من و فراز (۲)

1396/03/20

…قسمت قبل

تو کوچه که پیچیدم دیدمش که جلوی در وایساده. مونده بودم چی کار کنم؟ برم جلو و بهش محل نزارم یا کلا برگردم و خودمو مثل این دو روز گم و گور کنم. مرگ یه بار شیونم یه بار. بالاخره که باید می دیدمش و حرف میزدیم. رفتم جلوتر که منو دید. دستاشو زده بود زیر بغلشو و نگام می کرد. چشاشو نمی دیدم چون عینک زده بود ولی از همون دور هم رگ گردنشو می دیدم. پس عصبانی بود. به درک. نمی دونم چرا نرفته بود بالا. اون که کلید داشت.
بدون اعتنا بهش کلید انداختم و وارد حیاط شدم. پشت سرم اومد. هیچ کدوم هیچ چی نمی گفتیم ولی معلوم بود خیلی داره خودشو کنترل می کنه که نزنه تو گوشم. سوار آسانسور که شدیم گفتم الانه که شروع کنه ولی چیزی نگفت. وارد خونه که شدیم فوری چپیدم تو آشپزخونه تا مثلا آب بخورم. دیدمش که کتش رو درآورد و رفت تی وی رووم. چیکار کنم؟ دنبالش برم یا بزارم بیاد دنبالم؟ با لیوان تو دستم رفتم سمت اتاقا. نشسته بود روی مبل تکی و سرشو تکیه داده به مبل. پس می خواست آروم باشه، دنبال دعوا نبود. رفتم تو اتاق و لباسامو با یه پیرهن بلند گل و گشاد رنگ و رو رفته عوض کردم. برای چی باید خودمو براش خوشگل می کردم. وقتی اومدم بیرون دیدم داره آب تو لیوان منو می خوره. یه نگاه بهم کرد یه نگاه به پیرهنم.

  • پس می خوای بجنگی؟
    جنگ!!! جنگی که همین الانشم به یه دختر دراز بی قواره پولدار باخته بودم. هیچ چی نگفتم و رو کاناپه دو نفره نشستم. با نگاش دنبالم می کرد.
  • نمی خوای حرف بزنی؟
  • چی بگم؟
  • اووووم بزار ببینم … بهتره با این شروع کنی که این دو روز کدوم گوری بودی، یا اینکه چرا جواب تلفنامو نمی دادی، یا اینکه چرا سر کار نرفتی، یا چرا …
  • نرفتم چون دیگه اون شرکت نمی رم، استعفا دادم.
    مات شد. اون کار همه زندگیم بود. خودشم می دونست. یکی از بهترین شرکتهایی بود که می تونستم تو تخصص خودم توش کار کنم. سالها بود که داشتم مثل خر کار می کردم تا برسم به رده های بالا. وگرنه کی به یه دختر شهرستانی که ننه بابای درست و حسابی نداره، پارتی نداره، پول نداره محل میزاره. کاری بود که براش ساعتای عمرمو داده بودم.
  • یعنی چی استعفا دادم؟ پس چرا نگار بهم چیزی نگفت؟
    نگار … دختر رئیس شرکت، دختر دوست بابای فراز، دختر دراز بی قواره پولدار، همکلاسی دانشگاه من که فقط با پول تموم واحدارو پاس کرد. خودم بهش درس می دادم ولی هیچ چی تو کلش نمی رفت. از اون خنگای خوشگل که می دونست نیازی به مغز نداره چون اون قدر پول داره که بامغزایی مثل من جورش رو بکشن. دختری که می دونست مردایی مثل فراز نمی تونن و نباید عاشق بی پولایی مثل من بشن، دختری که می دونست به خاطر اسم فامیلش می تونست عشق فراز، جسم فراز و اسم فراز رو بخره.
  • نمی دونم … بزار ببینم شاید یادش رفته بهت بگه، آخه معمولا دخترا موقعی که قراره براشون خواستگار بیاد یه کم بی حواس می شن.
    وا رفت. فکر نمی کرد من بدونم. نگار گفت فراز گفته فعلا به هیچ کس نگیم، ولی چون می دونست من هیچ کس نیستم با لذت بهم خیره شد و گفت پامو از زندگی فراز بکشم بیرون چون فراز حتی اگه بارها هم باهام بوده، از همون شب رویایی، از همون رویاهایی که با هم بافتیم از همون … ولی هیچ وقت اسمش مال من نمی شه. چون اون پسر محتشم بزرگه و محتشم هیچ وقت یه دختر پاپتی بی خانواده رو برای پسرش نمی گیره.
    بهش خیره شدم که بهم خیره بود. تو نگاش یاس زیادی بود، یه درموندگی که دوست نداشتم، فراز مرد سینه ستبر من بود ولی دیگه مال من نبود. فکر کنم تصمیم گرفت خودش رو بی خبر نشون بده.
  • مگه نگار قراره شوهر کنه؟
    نگاش کردم. پوزخند به من نمیاد وگرنه حتما بهش پوزخند می زدم.
  • یعنی میگی کسی که سه روز پیش تو بعله برون نگار بوده، اسمش فراز محتشم نیست؟ شایدم یه همزاد داری؟ جالب می شه ها، همزادت بره خواستگاری دختری که بابات با باباش همه حرفاشون رو زدن. راستی ۵ شهریور قراره کی تو عروسی شرکت کنه، تو یا همزادت؟
    فهمید که انکار فایده ای نداره.
  • نگار باهات حرف زد؟
  • حرف نزد، شیرفهمم کرد. راست میگه دیگه، منو چه به پسر محتشم بزرگ. راستی شبایی که از آینده حرف می زدیم تو همین خونه تو همون اتاق روی همون تخت، تو دروغگوی بهتری بودی یا من که مدام به خودم دروغ گفتم؟ (این جمله آخرو با بغض گفتم)
  • حرف می زنیم .
  • از آینده لابد، راستی به نگار هم گفتی می خوای اسم پسرتو شبیه اسم من بزاری؟ یه چیزی که به اسم من بیاد یا اینکه حالا باید بگردی یه اسم پسرونه شبیه نگار پیدا کنی؟ فکر کنم شهیار به نگار بیاد. یا بهش گفتی ۴ تا بچه می خوای؟ شاید اون نخواد این همه زایمان کنه ها؟ باید از همین اول سنگاتو وا بکنی. به نظر من گربه رو دم حجله بکش بگو هیچ کی نباید رو حرف من حرف بزنه. بگو …
    همینطور با بغض حرف می زدم ولی اشکی نمی ریختم. می خواست بیاد طرفم که فوری بلند شدم رفتم طرف دیگه تا دستش بهم نخوره. کلافه بود حرکاتشو خوب می فهمیدم.
