مهاجرت نگین

1399/09/25

اسم متین هست
۳۶ سالم هست و داستان درباره یه زنی هست که سال ۹۷ با پسرش پیشم برای مشاوره و کارهای پناهندگی اومده بود
اسمش نگین بود ۴۸ سالش بود
دوستم که با نگین همسایه بود تو یه شهر دیگه و نگین رو هم هر چند وقت یه بار میکرد و بهم گفته بود که فقط روزای که حشر میشه میکنتش بهم زنگ زد و گفت نگین و پسر۱۰ ساله ش و چند روز پیش از آلمان به سویس اخراج کرده بودند دوباره برگشته و الان که خونه شون خالی هست پیش اون هست و امشب مادرش برمیگرده از مسافرت و نمیتونه نگه اش داره از طرفی هم نگین الان نیاز به کمک داره و تو باید ببریش پیش مشاور و گروهای کمک به مهاجرین تا حمایتش کنند
من با چند تا گروه آلمانی طرفدار مهاجرین رابطه داشتم
گفتم بفرست
بعد از ظهر رفتم از ایستگاه قطار سوارشون کردم و آوردم خونه ، یه چای خوردیم و زنگ زدم به یه آلمانی و جریان و گفتم
البته نگین یه بار دیگه هم قبلاً برای مشاوره اومده بود و با جریان آشنا بود
رفتیم پیش طرف آلمانی و چند تا سوال کرد و دید طرف غیر قانونی هست بهش گفت باید خودتو تحویل بدی و بعد ما دست بکار بشیم
به یه مشاور ایرانی هم زنگ زد و اونم رفته بود مسافرت با خانواده .
اول قرار بود که یا به آلمانی ها تحویل شون بدم و جا براش جور کنیم و یا بره پیش خانواده مشاور ایرانی ، که گفت ۳ الی ۴ روز دیگه میاد و صحبت می‌کنه ، خلاصه دیدیم نه آلمانی ها تحویلش میگیرند و نه خانواده ایرانی هست ، چیکار کنیم نکنیم گفتم ، میری کمپ خودتو تحویل بدی ، گفت خیلی زوده من همش سه روز پیش دیپورت شدم و اونجا که رسیدم در اولین فرصت فرار کردم و برگشتم آلمان ، باید منتظر مشاور ایرانی بشینم و باهاش صحبت کنم و یکم مشاوره بگیرم
دیدیم که همه چی بهم ریخته است و نمیشه برگشتیم خونه من
دیدم نگین خیلی بهم ریخته است ، بهش گفتم اگر چه خلاف اصول هست ولی می‌تونه تا برگشتن مشاور ایرانی اینجا بمونه
خوشحال شد و کلی تشکری کرد ، من هیچ برنامه ای برای سکس با نگین نداشتم و به ایشون احترام میگذاشتم چون موقعیت شون خوب نبود و مهمان من بودند
نگین سن بالا بود حدودا ۴۵ بود از نظر من ولی بعداً فهمیدم ۴۸ سالش هست ولی خودش هیچ وقت نگفت چند ساله هست
ولی کون و کپل خوبی داشت و خصوصا کونش گوشتی و رونهای کلفتی داشت ، قدش خیلی کوتاه بود و خیلی ناز میکرد حرف میزد و مثل دختر ها ادا درمی‌آورد ، انگار که یه دختر دست نخورده و آفتاب مهتاب ندیده و آروم هست
من از طرز صحبت کردنش تعجب میکردم ، خیلی ناز میکرد و ناز صحبت کردنش نورمال نبود ، البته اوایل بهش چیزی نگفتم ولی بعدها بهش گفتم تا حالا دوبار برات مترجم بودم ولی صحبت کردنت خیلی بد هست و خیلی شل و با ناز صحبت می‌کنی و کلا بد دست میدی و رفتارت درست نیست و باید نظر به موقعیت و زمان مناسب صحبت کنی ، مثلا موقع کار سریح و محکم ، موقع مشاوره و بررسی پرونده مهاجرتت روشن و صادقانه ، موقع که با من یا با کسی که رابطه عاشقانه داری باناز و عشوه ، ولی عشوه و ناز هم حد و حدودی داره ،
خلاصه بماند که عشوه و نازش خیلی رو مخ بود
آشپزی بلد نبود و کلا لباسهای خوبی نداشت ، معلوم بود خیلی خسیس هست
خلاصه اولش دلم براش می‌سوخت که اوضاع نامناسبی داره و تو وضعیت خوبی نیست ، جرا که پرونده پناهندگیش بسته شده و بین آلمان و سویس پاس داده میشه ، خودش می‌گفت سویس و دوست نداره و میخواد آلمان زندگی کنه و اینجا باشه ، این مسئله دست گروههای طرفدار مهاجرت و هم در قبال پرونده اش بسته بود، چون اونها این دلیل رو کافی نمی‌دانستند از سوی هم در حرف هایش صادق نبود و یه چیزای رو پنهان میکرد و دنبال حامیانی بود که بدون دلیل پشتش بایستند و از حقش دفاع کنند ، که این مسئله خیلی باعث آزار و سر در گمی من و بقیه شده بود
و باعث میشد که کسی ازش پشتیبانی نکنه ، و در حقیقت هم تقصیر خودش بود
اومدیم خونه و شام درست کردم و شام خوردیم و من حاضر شدم برم سر کار
اون شب قبل رفتن دم در گفتم ، اینجا خونه خودتون هست و راحت باشید ولی من یه مرد مجردم ،اگه شما معذب هستید و راحت نیستید اگه کسی یا خانواده ای سراغ داری و میتونی بهشون اعتماد کنی بفرمایید فردا کسی براتون حرف درست نکنه ، ولی اگه خواستید اینجا بخونید هر جور شما راحت هستید کلی تشکری کرد و عشوه و ناز کرد و دم رفتن چنان بدرقه کرد که گویی شوهرشم
تو چند روز آینده بهشون خیلی کمک کردم و با آدامهای مختلف دیدار داشتیم مترجم ش بودم

