من و شوهرم علی - ۱

1390/08/22

یه سلام گرم و نرم و درست و حسابی به همه بچه ها . من آوا هستم .خیلی وقته که تو این سایت میام ولی این اولین داستانی هست که میخوام واستون بنویسم و نظرتون واسم خیلی مهمه تا بدونم ادامه بدم یا نه ؟
این داستان آشنایی من و شوهرم (علی) هست و سکسی نیست ولی مطﻤﺌن باشین حقیقته و ارزش خوندن داره .
من و خونوادم تو یکی از شهرهای بزرگ ساکن بودیم و هستیم و من هم همونجا دانشجو بودم تا اینکه به خاطر یه سری مساﺋل از طریق دانشگاه مهمانی گرفتم به یکی از شهرستانهای اطراف. اونجا هیچ دوست و آشنایی نداشتم و چون به انتخاب واحدشون وارد نبودم درسارو جوری گرفته بودم که از صبح تا شب واسه چند تا کلاس الاف بودم. اونجا مجبوربودم چادربپوشم شوخی نکنم شیطنت نکنم زیاد آرایش نکنم چون پسراش خیلی هیز بودن و میخوردنم و منم اصلا نمیخواستم تابلو بشم .
(( راستی من 23 سالمه قدم 168 و وزنم 60 کیلو هست. شونه هام نسبتا پهنه چون استخون بندیم ریز نیست. پوستم صاف و سفیده و سینه های درشتی دارم.پاهام کشیدست و باسنم یه کمی برجسته.فرم صورتم بچه گونه نیست. سایز لبام خوبه ولی نه به درشتی لبای علی. همه میگن چشمام خیلی گیرایی داره. و از وقتی فهمیدم علی موی بلند دوس داره دیگه موهامو کوتاه نکردم . درکل سعی میکنم هیکلمو خوب و متناسب نگه دارم چون علی خیلی اهمیت میده و میگه تو لباس لختی محشر میشی! ))
خلاصه کم کم داشتم افسرده میشدم که چند تا از دخترا باهام دوست شدن ولی با یکیشون خیلی صمیمی شدم. اسمش الهام بود و آی ناقلا بود. دیگه بهم خوش میگذشت. چرت و پرت میگفتیم. کلاسارو میپیچوندیم. عصرا میرفتیم گردش. حسابی پسرارو مسخره میکردیم ولی توجه و نگاه های یه پسر از بین بقیه واسم خاص بود. دوس نداشتم به الهام چیزی بگم. میخواستم تو دل خودم باشه. خیلی دقت کردم ولی پسررو سر کلاسام نمیدیدم ولی تو راهرو و محوطه زیاد بود. معلوم بود اونم حواسش به منه. اینو خوب میفهمیدم. با کنجکاوی نگام میکرد چشماش دنبالم بود. یه روز عصر وسط آخرین کلاسم بد جور پریود شدم با عجله از کلاس اومدم بیرون که زود برم خونه . شنیدم دوستش بهش گفت: علی اوناهاش ولی چقدر تند رفت. اون شب علی خیلی با سیاست تعقیبم کرد تا خونه دانشجویی من و الهام رو یاد گرفت (بعدها بهم گفت اون شب فکر کرده من با کسی قرار دارم و خیلی ترسیده بوده وقتی خیالش راحت میشه کلی فحش به خودش و من میده ! به خودش واسه اینکه شک کرده به من واسه اینکه تند و زود رفتم ) این علی آقای من که چشمم بدجوری دنبالش بود یه پسر قد بلند و چهارشونه و خیلی خیلی خوش هیکل بود پوستش سفید و صاف. لباش درشت و صورتی ولی چشماش ریز بود . راه رفتنش مردونه . خیلی خوش خنده و تیز و زرنگ . همیشه اسپرت و خوش لباس بود. معمولا بوی عطرش میپیچید. ریشش اکثرا مدل بزی بود. ولی از اونجایی که هیچ جزوه ای دست نمیگرفت نمیفهمیدم چی میخونه. دیگه میدونستم چه ساعتی کجا میشه پیداش کرد. اگه یه وقت دیر میرفتم دانشگاه چپ چپ نگام میکرد نگای ساعتش میکرد که یعنی دیر کردی منتظر موندم ! در طول روز شاید بیست بار همدیگرو میدیدیم ولی خیلی زورم میگرفت که جلو نمیومد. شماره نمیداد. مثل بقیه پسرا پیشنهاد دوستی نمیداد تا بهش بگم من خیلی وقته منتظرم. یه روز با بچه ها نشسته بودیم تو بوفه داشتیم تنقلک میخوردیم که اونم اومد با دوستش نشست اون طرف. یهو یکی از بچه ها بهم گفت آوا بیا این پسررو ببین (علی رو میگفت) گفتم:خوب که چی؟ گفت:هم شهریته ها چشم اکثر دخترا رو گرفته همه عاشق هیکلشن میگن مربی باشگاه بوده. یکی دیگه میگفت سال بالاییه رشتش سخته ولی من که دست این یه خودکارم ندیدم تا حالا. ولی موندم چرا به دخترا اصلا محل نمیذاره؟ یهو الهام گفت: کثافت چه لبایی داره جون میده واسه خوردن از این شکلاته شیرین تره ولی بچه ها شاید مغروره یا شاید زن داره یا اصلا شایدم یارو گی باشه ! همه از ته دل میخندیدن ولی من عصبی و کلافه. دوس داشتم به الهام دعوا کنم بگم لباش مال منه اینجوری نگو شیرینیش مال منه من خیلی دوسش دارم ولی به خودم گفتم این علی اگه آدم بود و منو میخواست تا حالا گفته بود.
شبا نمیخوابیدم بس که تو فکرش بودم لباشو رو لبام حس میکردم . تصورش حشریم میکرد . بالشمو بغل میکردم ولی راضی نبودم. کم بود . هیکل علی رو میخواستم. آب کسم راه میافتاد. آتیش میگرفتم. اگه منو نمیخواست چرا دست از سرم بر نمیداشت. پس چرا جلو نمیومد؟ دوس داشتم واسه همیشه داشته باشمش. حریص بودم. میخواستم من زنش باشم .
تا اینکه یه فکری زد به سرم شیطانی !!!
یه روز به الهام گفتم تو هم خونه ی منی و تا حالا خیلی رازدارم بودی . بعد از زمینه چینی از سیر تا پیاز جریانو گفتم . اولش خیلی ناراحت شده بود که چرا تا اون روز بهش نگفتم. ولی وقتی نقشمو گفتم کلی خندید و گفت هستم باهات تا تهش !
یادمه آخر همون هفته اومدم شهرمون پیش خانوادم ولی ناراحت. مامانم گفت این چه سر و وضعیه. چقدر پریشونی. گفتم کاش ببریم آرایشگاه. بلکه یه کم عوض بشم. اونم گفت باشه. خلاصه موهامو کوتاه کردم و ابروهامو یه مدل جدیدتر و زنونه تر برداشتم. با قیافه ی مظلوم به مامانم گفتم دوس دارم موهامو رنگ کنم. اونم واسه اینکه به دلم راه رفته باشه قبول کرد چون دفعه اولم بود خیلی عوض شدم. فردا صبحش هم با آبجی بزرگم رفتم خرید مانتو و کفش و این جور چیزا و پس فرداش دوباره برگشتم شهرستان .
الهام تا منو دید گفت: نه بابا ! چه پتانسیلی! چی بودی دیگه حالا بدتر هم شدی!چقدر ناز شدی! طفلکی علی! دوتایی خندیدیم.
واسه اولین بار غیبت کردم اون هم یه هفته ی کامل. اصلا دانشگاه نرفتم. خودمو تو خونه حبس کردم و درس میخوندم . تو این مدت الهام واسم خبر میاورد . میگفت بیچاره شدی چون علی داره در به در دنبالت میگرده. گویا به عنوان دانشجوی مهمان حتی کلاسامو هم میرفته . خیلی کلافه بوده . خدایی منم خیلی دلم واسش تنگ شده بود مخصوصا واسه لباش و نگاهاش …
هفته بعد رسید . بعد از ظهر شد و دو ساعت طول کشید تا آماده شدم . حمام رفتم موهامو مدل فر درست کردم . خیلی ناز آرایش کردم مخصوصا چشمامو. چهرم خاص شده بود . خودم که خیلی راضی بودم. واسه اولین بار یه تیپ تقریبا زنونه زدم. استرس داشتم . انگشتری که الهام واسم خریده بود رو دست چپم کردم و راهی دانشگاه شدم . قرار بود به الهام اس ام اس بدم .