  • کی می خواستی بهم بگی؟ روز عروسیت؟ می خواستی این یه ماه و خورده ای هم بی شریک سکس نمونی؟ عزیزم لب تر کنی نگار دربست خونت می شینه تا روز عروسی دیگه چه احتیاجی به منه یه لاقبا.
  • چرت و پرت دیگه نگو. گفتم حرف می زنیم.
  • خوب داریم حرف می زنیم. چرا بهم نگفتی؟
  • نتونستم.
  • نتونستم … پس می خواستی تو آب نمک نگهم داری؟
  • مزخرف نگو تو منو اینجوری شناختی؟
  • من به صداقتت ایمان داشتم لامصب، فکر می کردم اگه قراره دیگه تو زندگیت نباشم خودت میای بهم می گی. چرا؟ چرا گذاشتی خیال و رویا ببافم؟
  • چون رویای منم بود.
    رویا. خودش داره میگه رویا. پس تموم شده. همه چی تموم شده. یه آشنایی قشنگ بود که تموم شد. یه خاطره برای تعریف کردن برای بچه هات، یه …
    افتادم رو مبل. می دونستم که داره عروسی می کنه ولی بازم به خود احمقم امیدواری می دادم که اگه ببینمش می گه همه اینا حرفه و منو ول نمی کنه. که آرزوهایی که تو این چند وقت برای خودمون بافتیم قراره تبدیل به واقعیت بشه. از لای دره نیمه باز اتاق خواب می تونستم تختم رو ببینم. چه شبایی رو با هم بودیم، چه روزایی که دلمون نخواست از اون تخت دل بکنیم و مرخصی گرفتیم. چه لحظاتی داشتیم تو اون اتاق. یعنی تموم شد؟
    نگامو دید. اومد جلوی پام زانو زد. منو کامل می فهمید مثل من که با تک تک حرکاتش آشنایی داشتم.
  • قرار نیست دیگه تو اون اتاق نریم.
    چی داشت می گفت!!! دستمو با حرص از دستش کشیدم و گفتم: پس قراره معشوقه ات بشم؟
  • عقد موقت می کنیم، فعلا تنها راهیه که به نظرم می رسه تا وقتی حاجی زنده است نمی تونم نگارو طلاق بدم ولی این همیشگی نیست. نگار قراره فقط اسم منو داشته باشه. بقیه اش همش برای توئه. من …
    نذاشتم ادامه بده، بلند شدم وایسادم، اونم وایساد، دستمو بلند کردم و محکم کوبیدم تو گوشش. انگار انتظارشو داشت. سرشو برگردوند به طرفم و بهم خیره شد.
  • اگه هنوز حرصت نخوابیده می تونی دوباره بزنی.
    دوباره کوبیدم به گوشش. دوباره سرشو گرفت طرفم.
  • دوباره بزن.
    زدم. دیگه دست خودم نبود. دستم و می زدم به سرو صورتش. جیغ می زدم. هیچ چی نمی گفت. حتی دستمو نمی گرفت.
  • دوستت داشتم لعنتی
  • من هنوزم دارم
  • عاشقت بودم احمق
  • من هنوزم هستم
  • باورت کردم دروغگو
    چیزی تو چشاش شکست. دروغ تنها چیزی بود که تو رابطه ما جایی نداشت. به همه دنیا هم که دروغ می گفتیم با همدیگه کف دست بودیم. سه روز پیش که تو جلسه بعله برون بود بهش زنگ زدم، خیلی راحت گفت خونه یکی از دوستاشه، می خواستم بدونم چه عکس العملی نشون می ده فکر می کردم راستش رو بهم بگه، یا لااقل بهم دروغ نگه، بگه بعدا توضیح می دم. ولی وقتی صدای دست زدنو شنیدم گفتم اگه مهمونی هستی مزاحمت نمی شم راحت گفت بچه ها دارن مسخره بازی درمیارن. فهمیدم دروغ گفتن براش راحته. نگار گفت که برنامه این عروسی ماه هاست که کشیده شده.
  • ببخشید
  • من زن صیغه ایت نمی شم، معشوقت نمی شم. من جسمتو نمی خوام، اسمتم دیگه نمی خوام. فقط رویای مرد راستگو، مرد مردان، مرد پشت و پناه رو به من برگردون.
  • ببخشید
  • دیگه قرار نیست برگردیم تو اون اتاق، خیال خام نکن. من هیچ وقت نفر دوم نبودم
  • تو همیشه برام اولی
  • پس اقرار می کنی که نفر دومی هم هست. فکر نمی کنی شبایی که قرار نیست بیای اینجا من روی اون تخت چه فکرایی از سرم می گذره؟
  • من بهش دست نمی زنم
  • فکر نمی کنی حاجی چند وقته دیگه یه نسخه هم واسه بچت بکشه؟ تو که اختیارت دست خودتت نیست بیخود وعده سر خرمن نده
