من و دختر دیوانه فامیل (۱)

1400/11/29

این داستان واقعی است.
پیمان هستم. بزرگ شده در یک خانواده مذهبی و در عین حال روشنفکر.
تمایلات جنسی من هم مثل سایر آدم ها در قالب خودش قابل تعریف هست.
تمایلی هم به گزافه گوئی و دروغ ندارم . داستان من یک تجربه شخصی است .
الان که این داستان رو براتون می نویسم حدود 45 سالمه و این جریان برمی گرده به حدود 35 سالگی من .یعنی زمانی که مجرد بودم.
من از دوران نوجوانی علاقه عجیبی به برجستگی های اندام دخترها داشتم. همیشه به باسن و سینه دخترها و خانم های سن بالا نگاه می کردم و خودارضائی می کردم.
اون دوره هم مثل حالا نبود که بشه با گوشی عکس گرفت. یکی دو بار با دوربین های قدیمی که داشتیم عکس گرفته بودم از کون دخترها اما جرأت ظاهر کردن عکس رو نداشتم. حتی در خیلی از موارد می رفتم صحنه هائی رو که می دیدم نقاشی می کردم و باهاش خودارضائی می کردم.
بگذریم
خونه ما در یکی از مناطق حاشیه شهر تهران بود. یک روز پدرم وقتی به خونه اومد در مورد اومدن مهمون با مادرم صحبت کرد. مادرم هم طبق معمول بنای ناسارگاری و دعوا گذاشت. وقتی کنجکاو شدم که مهمون کیه و از کجا میان تا حدی به مادرم حق دادم. پدر می گفت پسر عموش و خانواده ش که کرمانشاه هستن قراره مدت یکی دو هفته بیان خونه ما. چون قصد نقل مکان به تهران رو دارن و دنبال خونه و مغازه می گردن چند روز برای پیدا کردن خونه و مغازه مناسب دارن میان اینجا. من از پدرم پرسیدم مگه شما پسر عمو دارد؟ جواب داد : بله. پسر عموی من حدود 40 سال پیش یعنی وقتی شما هنوز به دنیا نیومده بودید رفت غرب کشور … حدود 35 سال ازشون بی خبر بودیم وتازه پیداشون کردیم و…
وقتی فکر کردم یادم اومد پدرم بارها در مورد این عموش صحبت کرده بود …
چند وقت گذشت . یک روز غروب زمستون بود که مهونا اومدن. با دیدن مهمونا داشتم شاخ در ما آوردم . پسر عموی بابام که اسمش آقا محمود بود یه مرد حدود 70 ساله بود که با خانمش و سه تا دختر و یک پسرش اومده بودن. اونا یک ماشین آهو استیشن داشتن.
زن پسرعموی بابام یک خانم خنده رو و بشاش بود. حدود 60 سال داشت . دختراش هم خیلی خوشگل و ناز بودن. اسمشون رخساره, ماه سیما و فرانک. پسرش هم اسمش رضا بود.
با دیدن دخترای آقا محمود هم تعجب کردم و هم راستش وحشتناک حشرم زد بالا.
رخساره یه دختر یا بهتره بگم یه خانم حدود 40 ساله بود. با قدی بلند . باسن ها و سینه های رویائی که حتی تو خواب هم نمی دیدم. از مادرم شنیدم رخساره مجرده. دلیل رو پرسیدم گفت : مادرش تعریف کرده که رخساره حدود 20 سالگی ازدواج کرده و چون یک اختلال روانی و نارسائی مادرزادی بین افسردگی و جنون داشته که توی اون سن بروز کرده شوهرش ازش جدا شده. بچه هم نداشتن. فقط دو ماه با هم زندگی کردن. جالب تر از همه اینکه رخساره اصلاً حرف نمی زد. انگار لال بود.
ماه سیما حدود 30 سال داشت. شنیدم شوهر داره و شوهرش مأموریته. فرانک هم حدود 25 سال داشت که شنیدم دانشجوی همین تهرانه و به دلایلی یک ترم مرخصی گرفته. آقا رضا هم که شنیده بودم حدود 30 سالشه همراهشون نبود.
وقتی مهمونا پیاده شدن ما هم به استقبال رفتیم. پدرم خیلی گرم آقا محمود رو در آغوش کشید و مادرم هم همینطور همسر آقا محمود و دختراشو.
وقتی داشتیم وارد خونه م شدیم به دخترا یه دید کلی زدم دیدم از بین اونا رخساره یه چیز عجیب و غریبیه.
رخساره خیلی خوشگل و خوش اندام بود. آمیزه زیبائی و هوس انگیزی چهره , قد بلند و شونه های زنانه با سینه ها و خط باسن های برجسته و تفکیک شده از رخساره یک بت ساخته بود. دوست داشتم ساعت ها به اندام شاعرانه و هوس انگیز رخساره خیره بشم و بنویسم.
با اینکه سن و سال من به ماه سیما و فرانک نزدیک تر بود ولی بدجور مخم قفل شده بود روی رخساره.
همونطوری که گفتم رخساره حرف نمی زد و همش یه گوشه می نشست . یکی دو بار که خونه بودم و با رخساره تنها شدم هرکاری کردم یه جوری باهاش ارتباط برقرار کنم موفق نشدم. چون با اونهمه زیبائی جادوئی ,رخساره فقط و فقط به آدم نگاه می کرد. از مادر سوال کردم که چرا رخساره هیچی نمیگه؟ مادرش هم حرف های مامان منو تکرار کرد .
مدت ها گذشت و گذشت و من هر شب با تجسم هیکل زیبا و جادوئی رخساره خودمو ارضا می کردم.
گاهی هم توی خونه دستی به باسن رخساره می زدم. یکی دو بار هم متوجه شد و هیچ عکس العملی ازش نمی دیدم. برام عجیب بود. انتظار داشتم حداقل با حرکت صورت اعتراض خودشو به این کارهای من ابراز کنه یا اگه خوشش اومده لبخندی بزنه… اما انگار دستمو زده بودم به سنگ. هیچ عکس العملی نشون نمی داد. این موضوع باعث شد تصمیم بگیرم جسارت بیشتری به خرج بدم. خونه ما دوبلکس بود. یک روز همه برای صرف ناهار رفته بودن تو پذیرائی. رخساره روبروی آینه قدی جلوی حمام مشغول آرایش بود به بهانه ای پشتش قرار گرفتم… دستمو بردم و باسن رخساره رو گرفتم و شروع کردم به مالیدن کونش. انتظار داشتم عکس العمل شدیدی نشون بده. اما شاید باورتون نشه رخساره فقط برگشت بهم نگاه کرد. احساس کردم نه تنها اعتراضی نداره بلکه خوشش هم اومده … قلبم داشت از تو سینه می پرید بیرون. به کونی دست زده بودم که سالها آرزو می کردم. نرم . منحنی و در عین حال قشنگ و مرتب.
چند ثانیه از مالیدن کون رخساره گذشت که یک دفعه مادرم صدام زد که بیا ناهار سرد شد. ترسیدم مهمونا و خانواده شک کنن و تصمیم گرفتم برم. ولی دلم نمی اومد از اون کون جادوئی دست بکشم. بیشتر جرأت پیدا کردم دستمو کردم لای قاچ کون رخساره و قشنگ باسنش رو لمس کردم. رخساره بهم یه نگاه دیگه کرد. کیرم داشت می ترکید. مجبور بودم برم. راه فتادم. رخساره هم پشت من راه افتاد و رفتیم سر سفره.
از شانس من رخساره روبروم بود. هر چند لحظه یک بار یک نگاه معنی دار بهم می کرد. مونده بودم منظورش چیه …
ناهار رو که خوردیم رفتم دستشوئی و یک جغ اساسی زدم.
اون روز و روزهای دیگه گذشت . کم کم به رخساره نزدیکتر شدم. متوجه هم شدم که رخساره عمداً در موقعیت هائی قرار می گیره که من باهاش شیطنت کنم.
یه روز که پدرم و آقا محمود بیرون بودن. خانم ها تصمیم گرفتن برای خرید برن بیرون. با یک چیز عجیب مواجه شدم. متوجه شدم رخساره عمداً می خواد بمونه. خدای من . من چی می دیدم؟ اگر واقعاً قصد اون راه دادن به من باشه من چقدر خوشبختم !!!
من هم که اوضاع رو اینجوری دیدم عمداً خودمو مشغول کاری کردم. رفتم طبقه بالا که خیلی متوجه مومندن من نباشن. چند دقیقه گذشت مادر و سایر خانم ها رفتن. از لای پرده نگاه کردم دیدم در حیاط رو بستن و رفتن.
تصمیم گرفتم تا کسی نیومده کارم رو انجام بدم
رفتم طبقه پائین . اول رفتم داخل حیاط و قفل در رو انداختم.
اومدم داخل دیدم رخساره نشسته رو کاناپه داره چای می خوره.
رفتم کنارش نشستم. دستمو بردم طرف صورتش. دیدم رخساره آروم صورتشو آورد پائین. انگار خجالت می کشید.
لامصب به قدری خوشگل و جذاب بود که داشتم دیوانه می شدم. واقعاً صدای قلبمو می شنیدم. دوست داشتم ساعت ها کنارش باشم و از طرفی وقت کم بود و نگران بودم مادرم اینا زود برگردن خونه…
هر لحظه یه تصمیم به سرم می زد . اول تصمیم گرفتم رومانتیک برم جلو بعد تصمیم گرفتم خشن باشم … از طرفی اضطراب امانم نمی داد…
رفتم توی اتاق و از شراب داخل کمد یک پیک خوردم که کمی جسارتم بیشتر بشه… چون شکمم خالی بود خیلی زود گرفت… سرم گرم شد.
تصمیم گرفتم با آزمون و خطا برم جلو. مثلاً کاری بکنم ببینم عکس العمل رخساره چیه …
نشستم کنارش. سرمو بردم طرف صورتش. لبم رو گذاشتم رو لبش. آروم شروع کردم به خوردن لباش. رخساره طبق معمول هیچ کاری نمی کرد. با سکوت رخساره به کارم ادامه دادم. باز کاری نکرد . فقط زل می زد تو چشمام. لب گرفتنم رو عمیق تر کردم. متوجه شدم که رخساره کمی داره همکاری می کنه. مثلاً زبونش رو گاهی می چرخونه تو دهنم. جسارتم و شهوتم بیشتر شد… جلوتر رفتم. دستمو آروم کردم تو سوتینش و شروع کردم به مالیدن سینه هاش. همش تو صورتش نگاه می کردم. نه تنها عکس العملی ازش ندیدم بلکه جشماش خمار هم شد. معلوم بود داره لذت می بره.
سریع بلند شدم از کنار کاناچه بالش رو گذشاتم رو زمین. دست رخساره رو گرفتم. کشوندمش رو زمین. اون هم همچنان همراهی کرد و اومد. خوابوندمش. افتادم روش. دوست داشتم از اون برجستگی های بدن رخساره نهایت استفاده رو بکنم. روسری رخساره رو برداشتم و از گوش و گردنش شروع کردم به خوردن. موهای رخساره رو تا اون لحظه اینجوری ندیده بودم. خیلی لخت و زیبا بود. موهاشو رو صورتم افشون می کردم. داشتم دیوانه می شدم.
اومدم پائین تر. تاپ رخساره رو در آوردم. قفل پشت سوتین رو باز کردم و سینه هاش لخت لخت شد. واااااااای چی می دیدم !!! دو تا سینه 85 سفت با رنگ برنزه و نوک قهوه ای سیر . خیلی شهوت انگیز. دو تا سینه که با آدم حرف می زدن. انحنای سینه ها به حدی متقارن و مناسب بود که آدم دوست داشت ساعت ها نگاهش کنه … چاک وسط سینه ها کمی از هم فاصله داشت. سر سینه ها هم کمی رو به بالا بود.
دستای رخساره رو گذاشتم زیر سینه هاش گفتم بذار دهنم. و او همچنان عکس العمل نشون نداد. دستمو گذاشتم زیر دستش و کشیدم طرف دهنم. نوک سینه رو گذاشتم دهنم و شروع کردم به میک زدن. دست خودمو کشیدم کنار. او هم همچنان سینه راستش رو تو دهنمو نگه داشته بود. چند دقیقه گذشت سرمو بردم عقب. به علامت اینکه اون یکی سینه رو می خوام. رخساره سینه چپ رو آورد جلو. وقتی دیدم همکاری میکنه حشرم بیشتر زد بالا. آروم سینه چپ رو آورد طرف دهنم. شروع کردم به خوردن. در اوج آسمان بودم. سفتی سینه رخساره داشت دیوانم می کرد… تو چشم های رخساره نگاه کردم. دیدم چشم هاش خمار تر شده. تصمیم گرفتم جلوتر برم.
رفتم طرف صورتش. شروع کردم به خوردن لب هاش و لپ هاش …حسابی صورتش خیس شده بود. عرق خجالت و آب دهن من قاطی شده بود. بوی عرق تند زنانه تن رخساره با بوی عطرش به هم در آمیخته بود …
آرام آرام به پائین گرایش پیدا کردم. زیپ تاپ قرمزی رو که تن رخساره بود با دندونام پائین کشیدم. تکون خوردن های اروتیک رخساره داشت شروع می شد. زیپ که به آخر رسید رخساره رو نشوندم و تاپ رو از تنش کشیدم بیرون. شروع کردم به لیش زدن شکم نازش… به نافش رسیدم. علائم رعشه و لرزش رو در تن رخساره حس می کردم.
اتفاقتی که می افتاد بیشتر منو جسور می کرد.
