من و پسر جنوبی (۱)

1399/09/23

سلام امیدوارم حال همتون خوب باشه. من جمشید هستم ۴۵ سالمه و متاهل هستم و دو تا بچه هم دارم . اهل شمال ایرانم ولی مهندس عمرانم توی یکی از شرکتهای پیمانکاری توی دفتر مرکزی توی تهران. ۲۰ سالی هست توی شرکت هستم و از جوانی بعنوان مهندس اجرا و بعدش نقشه بردار و بعدش معاون کارگاه و رییس کارگاه و مدیرپروژه توی پروژه های مختلف این شرکت کار کردم توی شهرهای مختلف. این خاطره با موضوع گی هستش من تو دوران مجردیم مثل خیلی از پسرها گی زیاد کردم و خداروشکر همش در نقش فاعل بودم😂 وقتی متاهل شدم ده سالی تقریبا سراغ پسر نرفتم ولی کم کم علاقه ای دوباره درونم شکل گرفت و ماشالا الان ادم این پسرهای ۱۵ ۱۶ ۱۷ ساله رو که با این تیپا و لباسا و مدل موها میبینه خیلی وسوسه میشه و توی این چند سال اخیر به صورت رابطه ای یا سکس خالی رابطه داشتم و واقعا هم لذت بردم و واقعا میگم هر گل یه بویی داره و پسرهای خوشکل هم واقعا گلی از گلهای بهشت هستند حتی اگه مثل من فول گی نباشید. بگذریم…
سال ۹۷ شرکتمون یه پروژه بزرگ ۲۵۰ واحدی مسکونی توی بندرعباس برداشت و بخاطر نبود نفر منو هم مدیرپروژه هم رئیس کارگاه کردن . اگه فقط مدیر بودم میتونستم از تهران پروژه رو زیر نظر داشته باشم ولی رئیس کارگاه نه . حتما باید میرفتم بندر. ولی ۲۵ روز اونجا بودم و ۲۵ روز مرخصی میومدم تهران. تجهیز کارگاه و … یکی دو ماهه انجام شد . پرسنلی که باید از تهران میرفتن بندر رفتن . پرسنلی که باید از همون بندر جذب میشدن که اکثرا کارگر و خدماتی بودن جذب شدن. منم یکی دو ماه بعد رفتم بندر و مستقر شدم و روز اول با مهندسا جلسه گرفتم و تموم شد . روز دوم رفتم توی محوطه و لودر و بیل و … مشغول خاکبرداری و خاکریزی بودن. رفتم انبار سرزدم که چه خبره دیدم انباردارمون همراه دو تا پرسنل بومی کارای انبار رو انجام میدن. یکی ۴۰ سالش اینا بود سیاه بود ولی یکی پسر ۱۷ ۱۸ ساله ای بود که واقعا دل منو لرزوند وقتی دیدمش. اسمش عامر بود . سیاه نبود ولی تیره بود رنگ پوشتش. وااااای اندام پسرونه بدون ریش و مو . بدن سفت و موهایی که دورشو ماشین زده بود و سفید کرده بود و لباسای خاکی و کهنه. یک لحظه فقط داشتم نگاش میکردم و محو تماشاش شدم . به خودم مسلط شدم و رفتم توی دفترم واقعا نمیشد بهش فکر نکنم و بعد از چند سال که واقعا احتیاجی به جق نداشتم به یادش خودمو خالی کردم و خوابیدم. از فردا میدیدمش همش زیر نظرش داشتم ولی تابلو نمیکردم . تو محوطه بصورت سنگین کمی باهاش شوخی میکردم و اونم میخندید. عاشقش شده بودم بیادش داخل اینستا میگشتم و بیزینسی های بندر رو پیدا میکردم و باهاشون سکس میکردم ولی فقط تا یکی دو روز اروم میشدم . بعدش تصمیم گرفتم ابدارچیمون رو بزارم انبار و این پسر ناز رو بزارم ابدارچی قسمت اداری. خخخخ بماند از وقتی که ابدارچی شد اینقد چایی میخوردم که همش دستشویی بودم. کم کم بیشتر با هم حرف میزدیم و شوخی میکردیم. معاف شده بود سربازی رو . گفتم درستو بخون گفت سرپرست خانوادمم حقوقم فقط کفاف خرج خانوادمو میده . واقعا از رفتارش و اخلاقشم خوشم اومد . یه روز ساعت ۶ غروب همه غیر از من و ابدارچی رفته بودن و اونم منتظر بود من برم که بره. بهش گفتم چایی بیار برام . اورد و گذاشت رو میزم . کرکره پرده اتاقمم هم کشیده بودم دستشو گرفتم گفتم بشین کنارم. نگام کرد و اب دهن قورت داد و گفت چشم . نشست کنارم و دستشو ول کردم گفتم عامر جان فکراتو بکن اگه واقعا به درس علاقه داری بهم بگو من خودم شهریه دانشگاهتو میدم و قرار هم نیست کسی بفهمه. گفت ممنونم . دوست دادم درس بخونم ولی شما چرا اینکارو برام میکنید یه لحظه دلو زدم به دریا و گفتم ببین عزیزم نمیدونم چی دربارم فکر میکنی ولی اشتباه برداشت نکن از روزی که دیدمت هرروز بیادتم و از ته قلبم دوستت دارم میدونم کار درستی نیست ولی دلم میخواد همه جوره بهت برسم و تو هم منو درک کنی … یه لحظه موند چی بگه و عرق کرده بود و صدای قورت دادن اب دهنشو میشنیدم . گفت من کونی نیستم مهندس اگه کونی بودم بخاطر یه لقمه نون اینهمه سختی کار نمیکشیدم و راحتتر میتونستم ده برابر این پولا پول در بیارم . گفتم عامر جان منم عاشق همینا شدم من نگفتم تو کونی هستی و اگه کونی بودی هرگز سمتت نمیومدم من عاشق کسی میشم که سرش به تنش بیارزه و نیازهای همو برطرف کنیم منم قول میدم برات هیچی کم نذارم . سکوت کرده بود گفت اگه بگم نه منو اخراج میکنید ؟ گفتم نه چه ربطی داره همه حرفای امروز رو فراموش میکنیم و منم با درد خودم میسوزم دستمو بردم سمت گردنش و گردنشو نوازش کردم و صورتشم نوازش میکردم و سعی میکردم اروم بکشونمش سمت خودم و تا بتونم صورتشو یا لبهاشو ببوسم ولی شل نشده بود هنوز و منم نوازشمو ادامه دادم . گفت باید فکر کنم بهم فرصت بدید وای اون لحظه واقعا داشتم منفجر میشدم پاشدم کنارش نشستم و سفت بغلش کردم وای چه بدن داغی داشت . گردنشو بوسیدم و گفتم اگه تو مال من بشی اولا هیچ کسی نمیفهمه دوما به هر چی میخوای میرسونمت توی زندگی و صورتشو گرفتم سمتم و اروم لبامو گذاشتم روی لباش بدون حرکت چند ثانیه . ااااخ عسل بود اون لبها ولی کمی فاصله گرفت و گفت مهندس بهتون خبر میدم فکرامو بکنم … بقیه اگه خواستین توی قسمت دوم… ببخشید.