    برگشتم رفتم اتاق خواب. خواستم درو روش ببندم که پاشو گذاشت لای در. اسممو صدا کرد. با نگاش التماس می کرد.
  • اینکارو نکن، با ما اینکارو نکن. این مارو از بین نبر. من از لحظه ای که دیدمت برای همه عمرم خواستمت. با ما اینکارو نکن. نمی دونی، اصلا نمی دونی تو برزخ زندگی کردن یعنی چی
    واقعا می تونستم این مارو از بین ببرم؟ من همه زندگیم فراز بود. تو فراز آرامشی رو پیدا کرده بودم که هیچ وقت نداشتم. احمق نبودم که ازش بخوام از حاجی ببره و بیاد با هم زندگی کنیم چون این افسانه ها ماله فیلما و داستانای مجلات زرد بود. زندگی بدون پول برای کسی که سی سال با پول زندگی کرده بود عشق رو از بین می بره. چی کار می کردم پس؟ داشت زن می گرفت، من آدم زندگی خراب کن نبودم، همیشه از این جور دخترا متنفر بودم. به نگار هم گفتم، گفتم اگه راست باشه فراز دیگه رنگ منو نمی بینه، ولی واقعا توان این کارو داشتم؟ تردید رو تو چشام دید. آروم با دست دری رو که دیگه من پشتش نبودم باز کرد و اومد داخل.
  • نتونستم، التماس حاجی کردم ولی فکر کنم یکی بهش یه چیزایی گفته بود که مصرانه می خواست حتما همون شب بریم خواستگاری. مادرمو واسطه کردم خواهرامو ولی نشد. یه بار بهت زنگ زدم ولی بر نداشتی، اونم چهار چشمی مراقبم بود که یه موقع قبل خواستگاری در نرم. همه چیو امتحان کردم ولی مرغش یه پا داشت.
    اومد کنارم پشت پنجره.
  • من نمی دونم که چی قراره بشه، نمی دونم می خوام زن بگیرم یا نه، می خوام از حاجی بِبُرم یا نه، نمی دونم به نگار دست می زنم یا نه، نمی دونم ۵ شهریور عروسیه یا نه، فقط می دونم بدون تو نمی تونم. حرفایی که تو این اتاق زدیم رویاهای من بود، رویاهای من هست، منم هر کاری می کنم تا حقیقی بشن.
  • نمی تونی.
  • تو دیگه از نتونستن حرف نزن. بزار این اتاق از نشدنی ها و نتونستنا چیزی ندونه. بیرون این اتاق من خودمو به آب و آتیش میزنم که بشه ولی تو این اتاق همه چی شده. تو این اتاق تو عروس منی.
    نمی دونم چرا این حرفو زدم ولی گفتم: خودخواهی، داری زن می گیری ولی نمی خوای منم یه زندگی برای خودم داشته باشم؟
    با خشونت منو برگردوند طرف خودش: می خوای زخم بزنی تو صورتم بزن ولی حرف کس دیگه ای رو پیش من نزن.
  • چرا؟ حالا که تو نگارو داری منم می تونم شوهر کنم
  • غلط می کنی. من دستایی که به بدن تو بخوره رو قطع می کنم
    می خواستم بسوزه. می خواستم مثل من بسوزه. عاشقی بودم که از سوختن معشوق لذت می برد.
  • عزیزم تو که نمی تونی به شوهر من بگی با من نخوابه. راستش حالا که فکر می کنم بدم نشد. خوب حاجی که هیچ وقت نمی ذاشت تو بیای طرف من، پس عمرم داشت تلف می شد. اینجوری زودتر تکلیف منم روشن می شه. مهندس قبایی هم چند وقتیه چراغ سبز نشون می ده پسر بدی هم …
    نذاشت تموم کنم. کوبید تو گوشم. بعد با حرص پرتم کرد روی تخت و روم خیمه زد.
  • نکن فراز، بلند شو از روم
    محلم نداد. همونطور که همه بدنشو روم انداخته بود داشت دگمه هاشو باز می کرد.
  • فراز … نمی خوام بلند شو، دیگه نمی خوام باهات باشم، ولم کن
    اومدم از زیرش فرار کنم که مچ دستامو گرفت.
  • مهندس قبایی می دونه چند بار اینجا با من بودی؟ اون جوجه مهندس می دونه یه خال روی رونت داری که من هزار بار بوسیدم؟ اون تازه به دوران رسیده می دونه تو این اتاق چه اتفاقایی بین من و تو افتاده؟ می دونه من تموم حالتاتو از حفظم؟ می دونه وقتی نزدیک ارگاسم می شی صدات قطع می شه؟ می دونه با یه ناله خودتو کامل خالی می کنی؟ می دونه وقتایی که خیلی لذت می بری عادت داری بدن منو با ناخونات خراش بدی؟