اون شب رفتم سر کار فردا که اومدم دیدم دامن کوتاه پوشید و بلوز تنگ و سینه هاشم برجسته تر شده، کس و کونش و سینه هاشو حسابی تو دید بودند و حسابی تن نازی میکرد
یکم خوابیدم و نزدیک های ظهر غذا درست کردم ماکارونی محشری درست کرده بودم با گوشت چرخ‌کرده و حسابی به پسرش غذا چسپده بود
پسرش ۱۰ ساله بود ولی هیکلش از من بزرگتر بود
بعد از ظهر گفتیم بریم بیرون و گردش در جنگل و رود خانه که پسرش گفت من نمیام
ما دوتایی رفتیم یه دو جای دیدنی بیرون شهر و جنگل
بردم یه جای که همه موزه ندوران جنگ دوم جهانی بود و هم فضای خیلی قشنگی داشت و هم بیرون شهر بود و هم خلوت
کلی کون کپل دید زدم ، عجب کونی داشت قشنگ باهام صحبت میکرد

همون بیرون دیدم خیلی دلبری می‌کنه از هر دری صحبت کردیم و یه چند تا راهکار نشونش دادم هی بهش نگاه میکردم برجستگی سینه اش و کونش خودنمایی میکرد
اونم متوجه نگاه‌هام میشد و بیشتر خودشو در معرض دیدم قرار میداد
کم کم سر صحبت باز کرد ازم پرسید چراتا حالا ازدواج نکردی ؟
گفتم کیس مورد نظر هنوز پیدا نکردم
گفت ، این همه خانواده افغان مهاجر شدند ، این همه دختر چرا ازدواج نمیکنی ؟
گفتم پیدا کن برام
خندید و گفت باشه ، تو پسر خوبی هستی ، برات یکی رو پیدا میکنم
دیدم داره نخ میده ، ازدیشب هم که کلی لباس سکسی پوشیده و می‌خنده و کلی دلبری می‌کنه
منم دل و زدم به پررویی
پرسیدم دوست پسر داری ؟
که گفت نه شوهر و دوتا بچه هام که از این پسرش بزرگتر اند ایران هستند
گفتم الان با نیاز جنسیش چیکار می‌کنه ، بلاخره باید خالی بشه !!!
خیلی ریلکس گفت ، نیاز ندارم و این چیزا مشکل شما جوان هست

ازم پرسید تو چی ؟ چیکار می‌کنی ؟ دوست دختر داری
گفتم پیدا میشه یه کسایی که باهاشون سکس می کنم ولی دوست دختر دائم ندارم
گفتم اینجا فقر سکس نداریم
خندید
بهش گفتم از هیکلش خوشم میاد ،
گفت نمیتونه ، الان به این چیزا فکر نمیکنه
ولی یه جورایی نخ میداد و عشوه میکرد
خلاصه دم غروب ازش جلو در ماشین بزور لب گرفتم و بعدش معذرت خواهی کردم
اونم تو حرفاش با دست پس میزد و با پا پیش میکشید ، از طرفی تعریفم میکرد و از طرفی وضعیت خودشو نا مناسب جلوه میداد
خلاصه یکی دو روز گذشت و من کاملا بهش فهمونده بودم که اگه سکس میخواد من هستم
بهش میگفتم سکس کن تو این اوضاع کمک میکنه که استرس کمتری داشته باشی ،
کم کم دست بهش میزدم و تو آشپزخونه دور از چشم پسرش که همش سرش تو گوشی و لپ تاپ و گیم بازی و فیلم بود کونشو دستمالی میکردم و سیلی به باسنش میزدم
البته اوایل بهم میگفت نکن من نمیتونم
باهاش صحبت میکردم و بیرون میبردمش و هوا خوری و خرید میکردیم تو همون بیرون هر جای مناسب بود دستمالی و باسن مالی و لب می‌گرفتم ، که اونم در همین حد بهم اجازه میداد ولی سکس نمیذاشت
یه چند باری هم میخواستم بزور تو جنگل بکنمش که نمیذاشت
بعد از دو سه روز شل و سفت کردن و اسرار ،یه روز دم غروب موقع برگشتن از بیرون بهش گفتم ، ببین من که کلا دارم باهات عشق میکنم و دستمالی
بیا سکس کنیم گفت نمیشه ، جلو در خونه بهش گفتم امشب بعد خواب رفتن پسرت بیا اتاق من نصف شب پیشم بخواب و سکس داشته
باشیم گفت نه همین کافیه
گفتم نیایی من لخت میام تو اتاق شما و کنار پسرت میکنمت
کلی کل کل ، که نه و خوب نیست ، باید منو درک کنی و شرایط دادن ندارم و گفتم من مجردم و الان بودن با تو کلی بهم ضربه میزنه ، سکس برا هر دو مون خوبه ، استرس تو هم کم میشه و کیر منم آروم میگیره ، جلو در بیرون کلی لب گرفتم و ضربه به کونش زدم ( کاری که ازش لذت میبردم ، تقریبا روزی پنج شیش تا سیلی محکم در نقاط مختلف به کونش میزدم کلی حال میکردم ) رفتیم داخل ، پسرش از اینکه با موبایل گیم میزنه و فیلم میبینه و تو عالم خودش هست راضی بود
مستقیم رفتم دستشویی ، چون کل روز کیرم در حال بلند شدن و خوابیدن بود درد داشتم و شاش داشتم و درد در کیرم احساس میکردم
خلاصه طول کشید دستشویی و تو دستشویی با خودم گفتم این بنده خدا شاید واقعا دلش نمی‌خواهد تو این موقعیت دست یه مرد بهش بخوره و همش جریان و مرور میکردم و گاهی به اون حق میدام و گاهی به خودم که باهاش سکس داشته باشم ، نظر به اینکه با دوستم سکس داشته و نظر به حرکاتش به خودم حق میدادم و میگفتم این نازش زیاد هست ولی دلش میخواد

سر آخر خودمو راضی کردم که زیاد به حریمش تعرض نکنم ، اگه خودش خواست و با حرف راضی شد بکنمش و از پرو بازی خودم و دست مالی کردن کمی خود داری کنم ، به خودم گفتم که من که پیشنهاد دادم و گفتم شب بیاد بغلم ، اگه نیومد بی خیال بشم و فردا بفرستم بره دنبال مسائل پناهندگیش و خودشو معرفی کنه ، پیش خودم هم گوی و هم میدان و دادم به دست نگین
از دستشویی اومدم بیرون رفتم حال دیدم نیست با پسرش کمی شوخی و صحبت کردم و ازش پرسیدم مامانت کو گفت نمی‌دونم فکر کنم اتاق خواب باشه ، رفتم آشپزخونه نبود
دیدم در اتاق خواب باز هست و چراغشم خاموش
در اتاق رسیدم اسمش و صدا زدم گفت بیا اینجام
رفتم تو حالشو بپرسم دیدم رو تخت نشسته و یه دامن کوتاه تا پشت زانوش و شلوار پاش نیست ، فهمیدم دلش میخواد، رونهای سفید و کلفتش تو اون نور کم که از چراغ سالن میزد داخل میدرخشید رفتم سمتش و گفتم چرا اینجا نشستی
دیدم یه لبخند زد و گفت هیچی
دست گذاشتم رو پاهاش و کپل کونشو گرفنتم ، گفتم عجب پاهای سفیدو خوشگلی داری و شروع کردم به مالیدن و و تی شرت خودمو درآوردم و خوابوندم رو تخت
اونم می‌گفت نکن صدرا میاد و من که حشرم بالا زده بود و میدونستم نگین خانومم کونش میخاره ، عزم و جزم کردم که لنگهاشو بدم هوا ، لنگهاشو دادم بالا دیدم شورت هم نداره ، خوابیدم روش و لب گرفتم و سینه هاشو از رو لباس میمالیدم و میگفتم لخت شو اونم هی مقاومت الکی میکرد و نه نه می‌گفت ، شلوار ورزشی و دادم پایین و کیرم و آزاد کردم و خواستم تو همون حالت بکنمش و داشتم موقعیتم و تثبیت میکردم که سرش و توش کرده بودم یا نکرده بودم که سایه افتاد توی اتاق و در دستشویی که بغل اتاق خواب بود بسته شد و صداش ما رو یه لحظه شوکه کرد
جفتمون روهم ، کون منم لخت ، کون نگینم لخت و شیکمش هم نیمه لخت لب تو لب ، کیرم در کسش ، لنگهاش دور کمرم
وای صدرا از نهاد جفتمون بلند شد
سریع کشیدم بالا و رفتم از اتاق بیرون و نگینم خودشو جمع و جور کرد ، رفتم بالکن سیگار روشن کردم هوا تاریک شده بود و شروع کردم ته دلم به نگین فهش دادن که عجب زن عجیبی هست رفتارش میگه بیا بکن و زبانش میگه نه
، با خودم میگفتم این زن واقعا دیوانه هست ، منو تا نزدیکش می‌بره ، همه کاری تا حالا کردیم الی دخول ، به خودم میگفتم این چرا حالا میخواست کس بده ،
دیدم صدرا اومد نشست رو مبل و موبایلشو دستش گرفت و با یه نگاه‌های عجیبی طرف در اتاق خواب نگاه می‌کنه ، فهمیدم که مادرشو در شرف گاییده شدن دیده
دیدم نگین هم اومد که صورتشو ببوسه ، نذاشت و مادرشو حل داد عقب
سیگارم و تموم کردم رفتم داخل ، جفت شون تعجب کردن که من از بالکن اومدم داخل
گفتم شام درست کنیم بخوریم ، گفتند خوبه
رفتم آشپزخونه و شروع کردم که نگین هم بعد از ۵ دقیقه اومد ، گفتم باهاش صحبت کردی ، گفت آره بچس و گفت من رفتم صحنه رو از دیدن صدرا باز سازی کردم ، اصلا چیزی معلوم نیست و اون هیچی ندیده چون ما اون گوشه ای بودیم که باید قشنگ داخل اتاق بشی که اون گوشه رو ببینه ، تازه تاریک هم بود اصلا دید نداره
گفتم خوبه بذار ببینم رفتم و صحنه رو الکی بازسازی از دید صدرا باز سازی کردم کردم دیدم که قشنگ دیده میشه که من رو مادرش خوابیدم ،
اومدم گفت درسته ، فکر نکنم دیده باشه ، اصلا دید ندارم
شروع کردم به مالیدن کون و سینه هاش و گفتم صد در صد ندیده ، ته دلم میگفتم آره جون خودت ، ازش گله کردم که خیلی بد برا سکس آماده میشه و گفتم ما این همه مکان و زمان داریم اونوقت تو اومدی خونه کس و کون تو برام لخت کردی اونم زمانی که پسرت بیداره ، گفت من اصلا نمی خواستم الان کاری کنم تو اومدی رو من خوابیدی
گفتم تو میدونی اون صحنه رو هر کس ببینه کیرش از شدت سفتی به انفجار میاد ، پر و پاچه بیرون انداختی ، سفیدی پاهاتو نشون میدید ، سینه هاشو گرفتم گفتم میدونی چقدر سکسی شدی
گفتم مثل آدم بیا سکس کنیم ، گفتم اگه حاضری و دلت کیرمیخواد و ب دستم و به کیرم که راست شده بود بردم ، بیا به بهانه خرید میریم زیر زمین تو انبار میکنمت ، همزمان داشتم سینه هاشو و کونشو میمالیدم گفت نه بی خیال ، گفتم این چند روز از بس کیرم راست شده الان درد داره گفتم می‌دونم تو هم خیس هستی بیا الان یه حالی بکنیم ، باز گفت نه نمیشه
گفتم امشب ولی بیا مثل آدم سکس داشته باشیم
هی نه نه میکرد و یه حالت عجیب و کلافه کنند داشت
گفتم پس من میام بغل پسرت میکنمت
خلاصه تا موقع خواب ازمن دست مالی های یواشکی و شپلاق های یواشکی در کون نگین و اصرار بر کردن سوراخش در نصف شب و از او ناز کردن های کسخولی،
نیمه های شب که ساعتم و کوک کرده بودم بلند شدم رفتم دستشویی یکم سر صدا راه انداختم که اگه بیدار باشه خودش بلند شه بیاد و اومدم آشپزخونه آب خوردم و رفتم دوباره سر جام یه ۱۵ دقیقه خوابیدم دیدم نیومد ، بلند شدم و لباسهامو در آوردم با یه شورت رفتم سمت اتاق خواب که نگین و صدرا روش خوابیده بودند
درو باز کردم تو نیمه تاریکی اتاق دیدم نگین سمت پنجره خوابیده و سرشو بلند کرد و به من نگاه کرد و یه تکونی به خودش داد و دوباره خوابید
با خودم گفتم پسرتم که بیدار بشه امشب میکنمت جنده ، خسته شدم بس اذیتم کردی
رفتم از سمتش پتو رو بلند کردم که یواش گفت چیکار می‌کنی گفتم می‌خوام پیشت بخوابم ، گفت نه برو ، خودمو انداختم بغلش و دستم و انداختم پشتش که گفت خوب نیست بچه بیدار میشه برو
گفتم همینجا میکنمت ، بهت که گفته بودم
پشت شو کرد بهم ، منم دست انداختم زیر شلوارش و دستم و بردم رو باسنش و از پشت سوراخ کونشو مالیدم و اونیکی دستم و کردم زیر بدنش و بردم سمت شیکم و سینه هاشو
هی پیچ و تاب میخورد که نکنه ، دستم و بردم سمت کسش که دیدم خیس هست و موهای کسش خیس اند
چرخوندم و بزور لب گرفتم که حلم داد گفت نکن
گفتم یا همینجا بزور میکنم یا بریم اون اتاق گفت باشه
بلند شدم از تخت اومدم پایین دستشو گرفتم که دیدم مقاومت میکنه ، گفتم بیا
گفت برو میام
رفتم در اتاق دیدم پتو رو کشید رو خودش
رفتم سمتش و از پاهاش کشیدم سمت خودم
تنش و از پایین تخت بلند کردم و گفتم فکر کنم باید بزور ببرم و بکنمت ، بلندش کردم و دستم و از زیر.دنبش بردم لای درز کونش و بلند کردم پاهاش از زمین جدا شد ، هم می‌خندید و هم می‌گفت نکن ، انداختمش رو کولم و بردم سمت در ، با مشت به پشتم میزد و می‌گفت نکن ، در و باز کردم و پشت سرم بستم و رفتم تو حال که صداش در اومد که بزار زمین ، خودم میام ، کمی از کونش گاز گرفتم و گذاشتمش زمین
گفتم امشب باید بکنمت و شروع کرد به موعظه کردن و از این حرفا که من نمی تونم ، دستش و گرفتم گذاشتم رو کیرم گفتم عقلم الان دست ایشون هست
موهاشو گرفتم و کشیدم و لب گرفتم و گفتم نگین خیلی کسکشی ، همه حرکاتت میگه کیر میخوای ، فقط دهن گشادت بلده بگه نه نه
گفتم به شوهرتم اینطوری می‌دادی ؟
خندید گفت آره ، اون بنده خدا هم ازم کلافه بود
بردم توی اتاق دیگه
گفتم بگیر بخواب ، شروع کردم لخت کردن لباسها شو در آوردم و شورت و شلوارشو باهم از پاس در آوردم انداختم یه گوشه
اونم ، ادای تنگ ها رو درمی‌آورد ، که چرا داری عصمت منو لکه دار می‌کنی ؟
گفتم من نمی‌دونم حکمت باید شخصا با عصمت صحبت کنه
شروع کردم به چند تا محکم زدم به کونش و گفتم الان فقط دهنتو ببند و کس بده ، شروع کردم لب گرفتن و سینه هاشو به خوردن و انگشت کردم تو کسش و یکم بعد لنگهاشو دادم بالا و کردم تو کسش و شروع کردم تلمبه زدن
همزمان لب می‌گرفتم و سینه میمالیدم و می پرسیدم
چطوره ؟ و لذت داره؟
و کس شعر میگفتم که عجب کس تنگی داری و بزار کونت هم بزارم و خدای سینه هات خیلی قشنگ اند و از همه زیبا تر کون و کپل خوشگلی داری و این کس ماله منه
اونم داشت ناله خفیف میکرد و مثل تن مرده افتاده بود
خلاصه بعد چند دقیقه آبمم اومد تو همون حالت ریختم تو کسش و چند تا تلمبه محکم دیگه هم زدم و خودمو انداختم روش
کیرم و از کسش بیرون نکردم تازه بیشتر تو فشار دادم و تو همون حالت گذاشتم تخلیه بشه و تا خودش بیاد بیرون
یکم روش خوابیدم گفت تموم شدی ؟
گفتم آره
گفت آبتو ریختی داخل ؟
گفتم آره ، احتمالا الان یه اسپرم داره تلاش می‌کنه که به رحم برسه
گفت حامله نشم ،
گفتم نمیشی
میخواست بلند شده که گفتم بخواب !!
بغلش کردم و گفتم فوق اش یه بچه میاری
یکی دو ساعت خوابیدیم و تو ان مدت یه دست دیگه هم کردمش و با صدای بلند تلمبه میزدم و شپلاق به کونش
بعد از سکس دوم اونم لباسها شو پوشید دم صبح رفت اتاق خواب
بعد از اون چند روز آینده هم مهمان من بودند و در هر فرصتی که میشد در طول روز میبردمش اتاق خواب و میکرپمش ، البته با کلی کشتی گرفتن و بعضی وقتها هم به راحتی
پسرش هم احتمالا عادت کرده بود و اصلا خیالشم نبود
یکبار کونش گذاشتم و حسابی چسپید ، صداش در اومد ، من احساس میکردم پسرش ناله های مادرشو می‌شنید
بعد از چند روز رفتند و ثبت اداره مهاجرت کردند و دوباره در همان شهر و همان خونه قدیم ، بهشون جا و مکان دادند
یکی دوبار هم رفتم خونه خودشون که شب کنار پسرش تو یه جا خوابیدیم و شب نگین و کردم
چند بازهم اومد پیش من و تا اینکه اواخر دیگه بهم نمی‌داد و باید کلی کشتی می‌گرفتم تا بکنمش در نهایت بهش گفتم تو مریضی و ترک دیدار کردم و قطع رابطه
درکل از سکس با نگین خاطره خوبی ندارم، حتی از مرور خاطرات سکس با نگین لذت نمی‌برم ، فقط لذت خاطراتم اون شپلاق زدن ها در کون گنده و گوشتیش هست و اون خاطره که کونش گذاشتم و اینکه در مکانهای مختلف کونشو میمالیدم و شپلاق میزدم ، تو رستوران جلو مردم ، تو فروشگاه بی هوا میزدم به باسنش و اونم یه اوه با ناز میکرد و لذت میبرد بعضی وقتها چنان ضربه سنگین میزدم که کف دست خودم می‌سوخت اون هم در مکان عمومی ، یا تو آشپزخونه که میزدم صداش بلند میشد و صدای شپلقش به گوش همه می‌رسید ، خودشم لذت میبرد و بعضی وقتها موقع نشستن به شیطنت اشاره میکرد که باسنم درد داره ،
البته من اصلا اوایل قصد نداشتم و هیچ برنامه ای از روز و ساعت اول برای کردن نگین نداشتم ولی خب خودش هم میخواست
و از طرفی دلم براش می سوخت چون بیمار بود و اصلا رفتار اجتماعی مناسبی نداشت
توصیه میکنم به خانومهای که این داستان رو میخونند
یا اصلا مردی رو تحت هیچ شرایطی به حریم خودتون راه ندید یا اگه مردی رو خوشتون میاد و به حریم خصوصی تون راه دادید
همون اول یکم ناز کنید طوری که خودتون بلد هستید
ولی خواهشاً موقع سکس هم خودتون لذت ببرید و هم طرف مقابل
تون رو به لذت برسونید
نه مثل نگین
مرسی از اینکه وقت گذاشتید
لطفا فحش ندید
ممنون که وقت گذاشتید و خوندید

نوشته: متین


👍 4
👎 17
30001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

781782
2020-12-15 00:38:34 +0330 +0330

اون دلش نمیخواسته بده ولی چون میدونستی جایی نداره بره به زور میکردیش میگی فقر سکس نداشتی ولی به شدت آویزون بودی اونم از یه زن حدودا 50 ساله !! تو بیشتر از اون به روانپزشک نیاز داری!!

5 ❤️

781795
2020-12-15 00:56:32 +0330 +0330

درضمن پسر ده ساله هیکلش از تو بزرگتر بود؟ ده ساله؟ گوساله تو تاحالا اصلا بچه دبستانی دیدی؟ همونان که روپوش تنشونه ها!! اگر هیکلش از تو بزرگتر بوده ده سالش نبوده ! مزاحم مامانش هم شدی! وقتی تو تخت بودن هم رفتی پیششون!! مطمئنی اونی که باهاش سکس کردی و به قول خودت کلی اذیت شدی مامانه بود؟؟

6 ❤️

781806
2020-12-15 01:53:14 +0330 +0330

تا اونجا خوندم که بهش گفتی سکس کن تا استرس کمتری داشته باشی ینی کیر اصغرقاتل تو دهنت پست فطرت خوب رسم مهمون نوازی رو به جا آوردی آخه حیوون مگه بهت نمیگه شوهر داره چرا با زن شوهر دار سکس کردی گوسفند
ینی گاو پیش تو و امثال تو پرفوسوره

1 ❤️

781825
2020-12-15 04:42:47 +0330 +0330

چرا كسى كه نميخواد بده رو ميكنى؟
چرا كسى كه تو لباس پوشيدن يكم ازاد و راحته فكر ميكنى جندس و بايد جلوى پسرش بكنيش؟
چرا ادعاى حقوق دانى و فرهنگ ميكنى؟

والا من دوست دختر داشتم تو گمرك قشم بود به سختى مرخصى گرفت و امد ٣/٤ روز اصفهان پيشم كل روز بزن و برقص و بگو بخند و خوشگذرانى شبا با لباس زير تو بغل هم نميكردمش چون روز اول گفت هنوز با خودم كنار نيومدم كه سكس داشته باشم به خواستش به عقايدش احترام گذاشتم اينهمه هم ادعاى خارجى بودن و فهم و شعور نكردم

4 ❤️

781842
2020-12-15 10:42:01 +0330 +0330

تو چه سگ حشری هستی به یه درمونده به قول. خودت رحم نکردی معلومه اصلا فقر سکسی نداشتی
تو مریضی که ده بار میگی کاریش ندارم باز کاره خودتو میکردی

2 ❤️

781896
2020-12-15 22:29:26 +0330 +0330

داستانت خیلی خوب بود
شهوت ازش میبارید

0 ❤️

781901
2020-12-16 00:18:09 +0330 +0330

با تمام احترام
اگر داستانت واقعی بوده به نظرم این کارت سواستفاده جنسی و تجاوز محسوب میشه

1 ❤️

781904
2020-12-16 00:23:16 +0330 +0330

داستان ضعيفي بود ، تمام داستان به التماس براي سكس گذشت ، خسته كننده و يكنواخت

من كاري به راست يا دروغ بودن داستان هيچوقت ندارم چون اصلا مهم نيست
پناهنده هاي ايراني و افغاني آلمان رو هم از نزديك ديدم و با زندگي انگليشون و اينكه چه كثافت كاري اونجا راه انداختند كاملا آشنا هستم
ولي نويسنده نيستي

1 ❤️

781905
2020-12-16 00:23:16 +0330 +0330

داستان ضعيفي بود ، تمام داستان به التماس براي سكس گذشت ، خسته كننده و يكنواخت

من كاري به راست يا دروغ بودن داستان هيچوقت ندارم چون اصلا مهم نيست
پناهنده هاي ايراني و افغاني آلمان رو هم از نزديك ديدم و با زندگي انگليشون و اينكه چه كثافت كاري اونجا راه انداختند كاملا آشنا هستم
ولي نويسنده نيستي

0 ❤️

817318
2021-06-27 03:18:10 +0430 +0430

کون بچه من NRW هست،بگو تو کدوم داهاتی که بیام همونجا خودتو هارو مادرت رو بجا از کون بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️