گفت:خودش تنها از صبح نشسته رو صندلی . گفت آوا گناه داره . اس داد گفت: آوا الان وقتشه من تو راهرو هستم مثلا منتظرتو راهرو خلوته بدو بیا بالا . من حالم خیلی بد بود صدای قلبمو میشنیدم . ای وای پله ها تموم شد . یهو الهام از عمد بلند گفت: عروس خانم مبارک باشه.دلم واست تنگ شده.کی رسیدی؟ اومد سمتم بغلم کرد. تو گوشم گفت:دست چپتو بیار بالا دیگه. نقشت یادت رفته. به خودم اومدم .
علی بلند شده بود. ایستاده بود. مات و مبهوت نگام میکرد. رنگش بد پریده بود. چند تا از دانشجوها جریانو قشنگ فهمیدن .
الهام گفت: میرم کیفمو بیارم که بریم خونه واسم تعریف کنی. رفت تو کلاس. من دزدکی علی رو نگاه میکردم.
خوشبختانه الهام خیلی زود اومد بیرون ولی گویا استاد یه چیزایی هم بارش کرده بوده .
تاکسی دربست گرفتیم ولی به راننده گفتیم آروم بره. میدونستم دنبالم میاد. بالاخره پیاده شدیم و رفتیم سمت کوچمون.
الهام طبق نقشه رفت تو سوپری سر کوچه. چون میگفت این پسر انقدر مغروره که اگه من کنارت باشم شاید جلو نیاد.
من داشتم آروم تو کوچه قدم میزدم . صدای نفس دویدن اومد . یهو یکی دستمو گرفت . دلم هری ریخت . با صدای بریده بریده و نفس زنون گفت : آوا آوا تو واقعا ازدواج کردی؟ آره ؟
برگشتم. علی بود. دستاش از من سرد تر بود. واسه اولین باری بود که اسممو صدا میزد. داشت میگفت: تو واقعا مال من نیستی؟! تو عشق من نمیشی ؟ نه؟ نه؟ دستمو جدا کردم . روشو کرد سمت دیوار. شونه هاش میلرزید. صدای گریش هنوز یادمه .
خودمم اشک میریختم و میرفتم سمت خونه.دیدم الهام صداش کرد.گفت اینجوری واسمون بد میشه. بیا تو حیاط تا همه چیزو واست توضیح بدم. علی هم اومد. تقریبا یک ساعت تو حیاط پچ پچ میکردن . اون لحظه ای که خدارو شکر میکردم که چه خوب هم خونه ی دیگه ای نداریم که الهام اومد داخل و گفت: آوا مهمون داریم یا الله…
علی گفت: آوا نه و آوا خانم ! شما که بهتر میدونید ایشون چقدر حساس تشریف دارن !!! الهام و علی میخندیدن.
(گویا الهام واسش کل حرف های دلمو گفته بوده و علی هم همش ذوقمو میکرده و قربون صدقم میرفته!!! )
من حسابی دست پاچه شده بودم . چرا علی داره میاد داخل ؟ این چرا خوشحاله ؟ چرا میخنده ؟ چی شد یهو ؟
تو همین فکرا بودم دیدم علی روبروم ایستاده.نگاهم تو نگاهش گره خورد.الهام گفت: عجباااخجالت نمیکشه برو یه چیزی بپوش خوب. تا اومدم به خودم بجنبم و بدوم برم یه چیزی بپوشم علی دستمو گرفت و گفت: اگه رفتی منم هفته دیگه زن میگیرم !
وااااای خدا . دوزاریم افتاد که چی گفت . هممون خندیدیم . گفتم زشته بذار برم . نشست و تکیه داد به دیوار . دستمو ول نمیکرد . گفت : بیا ببینم کارت دارم . الهام گفت: من میرم تو اتاق استراحت کنم . علی منو کشید سمت خودشو میگفت: من کی به زنم اجازه دادم بره موهاشو رنگ کنه ؟ هان ؟! (آروم منو نشوند تو بغلش.)
گفت: هر چی فکر میکنم یادم نمیادااااا . منم با ناز و عشوه آروم گفتم: پس آلزایمر گرفتی !؟!!
همون جوری که دستش تو موهام بود سرمو هم بوس کرد. وای چه کیفی داشت. من موندم و چشمهای پر برق علی و بغلش و سکوت شب زمستون !