  • فراز بلند شو، نمی خوام، دیگه باهات نمی خوابم
  • وقتی با غرور یه مرد بازی می کنی پای عواقبش هم وایسا عزیزم.
    دستامو درآوردم و روی سینه اش فشار دادم. حتی یه سانت هم عقب نرفت.
  • تو سه روز پیش تو بعله برون به غرور من فکر کردی؟
  • سه روز پیش تو اون بعله برون لعنتی من فقط به تو فکر کردم. دِ لامصب مگه میشه این عشق یادم بره؟ مگه میشه به کسی غیر تو فکر کنم، مگه میشه بدونم یه ماهه دیگه عروسیمه و عروسم تو نیستی و دق نکنم.
    به هق هق افتادم. بالاخره اشکایی که اینقدر جنگیدم باهاشون اومد پایین. مقاومتم شکست. من فرازو می خواستم. می دونستم که عاشقمه ولی این دنیای لعنتی هیچ وقت برای پسر پولدار و دختر فقیر جایی نداره. اونم ولم کرد. نشست لب تخت و سرشو گرفت تو دستاش. صدای گریه ام شدت گرفت. گریه ای که عادی نبود، از ضعف بود، از اینکه می دونی دیگه کاری از دستت بر نمیاد.
  • گریه نکن
  • کار دیگه ای مگه از دستم برمیاد؟ دارم از دستت می دم … دارم از دستت می دم
    برگشت و منو تو بغلش گرفت: منو از دست نمی دی عمر من. من نمی ذارم هیچ وقت از کنارم بری. این همه صبر نکردم تا بدستت بیارم و بعد اینطوری از دستت بدم.
  • من صیغه ات نمی شم
  • من به صیغه نیازی ندارم، تو چی؟
  • من نمی تونم همش بشینم فکر کنم الان اگه پیش نگاری داری چی کار می کنی. نمی تونم به خوابیدنت با اون فکر کنم و دیوونه نشم. نمی تونم فکر کنم اسم اونم مثل من صدا بزنی. نمی تونم فکر کنم برات لباس خواب بپوشه و تو هم دستشو بگیری ببریش روی تخت و …
    نذاشت ادامه بدم. لباشو چسبوند به لبم. ولعی رو که داشت حس می کردم. سه روز بود بوش نکرده بودم و حالا تو بغلش این بو منو داشت دیوونه می کرد. ما مثل چوب و آتیش بودیم. مهم نبود چند بار قبلا با هم بودیم با هر بار به هم رسیدنمون می سوختیم. اشکای صورتمو می لیسید. اسممو صدا می کرد بارها. دستاش همه بدنمو شخم می زد. با حرص اون پیراهن بلند رو از سرم درآورد و روم خوابید.
  • فراز …
  • نگو. نگو نکن. نگو
    نگفتم. به هم پیچیدیم. کِی لباساشو درآورد؟ فقط یادمه روی زانوهامون نشسته بودیم و با ولع همو می بوسیدیم. سکس ما همیشه غریزی بود، از سر نیاز آنی. بارها از شرکت منو کشیده بود خونه چون دیگه طاقت نداشت. هیچ وقت سکس با برنامه نداشتیم. تو این مدت کمی که با هم بودیم همیشه مثل دیوونه ها فقط به هم می پیچیدیم. این بار دلم می خواست متفاوت باشه. شاید به این خاطر که فکر می کردم شاید دفعه آخره. روی تخت خوابید و منو کشید روش. آروم شروع کردم به بوسیدن سینه اش. اونم به نرمی تیره پشتم رو ماساژ می داد. چشماشو بسته بود. آروم سرم رو بردم پایین. سریع عکس العمل نشون داد.
  • چی کار می کنی؟
  • بزار کاری رو که دوست دارم بکنم، این بار هیچ چی نگو، باشه؟
    با تردید بهم نگاه می کرد. سرم رو بردم پایین و آلتش رو بوسیدم. تکون خورد. ما هیچ وقت سکس اینجوری نداشتیم. سکس برای ما یه جنبه دیگه از عشق بود نه یک نیاز جسمی. آروم سرش رو کردم داخل دهنم و لیسیدم. بلند شد نشست.
  • این کار لازم نیست
  • خودم می خوام
  • من نمی خوام
    با شیطنت گفتم: باور کنم که نمی خوای؟
    اسمم و با حرص صدا زد. گفتم که این مرد تمام منو بلد بود.
  • نمی خواد جوری رفتار کنی که انگار بار آخره، چون نیست. این خداحافظی نیست.
    با غصه گفتم: از کجا می دونی؟ بغلم کرد.
  • نیست عزیز دلم. اگه این آخرین بار باشه یعنی فراز دیگه مُرده.
  • دور از جون دیوونه. اگه نیست بزار کاری رو که دوست دارم بکنم
  • این کارو می کنی چون فکر می کنی من دوست دارم
