخشید دیگه فقط یه چیز دیگه بگم که یادش بخیر اون روزا به هر بهانه ای که میشد میکردمش مامانش که معمولا چون همسایه بودیم خونه ی ما بود و اونم الکی بهونه میاورد که مثلا برم اسکیتمو از خونه بیارم و منم باید باهاش برم چون میترسه و بعد میرفتیم خونشون و یه دله سیر میکردمش. کلا خیلی دوست داشت بکنمش اون موقع ها الانم فک کنم دوست داره ولی یا میترسه یا روش نمیاد حالا به هر حال نمیدونم.
من این جای داستان یه جایی برم برگردم بعد بقیشو مینویسم. چون خواستم مستند باشه گفتم…
.
.
.
.
.
.
.
.
الان حدودا 23 دقیقه گذشت و من برگشتم به نوشتن ادامه داستانی که نوشتنش امروز تو مود من بود…
خوب کجا بودم؟ یه نگاه به بالا بندارم. قبل از اینکه نگاه بندازم بازم عذر خواهی میکنم که این همه الکی طولش دادم ولی اینایی که گفتم و میخوام بگم یه سری نکات هست که یهویی با اومدن اسم پسره به ذهنم رسید و هر چند دقیقه یه بار یه صحنه هایی از قبلا ها یادم میاد. خوب…
آره یادم میاد که اون موقع من پی اس1 داشتم بعد وقتی خونمون میومدن مثلا درایور میذاشتم بازی میکرد بعد میگفتم مثلا 4 بار ماشینو بکوبی باید لخت شی یه دیقه بکنمت اونم بعضی وقتا که خوشش میومد ماشینو الکی میکوبید به دیوار … هه هه… یادش بخیر… یه بارم یادمه فوتبال بازی میکردیم (پی اس) که همین برنامه بود و گفتم که اگه گل خوردی باید بدی که یادم میاد اینقد گل نزدم کنترلر رو کنار گذاشت و گفت که اصلا نمیخواد گل بزنی و لخت شد و گفت بیا بکن… بعد یه نکته دیگم یادم اومد که وقتی میکردمش خیلی اصرار داشت که شبیه فیلم سوپر باشه و منم بهش میگفتم باید فلانکارو بکنی و اینا ولی هیچ وقت قبول نکرد که آبمو بخوره ولی مثلا مجبورش میکردم که چون فیلم سوپر اینجوریه برام ساک بزنه یا سوراخ کیرمو لیس بزنه که این موردو خیلی سخت فقط یکی دوبار انجام داد ولی خودش عاشق ساک زدن بود و خیلی حرفه ای این کارو میکرد. ببخشید دیگه خاطره ها همینجوری دارن میان تو ذهنم. یه بارم که خونشون بودیم مثلا داشتیم فوتبال بازی میکردیم بعد اون یه پا به توپ میزدو سریع میومد طرف منو شلوارشو در میاوردو خودشو به من میچسبوند یا مامانش به من میگفت که براش املا بگم اونم میگفت اگه دستت تو کونم نباشه من نمینویسم…
یه نکته هم بگم که اگه میخواین بپرسین که این کارارو کجا میکردم باید بگم که توی اتاق خودمون و بدون اینکه حتی در اتاق قفل باشه. الان که فکرشو میکنم میفهمم که چقدر ریسک میکردم ولی اونایی که شهوت بهشون فشار میاره شاید منو درک کنن که هر جایی و هر جوری شده میخوان به مقصدشون برسن.
بعضی وقتا هم که اونا خونشونو عوض میکردن و چند وقت همدیگرو نمیدیدیم بعد از اینکه همدیگرو میدیدیم یه جورایی کم رو بودیم و من با ایما و اشاره بهش میفهموندم چون یه جورایی روم نمیشد و اونم قبول میکرد و وقتی میکردمش دیگه باز تا چند وقت بدون مشکل رودربایستی میکردمش.
یکی از مواردی هم که باعث شد که چند وقت همدیگرو نبینیمو الان براتون میگم. یه چیزی هم بگم که از اون روز فقط یه چیز یادم میاد چون خیلی روز سختی بود و هیچ وقت اون صحنه رو فراموش نمیکنم. حالا میگم چی بود.
اون روز که طبق معمول چند روز در هفته (تا اینجا نمیخواستم اسما رو بگم ولی عیبی نداره الان میگم اسمای واقعی هم میگم) علی با مامانش خونمون اومدن مامانش طبق معمول با مادرم تو حیاط بودنو حرف میزدن با هم و منم علیو بردم بالا و رفتیم تو اتاق یه خورده پلی استیشن بازی کردیمو از روی شلوار رو کیرم نشست و وقتی بحث کردن رسید میگفت نمیدمو اینا و میگفت دیگه نمیخوام کون بدم و منم که حشری بودم فقط میخواستم بکنمش گفتم که میرم به همه ی هم محلیات میگم و آبروتو میبرم که ای کاش نمیگفتم. خلاصه از اون انکار بود و اقدام به رفتن و از من تهدید. یکی دوباری هم رفت و بازم اینقدر تهدیدش کردم که برگشت و میگفت ترو خدا نگو و از رو شلوار بهت میدمو اینا… خلاصه بعد از چند دقیقه راضی شد گفتم شلوارتو دربیار که گفت یه لحظه وایسا رفت لب پنجره و پردرو کنار زدو به مامانم گفت که خاله شما نمیاین بالا فعلا که مامانم گفت نه… حالا نمیدونم مامانم قبلا بهم شک کرده بود یا نه ولی دیگه با این حرفش حتما میخواست که سر از کارمون در بیاره. خلاصه در کمد اتاق رو باز کردمو سرشو چپوندم تو کمد. یه لودر برقی تو کمد بود که علی با اون مشغول شد مثلا ما داشتیم در مورد لودر حرف میزدیم منم گفتم خفه بابا لودر لودر نکن کونتو بده خلاصه یه تف زدم دستمو انداختم در کونش و تو همون حالت ایستاده که این داشت با لودر ور میرفتو کسشر میگفت منم داشتم میکردمش که یه لحظه حس کردم در اتاق باز شد و سریع خودمونو جمع کردیمو اومدیم بیرون که متوجه شدم که مادرم پشت در بوده و همه چیزو شنیده و بهم گفت منم گفتم به خدا داشتم لودرو نشونش میدادم و اینا… اه ه ه… خلاصه علی رفتو و گفت ترو خدا به کسی نگی… مامانمم حرفامو گوش نمیداد و رفت تو حیاط تلویزیونم داشت بازی چلسی و منچستر بود فک کنم که نشون میداد و این صحنه بود که گفتم هیچ وقت یادم نمیره که دروگبا با زانو یه گل به منچستر زد و این روزو که نمیدونم دقیقا چه سالی هم بود ولی با این صحنه این روزو برای همیشه تو ذهنم ثبت کرد.
مادرم تا حدود یه هفته باهام حرف نمیزد و مینشست گریه میکرد دیگه نمیدونم به بابام گفت یا نه. ولی اون روزا روزای سختی بود که الانم که دارم مینویسمشو به یادم میاد خیلی ناراحت میشم…
بگذریم… یه چند تا چیز دیگم بگم… که علی اولین سوراخی بود که تو عمرم میکردم و قبل از اون فقط جلق میزدم و دختر هم چند تایی کردم چند سال پیش که حدودا 4 سال پیش که سر یه قضیه ای که پیش اومد با یکی از دوست دخترام و از خدا خواستم که نجاتم بده از اون موقع به بعد توبه کردم که دیگه دور و ور دختر نرم و نرفتم هم تا الان و اینکه تا حالا هیچ پسریو هم به جز اون نکردم. راستش خودم از همجنسبازی و گی بدم میاد و حالمو به هم میزنه ولی اگه الان جور بشه علیو میکنم ولی دنبال هیچ دختری نمیرم. نمیدونم چه حسیه! اگه الان خود برد پیت کریستیانو رونالدو سامی خدیرا جلوم لخت شن بگن بیا بکن نمیکنم ولی علی یه چیز دیگس.
خودمم نمیدونم چرا اگه حتی دختر هم بهم پیشنهاد بده دیگه دور و بر دختر نمیرم و دوست ندارم هیچ پسریم بکنم ولی علی یه چیز دیگس به جان خودم. حالا دخترو که میگم توبه کردم فقط دختر منظورمه نه زن و بیوه و اینا. که هرچند برام اینا پیش نیومده ولی اگه پیش بیاد دریغ نمیکنم. ولی هیچ وقت در این جور موارد پیشنهاد نمیدم دیگه و به همین دلیل هم هست که پیش نمیاد. والا خدا یکی عین این دخترا و زنای تو داستانای شهوانی رو نصیب ما کنه که بهمون پیشنهاد سکس بدن… والا!
مامانشم (مامان علی) که دختر خالمه خیلی تو کفشمو اونم خیلی دوست دارم اگه پیش بیاد بکنم.
یه توضیحاتیم بگم که اسم دخترخالم نسرینه و با هم خیلی شوخی داریم واینا ولی نه اونقد که به کردن و اینا برسه. همیشه سینه هاشو دید میزنم که شایدم متوجه شده باشه ولی به کردن نمیرسه. نمیدونید بعضی وقتا که همدیگرو خونه ی خالم یا جایی میبینیم و میاد جوشای صورتمو بترکونه! و سرمو رو پاش میذارمو اون سینه های گندش تا نزدیکیایه صورتم میاد بعضی وقتا به صورتم هم میخوره چه حسیه…
یه توضیح سربسته هم بدم که شوهر این دخترخاله ی ما معتاد بود ولی خرج زن و زندگیشو میداد تا اینکه شیشه ای شد دو سال قبل و وضعش خیلی بد شد و تا آستانه ی طلاق هم پیش رفتن ولی طلاق نگرفتن بعد شوهره رفت عسلویه که کار کنه و ماهانه یه چیزی بفرسته اینجا که ماهی 50 تومن میفرستاد و اینکه خلاصه زندگیش بیچاره خیلی کیریه و با پسرشو دخترش که فک کنم 8 سالشه تو یه خونه ی خیلی کوچیک توی یه محله ی نه چندان خوب زندگی میکنن و هر چند ماه یه بار شوهره بر میگرده و قول میده که ترک کنه و میره رو ماشین سنگین یکی کار کنه ولی بعد از یه مدت عذرشو میخوانو میشه همون آشو همون کاسه. خلاصه که وضعشون معلوم نی. الانم کرایه خونه رو شوهر خالم فک کنم که میده و علی هم ترک تحصیل کرده وکار میکنه ولی کونکش هرچی کار میکنرو خرج عیاشی و دختر بازی میکنه…
مثلا خواستم سر بسته بگم… اصلا نمیدونم چرا اینارو دارم میگم. قرار شد بیامو یه داستان اعتراضی بنویسم که ادمین دیگه داستانای تخمی و الکی رو بدون چک کردن محتوا تو سایت نذاره که اتفاقی اسم علی اومد و به اینجا کشیده شد. الان اول داستان مینویسم که بعد از ستاره ها و نقطه چین داستان اصلیرو بخونن اونایی که حوصله ندارن.
الان برم دستشویی و بیامو یه مروری از داستان بکنم و ببینم که چیزی از قلم نیفتاده و غلط املایی هارو درست کنم بعد هم برم سراغ داستان اصلی که اصلا به خاطر اون خواستم داستان بنویسم که به اینجا کشیده شد…

نکته هایی که از قلم افتادن:
اول اینکه چیزایی که بالا نوشتم حقیقت زندگی خودم بود و چیزی که این پایین با عنوان دخترخاله نسرین میخونین یه داستان اعتراضی وساختگی هست.
بعد اینکه اگه خواستین چند تا از مواردیو که علیو کردم با جزییات به صورت داستان بنویسم و یا اینکه با دخترایی که قبلا رابطه داشتم و کردمشون که خیلی هم زیاد نیستن مثلا هفتاد هشتاد تا ولی چند تایی هست که کارمون به کردن رسید و یا این آخری که 4 سال پیش یه قضیه ی وحشتناک داشت که سر همون قضیه 4 ساله با هیچ دختری رابطه ندارم و یا قضیه ی اولین و آخرین کس کردنم که یه جنده بود و کلا ضد حال بود رو براتون بصورت داستان بنویسم.
نکته ی بعدی یه خاطره از اون زمانی هست که نسرین اینا همسایمون بودن (حدود 3 سال پیش) و اینکه علی اون موقع دیگه کون نمیداد. نسرین با دختر کوچیکش خونه ی ما بودن و شوهر نسرین هم سرویس بود و علی هم خونه ی مامان بزرگش اینا بود و قرار شد من شبو خونه ی اونا بخوابم که نسرین تنها نباشه. اون موقع یادم نمیاد که آویزون تعطیل شده بود یا نه ولی اون روز یه چند تایی داستان سکسی خونده بودمو حسابی شهوتی بودم و مغزم رو هوا بود که نسرین با یه لهنی که یا من فکر کردم شیطونیه یا شیطونی میکرد خندید و گفت که امشب بیا پیشمون بخواب منم که گفتم با هم شوخی داشتیم دستامو به هم مالیدمو گفتم که آره چه شبی بشه که یه لحظه جا خورد و ترسید که امشب ترتیبشو بدم. خلاصه با هزار امید و آرزو شب شد و رفتم خونشون. اینم بگم بعد اون حرکتم فک کنم ترسید و اونشب یه خورده سرسنگین تا کرد و دیگه شوخی نکرد با من. و یادم میاد که عید بود چون تلویزیون مردان آهنینو پخش میکرد. خلاصه برنامه رو نگاه کردمو خواستم بخوابم که اومد توشک برام پهن کرد و خودشو دخترش چند متر اونطرفتر جاشونو پهن کردنو خوابیدن. منم هی منتظر یه نشانه ای چیزی که تو این داستان سکسی هاس شدم ولی خبری نشد. گفتم الان بچه میخوابه بعد میاد میگه بیا بریم تو اتاق منو بکن. که خلاصه یه کیر اساسی خوردم و هیچ اتفاقی نیفتاد و گرفتم خوابیدم. (حتما الان انتظار داشتین چون این خاطره رو گفتم حتما باید میکردمش؟ یه خاطره ی بامزه ای بود که حیفم اومد حالا که این همه چیزو گفتم اینو نگم. فقط همین و دیگر هیچ.)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