گفت: دلت اومد من اونجوری گریه کنم ؟ نمیخوای جای اشکای شوهرتو پاک کنی ؟! وای از ته دلم کیف میکردم . صداش چقدر مهربون شده بود . واقعا این همون علی بود ؟!! باورم نمیشد ! با دست راستم میکشیدم رو گونه هاش . بدون اینکه به روم بیاره انگشتررو از دست چپم در آورد. (راستی شب عروسیم واسه شاباش رقص کارد یه انگشتر بهم داد چشمک زد و گفت: مدلش دقیقا همونه ولی طلاشه ! تو فیلم معلومه که دوتایی چقدر خندیدیم) ( دور نشیم ) من ساکت بودم. دستم رو گونه هاش بود. خودش سرمو گذاشت رو شونه هاش. چشمامو بستم. داشتم تنشو بو میکردم. با یه لحن عاشقونه آروم گفت : آواااااااا مامان تو دوماد نمیخواد ؟ آواااااااا تو عروس مامان من میشی؟ نه نه ببخشید اشتباه شد. آوااااا تو میخوای من شوهرت بشم ؟ نه نه بد گفتم . آوااااا تو زن من میشی؟ من خندم گرفته بود از اداهاش ولی اون همین جور ادامه میداد. آوااااا میخوای من عشقت بشم؟ آوااااا اجاره دارم بیشتر از این دیوونت بشم؟ آوااااا میشه مامان نی نی های من بشی؟ آواااااا میشه من نی نی هاتو بهت هدیه بدم؟ آواااااااااا میشه من کار کنم ولی تو پولامو واسه زندگیمون خرج کنی؟ آوااااااااااا قول میدی فقط واسه خودم ناز و عشوه بیای ؟ آوااااااا میشه فقط واسه من لباس عروس بپوشی ؟ آوااااا میذاری خودم لباس عروستو در بیارم ؟
اینو که گفت محکم بغلش کردم . پاهامو رد کردم از کنار پهلوهاش . بینی هامون به همدیگه میخورد . لبامون روبروی هم بود . بوسش میکردم. اونم بوسم میکرد. تو آسمونا بودم شایدم بالاتر. لباش واقعا مال من شده بود. صدای بوسامون تو خونه میپیچید . چشمام خمار شده بود. داغ کرده بودم. عاشقش بودم. اونم همین طور. نفساش صورتمو گرم میکرد. چه عشق بازی بود. ایندفعه علی خود لبمو بوس کرد. چند لحظه بعد دهنشو بازتر کرد. لباشو به لبام میکشید. لبامو میخورد. من خودمو بی اختیار تکون میدادم . علی آروم و با ملایمت میخورد. اینقدر خورد که نالمو در آورد. آه میکشیدم. بازوشو گرفته بودم. با چشام واسش عشوه میومدم. میگفت: آخ کشتیم به خدا. آوا جونم. آوا نکن اینجوری. آوا بهم رحم کن دارم میمیرم. آوا قول میدی زنم که شدی بازم همین جوری دیوونم کنی؟ مثل امشب تو جیگرم ناله کنی؟ گفتم: چشم چرا که نه! ( الانم که زنشم هر چقدر واسش ناله و آخ و اوخ میکنم میگه مثل اون شب نیست. میگه تا مثل اون شب نشه کوتاه نمیام و به همین بهونه روانیم میکنه تا ترتیبمو بده.)
الهام از اتاق اومد بیرون.گفت میدونید ساعت چنده؟ واقعا گشنتون نیست؟ خودمونو جمع و جور کردیم.گفت:جلوی من نمیخواد مودب بشین نه به این هفته آخر ترم نه به اون موش وگربه بازیاتون.با لذت و غرور تو جیگر عشقم میخندیدم.علی گفت:بپوشین بریم بیرون شام بخوریم . الهام گفت : شما برین دوس دارین تنها باشین اما من نمیام . رفتم سمت الهام دستامو زدم به کمرم و گفتم:به به به! چشمم روشن! از کی تا حالا تو فرمانده شدی!؟تنهایی واسه خودت نقشه میکشی!؟عملیات راه میندازی! الهام دیگه از خنده نشسته بود روی زمین. کنارش نشستم بوسش کردم و گفتم: خره یعنی انقدر بی معرفت شدم پاشو زود باش ببینم.
اون شب حسابی خوش گذشت. من و علی چون هیجان زده بودیم همش سوتی میدادیم. نه من و نه الهام اصلا باورمون نمیشد این پسره واقعا همون علی باشه. اون کجا و این کجا !!!
( هنوزم که هنوزه هر وقت ازش میپرسم جریان چی بود که تو نمیومدی جلو پیشنهاد بدی ؟ یه جوری جواب نمیده از زیرش در میره . بهم لبخند میزنه و میگه: خر خوشکل خودم این یه رازه ! )