آروم آروم رسیدم به اندام های اصلی … شلوار نازکی پای رخساره بود . با لمس شلواررخساره می شد نرمی اون تن جادوئی رو حس کرد … آروم دستمو به ران های رخساره کشیدم و به طرف پشت رفتم تا باسن هاشو هم لمس کنم. به چشم های رخساره نگاه کردم. دیدم همچنان خماره و مخالفتی نداره. آروم شلوار رو کشیدم پائین. موهای پشت کوس رخساره داشت یواش یواش مشخص می شد . یک دفعه دیدم رخساره برای اولین بار مقاومت کرد. شاید از خجالت بود. دستشو گذاشت رو کش شلوارش. من به کارم ادامه دادم و هر طوری بود شلوار رو کشیدم پائین. تا حالا کوسی با این زیبائی حتی به خواب هم ندیده بودم. موهای بالای کوس رخساره رو می شد شمرد. البته من همیشه از کوس مودار خوشم می اومد که اون روز نصیبم شده بود. بلندی موهاش حدود نیم سانت بود ولی چندش آور نبود. بوی عجیب کوس هم به بوهای موجود اضافه شد. کوس رخساره رو بو کشیدم و شهوتم بیشتر شد .
شروع کردم به لیس زدن کس رخساره. از بالا آروم آروم اومدم تا چوچولش. تکون های ناشی از لذت در رخساره شروع شد… چیزی که شهوت منو زیاد می کرد این حالت سکوت , مجبوری و خجالت زدگی رخساره بود.
کوس رخساره رو حسابی خوردم. آب لزج و گرمی از لای چوچولش پخش می شد رو دهنم. لذت عجیبی داشت . لذتی که واقعاً قابل توصیف نیست.
به آرامی رخساره رو برگردوندنم تا به آرزوی چندین و چند ساله م برسم. وقتی برش گردوندم به حد جنون غرق لذت شدم.
دو تا باسن مرمری. سفید. نرم. با منحنی عجیب و در عین حال تمیز …
شروع کردم به لیس زدن لپ های باسنش.
حسابی خوردم و بو کشیدم. بعد سرمو گذاشتم وسط قاچ کونش… همیشه از بوی کون خوشم می اومد و منو حشری می کرد.
بوی کون رخساره هم به بوهای موجود اضافه شده بود. بعد از چند دقیقه لپ های باسن رخساره رو باز کردم. کونش کمی مو داشت. ولی لذت بخش بود. رفتم طرف سوراخ کونش. با زبونم شروع کردم به لیسیدن سوراخش. رخساره لپ های کونش رو منقبض می کرد معلوم بود خجالت می کشه… ادامه دادم…
کیرم داشت می ترکید . برش گردوندم. سر کیرمو کمی تف زدم گذاشتم دهانه کوسش آروم کردم توش. وقتی کیرم داشت می رفت تو کوس رخساره به چشماش نگاه کردم دیدم چشماشو بسته و داره لب پائین خودشو گاز می گیره. معلوم بود داره لذت می بره… سرعت کار رو بردم… کوس رخساره خیلی تنگ و در عین حال خیلی داغ و خیس بود. دست هامو گذاشتم زیر باسنش. آوردم بالاتر که کیرم تا ته بره تو کوسش. وقتی دیدم داره لذت می بره باز سرعت رو بیشتر کردم.کمرم عجیب سفت شده بود. تلمبه زدم و تلمبه زدم. یعنی یادم میاد چه کوسی کردم باز کیرم می خواد بترکه.
برای اینکه هم از کوسش بهره ببرم هم از کونش برش گردوندم که از عقب بذارم تو کوسش. شاید باورتون نشه باسن های رخساره به حدی زیبا و هندسی بود که دوست داشتم همینجوری ساعت ها بهش نگاه کنم …
لای قاچ باسن هاشو باز کردم و کیرمو هدایت کردم به طرف کوسش. سر کیرم آروم روفت تو کوسش. گردی باسن های رخساره رو بغل کردم و شروع کردم به گائیدن اون کوس جادوئی. نیم ساعتی تلمبه زدم. متوجه شدم رخساره در حال لرزیدنه و بدنش به رعشه افتاده فهمیدم ارضا شده. باسن هاشو فسار دادم و له خودم چسبوندمش. بدن رخساره تکون تکون می خورد. ارضاء طولانی رخساره بیشتر منو حشری کرده بود ولی انگار قرار نلود آبم بیاد. بلند شدم. رخساره رو برگردوندنم. پاهاشو باز کردم. لنگاشو دادم بالاو از جلو به کوسش حمله ور شدم. کیرمو تا بیخ کردم تو کوسش و لبامو گذاشتم رو دهن خوشگلش. رخساره هم خجالت می کشید و هم نفس نفس می زد. مشغول گائیدن بودم که زبونشو کرد توی دهنم. هم زبونشو می خوردم هم کوس می کردم.تو بهشت بودم. نزدیک آمدنم بود. آروم آروم ادامه دادم. سرمو بردم در گوشش گفتم می خوام رو صورتت خالی کنم. به علامت رضایت چشماشو دو بار بست. بلند شدم. موهای سرشو گرفتم . زانو زدو سرشو آوردم جلو و آبمو با شدت روی صورت خوشگلش خالی کردم. از پیشونی تا روی بینی و لپ هاش. رخساره در زمان ارضا شدن من هیچ عکس العملی نشون نداد و فقط چشماشو بسته بود.