  • یعنی نداری؟
  • خوشمم بیاد نمی خوام تو رو مجبور به کاری بکنم
  • پس اقرار می کنی که تو هم دوست داری ولی به خاطر من نمی کنی؟
  • ای بابا بیخیال شو دیگه
  • می خوام این کارو امتحان کنم
    خودشم می خواست. اینو می فهمیدم. پس دوباره اومدم روش.
  • پس هر وقت دوست نداشتی یا خوشت نیومد ادامه نده
    با چشام گفتم چشم. رفتم پایین. خیلی نمی دونستم چطور این کارو بکنم. چند باری تو فیلما دیده بودم ولی عملی انجام دادن یه چیز دیگه بود. همیشه فکر می کردم کار چندشیه ولی خیلی حس بدی نداشتم. دستمو زیر آلتش گرفتم و آروم شروع کردم به لیس زدن. سرش رو گذاشت روی بالش و چشماشو بست. شروع کردم سر آلتشو زبون زدن و بعد کردمش توی دهنم. من نمی دونم این فیلمایی که نشون می ده زنه ۲۰ سانتو میکنه تو دهنش چه جوری این کارو می کنه. من حتی نتونستم تا نصفشو بالا برم. ولی شروع کردم به مک زدن. نفس نفس می زد. اون قدر لیس زدم و مک زدم که بلند شد نشست و منو گرفت تو بغلش: دیوونم کردی … بسه
    هر دومون نفس نفس می زدیم. آروم روی زانوهام بلند شدم. حالا سرم بالاتر از سرش بود. دستمو بردم پایین و آلتشو صاف کردم و روش نشستم. دستاشو گرفته بود دور لمبرهای کونم و فشار می داد. آروم یه کم بلند شدم و بعد همه آلتشو کردم تو. دستامو گذاشتم رو شونه هاش و شروع کردم بالا و پایین کردن. چشمای هر دومون باز بود و همو نگاه می کردیم. با هر بار بالا رفتنم نوک سینه امو می بوسید و وقتی پایین می اومدم لبمو گاز می گرفت. با فشاری که به سینش دادم فهمید که باید دراز بکشه. خودمو دادم عقب و دستامو گذاشتم روی زانوهاش. تو این زاویه بالا پایین کردن کمی سخت بود چون هر بار بالا می اومدم آلتش می خواست در بیاد ولی با فشاری که به چوچولم می اومد لذت زیادی بهم می داد. یواش یواش سرعتم رو زیاد کردم. اسمشو صدا می کردم و اونم با ناله اسممو صدا می کرد و قربون صدقه ام می رفت. دیدم آلتش شروع کرد به ضربان زدن و این یعنی تا چند لحظه دیگه آبش می اومد بلند شد و با حرص من و بالا و پایین کرد. نفسم قطع شده بود با یه ناله گفتم: فراز …
  • جانم … جانم …
    باز هم با هم. این مرد جفت گمشده من بود. اگه نبود چرا اغلب با هم به ارگاسم می رسیدیم؟ چرا همه چیمون با هم مَچ بود.
    همونطور نشسته و نفس زنون تو بغل هم بودیم. سرمو گذاشتم رو شونه اش.
  • عاشقتم … تا آخر دنیا عاشقتم
    می دونستم. منم عاشقش بودم. با ناخن محکم روی پوست پشتش کشیدم.
  • آخ … این یعنی چی اونوقت؟
  • یعنی خیلی لذت بردم اون موقع هم پشتت دم دستم نبود
    قهقهه زد.
  • من چطور می تونم زنی که منو می خندونه ول کنم؟
  • به نگار جون بگو برات زیاد جک بگه
    منو از خودش جدا کرد و نگام کرد: لعنتی با لبی که می تونی منو بخندونی چنان می چزونی که یه گالن آب هم خاموشم نمی کنه. الان باید از نگار بگی؟
  • ببخشید
    با شیطونی گفت: نه دیگه، حرف زدی تنبیهشم باید بکشی.
  • اونوقت چی هست این تنبیه آقای متاهل؟ فکر نکن یادم رفته ها.
  • اِ باز گفت. هر وقت از این اتاق رفتیم بیرون راجع به مسائل بی اهمیت حرف می زنیم. تو این اتاق فقط من و توییم. فقط حق داری از من و از خودت حرف بزنی.
    بعد با شیطنت اضافه کرد: ناله هم می تونی بکنی، اون اختیاری نیست اجباریه. فقط باید یه کم آموزش ببینی عشقم، هنوز خیلی کاراست که باید امتحان کنیم.
    چی می گفتم بهش. نمی خواست واقعیت سه روز پیش و یک ماه دیگه رو ببینه. مرد من بچه شده بود. کدوم مردیه که بچه نباشه. دل به دلش دادم. فردا هم یه روز دیگه بود، فردا بهش فکر کن اسکارلت.