من و دختر خاله نسرین و یوگی و دوستان و بقیه

دوستان شاید این داستان زیادم طنز و خنده دار نباشه ولی به هر حال من میخوام یه داستان اعتراضی بنویسم و تمام سعیمو میکنم که عناصر طنزو به خوبی و به موقع توش بکار ببرم. و اینکه این اولین بارم هم هست که میخوام داستان بنویسم، قبلا شعر و تکست نوشتم ولی داستان نه؛ پس اگه ایرادی چیزی بود یه لطفی کنین اشکالاتمو بگین چون تصمیم دارم چند تا از خاطره هامو به صورت داستان بنویسم و اینکه فحش ندین یا اگه میدین با دلیل بدین! مرسی…
.
.
.
.
سلام دوستان. من همیشه در تعجب بودم که چطور اینقدر راحت این آدما میانو خواهرو مادرو مادر زنو خواهرزنو پدر زنو داداش زنو و برعکس از اون طرف خواهرشوهرو برادر شوهرو اینارو میگیرن میکنن. والا من یه دختر خاله دارم که حدود 30 سالشه سینه هایی داره اندازه ی خربزه از همون بچگیا تو کفش بودم ولی هرچی میکردم نمیتونستم یه راهی پیدا کنم که اینو بکنم. اول از همه و آخر از همه میترسیدم ولی با خوندن چند تا از داستانای شهوانی و تخم و دل جرات بچه ها مصمم شدم که هرجور شده ترتیب دخترخاله رو بدم.
اول از خودم بگم که… تعریف از خودم نباشه خیلی خوشگل و خوشتیپم. البته نه از اون خوشگل خوشتیپایی کتک خور و کونی بلکه از اون کتک زنا و بکن هاش… از قیافم تا این حد میگم که برد پیت اگه خیلی به خودش برسه نهایتا شبیه تخم چپم میشه. قدم بلند 196 وزنم 79 هیکل بدنسازی با 7 دوره قهرمانی پرورش اندام شکم 7 تیکه کون خوش فرم و دختر کش و یه کیر دارم که تعریف از خود نباشه خیلی بزرگه البته اینو خودم نمیگما اونایی که کردم همیشه اینو به من گفتن و از این موضوع با این که خوشحال بودن ولی الکی گلایه داشتن. کیرم اگه سیخ بشه به یه حدود دو متر و ده سانت میرسه. البته حدودا. شایدم یکم بیشتر. یه هنرستان دخترونه سر کوچمون هست که به جز مدیر مدرسه هر 427 دانش آموز و معلماش رو کردم و کیرم هم یه خاصیت عجیب داره که اگه کسی رو بکنم دیگه تا آخره عمرش معتاد کیر من میشه و اگه هفته ای 4 بار نکنمش کارش به بیمارستان و جنون و تیمارستان میکشه. اینو گفتم که بدونین که من متعلق به خودم نیستم و تا حالا کسایه زیادی به خاطر من بیمارستان افتادن و مریضای زیادیرو با کیرم شفا دادم. پس اگه مریضی لا الاج دارین در پیام خصوصی به من بگید که شماره ی منشیمو بهتون بدم بعد نوبت بگیرید تا که ان شا ا… مشکلتونو حل کنم…
خوب من همونطور که گفتم کون ها و کس های زیادی رو کردم ولی چیزی که خیلی برام سخت بود سکس با فامیل بود و همیشه میترسیدم البته نه همه ی فامیل بلکه یه شخص به خصوص به نام دختر خاله ام به اسم نسرین.
شخصا پیشنهادهای زیادی از طریق تمام دخترای فامیل به من شده که بکنمشون ولی من به دلیل مسائل فامیلی و عواقبی که شما هم ازش مطلع هستید دست به اینکار نمیزدم.
خلاصه از موقعی که 9 ماه قبل وقتی رفته بودم حموم و داشتم کیرمو توی سوراخ خروجی آب حموم میکردم… بذار اصلا یه جور دیگه بگم…
.
.
.
.
تا قبل از 9 ماه پیش من یک پسر عادی یا اینکه خیلی عادی بودم و هیچ دختری حاضر نمیشد با من دوست بشه و اونایی هم که باهام دوست میشدن منو گول میزدن و یا با دیلدو منو میکردن و یا منو میبردن پیش دوست پسرا و برادراشون که منو بکنن. خلاصه اینکه من خیلی مورد اذیت و آزار قرار میگرفتم و همه سر به سرم میزاشتن.
اینو بگم که به خاطر قولی که به هم کلاسیام و هم مدرسه ای هام داده بودم هر روز صبح ساعت ۵ مدرسه میرفتم و خودمو در اختیارشون قرار میدادم و اونا هم بعد از انگشت کردن دسته جمعی یکی یکی منو میبردن تو دستشویی و تا ساعت ۸ یعنی شروع کلاسا منو میکردن و در عوض من ازشون قول گرفتم که به من اجازه بدن که وقتی منو میکنن من جلق بزنم و این خیلی خوب بود.
تازه معلمهای مدرسه هم خیلی با من خوب بودن و در عوض اینکه من بعد از کون دادن بهشون آبشونو بخورم قبول میکردن که این مسئله رو در نظر بگیرن که نمره ی 20 من رو زیر 10 نکنن و این هم خیلی خوب بود.
یه روز که رفته بودم مدرسه دوستام دورم کردن و مثه همیشه شروع کردن به انگشت کردنم و منم دست اونی که از همه پرزور تر بود رو گرفتم و گفتم که اکبر بیا بریم تو اول بکن ولی اون نیومد و منم تعجب کردم. که ناگهان همشون ریختن سرمو وسط حیاط مدرسه لختم کردن و لباسامو پاره کردن فهمیدم که دوستم پیام بهشون گفته که وقتی با هم تنها بودیم به اون کون دادم و دوبار جلق زدم. پیام دهن لق. خلاصه چون که این اولین بار بود نمیدونستم که چطوری میخوان منو تنبیه کنن. با گریه وزاری گفتم به خدا امروز به همتون دو بار میدم و تازه جلق هم نمیزنم. گفتم اجازه میدم که وقتی کیرتونو تو دهنم میکنین تخماتونو بکنین تو دماغم. یا اینکه آبتونو میذارم بریزین تو دماغم بعد درش میارم و میخورمش یا اینکه بعد از اینکه آبتونو ریختین تو کونم همشو تو یه تشت جمع میکنمو و بعد از شنا کردن توش همشو میخورم. ولی اونا هیچ کدوم از اینا حالیشون نبود با عصبانیت منو به گوشه ای بردن. اکبر اول اومد و با صدای وحشتناکی گفت که حالا واسه من میری کون میدی و جلق میزنی اونم دوبار؟
من با التماس میگفتم که ولم کن اکبر به خدا غلط کردم اصلا تا یه ماه دیگه جلق نمیزنم ولی اون گفت که غلط کردی تا یه سال دیگه هم جلق بزنی ولی باید ادب بشی. و با اشاره به بچه ها گفت که شروع کنن. اول یکیشون یه میلرو که حسابی داغ شده بود رو آورد و تا ته کرد تو کونم. خیلی درد داشت اشکم در اومد. بعد از اون مجبورم کردن شاشونو که تویه یه بشکه کرده بودن بعد از شنا کردن توش بخورم. هرچی التماسشون کردم فایده نداشت. بعد چند تاشون ریدن روی تمام اعضای بدنم و بعضیاشون مجبورم کردن که انشونو بخورم. خلاصه خیلی زجر کشیدم. بعد همه ی بچه ها که 49 نفری میشدن کیرشونو همزمان چپوندن تو کونم و شروع کردن به گاییدنم با اینکه خیلی درد داشت ولی از شکنجه های دیگه بهتر بود و حتی حالم میداد. دیگه ساعت حدودای هشت شد و بچه ها باید میرفتن سر کلاس وگرنه منو ول نمیکردن همشون کیرشون رو نوبت به نوبت در آوردن و بعد تموم آبشون رو روی صورت و کونم و بقیه ی بدنم که گوهی بود خالی کردن و رفتن سر کلاس. زنگ اول ورزش داشتیم. قیافه ی من زیر اون آبکیر ها و ان ها اصلا معلوم نبود رفتم دستشویی و با تمام دقت و احتیاط توی آینه نگاه کردم و با احتیاط کامل و مواظب بودن اطراف شروع کردم روی این قیافم جلق زدن که ناگهان یه نفر اومد تو. اون یکی از همون پسرا بود که منو کردن. اومد جلو و یه لگد بهم زد که پاش رفت تو کونم افتاد زمین و بعد که بلند شد گفت: چشمم روشن حالا جلق میزنی ها؟ مگه قرار نشد تا یه سال جلق نزنی. من براش توضیح دادم که خیلی سخت بود که روی این قیافه ی شهوانی جلق نزدم.
خلاصه به هزار التماس راضی شد که به کسی نگه به شرطی که وقتی منو دوبار کرد و آبشو تو لیوان ریخت من باید دهنمو وا میکردم و اون میرید تو دهنم و من در همون حالت آبشو که تو لیوان بود رو بخورم و اون بلا فاصله بشاشه تو دهنم. من تموم این کارارو کردم و اون رفت. بعد رفتم و به هزار بدبختی خودمو شستم و برگشتم به حیاط مدرسه و متوجه شدم که زنگ خورده بود و اون پسره هم به همه قضیه رو گفته بود و بچه ها داشتن واسه فردا صبح برام خط و نشون میکشیدن. خدا رو شکر طبق قانونی که مدیر مدرسه گذاشته بود اونا فقط اجازه داشتن منو 5 تا 8 صبح بکنن و هر زنگ هم معلم همون زنگ میتونه منو بکنه و زنگ تفریح هم در اختیار مدیر و معاون و مستخدم مدرسه باشم.
مدیر مدرسه که آدم خوبی بود هر چند که از قضیه ی جلق زدنم عصبانی بود ولی معاون های مدرسه رو که تشنه ی خون کون من بودن و مستخدم مدرسه رو که کارد میزدی خونش در نمی اومد رو قانع کرد که حداقل اون روز کاری به کار من نداشته باشن.
خیلی خوشحال بودم که برای اولین بار تو زندگیم زنگ تفریح در اختیار خودم بودم. ولی مثه اینکه من از این شانسا نداشتم. یکی از بچه ها اومد و گفت که معلم ورزش کارت داره. معلم ورزش ما خیلی خشن بود و همیشه هم منو وحشیانه میکرد. اونروزم چون زنگ اول نرفته بودم و همچنین قضیه ی جلقم رو فهمیده بود خیلی عصبانی تو دفتر منتظر من بود. من رفتم تو دفتر و اول از همه یه نگاهی به آقای مدیر کردم و اونم با بالا انداختن ابروهاش به من فهموند که کاری از دستش بر نمیاد. منم تکلیف خودمو دونستم. معلم ورزش محکم و با عصبانیت دستمو گرفت و برد تو یه کلاس خالی بعد در حالی که به من فحش میداد منو به یه سمت اتاق برد که یه دونه ترد میل اونجا بود. منو برد و روی ترد میل نشوند و بعد با یه ضربه ی پای محکم رو سرم زد و ترد میل تا ته رفت تو کونم.
بعد هم از اتاق رفت بیرون. بعد از نیم ساعت تلاش با دردسر و بدبختی تردمیلو از تو کونم دراوردمو با نیم ساعت تاخیر رفتم سر کلاس ادبیات. دبیر ادبیات بعد از اتمام کلاس منو مجبور کرد که در حالی که شعر باز باران با ترانه رو میخونم و براش ساک میزنم تمام قطره های آبشو بخورم که بعد از 7 بار تلاش موفق شدمو اونم گذاشت من برم و برای اولین بار در زندگیم 10 دقیقه از زنگ تفریحو در اختیار خودم باشم. اینم بگم که از همون اول صبح به بعد من لخت بودم.
زنگ آخر ریاضی داشتیم و معلم ریاضی منو مجبور کرد که هیجده تا تیرآهن 18 رو بکنم تو کونم و وقتی درش میارم اونو به 13 قسمت مساوی تقسیم کرده باشم وگرنه کونمو با سرب داغ پر میکرد. خلاصه هرچند که سخت بود ولی موفق شدم که این کارو بکنم و بیام خونه. در راه مدرسه به خونه هم حدود 200 بار از سر عصبانیت یا علاقه یا دلسوزی گاییده شدم. البته هرچند که برام عادی بود ولی 200 بار به خاطر این بود که من اونروز لخت بودم.
خلاصه رفتم تو کوچمون و اونجا هم چند تا از همسایه ها منو کردن و من رفتم خونه. از قضا دختر خالم هم اونجا بود من دختر خالم رو خیلی دوست داشتم چون سینه هاش خیلی بزرگ بود و علاوه بر اینکه به من اجازه میداد که سینه هاشو دید بزنم بلکه وقتی که تو حموم روی سینه هاش جلق میزدم چیزی نمیگفت و متوجه نمیشد البته من تا یه سال دیگه نمیتونستم جلق بزنم.
خلاصه اون از من پرسید که چرا لختی و منم گریه کردم. اونم منو بغل کرد و منم هرچقدر میتونستم خودمو به سینه هاش میچسبوندم.
خلاصه یه خورده منو دلداری داد و بعد بهم گفت که تو باید قوی باشی. بعد گفت که برو حموم که بوی ان و آبکیر میدی.
منم همونجوری رفتم حموم. خیلی دلم گرفته بود دیگه خسته شده بودم. نمیدونم چرا نمیتونستم کون ندم درسته که خوشم میومد ولی دیگه خیلی بهم بی احترامی میشد حتی نمیتونستم جلق بزنم. یاد حرف دخترخاله افتادم که گفت قوی باش بعدش یاد سینه های دختر خاله افتادم و به خودم گفتم من جلق میزنم. هرچه بادا باد.
دستمو بردم سمت کیرم که جلق بزنم که یهو در حموم به صدا در اومد خیلی ترسیدم گفتم حتما دوباره فهمیدن. آخه اینا از کجا میفهمن. آروم در حالی که میگفتم غلط کردم گفتم کیه؟ دختر خالم بود خیالم راحت شد گفت حالت خوبه چرا صدای آب نمیاد؟ نمیخوای بیام پشتتو لیف بکشم منم گفتم نه. بعد اینکه آبو باز کردم پاشنه ی پامو گذاشتم زیر پام و تا ته کردم تو کونم که چرا گفتم نه.
سریع دویدم بیرون و با هزار التماس گفتم که بیا و پشتمو بشور.
خلاصه اومدو مشغول شد آی وقتی سینه هاش از پشت بهم میخورد چه حالی میداد.
دستمو بردم سمت کیرمو شروع کردم ور رفتن باهاش. بدون هیچ ترسی. دخترخالم که منو دید گفت چرا انقد کیرت کوچیکه نکنه هنوز خوابه؟ منم که تا حالا کیرم به اون اندازه بزرگ نشده بود خجالت کشیدم و چیزی نگفتم ولی یهو برگشتمو ترسمو کنار گذاشتمو محکم سینشو گرفتمو گفتم: کس میدی؟
یهو احساس سوزشی تو کونم حس کردم. دختر خالم لیفو صابونو تا دسته تو کونم کرد و گفت که من به کونی نمیدم و رفت بیرون و منو با خودم و گریه هام تنها گذاشت.
انقد گریه کردم که لیف صابون از تو کونم در اومد! از خدا خواستم که منو از اون حالت در بیاره خواستم که منو نجات بده خواستم منم یکی عین اکبر باشم و هرکسی رو که دوست داشتم بکنم. حتی خود اکبرو. دلم میخواست دبیر ورزش رو بذارم سردر استادیوم آزادی و تا ته بچپونم تو کونش. دلم میخواست که تموم کتابای ادبیات دنیا رو تو کون دبیر ادبیات کنم. دلم میخواست بینهایت چوب سه در چهار تو کون معلم ریاضی کنم. خلاصه با این افکار انتقام جویانه دستمو به کیرم گرفتم و بدون ترس مشغول جلق زدن شدم.
بعد با خودم گفتم که اینطوری فایده نداره برای اینکه یکی عین اکبر شم باید کیرمو تو سوراخی بکنم. دستمو از رو کیرم برداشتمو دنبال سوراخ گشتم که چشمم به سوراخ خروجی آب حموم افتاد و سریع درپوشو ایناشا درآوردمو کیرمو چپوندم توش و تلمبه میزدم. بعد از یه مدتی دیدم کیرم کیر کرد و در نمیاد خیلی ترسیدم فک کردم که باز بچه ها فهمیدن فقط دعا دعا میکردم که کیرم در بیاد و دیگه اصلا تا یه سال که سهله تا آخر عمرم هم جلق نمیزدم. اینقدر زور زدم که با پرت شدن به سمت دیوار پشتم کیرم از تو سوراخ در اومد. یه چیزی به سر کیرم چسبیده بود و کیرم بدجور میسوخت نگاه به کیرم که کردم دیدم یه عنکبوت گنده سر سوراخ کیرمو نیش زده و دور کیرمو تار عنکبوت پیچیده. با خودم گفتم دیدی چی شد. حالا دیگه حتی نمیتونم جلق هم بزنم. دعا میکردم که فقط خوب بشم و همه ی اینا یه خواب باشه. تو همین فکرا بودم که یهو هیچی نفهمیدم و از حال رفتم…
.
.
.
.
.
.
نمیدونم که چقد تو اون وضعیت بودم ولی وقتی که به هوش اومدم همه جا تاریک بود. کورمال کورمال رفتم و برقو روشن کردم یهو یادم افتاد که چه اتفاقایی افتاده بود قبل از اینکه از هوش برم. کم کم همه چیز داشت یادم میومد و فهمیدم که تو حمومم هنوز. داشت یادم میومد که چطور از هوش رفتم که یهو نگاهم به آینه افتاد اون چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم.
پایان قسمت اول
دوستان فک نمیکردم که اینقدر طولانی بشه. خواستم توی همین یه پست تمومش کنم ولی هرچی که به ذهنم اومد رو نوشتم و از کنترلم خارج شد. اگه ادامه میدادم خیلی اذیت میشدین. امیدوارم خوشتون اومده باشه میخوام ببینم نظرتون چیه در مورد داستان.
به هر حال خوشتون بیاد یا نه توی قسمت بعد که تا چند روز آینده خواهد بود داستانو تموم میکنم. مرسی.


👍 0
👎 0
24933 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

303556
2011-10-28 00:08:22 +0330 +0330
NA

سلام دوستان.
من نویسنده ی داستان هستم.
این داستان پریشب رو سایت رفت ولی دیشب نمیدونم چرا یهو پاک شد و الان دوباره برگشت.
من صفحه ی داستان رو ذخیره کرده بودم و میخوام که نظرای رو که قبلا داده بودین رو دوباره اینجا بذارم.
و اینکه من قرار بود که دیروز قسمت دوم رو بنویسم که با توجه به پاک شدن داستان نشد. ولی امروز سعی میکنم که بنویسم و داستان رو تموم کنم. مرسی.
.
.
.
.
.
نظرات پاک شده ی قبلی:

ﮓ ﻫﺎ:ﻃﻨﺰ
20" reponses toﻣﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻟﻪ
ﻧﺴﺮﯾﻦ ﻭ ﯾﻮﮔﯽ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺑﻘﯿﻪ)ﻃﻨﺰ"(
) .1ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻮﺿﻮﻉ(
ﻧﻮﺷﺘﻪhediyeﺩﺭ.3ﺁﺑﺎﻥ- 13906:25
ﭘﺎﺳﺦ
.2ﺍﺳﭙﺎﯾﺪﺭ ﮐﯿﺮ ﺷﺪﯼ؟ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺖ ﺑﺎﺣﺎﻝ
ﻧﻮﺷﺘﻪhediyeﺩﺭ.3ﺁﺑﺎﻥ- 13906:47
ﺍﺳﭙﺎﯾﺪﺭ ﮐﯿﺮ ﺷﺪﯼ؟ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺖ
ﺑﺎﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺯﯾﺎﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﯾﻌﻨﯽ
ﺍﮔﻪ ﻧﻤﯿﮕﻔﺘﯽ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﯿﻪ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺍﻏﺮﺍﻕ
ﺍﻣﯿﺰ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺑﻘﯿﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺎ ﺑﻮﺩ!
ﭘﺎﺳﺦ
.3ﻣﺮﺩﮎ ﻣﺸﻨﮓ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺍﻻﻑ ﺧﻮﺩﺵ
ﻧﻮﺷﺘﻪﺳﺎﯾﻨﺎ ﺟﻮﻥ4ﺩﺭ.3ﺁﺑﺎﻥ- 13908:36
ﻣﺮﺩﮎ ﻣﺸﻨﮓ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺍﻻﻑ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﺮﺩﻩ
ﺭﻭﺍﻧﯽ
ﭘﺎﺳﺦ
.4ma ro alaf kardi mardike
ﻧﻮﺷﺘﻪbib bibﺩﺭ.3ﺁﺑﺎﻥ- 139010:30
ma ro alaf kardi mardike
ravanie divane
ﭘﺎﺳﺦ
.5ﺣﺘﻤﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺍﻧﭙﺰﺷﮏ ﺑﺮﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻧﻮﺷﺘﻪBLACK-SPRITEﺩﺭ.3ﺁﺑﺎﻥ

  • 139013:52
    ﺣﺘﻤﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺍﻧﭙﺰﺷﮏ ﺑﺮﻭ
    ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ!!!
    ﭘﺎﺳﺦ
    .6ﯾﮑﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﻫﻢ ﺑﮕﻪ ﮐﻪ
    ﻧﻮﺷﺘﻪkami sexyﺩﺭ.3ﺁﺑﺎﻥ- 1390
    14:09
    ﯾﮑﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﻫﻢ ﺑﮕﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ
    ﻣﺜﻨﻮﯼ60ﻣﻨﯿﺶ ﭼﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ
    ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﮐﻪ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺭﻣﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ
    ﭘﺎﺳﺦ
    .7ﻋﺠﺐ
    ﻧﻮﺷﺘﻪﻓﯿﻠﺘﺮ ﺷﮑﻦﺩﺭ.3ﺁﺑﺎﻥ- 139014:24
    ﻋﺠﺐ
    ﭘﺎﺳﺦ
    .8ﺩﯾﺪﻡ ﮐﺲ ﮔﻔﺘﯽ ﻧﺨﻮﻧﺪﻡ!ﺍﺧﺮﺵ ﻫﻢ
    ﻧﻮﺷﺘﻪtanha9ﺩﺭ.3ﺁﺑﺎﻥ- 139016:47
    ﺩﯾﺪﻡ ﮐﺲ ﮔﻔﺘﯽ ﻧﺨﻮﻧﺪﻡ!
    ﺍﺧﺮﺵ ﻫﻢ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﻢ ﺑﺮﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ
    ﭼﺮﺕ ﺍﺻﻠﯿﺖ!
    &:
    ﭘﺎﺳﺦ
    .9ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
    ﻧﻮﺷﺘﻪPesarjoonﺩﺭ.3ﺁﺑﺎﻥ- 1390
    18:21
    ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
    ﭘﺎﺳﺦ
    .10ﺧﺐ ﺧﺪﺍﺭﻭ ﺷﮑﺮ ﮐﻪ ﺍﻭﻝ ﻧﻈﺮ
    ﻧﻮﺷﺘﻪparvaziﺩﺭ.3ﺁﺑﺎﻥ- 139020:04
    ﺧﺐ ﺧﺪﺍﺭﻭ ﺷﮑﺮ ﮐﻪ ﺍﻭﻝ ﻧﻈﺮ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻮ ﺧﻮﻧﺪﻡ
    ﺧﺮ ﻧﺸﺪﻡ ﺑﺮﻡ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻮ ﺑﺨﻮﻧﻢ.
    ﭘﺎﺳﺦ
    .11in dg ende kose sher bod
    mage
    ﻧﻮﺷﺘﻪhumzfatanzﺩﺭ.3ﺁﺑﺎﻥ- 1390
    20:14
    in dg ende kose sher bod mage
    ?na barobachz
0 ❤️

303557
2011-10-28 00:12:04 +0330 +0330
NA

ﭘﺎﺳﺦ
.12ﺩﻣﺖ ﮔﺮﻣﻤﻤﻢ.ﺳﺎﯾﻨﺎ4ﺗﻮ ﺯﺭﺭ
ﻧﻮﺷﺘﻪgo0orge_biabo0onﺩﺭ.3ﺁﺑﺎﻥ

  • 139022:20
    ﺩﻣﺖ ﮔﺮﻣﻤﻤﻢ.ﺳﺎﯾﻨﺎ4ﺗﻮ ﺯﺭﺭ ﻧﺰﻧﯽ
    ﻧﻤﯿﮕﻨﻦ ﻻﻟﯿﺎﺍﺍﺍﺍ.ﺍﻭﻥ ﮐﯿﺮ ﻣﺼﻨﻮﻋﯿﺘﻮ ﺍﺯ ﺗﻮ
    ﮐﻮﻥ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﮑﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ
    ﺑﺎﺍﺍﺍﺍﺍ
    ﺩﺍﺩﺍ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯿﺎﺕ ﺟﺎﻟﺒﺐ ﺑﻮﺩﺩ
    ﭘﺎﺳﺦ
    .13ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ
    ﻧﻮﺷﺘﻪﻋﺎﻳﺸﻪﺩﺭ.3ﺁﺑﺎﻥ- 139022:48
    ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ
    ﭘﺎﺳﺦ
    .14ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﻀﯽ
    ﻧﻮﺷﺘﻪazazil56ﺩﺭ.3ﺁﺑﺎﻥ- 139023:47
    ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ
    ﺣﺮﻑ ﻣﻔﺖ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﻧﻦ ﺑﻘﯿﺶ ﻫﻢ ﺑﻨﻮﯾﺲ
    ﺩﻣﺖ ﮔﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ﺣﺘﻤﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ
    ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﻭ ﺑﻨﻮﯾﺲ
    ﭘﺎﺳﺦ
    .15ﺁﺧﺮ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ
    ﻧﻮﺷﺘﻪraha naznaziﺩﺭ.4ﺁﺑﺎﻥ- 1390
    1:32
    ﺁﺧﺮ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ
    ﭘﺎﺳﺦ
    .16ﺑﻪ ﯾﻪ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮓ ﯾﺎﻫﻤﻮﻥ ﺩﮐﺘﻠﻪ
    ﻧﻮﺷﺘﻪﺳﯿﺎﻭﻭﺵ_ﺩﻧﯿﺎﺩﺭ.4ﺁﺑﺎﻥ- 13903:34
    ﺑﻪ ﯾﻪ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮓ ﯾﺎﻫﻤﻮﻥ ﺩﮐﺘﻠﻪ ﺣﯿﻮﻧﺎ ﻣﻼﺟﻪ
    ﮐﻮﻥ…ﺍﯼ ﮐﯿﺮﻡ ﺗﻮﮐﻮﺱ ﺍﻣﺖ ﻓﺮﺯﺍﺩ
    ﭘﺎﺳﺦ
    .17ﮐﺲ ﮐﺶ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﻧﻮﺷﺘﯽ؟ ﺳﻪ ﻧﻤﺮﻩ
    ﻧﻮﺷﺘﻪﻓﺮﺍﻣﺎﺳﻮﻧﯿﮏﺩﺭ.4ﺁﺑﺎﻥ- 139011:55
    ﮐﺲ ﮐﺶ ﺷﺎﻫﻨﺎﻣﻪ ﻧﻮﺷﺘﯽ؟
    ﺳﻪ ﻧﻤﺮﻩ ﺭﻓﺖ ﺭﻭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻋﯿﻨﮑﻢ.
    ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ؟
    ﮐﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩ؟
    ﺍﺩﻣﯿﻦ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺳﺮ ﻟﺞ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯽ ﺑﺎ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ
    ﮐﯿﺮﯾﺖ.ﭘﺲ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﮐﯿﺮﯾﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﻥ ﺑﭙﺮ ﺭﻭﺵ
    ﭘﺎﺳﺦ
0 ❤️

303558
2011-10-28 01:09:19 +0330 +0330
NA

باهال بود
چند قسمتش بدجور خندم گرفت
ادامه بده

0 ❤️

303559
2011-10-31 05:32:50 +0330 +0330
NA

جالب بود
بعضی جاهاش خنده دار بود
ولی خیلی دیگه اعتراض داشت
خیلی اغراق آمیز بود

0 ❤️