ادامه...

نوشته: مهندس


👍 16
👎 4
21001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

781497
2020-12-13 00:27:01 +0330 +0330

ریدم منه قبر زنده ومردت جاکش پدر

2 ❤️

781542
2020-12-13 02:31:52 +0330 +0330

تو دیگه چه کسکشی هستی
زن داری مهندس هستی کس هم میکنی دنبال اون بدبخت چرا افتادی دیگه
آخه کونده

4 ❤️

781547
2020-12-13 03:03:26 +0330 +0330

خوب نوشته بودی. خوشم اومد. حرف ها و ماجراها واقعی به نظر می رسید. منتظر ادامه اش هستم. لطفا زودتر قسمت دوم رو منتشر کن

0 ❤️

781550
2020-12-13 04:09:17 +0330 +0330

کثافت
لجن
‌ پدوفایل
تو گی نیستی لاشی، گی حرمت داره!
خخ تف!!

3 ❤️

781604
2020-12-13 19:02:06 +0330 +0330

بنویستد ببینیم چی میشه.
البته اولش چندتا گند هم زدید. اولا که ما هنوز نفهمیدیم دقیقا گی کردن یعنی چی. دوما یعنی چی خوشبختانه فاعل؟ مفعول ها آدم نیستن؟ شخصیت ندارن؟ یا چه اشکالی هست که شما خوشبختانه فاعل شدید؟؟؟

2 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها