من و زینب

1397/12/21

سلام خدمت دوستان عزیزم
حمید هستم ۲۷ ساله از کرج
نویسنده خاطره من و خواهر زن عزیزم مهسا
یکی از دوستان پرسیده بود خواهر زنت چند سالشه باید بگم اون دوماه از من بزرگتره
دوستان لطف کردن و از خاطره ی قبلیم استقبال کردن گفتم خاطره ی خودم و زینب رو هم براتون بنویسم شاید خوشتون اومد
یه روز گرم تابستونی حدود ساعت چهار پنج بعدظهر بود که از دفتر زدم بیرون همینطوری که از بلوار کاج به سمت کرج می اومدم و با گوشی صحبت میکردم دیدم یه دختر خوشگل تو ایستگاه تاکسی واستاده بود و یه پسر افغانی هم یکم جلوترش بود که اومدم جلو دختره ترمز زدم پرسید میدون میرید با علامت سر گفتم آره که تو همون لحظه افغانیه هم اومد پرسید میدون ؟که بهش گفتم نه و دختره سوار شد حرکت کردیم.یکم بعدش من تلفن رو قطع کردم و ازش پرسیدم که ببخشید کجا میرید با گوشی صحبت میکردم متوجه نشدم.گفت کرج دیگه میخوره مسیرتون که؟؟؟بهش گفتم نخوره هم بخاطر شما میخورونم.خندید با شالش خودشو باد زد و گفت هوا چقدگرم شده منم گفتم آره والا،ماشین منم تو آفتاب پارک بود خیلی گرمه بزار کولر بگیرم و کولر رو روشن کردم و تا میدون باهم صحبت کردیم و گفت که بوتیک داره. منم بهش گفتم اگه اشکال نداره شمارشو داشته باشم که اونم استقبال کرد و شمارشو گرفتم. دیگه رسیده بودیم و پیاده شد که بره.ازش پرسیدم کی میتونم بهت زنگ بزنم که گفت هروقت دوست داشتی بزنگ. وقتی داشت ازم دور میشد دیدم عجب تیکه ایه با خودم گفتم عمرا این جواب تلفن من رو بده فقط سوار شده بود که مفتی برسه به مقصدش.

حدود یکی دو ساعت بعد دلم طاقت نیاورد گفتم بزار بزنگم ببینم جواب میده؟اصلا شماره رو درست داده بهم یا نه. زنگ زدم و جواب داد بعده سلام و احوالپرسی خودم رو معرفی کردم و ازش خواستم شمارم رو ذخیره کنه و بعده یه صحبت کوتاه قطع کردم.با خودم گفتم الان شمارم رو نداشت جواب داد بعدش یه مزاحم ذخیره میکنه و دیگه جواب نمیده.گذشت تا فرداش ظهر حدود ساعت دو و نیم بود که باهاش تماس گرفتم و در عین نا باوریم جواب داد و کلی گرم تحویل گرفت و شروع کردیم صحبت کردن.گفت که ۳۱ سالشه و از شوهرش جدا شده یه پسر ۸ ساله داره و با پدر مادرش زندگی میکنه و از دروغ متنفره.خیلی حرف زدیم و گفتم دوست دارم ببینمت که گفت امروز که نمیرسم ولی ردیف میکنیم فردا همدیگه رو میبینیم.گفتم دوست داری کجا بریم که گفت تو میخوای مهمون کنی هرجا تو بگی همونجا میریم.منم گفتم والا من نمیدونم هرجا دوست داری بگو.کلی کلنجار رفتیم آخرش گفت من نمیگم هرجا دوست داری بگو بریم.منم گفتم یعنی هرجا بگم میای؟گفت آره.گفتم حتی اونجا(بایه لحن شیطنت گفتم که بفهمه منظورم خونس)که گفت حتی اونجا.گفتم مگه منظورم رو فهمیدی گفت آره دیگه منظورت خونس.گفتم واقعا میای گفت آره.قرارمون شد فردا ساعت یکه ظهر بریم یجا قلیون بکشیم و بعدش بریم خونه.با خودم گفتم عمرا اگه بیاد الان با دوستاش جمع شدن مارو کیر کردن دارن به ریشم میخندن.مگه میشه با طرف امروز آشنا بشی و دو روز بعد سوارش باشی اونم داف به این قشنگی؟؟؟عمرا…با این حال به داداشم زنگ زدم و خونه اش رو واسه فردا اوکی کردم و فردا سریع کارام رو جمع و جور کردم و رفتم پیش ممد اخلاص یه بس شیره ناب زدم و کمرم رو سفت کردم که اگه یوقت اومد زود آبم نیاد ضایع بشم.حدود ساعت یازده بود بهش زنگ زدم ببینم چی میگه که خیلی عادی برخورد کرد و گفت ساعت یک میبینمت.پیش خودم گفتم آره تو که راست میگی الان ساعت یک یه بهونه میاری و کنسلش میکنی.

