من و ساناز

1396/12/06

سلام دوستان این داستان واقعیه این بهترین خاطره سکسیمه و میخوام تا اخر عمرم هم بمونه
ماجرا از اینجا شروع شد که همسرم دانشگاه دولتی یکی از شهر های دیگه قبول شد و علارغم میل باطنیم مجبور به ترک تهران شدیم بعد از کلی مکافات تو اون شهر که خانواده همسرم هم اونجا بودن ساکن شدیم اوضاع مالیم بد نبود به سختی اونجا تو همون شغل قبلیم کار گیر آوردم از خودم بگم
یه آدم معمولی ام نه خیلی جذاب نه خیلی معمولی
خلاصه بعد از گذشت چند ترم از تحصیل خانمم منم به فکر افتادم تا ادامه تحصیل بدم زدو تو همون شهر قبول شدم وارد دانشگاه شدم بعد از ثبت نام دیدم رشته ما دو تا گروه اقایان شاغل و خانمها غیر شاغل ماهم که شاغل …
تو گروه ما کلا پنج تا خانم شاغل هم بود
سه تاشون کن کلا چهره شون با گونی کنفی تفاوت چندانی نداشت البته از این بابت عرض میکنم که باتوجه به این که متاهلم بودن افه هایی میومدن که دخترای مجردم نمییومدن نمیدونم چرا این تصور داشتن که کل پسرای گروه به اینا نظر دارن بگذریم
موند دوتا دختر دیگه که خیلیم با هم صمیمی بودن
عسل دختری بود فوق العاده خشگل که کلا همه دانشگاه تو کفش بودن مجرد بود مهمان دار هواپیما و واقعا زیبا خیلی منم هم راحت بودم باهاش
با منم خیلی جور بود چون بچه ها منو همش بچه تهران صدا میکردن یه برتری کلامی روم زوم شده بود
البته ناگفته نماند من کلا خیلی به لباس پوشیدن اهمیت میدم اینم مزید بر علت بود
زد و یکی از بچه های کلاس که از اکیپ خودمونم بود باهاش دوست شد که به هفته نکشید ، تا فهمید دوستمون متاهله سریع کشید بیرون
موند ساناز که من اوایل خیلی خوشم نمی یومد ازش ولی خیلی خشگل بود البته نه از عسل ولی بازم میشه گفت با اختلاف دومین دختر خشگل دانشگاه بود
سینه ها ۸۵ باسنم که نگو
بقیشو بعدا موقعه سکس میگم
فقط یه بدی داشت متاهل بود
اونم چه شوهری داشت یه مرد ، روانی و معتاد
بیخودی به این بنده خدا مدام گیر میداد
بنابراین با توجه به این دو خصوصیات کسی بهش نزدیک نمیشد
وسطای ترم دوم بود که دیگه تقریبا همه باهم رفیق شده بودیم یه روز ساناز یه چند دقیقه ایی دیر تر امد معمولا خانمها ردیف جلو میشستن چون دیر امده بود جلو جا نبود مجبور شد بیاد وسط کلاس دقیقا جلوی من نشست وقتی نشست منم یه نظر کارشناسی بهتری داشتم دیدم اف چی نشست
رفیقم که کنارم بود متوجه شد اخر کلاس که شد گفت میخوای شمارتو بدم بهش گفتم نه بابا این که شوهر داره
گفت حالا بزار بدم منم گفتم بده بعد یه تیکه کاغذ کند وشماره مو نوشت گفت ساناز اونم برگشت انداخت براش افتاد گوشه صندلی گفت چی بود گفت بردار اونم بی تفاوت برش نداشت ماهم از کلاس خارج شدیم
ناامید شده بودم که بعداز پایان کلاس دوم برگشت و رو بهم گفت اون چی انداخت واسه من منم گفتم هیچی گفت شماره تو بود گفتم اره و اونم رفت گذشت تا بعداز یه هفته دیدم یه اس ام اس با یه شماره ناشناس امد البته اون زمان هنو وایبر و تلگرام نبود باز کردم فهمیدم ماله سانازه که یه اس ام اس عاشقانه معمولی بود
منم جواب دادم چون میدونستم تو خونه محدودیت داره صبر کردم تا فردا که کلاس داشتیم وقتی دیدم امد سر کلاس دیگه نگاهش عوض شده بود با چشاش یه جوری نگام میکرد که حس میکردم قشنگ ترین چشای دنیا نگام میکنه صبر کردم کلاس تموم شه زودتر از همه رفتم بیرون تو راهرو بهش زنگ زدم صحبت های معمولی و بهم گفت که فردا از سر کار بهت زنگ میزنم منتظر شدم تا فردا که دیدم زنگ زد قبل از این بگم که شوهرش انقدر بیمار بود که ما جمعه ها صبحانه میگرفتیم وتو دانشگاه با بچه ها میخوردیم عسل میگفت یه دونه نون هم براما بگیر وقتی میخواستیم نون رو بدیم میگفت شوهر ساناز میاد تو حیاط دانشگاه میشینه از دور چکش میکنه زنگ بزن به من میام دم در دانشگاه میگیرم که برا ساناز داستان نشه در این حد روانی بود
خلاصه زنگ زدن ها اس ام اس دادنا ادامه داشت تا پایان هفته تا بهم گفت شوهرم خیلی اذیتم میکنه منم که به واسطه لطف پدرزن ابلهم موردم مشابه اون بود باهم درد دل میکردیم من میگفتم عیب نداره اگه اون این کارو کرد تو هم از این در وارد شو
و اون هم همین حرفارو به من میزد بعد از یه هفته بهم گفت نمیایی بریم بیرون منم که از خدا خاسته گفتم چرا گفت من شرایطم خیلی بده میترسم شوهرم ببینتم گفتم چیکار کنم گفت ببین نمیتونی یه خونه ردیف کنی بریم اونجا گفتم چرا با امیر دوستم هماهنگ میکنم بریم گفت اوکی کن هستم من حتی یه لحظه هم به سکس باهاش فکر نکردم چون متاهل بودم خیلی فشار روم نبود و میتونستم خودم رو کنترل کنم
اینو بگم که هرکسی اندازه خودش زرنگه، منم خیلی بی عرضه نبودم یه تعدای دوست دختر داشتم که تو مجردی با همشون چندباری سکس داشتم وهیچ کسی رو دست خالی رد نکردم ولی زن شوهر دار از خط قرمزام بود به هیچ عنوان نزدیکشم نمیشدم نمیدونم چرا و چی باعث شد انقدر به ساناز نزدیک بشم.

بعد از ظهرکلاس داشتم به امیریکی ازدوستای دانشگاهم گفتم امیر میشه من یه بنده خدایی رو ببرم خونتون گفت جمعه زن و بچم نیستن کلید میدم برو
ماهم که جمعه از صبح تا ساعت ۲ کلاس داشتیم
خبر خوشایندو دادم قرار شد ساعت اول رو بریم دم دانشگاه من کلیدو بگیرم بیاد همون حوالی سوارش کنم بریم
جمعه شد کلیدو گرفتم سانازم امد تو دانشگاه یه خودی نشون داد اشاره کردم بره اونم تا کلاس شروع شد برگشت منم دنبالش با ماشین سوارش کردم به سمت خونه امیر راه افتادیم اول من رفتم سویچ ماشینو دادم و گفتم میرم بالا زنگ میزنم بهت بعد تو بیا که کسی مارو باهم نبینه شر بشه واسه رفیقم
امد بالا بعد از اینکه مانتوشو دراوردتازه فهمیدم کی هست
بهش گفتم تو شوهر داری من تا الان همه جور کثافت کاری کردم ولی دستم به زن شوهردار نخورده اگه میخوایی میشینییم حرف میزنیم بعد میریم
گفت اصلا امدم اینجا که بهش خیانت کنم الان چند ماه میشه دست به من نزده منم دارم خود ارضایی میکنم میدونم با یه نفر دیگه هست چون گوشیشو چک کردم با یه دختره مجردم ارتباط داره باهاشم سکس کرده از اس ام اس هاش فهمیدم پاکم نکرده چون میدونست من هیچ وقت سر گوشیش نمیرم یه روز که حموم بود تلفنش زنگ خورد دیدم شماره افتاده بر نداشتم بعد از اینکه قطع شد تو اس ام اس هاش دیدم همون شماره پیام داده از سکست ممنونم و این دری وری ها و چنتا هم اس ام اس عاشقانه بازم خدمو گول زدمو گفتم شاید اشتباه شده چندروز از باجه تلفن به اون شماره زنگ زدم مطمئن شدم یه دختره اسمشم مرجانه گفتم تو از کجا میدونی گفت یه روز زیاد حالش میزون نبود فکر کنم تازه شیشه کشیده بود منو اشتباهی مرجان صدا زد منم بعد از چند بار که به اون شماره زنگ زدم فهمیدم خط مال یه دختره زنگ زدم گفتم مرجان خانم گفت بفرمایید بعدم یه فامیلی الکی گفتم قطع کردم الان مطمئنم منم، میخوام بهش خیانت کنم
حرفاش تموم نشده بود که شروع کرد با تمام وجود لبامو خوردن منم چیزی کم نزاشتم وای که چقدر حرفه ایی بود کم کم سراق لباساش رفتم بر خلاف همه که لباسهای دختر اینجا تعریف میکنن من یادم نیست چی تنش بود ولی هرچی بود دراوردم یه جفت سینه ۸۵ خوشگل زیرش تو یه سوتین خود نمایی میکرد همینجوری که گردنشو میخوردم از پشت سوتینشو باز کردم با دستش جلوی سوتینشو گرفته بود بعداز اینکه باز شد سوتینشو کشیدم وای داشتم میمردم دوتا ممه سفت و شق با نوک صورتی جلوم التماس میکردن دیگه اختیارم دست خودم نبود خوابوندمش پریدم روش انقدر میخواستم بخورم که تموم شه ههمش بره تو دهنم ولی نمیشد
تا شروع کردم به خوردن فهمیدم حالتش عوض شد دوزاریم افتاد که بیش از اندازه رو سینه هاش حساسه پاهاش باز شد میدونستم دیگه هیچ کاری نمیکنه و تسلیم منه همینجوری که رو زمین دراز کشیده بود کمرشو دادم بالا و شرت و شلوار باهم دراوردم خودشم کمک کرد و از پاش درامد یکم خجالت میکشید دستشو گذاشته بود رو کسش تیشرتمو دراوردم دستشو برداشتم چی میدیدم یه بدن سفید دوتا سینه بزر گ و خوش فرم یه کس صورتی تپل رونای چاق و دوست داشتنی واسه اینکه به اون خیلی حال بدم میخواستم کس شو بخورم ولی خیلی بدم میاد از خوردن پاهاشو باز کردم اول دست مالیدم دیدم خیسه خیسه امدم شروع کنم به خوردن که گفت نخور دوست ندارم منم که از خدا خواسته بلند شد شروع کرد به باز کردن کمربندم خودم باز کردمو شرت و شلوارمو با هم دراوردم
کیرمو گرفت تو دستشو سرشو خم کرد لای پام اروم اروم شروع کرد به لیس زدن و خوردن وای تاحالا انقدر خوب کسی نخورده بود منم با سینه هاش ور میرفتم دراز کشیدمو به کارش ادامه میداد چقدر حرفه ایی بود تو دلم میگفتم واقعا خاک برسر شوهرت تو چیزی کم نمیزاری که به تو دست نمیزنه همینطور که داراز کشیده بودم کج شدم شروع کردم به مالیدن کسش و بزور دستامو به کونش میرسوندم واقعا همه چیش یک بود اندازه کون کس سینه عالی بود یه دفعه به خودم امدم دیدم یه میک دیگه بزنه ابم فوران میکنه یهو گفتم نخور نخور الان ابم میاد سریع کشیدم بیرون خیلی واسم مهم بود اول اب اون بیاد نشستم سانازو خوابوندم گفتم چه جوری دوست داری یه نگاه به من کرد یه نگاه به کیرم گفت استرس داری گفتم اره گفت این که خوابید بزار بخورم گفتم نه انقدر خوب میخوری آبم میاد میری تو کف کیر دیگه هم راست نمیشه گفت من راستش میکنم گفتم حالا چه جوری بکنم گفت سگی از پشت چهار دست و پا شد کیرمو گرفت از زیر مالید به کسش که خیس بود تا رسید به کسش راست شد ارو ارو کردم توش مگه میشه چه کس تنگی انگار برعکس بقیه بود استخونای کسش به هم نزدیک تر بودن با یه لایه زیاد گوشت زیاد پوشیده شده بودن خیلی خوب بود شروع کردم به تلمبه زدن همش به این فکر میکردم که چقدر تنگه با یه دستم سینشو میمالیدو و فشار میدادم و چنگ میزدم با یه دستم کون بزرگ و سفید و تپلشو

گاهی هم خم میشدم روش و بالای کس گوشتیشو میمالیدم ومثل وحشیا مکنندم ازش پرسیدم ابت امد گفت نه بیاد میگم
خیلی زور زدم و خودمو کنترل کردم یه دفعه سریع میزدم یه دفعه کندش میکردم تا ابم نیاد و مطمئن شم اول اب اون بیاد همینجور که داشتم سینه شو میمالیدم یه دفعه دیدم دستمو گرفت فهمیدم الان دیگه موقعه اشه فشار و سرعت تلمه رو بیشتر کردم با دوتا دستام کونشو گرفتم عقب جلو میکردم

مطمئن شدم اب ش امد خودمم داشتم ارضا میشدم که دراوردم راستش دیگه خسته ام شده بودم پرسیدم امد گفت اره گفتم میاد بازم گفت نه گفتم میارم بازم گفت ببینیم داراز کش شدمو نشست روم چی میدیم یه هیکل بی نقص همه چی تموم بود موها لخت و مشکی که ریخته بود جلوی صورتش و سرش پایین بود داشت کیرمو بادستش تنظیم میکرد که بره تو سینه های تو اون حالت لخت وآویزون باسایز عالی و یه کس بی نظیر و خیلی تنگ تو این حالت که باهاشم جمع تر بود کسش تنگ ترم شده بود یدفعه انگار همه وجودم چرب شد کیرم تا انتها وارد کسش شد انگار کل بدنم رفت تو کسش همه سلول هام حال کردن وقتی رفت توش تلنبه نمیزد پاهشو اورد پایین و شروع کرد به چرخوندن کونش رو بدنم خیلی لذت بخش بود یذره که این کارو کرد شروع کرد به بالا پایین کردن خودش منم انگار تو این دنیا نبودم راستی راستی یه حوری از بهشت امده بود با دو تا دستام باسنشو بلند کردمو شروع کردم سریع تلنبه زدن یه ذره که زدم دیدم نزدیکه امدنمه کندش کردم شروع کردم باشصتم کسشو مالیدن دوبارت یاد سینه هاش افتادم و با اون دستم اونار مالیدم اونم اروم اروم رو من بالا پایین میشد فهمیدم داره ابش میاد باز کونشو با دستام بالا نگه داشتمو شروع کردم سریع تلنبه زدن دستشواز رو زانو هام برداشت گذاشت رو سینم فهمیدم این بارم شد دیگه داشتم میترکیدم خودشم خسته شده بود گفتم ابم داره میاد بریزم توش گفت نه حامله میشم سریع از روم پرید پاین و کیرمو کرد تو دهنش به یه ساکم نرسید فکر کنم ۱لیتر اب داشتم کل ابمو تو دهنش جمع کرد مطمئن شد دیگه تموم شده بدو بدو رفت سمت دستشوی دهنشو خالی کرد وقتی امد نای حرف زدن نداشتم گفتم خوب قورت میدادی گفت بو وایتکس میده نمیشه خورد
خندیدو پیشم خوابید سرشو گذاشت رو سینه ام شروع کرد باکیر پژمردم بازی کردن منم با اون دستم رفتم سراغ سینه اش گفت خطریه ها من سینه هام خیلی حساسن دست بزنی بهش لنگام وامیشن گفتم تو که دوبار ابت امد گفت باشه بازم میخوام …
این بهترین سکس زندگیم بود با وجود این که هفت ، هشت سال از این ماجرا میگذره .
هم به خاطر خود ساناز که خیلی با معرفت بود هم خاطر نوع سکسش بازم بخاطر معرفتش که با همه دخترا فرق داشت اگه طولانی بود ببخشید اگه دوست داشتین کامنت بزارین که ماجرا های دیگه رو تعریف کنم.

نوشته: مهرداد


👍 3
👎 4
3981 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

675169
2018-02-25 21:32:23 +0330 +0330

عجب،،اوفففغغغ

0 ❤️

675173
2018-02-25 21:36:36 +0330 +0330

بشتر از دو بند باشه نمیخونم

0 ❤️

675174
2018-02-25 21:39:17 +0330 +0330

یه لیتر آب،مگه پمپ بنزینه!!!

0 ❤️

675203
2018-02-25 22:23:45 +0330 +0330

اره شوهرش واقعا روانی بود که به زن جندش, که تو دانشگاه به مردای عنچهره متاهل کس میداد شک داشت پدرزن تو هم روانی بود که به داماد کونی هوسبازش که اول دختر مردمو بدبخت کرده بود بعد تازه یادش افتاده بود بره دانشگاه بیوفته دنبال عسلو سانازو کوفتو زهر مار شک داشت اصلا تو اون شهر همه دیوانه بودن فقط تو یکی عاقل بودی درضمن کسمغز, مهماندار هواپیما کمترین وقت ازادو دازه چون کارش شبو روز, نداره محاله بتونه بره دانشگاه درس, خوندن اونا تو دانشکده هوانوردی درس مهمانداری میخونن بعدم میرن سرکار واقعا وقت گیرشون یعنی بجز الت تناسلی همکلاسیای زنت هیچ چیز راستی تو کستانت نبود!!!

0 ❤️