ادامه دارد

نوشته: پیمان


👍 22
👎 1
31701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

859756
2022-02-18 00:56:23 +0330 +0330

اومدم بگم اول 😄😁

0 ❤️

859813
2022-02-18 02:47:38 +0330 +0330

ساعت خواب 😂😂😂😂

0 ❤️

859864
2022-02-18 07:54:28 +0330 +0330

خدا خیرت بده همیشه بگرد از این کس های کیر واجب پیدا کن صواب داره

0 ❤️

859881
2022-02-18 10:38:35 +0330 +0330

«خانواده مذهبی و در عین حال روشنفکر.»
ترکیب این دوتا مثل گوز و شقیقه میمونه💨

1 ❤️

859891
2022-02-18 12:13:58 +0330 +0330

۴۰سال ازشون خبری نداشتین
بعد چجوری ب کونی دست زدی ک سال ها تو کفش بودی

گوزنیم مگ😐

1 ❤️

859910
2022-02-18 15:31:07 +0330 +0330

عالی بود
منتظر ادامش هستم

0 ❤️

859925
2022-02-18 17:27:16 +0330 +0330

به این میگن زن زندگی نه دیوونه😂😂😂
همینکه حرفی نمیزنه حرف ندارن😅😅😅

0 ❤️

859971
2022-02-18 22:51:46 +0330 +0330

مذهب و روشنفکری اصلا نمیان به هم فازت چیه

0 ❤️

859974
2022-02-18 23:09:23 +0330 +0330

با یه پیک شراب کمرت شد تیرآهن نیم ساعت تلمبه زدی؟؟؟تاپ رخساره رو درآوردی قفل سوتینشم باز کردی سینه های۸۵ لخت لخت شدن ولی باز ادامه دادی جلوتر رفتی با دندون زیپ تاپ قرمزشو باز کردی؟؟؟ چنتا چتتا پوشیده بود مگه؟؟؟جقی فکر کنم فیلم سوپر میدیدی و جق میزدی که یدفه فیلم قط شده مجبور شدی از اول ببینی به خاطر همین قاطی کردی

0 ❤️