امیدوارم همگی نظر بدین چون نظراتون واسم مهمه .
ایشالا که دوس داشته باشین هر چند خودم میدونم سکسی نبود.
اگه از نوشتنم خوشتون اومده بگین تا خاطرات سکسهام با علی و ازدواجمون رو هم واستون بنویسم …

نوشته:‌ آوا


👍 0
👎 0
92581 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

304699
2011-11-13 21:48:40 +0330 +0330
NA

;) :X salam azizam are jaleb bod .dost daram benvisei…jooonam…rasti manam shkle ali aghatonama fhaghat chesham doroshte…

0 ❤️

304700
2011-11-14 02:35:13 +0330 +0330
NA

ghashang bod azizam edame bede

0 ❤️

304701
2011-11-14 02:57:47 +0330 +0330
NA

دمت گرم عالی بود بازم بنویس

0 ❤️

304702
2011-11-14 04:09:44 +0330 +0330
NA

من این داستانو تازگی تو همین سایت خوندم! نظرم جدی واست مهمه؟میشه نظر شامل فحش باشه؟

0 ❤️

304703
2011-11-14 05:00:45 +0330 +0330
NA

azizam besyar aly bood edameh bedeh

0 ❤️

304706
2011-11-14 05:58:26 +0330 +0330
NA

داستانت حرف نداره. ادامه یده. مرسی

0 ❤️

304707
2011-11-14 16:46:53 +0330 +0330
NA

سلام خوب اومده بودی اما اونجایی که اومد تو وبعد بغلت کرد گریه میکرد …
اصلا باهم جور نبود . عزیزم قلمت باید حرف دلتو و درک مغزت از دریافت خواننده رو بنویسه. نه اینکه فقط قسمت تخیل ی رو رونویس کنه
اما برای اولین بار بد نبود…

0 ❤️

304708
2011-11-15 00:54:28 +0330 +0330
NA

داستانت واس منی که الان چند ساله عضوم و داستان میخونم جالب بود.
آفرین
ادامه بده

0 ❤️

304709
2011-11-15 05:41:18 +0330 +0330
NA

yalah
man aval nazarato mikhonam bad dastano
dastaneto nakhondam
chon tokhmie

0 ❤️

304710
2011-11-15 08:51:17 +0330 +0330
NA

salam dastane jalebi bood!!! manam taghriban ye sharayeti mese oon mogheye shoma daram vali man nemidonam baiad chi kar konam :-(
kash mtonesty komakam koni

0 ❤️

304711
2011-11-15 16:29:12 +0330 +0330
NA

;) edame bede azizam vali ba tosifat be dastan roh bede

0 ❤️

304712
2011-11-16 03:24:31 +0330 +0330
NA

موفق باشی عزیزم
ولی ی چیزی، توکه همچین همسری داری فک نکنم از لحاظ جنسی و عاطفی کمبودی داشته باشی، پس به احترام اینکه غرورشو برا تو شکسته توم اینجارو ترک کن، داستانت قشنگ بود ولی فک نکنم همسرتم خوشش بیاد که زنش بیاد اینجا و از جسم و سکسشون بگه تا بقیه تصورش کنن…
به هرحال امیدوارم موفق باشین.

0 ❤️

304713
2011-11-16 19:40:44 +0330 +0330
NA

پروردگارا ، شكرت ،
هنوز آدمهايي مثل BABI - JON پيدا ميشن كه بعضي چيزا براشون حرمت داره .
البته بقول بعضي از دوستان ، اينجا سايت شهوانيه و از كلاس گذاشتن بايد توش خودداري كرد .
اما واقعا" منهم اعتقاد دارم همه كس نبايد تو اين سايت داستان هاش رو بنويسه !!!
اوائلي كه نوشتن داستانها شروع شده بود ، هر كي هر چي دستش ميومد مي نوشت ،
نه خواهر ، نه مادر ، نه محارم ، نه غريبه ، هيچي سرشون نميشد .
اما چند وقتي هست كه داستانها داره سر و سامان ميگيره .
اگه ADMIN كمي بيشتر دقت كنه و سن بچه ها رو از رو نوشته هاشون بفهمه ، خيلي از داستانهاي بچه گانه و زير 18 سال اينجا به رشته تحرير در نمياد .
در هر حال ، نظر BABI - JON واقعا" منبطق بر پارامترهايي خيلي نزديك تر به واقعيته . اميدوارم خيلي از دوست هاي ديگه هم به اين نظر معتقد باشند .

0 ❤️

304714
2011-11-17 05:18:56 +0330 +0330
NA

وای خیلی قشنگ بود
خیلی حالیدم
ایشالله خوشبخت بشین

0 ❤️

304715
2011-12-09 04:37:12 +0330 +0330
NA

خوب بود ولی من به عنوان یک برادر کوچک به شما میگم که رازهای زندگی هر شخصی باید برای خودش باشد ومن اگر جای شما بودم سعی میکردم از دوستان -همسایه های قدیمی وفامیلهای نزدیک به خودم بنویسم تا درس عبرتی برای انها شود به امید خوشبختی تموم دخترها وپسرها

خدانگهدار

0 ❤️

304716
2011-12-09 09:45:44 +0330 +0330
NA

ehtemalan daneshgah shahreza nabodi?akhe dastanet kheily shabihe zendegie yeki az dostame…

0 ❤️

304717
2011-12-11 13:31:25 +0330 +0330
NA

1----آوااااااااااا قول میدی فقط واسه خودم ناز و عشوه بیای ؟
آوا خانوم اگه واقعا راستیه پس دیگه فقط واسه علی عشوه بیا وشهوانی نیا
2—اگه از نوشتنم خوشتون اومده بگین تا خاطرات سکسهام با علی و ازدواجمون رو هم واستون بنویسم …
نه عزیزم اگه نمیخوای خیانت بکنی همپین کاریم نکن! ! ! !

0 ❤️

304718
2011-12-12 03:49:21 +0330 +0330
NA

ba nazare babi joon movafegham…

0 ❤️

304719
2012-01-18 17:40:11 +0330 +0330
NA

من از علی بدم اومد. اما… اگه تخیلی فرض کنیم خوب بود. اما واقعی ی دختر که زرتی لب نمیده.
من با دختر حشری بودم حداقل ی هفته طول کشید لب بده !

0 ❤️

304720
2012-04-12 21:15:40 +0430 +0430
NA

خیلی عالییی بود. مرسی عزیز. منتظر داستانهای بعدیت هستم.

0 ❤️

304721
2012-05-13 17:52:09 +0430 +0430
NA

قشنگ بوددددددددددددد عزیزم

0 ❤️