نوشته: ؟


👍 18
👎 1
7118 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

617601
2017-06-10 20:50:15 +0430 +0430
NA

ﺯﻳﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﻛﻴﻮﻧﻪ ﺧﻮﻧﺪﻧﺸﻮ ﻧﺪﺍﺭﻡ :)

0 ❤️

617606
2017-06-10 20:51:47 +0430 +0430

ول کن این کس شرا رو, بگو چطوری لینک میدی به داستان قبل؟ خصوصی بهم بگو, مرسی.
درضمن,نمیدونم تو داستان قبلت فحش دادم بهت یا نه, ولی واسه اینکه بی نصیب نشی و محکم کاری . . . فلان فلانتو.
منتظره جوابتم :)

0 ❤️

617621
2017-06-10 20:54:42 +0430 +0430

فقط چون کارم بهت گیره و منتظره جوابم, یه نصیحتم میکنم.
ما اگر کون اینهنه خوندن داشتیم که الان دکتر مهندس بودسم. نه اینجا پی کس شر.
داستانت در این حد باشه : کردم توش ابم اومد. فردا دوباره کردم توش ابم اومد. هر روز دوباره کردم توش ابم اومد. این میشه داستان خوب و خلاصه و پسندیده. :)

0 ❤️

617656
2017-06-10 21:01:29 +0430 +0430

راستش وضعیتِ عشق داستان اوکی بود…دوس داشتم…
ولی خیانت!..واسه من اوکی نیس حداقل…حالا به هر دلیلی!..
نوشته‌ی خوبی بود… ?

1 ❤️

617696
2017-06-10 21:12:06 +0430 +0430

قشنگ بود.فقط فاصله اش با قسمت قبل زیاد بود از یاد آدم میره.رفتم دوباره قسمت یکم خوندم.بعد ادامه داره؟
اینجوری بی سرو ته ولش نکنیا.ادامه شو بذا حتما.

0 ❤️

617731
2017-06-10 21:16:58 +0430 +0430

خیلی طولانی بود اما دستت درد نکنه خوب بود لایک4 (clap)

0 ❤️

617961
2017-06-10 22:27:00 +0430 +0430

فردا بهش فكر كن اسكارلت اوهارا…
اين مسخره ترين كاريه ك اسكارلت ميكرد و حرصم ميداد
با بعضي جاهاش واقعا گريه كردم!
زود ادامشو بزار لطفا
لايك

0 ❤️

618206
2017-06-11 00:29:42 +0430 +0430

لابک

0 ❤️

852443
2022-01-09 12:59:10 +0330 +0330

👌🏾👌🏾👌🏾👌🏾

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها