من و شاه کس دانشگاه

1397/08/21

من سامانم 19 سالمه پارسال بعد اخذ دیپلم مکانیک با یه رتبه ای که زیاد چنگی به دل نمیزددانشگاه قبول شدم … اونایی که رفتن میدونن مکانیک بر خلاف رشته هایی مثل حسابداری یا کامپیوتر که دختر توش زیاده متاسفانه خشکسالیه… اما تو درسایی که با رشته های دیگه مشترک داشتیم تکو توک دخترم توش پیدا میشد … یه روز سر کلاس فیزیک یه دختره بدجور منو به خودش جذب کرد … اصطلاحا پلنگی بود واس خودش حدودا 19ساله بود پوستش فوق العاده سفید بودو با چشمای سبز خمارش که اصطلاحا میگفتن سگ داره منو دیوونه ی خودش کرده بود … قدش متوسط بودو هیکل زیبایی داشت . سینه و باسن نسبتا برجسته و یه لبخند شیطنت آمیز که همیشه گوشه ی لبش بود که آدمو دیوانه وار عاشق خودش میکرد . یه مانتوی نارنجی جلوباز با یه شلوار جین تنگ که حدودا یه وجب بالا تر از قوزک پاش تا خورده بود . تا با پاهای سفید قشنگش که با رگای آبی پوشیده شده بود دلبری کنه … یه پابند قشنگم به پای راستش بسته بود که تحریک کنندگی پاهاشو چند برابر میکرد … و یه کتونی لژ دار مشکی که قدشو بلند تر نشون بده …واقعا محو تماشاش شده بودم … سر حضور غیاب حواسمو جمع کردم ببینم اسمش چیه که بلخره موفقم شدم . اسمش مائده بود . با خودم احد بستم هرطور شده مخشو بزنم دوست داشتم اون عروسک زیبا فقط ماله من باشه . تو دانشگاه دائما زیر نظر داشتمش . دیگه کارم شده بود پاییدن مائده . چند وقتی که زیر نظر گرفتمش فهمیدم فقط من خاطرخواهش نیستم خیلیای دیگه ام به درد من دچارن . نگاه های سنگین و شهوت الود دانشجوها و حتی اساتیدو رو مائده حس میکردم . تو راهرو که رد میشد دانشجوهای دیگه با چشم میخوردنش و این منو نارحت میکرد . یه جورایی عاشقش شده بودم . خیلی زود تر از اون چیزی که فکر میکردم وا داده بودم … مائده دانشجوی مهندسی پزشکی بود … چند وقت بعد فهمیدم زید داره .البته چندبار با پسرا دیده بودمش اما خودمو دلداری میدادم که ممکنه دوست اجتماعی باشن و رابطشون خیلی جدی نباشه . اما همیشه یه صدایی بهم نهیب میزد مگه میشه همچین گوشتی رو زمین بمونه . اما دائما این افکارو از خودم دور میکردمو به خودم امید میدادم. تو کلاسایی که مشترک داشتیم همیشه سعی میکردم پشتش بشینم که بتونم حسابی وراندازش کنم مخصوصا اون پاهای سفید قشنگش که عاشقشون بودم سرکلاس دائما شق میکردم و اصلا رو درس تمرکز نداشتم …

1ماه گذشت دل خوشی من شده بود دیده زدنه مائده تو کلاس و محوطه دانشگاه… پیش خودم میگفتم حالا که نمیتونم به دستش بیارم اما حداقل یه دل سیر که میتونم نگاش کنم … تو کلاس از پاهاش عکس میگرفتم و باهاشون جق میزدم و خودمو خالی میکردم و دائما ب مائده و اون پاهای قشنگش فکر میکردم و این واقعا تحریکم میکرد … همچنان زیر نظر گرفتنای مائده ادامه داشت تا این که چند باری تو محوطه دانشگاه شاهد جروبحث مائده با زیدش بودم

حالا از زیدش بگم … اسمش رضا بود قد بلند و هیکل پری داشت پوستش تیره بود و صورتش خیلی ضمخت بود از چنتا از بچه های دانشگاهم شنیده بودم قرصیه … داستان عشقشون یه جورایی مثل دیو و دلبر بود . این سلیقه ی بد واقعا از مائده بعید بود . رابطشون سرد شده بود اما هنوز به جدایی نکشیده بود . کار منم شده بود عکس گرفتن از پاهای مائده و جق زدن با عکسا … پیش خودم گفتم حالا ک رابطشون سرد شده بهتره منم یه خودی نشون بدم و یکمی به مائده نزدیک تر بشم . تا اون موقع زیاد با مائده ارتباط نگرفته بودم در حد یه سلام و احوال پرسی خشکو خالی … فرداش به بهونه ی گرفتن جزوه یکمی باهاش حرف زدم داشت قند تو دلم آب میشد . جزورو با خوشرویی بهم داد اما تاکیید کرد که حتما تا فردا بهش برگردونم . خداحافظی کردیمو جزور اوردم خونه … بازش که کردم عطر مائده اتاقو پر کرد کیرم داشت نیم خیز میشد .به اون نوشته هایی که مائده با اون انگشتای ظریفش نوشته بود نگاه میکرد . خطشم مثل خودش ظریفو خوشگل بود . جزورو بغل کردم قلبم داشت تند تند میزد . کیرم کاملا شق شده بود دراز کشیدمو با فکر اون پاهای قشنگش . انگشتای ظریف پاش … و استایل قشنگ بدنش یه جق حسابی زدم . دیگه اخرای شب بود جزورو که بوی مائدرو میداد بغل کردم و خوابیدم . خیلی حس خوبی بود انگار مائده کنارمه. فرداش جزورو به مائده برگردوندم و ازش تشکر کردم . خیلی کار خاصی نبود اما حداقل یکمی بیشتر باهام آشنا شده بود. چند بار دیگه ام ازش جزوه گرفتم و رابطمون نزدیک تر شده بود . هنوزم زیر نظر میگرفتمش . اما چند روزی بود که خبری از زیدش نبود . پیش خودم گفتم خیلی عالیه حتما کات کردن و میتونم بدون سرخر به مائده نزدیک شم . اواسط پاییز بود و هوا کم کم داشت رو به سردی میرفت . رفتم جلو سلام احوال پرسی گرمی کردیم و بهش گفتم سر خیابون دانشگاه یه کافه ی خوب هست پایه ای بریم یه چیزی بخوریم . اولش یکم . یکمی تعلل کرد اما با اصرار زیاد من بلخره راضی شد . تو راه کافه از این که همچین دختری کنار من راه میره واقعا احساس غرور میکردمو سعی میکردم خودمو بهش نزدیک کنم که دیگران فکر کنن زیدمه . بلخره رسیدیم کافه ی تنگو تاریکی بود یه میز دنج گوشه ی کافه گیر آوردیم و من به صندلی تکیه زدم مائده هم نشست یه موسیقی ملایم درحال پخش بود . جو شاعرانه ای حکم فرما بود . خیلی دوست داشتم مثل فیلما بشکن بزنمو بگم همون همیشگی اما خودمم تا به حاال به اونجا نرفته بودم .ازش پرسیدم چی میخوره یه قهوه سفارش داد البته تو اون سرما قهوه ام انتخاب بدی نبود . منم همونو سفارش دادم . جو ساکتی حکم فرما بود . مائده هم سرش تو گوشیش بود و تند تند درحال تایپ کردن بود. ملوم نبود داره با کی چت میکنه . منم با تشنگی داشتم پاهاشو دید میزدم خواستم به بهونه ی بستن بند کفش پایین برمو از زاویه ی بهتری به اون پاهای خوشگلش نگا کنم اما پشیمون شدم و گفتم ممکنه بفهمه و همه چی خراب بشه . چند دقیقه بعد قهوه هارو اوردن .نگاه های سنگین کافه چی رو مائده رو مخم بود. سعی کردم سکوت رو بشکنم . با شوخی گفتم چند وقته تنها میری و میای نکنه با رضا بهم زدید . همونطور که دستشو دور لیوان قهوش حلقه کرده بود . لبخند تلخی زدو گفت : آره کات کردیم . منم که خوشحالی وجودمو فرا گرفته بود خودمو کنترل کردمو با یه لحن متعجب گفتم : ااا چرا؟
گفت که دوست نداره درموردش صحب کنه . منم که زیاد برام مهم نبود زیاد اصرار نکردم . فقط میخواستم بدونم هنوز با همن یا کات کردن . اون روز خیلی خوشال بودم چون مائده هم دعوت به کافی شاپو قبول کرده بود هم تونسته بودم از زیر زبونش بکشم بیرون که کات کردن … این ینی یه قدم به پاهای خوشگلش نزدیک تر شده بودم.

چند ماه گذشت و رابطه ی من و مائده نزدیک تر شده بود . یه جور دوستای اجتماعی بودیم .چند باری کافه رفتیمو تو یکی از همین قرارها موفق شدم شمارشم بگیرم. منم ادای ادمای با حوصلرو درمیاوردم و دائما به پرحرفی های با مزه مائده گوش میدادم … اونم خیلی خوشش میومد یکی اینقدر با دقت به حرفاش گوش میکنه. رابطون نزدیکو نزدیک تر میشد . مائده هم از من خوشش اومده بود . منم از موقعیت استفاده کردمو پیشنهاد یه دوستیه کاملو دادم … اونم قبول کرد … اول رابطمون مثل همه باهم احد بستیم که با هم روراست و صادق باشیم هرچی تو دلمون هس بهم بگیم و هیچ چیز مخفی ازهم نداشته باشیم . مائده رو صداقت خیلی تاکیید داشت شاید به خاطر این ک تو رابطه قبلیش زخم خورده بود . التبه دلیل کات کردنش با رضارو خیلی ازش پرسیدم اما هیچوقت بهم نگفت و این برام مثل یه راز باقی موند .

چند وقت بود که از رابطمون میگذشت دیگه اواخر دی بود هوا سرد شده بود . یه روز که من کلاس نداشتم به مائده گفتم بعد دانشگاه میام دنبالت که بریم یه چرخی بزنیم اونم اوکی داد … هوا سرد بودو با ماشین چرخ زدن یه مزه ی دیگه ای داشت . با هزار تا دروغ دونگ 206 داداشمو قرض گرفتم . ماشین تمیزو دختر پسندی بود . اخه داداشمم خودش اهل دل بود . حدود ساعت 5 که رسیدم دم درب دانشگاه دیدم مائده زود تر از من رسیده . استایلش حرف نداشت یه کاپشن بنفش ، با ساپورت کوتاهش که یه وجب بالای قوزک پاش بود و پابند خوشگلش که همیشه به پای راستش میبست …داشتم راست میکردم . اما خودمو جم جور کردم که ضایه نکنم … شیشرو دادم پایین . رفتم جلو بوق زدم گفتم خانوم جایی تشریف میبیرین؟
یه نگاه متعجب کرد و با خنده گفت ماشین از کجا اوردی ؟ دزدیدی؟
گفتم : ن بابا قرضیه . بیا بالا
اومد نشست بدون سلام احوال پرسی یهو گونمو بوسید . یه چیزی مثل موج از بدنم رد شد … بهش گفتم: این چی بود؟گفت :شکلات
یه ذره وقتمون تو ماشین به مسخره بازی گذشتو بعدش راه افتادیم
داشتیم با ماشین اطراف دانشگاه چرخ میزدیم که گفت: سامی . هوا عجیب دو نفرس بیا بریم تو این پارکه یخورده قدم بزنیم …
منم اوکی دادمو ماشینو یه گوشه پارک کردم و پیاده شدیم.
دستای همو گرفته بودیمو مشغول قدم زدن بودیم . مثل همیشه مائده درحاال حرف زدن بود و من درحال دید زدن پاهای خوشگلش . که گفت خسته شده بریم بشینیم … رفتیم رو نمیکت آهنی یخ که سرماش ادمو تا مرز انجماد میکشوند نشستیم . مائده هم پاشو انداخته بود رو پاش و داشت صحبت میکرد منم زیاد با دقت به حرفاش گوش نمیکردم و محو تماشای پاهاش بودم . که یهو پاهاشو جمع کرد و گفت : بسته دیگه سیر نشدی؟ چته سامان از وقتی از ماشین پیاده شدیم داری پاهامو نگاه میکنی . جواب حرفای منم که فقط با سر میدی . بعد با خنده گفت هیزیم حدی داره بخدا . بعد کف دستاش هااا کرد و روشو کرد اونور . منم که فهمیدم سوتی دادم اول خواستم جمع جورش کنم . اما بعد گفتم بیخیال الان بهترین فرصته حالا که خودش 50% راهو اومده … صدامو صاف کردمو گفتم مائده ؟
گفت: جانم
گفتم: اول رابطمون قرار گذاشتیم که هیچیو از هم مخفی نکنیم درسته؟
گفت : آره . مگه تاحالا غیر از این بوده؟
گفتم: ن اما من یه چزیو میخوام اعتراف کنم
با لحن متعجب گفت چی؟
گفتم من یه گرایش خواص دارم … من فوت فتیشم.
گفت : ینی چی ؟؟؟
گفتم : ینی به پاهای خانوما علاقه دارم .مسخرس نه؟
فقط سر تکون میداد
گفتم: اگه مایل باشی یه بار امتحان کنیم
گفت: چی؟ چیکار کنیم ؟؟
گفتم : مثلا من پاهاتو ماساژ میدم ، میبوسم ، اگه بخوای لیس میزنم . خیلیا این گرایشو دارن خیلی از خانوماهم دوست دارن و لذت میبرن.
اولاش میگفت نه دوست ندارم و حالم بد میشه وقتی بهش فکر میکنم … اما من بهش تضمین دادم که فقط یه بار انجام میدیم و اگه دوست نداشت دیگه هیچوقت طرفش نمیریم… اونم با نارضایتی قبول کرد
بهش گفتم: خب خانومی پاشو بریم که ترتیب پاهای خوشگلتو بدم
با تعجب گفت: چی؟؟؟؟ الان ؟؟؟
گفتم : آره دیگه پس کی ؟؟
به شدت مقاومت میکرد اما بلخره با اصرارهای شدید من با بی میلی تمام راضی شد.
بهش گفتم که میریم تو ماشین و یه جایه خلوت کارمونو انجام میدیم … هرجا که دیدی داری اذیت میشی تمومش میکنیم.
با سر بهم اوکی داد …
رفتیم سوار ماشین شدیم و ساعت حدودا 7 بود و چون زمستون بود هوا داشت رو به تاریکی میرفت … اطراف دانشگاه پر از زمین های خالی بود یه جورایی بیابون بود … یه جاده ی خاکی خلوت اونجا بود که گه گاه بعضیا برا تمرین رانندگی میومدن اونجا … و اکثر اوقات خالی بود … رفتیم اونجا … ماشینو خاموش کردم … حدودا ساعت 7:30 بود هوا تقریبا تاریک شده بود … داخل ماشین اصن دید نداشت . به مائده اشاره کردم بره عقب بشینه . رفت عقب . منم صندلی های جلورو تا جایی که جا داشت جلو کشیدم که عقب جا باز شه … رفتم پیش مائده نشستم … قلبم داشت تو سینم منفجر میشد . مائده هم چهرش نگران بود …
بهش گفتم : این پاها دیگه ماله منه خانومی …ساپورتشو تا بالای زانوش کشیدم بالا… پای راستشو گرفتم و کشیدم به سمت خودم … بهش گفتم میدونی چه قدر به یاد این پاها جق زدم ؟؟ آروم بندای کفششو باز کردم و خیلی آرووم از پاش درآوردم … انگشتای پاش واقعا ظریفو کوچیک بود و یه لاک بنفش خوشگلم بهشون زده بود . انگشتای پاش تو فشار کفش خودشونو جمع کرده بودنو به هم چسبیده بودن … خیلی آروم با دستام انگشتای پاهاشو از هم باز کردم … پاشو یکمی آوردم بالا تر که بتونم کف پاشم ببینم . کف پاش صورتی رنگ بود و مثل یه آیینه برق میزد … زبونمو گذاشتم رو پاشنه پاش تا زیر انگشتاش ی لیس بزرگ و محکم زدم … مائده آهه خفیفی کشید و منم فهمیدم که داره لذت میبره… بعد شصت خوشگلو ظریفشو کردم تو دهنم … نوکش یخ بود … و من با لیسیدن گرمش کردم … تک تک انگشتای پای راستشو خوردم و اونم حسابی حال میکرد … حالا نوبت پای چپش بود … بندای کفششو با دندون باز کردم … از پاش دراوردم … پای چپشم مث پای راستش کاملا ظریفو زیبا بود … انگشتاش بهم چسبیده بود … پاشو دادم بالا و با زبون انگشتای پاشو از هم باز کردم و حسابی کف دوتا پاهاشو لیس زدم … مائده هم چشماشو بسته بود و لباشو گاز میگرفت …حس کردم کیرم داره تو شلوارم منفجر میشه … بی اختیار کیرمو مثل فنر انداختم بیرون و گذاشتم کف پای راسته مائده و همینطور کمر میزدم و پای چپشم تو دهنم بود … چند دیقه اینطور گذشت که حس کردم داره آبم میاد … انگشتای پای راست مائدرو گذاشتم زیر بیضه هام و شروع کردم به جق زدن … و آبمو با فشار خالی کردم رو زانوی مائده … و لشو بی حال کنارش افتادم … مائده از کیفش دستمال کاغذی برداشت و زانوی خودش و کیر منو تمیز کرد … خودمونو مرتب کردیم صندلیارو دادیم عقب و نشستیم و رفتیم به سمت خونه … از چهره ی مائده مشخص بود که حسابی خوشش اومده …بعد ازاون رابطمون همچنان خوب بود و باهم احساس خوبی داشتیم … فقط گه گاه رضا تلفنی مزاحم مائده میشد که این واقعا رو مخم بود…

نوشته: نکروفیلیا سادیست


👍 10
👎 18
40988 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

729946
2018-11-12 22:00:41 +0330 +0330

دوست عزیز در زمستون ساعت 5غروب هوا تاریک میشه حالا من نمیدونم شما کجای کره زمین واقع شدین که تاریکی هوا در ساعت 7/5 هستش از طرفی دیگه در اول نگارشت ظاهر مائده رو در دانشگاه طوری وصف کردی که فکر نمیکنم تو دانشگاه ایران بوده خخخ تو نگارش بیشتر دقت کن موفق باشین

1 ❤️

729968
2018-11-12 23:51:10 +0330 +0330

باخودت احد بستی؟؟؟ تاهمینجا خوندمش
جدی دانشگاها انقد وضعیتشون خرابه که با پابند و شلوار یه وجب بالای مچ پا و مانتو جلو باز میان از در چطوری جلوشونونمیگیرن!!!

0 ❤️

729978
2018-11-13 02:18:53 +0330 +0330
NA

اصطلاحا کس گفتی خخخ

1 ❤️

729999
2018-11-13 05:34:19 +0330 +0330
NA

ساپورت کوتاه تو دانشگاه ؟ بابا یه سر به دانشگاهها میزدی بعد داستان مینوشتی

1 ❤️

730009
2018-11-13 06:12:37 +0330 +0330

دختر به این خوشکلی داشتی رو به روت جرق زدی باز.خاک عالم تو سرت

0 ❤️

730014
2018-11-13 07:37:33 +0330 +0330

نخوندم از عنوانش معلوم ک فانتزی ی جقی (dash)

0 ❤️

730027
2018-11-13 10:28:47 +0330 +0330

با خودت احد(بستنی فروش محله مون اسمش احده) بستی ؟
عهد درسته مجید جان ملجوق

0 ❤️

730050
2018-11-13 15:05:54 +0330 +0330

با خودت همون _احد_ببند که دیگه ننویسی آقای تحصیلات بالا.

0 ❤️

730055
2018-11-13 15:51:47 +0330 +0330
NA

نخونده کیر تو نگارشت!آخه بی ناموس چرا تن فردوسی رو تو گور می لرزونی؟کدوم احمقی تو رو دانشگاه راه داده؟آخه وجدانا احد؟؟؟بی پدر اونی شنیدی میگن عهده الاغ خان عهد!!!

1 ❤️

730056
2018-11-13 16:04:29 +0330 +0330
NA

عمه ننه زمخت درسته نه ضمخت!!!

0 ❤️

730057
2018-11-13 16:11:52 +0330 +0330

خیالبافی خوبه
اما نه در حدی که زندگی رو تحت الشعاع قرار بده
اگه این فانتزی جلقته ایراد نداره
اما انتظار نداشته باش ما هم فانتزی خیالبافی تو باور کنیم

0 ❤️

730060
2018-11-13 16:25:18 +0330 +0330

آخی چه ندید بدید…با جزوه مائده خوابیدی و از عطرش سیر شدی. حتما اونم فرداش که جزوه رو باز کرد بوی اسپرم میداد.

1 ❤️

730062
2018-11-13 16:31:34 +0330 +0330

مائده که نمیداد… دیدید داد؟!

1 ❤️

730066
2018-11-13 16:48:18 +0330 +0330

تا اونجا که “احد” بستی خوندم،بقیشو میشه حدس زد.

0 ❤️

730069
2018-11-13 17:26:35 +0330 +0330

فوت فتیشو گفتی که بیاد اونوقت کف پاشو خوردی؟ ممه نبود بخوری؟ کون نداشت بکنی؟

0 ❤️

730079
2018-11-13 18:38:55 +0330 +0330

بلخره،احد،ملوم،گرایش خواص!!!
شاشیدم سردر اون دانشگاه

0 ❤️

730110
2018-11-13 21:17:19 +0330 +0330

نمیدونم چرا حس میکنم این دانشگاه ما بود ??

0 ❤️

730162
2018-11-13 22:42:54 +0330 +0330

واس ی جغ با پا نقشه دو ساله جنگ جهانی سوم کشیدی !

0 ❤️

730222
2018-11-14 09:35:58 +0330 +0330

یه چیز برام سوال شده
داداش کدوم دانشگاه دختر با این تیپی که گفتی راه میده

0 ❤️

730308
2018-11-14 21:36:04 +0330 +0330
NA

تا اونجایی که من خبر دارم دختر بد حجاب رو تو دانشگاها راه نمیدن
مانتو جلو باز تو دانشگاه ؟ زیر مانتوش پرسینگ نداشت ؟ سوتینش چه رنگی بود ؟ تتو متو نداشت ؟
احتمالا خوابشو دیدی که مخ مائده رو زدی ولی یه سری از قسمتاشو مثل این که رضا با تاخیری کونت گذاشته رو سانسور کردی

0 ❤️