خلاصه ساعت یک شد و رفتم سر قرارزنگ زدم گفت الان میام.باز گفتم آقا حمید واستا تا بیاد اگه اومد هرچی میگی بگو.تو همین فکرا بودم دیدم یدونه داف از دور داره میاد پریروز زیاد خوب ندیده بودمش دو دل بودم خودشه یا نه؟که دیدم اومد سوار ماشین شد و باهام دست داد و حرکت کردیم.داشتم شاخ در می آوردم مگه میشه انقد راحت همه چیز ردیف بشه.بهش گفتم حالا کجا بریم قلیون بکشیم که گفت من تا ساعت چهار باید برگردم مغازه.چقدر میخوای پول قلیون بدی گفتم حدود بیست سی تومن.گفت اون رو بده به خودم بریم خونه.هم بیشتر باهم هستیم هم قلیون واسه سلامتی ضرر داره.منم گفتم حله.رفتم سمت خونه.تو راه از کوچه پس کوچه و فرعی میرفتم و هی آینه رو نگا میکردم که نکنه تله باشه بخوان رو کار بگیرنمون و ازم اخاذی کنن که دیدم نه خبری نیست و رسیدیم به خونه ماشین رو بردم تو پارکینگ و رفتیم بالا.همینکه رسیدیم بغلش کردم و بوسیدمش و محکم تو بغلم فشارش دادم و بدنش رو از رو لباس لمس کردم و گفتم من برم آب بیارم بخوریم خنک بشیم تو هم لباسات رو سبک کن گرمه.از یخچال اب رو برداشتم اومدم دیدم واااااای خدای من یه تاپ تنش بود که بیشتر سینه هاش ازش زده بود بیرون.آب رو گذاشتم رو اپن و همینطوری حمله کردم به سینه هاش.میخوردم،بوس میکردم،بو میکشیدم.مگه داریم سینه به این خوشگلی و خوشمزگی و خوش فرمی؟هرکدومش اندازه کله من بود.همونطوری کلی بالای سینه هاش رو خوردم و بوسیدم درست مثه کس ندیده ها داشتم رفتار میکردم ولی واقعا دست خودم نبود.یکم بغلش کردم و از پشت کونش رو مالیدم.که گفت بزار آب بخورم بریم تو اتاق انگار خیلی عجله داری.رفتیم تو اتاق و تخت مخت که نداریم ما معمولیا.یه پتو انداختم زیرمون که فرش اذیت نکنه.و تو یه چشم بهم زدن لخت شدیم و من واقعا اصلا کسش رو نگاه نکردم و منتظر بودم سوتینش رو در بیاره برم سراغ سینه هاش.سوتینش رو درآورد دیدم پسر عجب نوکی داره این.درست اندازه نصف یه بند انگشت.نوکش رو دهن گرفتم و شروع کردم به خودن.یکی رو میخوردم یکی رو میمالیدم بوس میکردم اصلا یه وضعی.

حدود یه یک ربعی همینطوری سینه هاش رو میخوردم و تو دنیای خودم بودم که گفت بسه دیگه تمومشون کردی.گفتم نمیدونی چقد سینه هات عالیه که خندید و گفت فکر کنم کسم داشته باشم و برو ببین اون چطوره.جفت سینه هاش رو بهم چسبوندم بوسشون کردم و رفتم پایین.دیدم بابا راست میگه بنده خدا بهشت اصلی اینجاست.یه کس تمییییییییزه تپلی که بادم کرده بود و انقد ازش آب رفته بود تا سوراخ کونش خیس شده بود.بهش گفتم میشه سرپا واستی سرتا پات رو یه نگاه بندازم؟مگه میشه بدن انقدر قشنگ.سینه ها بین هشتاد و پنج تا نود سرپا.بدون کوچکترین شکم.رنگ پوست سبزه مایل به تیره و یه کون خوش فرم استاندارد و بی نهایت نرم و یه کس پف کرده ناز که انگار خدا نقاشیش کرده.بدون کوچکترین نقص.لباش رو وقتی میخوردم کیف میکردم لبای گوشتی و یه لپ ناز که وقتی میخندید چال می افتاد.با این تعریفای من شاید بگید خالی میبنده ولی من خودم گفتم واقعا باورم نمیشد دارم یه همچین کسی رو میکنم.خوب که نگاش کردم با دستمال کسش رو خشک کردم و افتادم بجونش.حالا یکی بیاد من رو از کس این جدا کنه.خدا چرا این دختر رو هرجاییش رو میخورم سیر نمیشم انقد کسش رو با ولع میخوردم که باور کنید یکی دو بار احساس کردم بی هوش شد و ترسیدم ول که میکردم میدیدم چشماش رو باز میکرد.یه یک ربعی هم کسش رو حسابی خوردم که گفت بسه دیگه دارم میمیرم.چقد خوب میخوری نامرد دو بار ارضا شدم.واقعا منم فکر کنم یه لیوان آب کسش رو خورده بودم بند نمی اومد.پاهاش رو باز کردم و کله کیرمو یکم مالیدم رو چوچوله گوشتیش و بعد آروم کله کیرمو تا ختنه گاه کردم تو کسش.بازم یه تجربه دیگه.کسش تنگه تنگه بود و گوشتی و پر از آب لزج.واقعا من کس زیاد کردم ولی به جرات هیچ کدوم مثه این نبود حتی سپیده که بعدا خاطرش رو براتون تعریف میکنم.وقتی کردم تو کسش یه لحظه احساس کردم الانه که آبم بیاد.تکون ندادم رفتم روش یکم ازش لب گرفتم و کیرمو درآوردم و دوباره تا ختنه گاه میکردم تو و میکشیدم بیرون که گفت تا ته بکن طاقت ندارم منم تا خایه کردم تو کسش.هر بار که تلمبه میزدم میگفتم الانه که آبم بیاد.واقعا انگار که تو کل مدت داشتم ارضا میشدم ولی تموم نمیشد و آبم نمی اومد.حدود ده دیقه ای همینطوری تلمبه زدم و بعد ازش خواستم چهار دست و پا بشه(داگ استایل)چون من عاشق این حالتم.چهار دست و پاشد و یکم کمرشو باسنش رو لمس کردم و بعد کیرمو کردم تو کسش.همینطوری تلمبه میزدم.انگار کرده بودم تو ژله کسش نه خشک میشد نه گشاد.همینطوری کیرمو سفت به طرف تو میکشید.یه پنج دیقه ای تلمبه زدم و سوراخ کون خوشگلش رو نگاه میکردم و ورود و خروج کیرم و تو کسش.واقعا دوست نداشتم تموم بشه.بهش گفتم میشه از پشتم بکنم که گفت هرجا دوست داری بکن.یکم دیگع تلمبه زدم و تندش کردم که یهو احساس کردم دیگه واقعا داره آبم میاد کشیدم بیرون که نیاد تا کونش رو بکنم که کار از کار گذشت و آبم پاچید رو کمرش.گفت چیشد میخواستی بزاری پشت که گفتم انقد کست تنگ و خوب بود که آبم رو آورد.(با اون کاری که من کرده بودم نباید زیر یه ساعت می اومد)گفتم اگه اشکال نداره یکم استراحت کنیم و راند بعدی رو از پشت بزنم که موافقت کرد.حدود نیم ساعتی لخت تو بغل هم بودیم و لب میگرفتیم و سینه هاش رو میخوردم و بوس میکردم میمالیدم و خلاصه باهم ور میرفتیم.بعدشم هرکاری کردیم کیر من بلند نشد که نشد.زینب گفت میخوای بریم دفعه بعد از پشت بزن من دیگه دیرم میشه.منم قبول کردم و زدیم از خونه بیرون.تو راه بهش گفتم که واقعا فکر نمیکردم بیای و هنوزم باورم نمیشه باهم سکس کرده باشیم و واقعا شاید به جرات بگم بهترین سکسه من تا الان بوده و اونم کلی خندید و گفت کار داریم حالا با هم.رسوندمش و خداحافظی کردم که گفت پول قلیون چیشد گفتم واقعا میخوای؟گفت آره بابا بده شارژ ندارم بگیرم لازم میشه.از باجه بیست تومن گرفتم و بهش دادم.ح

دود یک هفته ای باهم دوست بودیم و یک روز زنگ زد من خونه بودم نتونستم جواب بدم و بعدش که زنگ زدم گفت چرا جواب ندادی گفتم خانومم پبشم بود.گفت مگه زن داری گفتم آره.که قاطی کرد و کلی فحش بهم داد که چرا از من سوء استفاده کردی و بهم دروغ گفتی و این حرفا.منم گفتم بابا توکه از من نپرسیدی اصلا.خوب شد نپرسیده بود وگرنه راستشو میگفتم از دستم میپرید.بعدشم من رو گذاشت تو بلک لیست و دیگه هم جوابم رو نداد.ولی زینب اگه یروزی داستان رو خوندی بابت همه چیز ممنونم دوستیمون گرچه کوتاه بود ولی بهترین سکس من رو رقم زدی که هیچوقت فراموش نمیکنم.اگه تونستی از بلک لیستم خارج کن.ممنونت میشم.
دوستان اگه خوشتون اومد بگید خاطره سپیده رو زید فابریکم البته قبل ازدواج رو براتون تعریف کنم.
من همینجا از استادم عمو کاظم تشکر و قدر دانی میکنم
مثه همیشه دوستون دارم.کامنت بزارید همه اش رو میخونم.

نوشته: حمید


👍 8
👎 4
39110 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

753815
2019-03-12 21:13:31 +0330 +0330

یک جنده تک پرون گیر آوردی چه ذوقی کردی حمید خان
یک بست از شیره ناب زدی کمرتو سفت کنی
کیر همون ساقیت ممد اخلاص مخلصانه تو کونت

2 ❤️

753844
2019-03-12 22:20:43 +0330 +0330

غرق نعمتی شما!مصداق یکی نونوایی داره یکی هم یه لقمه نونی شما،تو منحصر بفردی چشمای رنگی رنگی لبات به…

0 ❤️

753874
2019-03-13 01:46:25 +0330 +0330

خدا رو هزار بار شکر که تو پلیس نشدی.وگرنه تا ننه متهم رو از شکاکی هات نمیگاییدی ول نمیکردی.

0 ❤️

753893
2019-03-13 05:40:54 +0330 +0330

کیرم تو تخیلاتت جقی

1 ❤️

753928
2019-03-13 08:43:32 +0330 +0330

مثل سگ دروغ میگی و البته تابلو بود از رو فیلم نوشتی والبته کمی هم از ذهن ملجوقت قاطی داستان کردی امیدوارم یک روز بیاد که زن بگیری و بتونی این کار ها رو کنی البته منم زنتو بکنم در نبود تو …

0 ❤️

753949
2019-03-13 12:13:37 +0330 +0330

من داستانت رو پسندیدم قشنگ بود

0 ❤️

753951
2019-03-13 12:50:01 +0330 +0330

به خیال خودت رفتی ماهی گلی بگیری،پری دریایی صید کردی
اون چه مغازه داریه که گیر۲۰تمنه،نه بابا دیده ازت چیزی براش نمی ماسه ولت کرده رفته سراغ بعدی

0 ❤️

754107
2019-03-13 23:49:39 +0330 +0330
NA

داستانت بدک نبود

0 ❤️

754160
2019-03-14 06:10:51 +0330 +0330

خواستم بگم با هرکی که ازراه رسید ارتباط برقرار نکن.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها