مهسای نجیب و دایی

1400/11/02

با سلام. اولش بگم این داستان واقعیه و بخاطر حقیقت داشتن اون امیدوارم مورد پسند همه قرار بگیره.
اسم من افشینه و از بچگی دور و بر دخترها خیلی میپریدم، بیشترشون از فامیل بودن، خونواده شلوغی داشتیم. خواهر بزرگترم از من بیست سالی بزرگتره دو تا دختر داره که یکیشون از من سه سال کوچیکتر و دومی ۹ سال کوچیکتره. بریم سر داستان من و دختر دوم خواهرم که اسمش " هدیه " است. درست وقتی ۲۸ سالم بود از شهر خودمون یعنی اصفهان برای کار توی یه شرکت ساختمانی به تهران رفتم این رفتن من همزمان شد با قبولی “هدیه” تو رشته معماری تو یکی از دانشگاه آزادهای تهران.
خلاصه خواهرم از من خواست که خونه مجردیم رو تحویل بدم و بیام با دخترش همخونه بشم… خوب من مثلا دایی ش بودم، کی از من بهتر…
هدیه دختری قد بلند و کمی هم تو پر، جذاب و خوشکل و … ازون دافهایی که هر پسری آرزوشه باهاش سکس داشته باشه.
راستی تا یادم نرفته بگم قبل از این جریان چند باری پیش اومده بود که من شبها وقتی خواب بود میرفتم سراغشو یه دستی روی باسن تپلش و سینه های اناریش میکشیدم، گاهی هم میفهمید و خودشو جمع و جور میکرد. خیلی دختر سفتی بود و من اینو میدونستم که تا خودش نخواد نمیشه باهاش کاری کرد…
القصه بعد از گرفتن یه آپارتمان من و هدیه جان دختر خواهرم همخونه شدیم…

شب اول

بعد از چیدن اثاث و خوردن شام با هدیه جاهامون رو انداختیم نزدیک شومینه، اوایل بهمن ماه بود و خونه سرد وگرنه صدسال هدیه نزدیکتر از ده متری من نمیخوابید… سر حرف رو باز کردم و از خستگی کار اون روز گفتم و ازش خواستم چند تا پا بذاره روی کمرم و… یهو گفتم : هدیه ماساژ بلدی؟ گفت بیخیال دایی خودم دارم از کمر درد میمیرم. گفتم پس بخواب تا من کمرتو ماساژ بدم، یهو با خوشحالی پرید روی دشکش و به شکم خوابید. گفتم : من یه ماساژ بلدم که خیلی نرم و یواشه ، بیشتر سطح بدنت رو تحریک میکنه، شروع کردم به خالی بندی چون میخواستم حسابی با نوازش جاهای حساسش تحریکش کنم واسه همین گفتم یواش و ملایمه که شک نکنه. گفتم: سعی کن وسط ماساژ روی حرکت نوک انگشتام تمرکز کنی، یه آرامش عجیبی پیدا میکنی و خوابت میبره. گفت: باشه من حرف نمیزنم ازت ممنونمو…
به شکم خوابید و دو دستش رو برد زیر متکا و صورتشو یه طرفه به سمت شومینه چرخوند و چشماشو بست… گفتم: هدیه جان اجازه هست پیرهنتو بدم بالا؟ با اشاره سر بهم فهموند که مشکلی نداره.
دو تا پاهامو گذاشتم دو طرف پاهاش و لب پیرنشو تا روی شونه هاش بالا دادم، بند سوتینشو آزاد کردم و دو تا کف دستمو گذاشتم رو کمرش. نور آتیش شومینه رو صورتش میرقصید و صورت نازش رو خوشکلتر میکرد. اولش تا پنج دقیقه فقط آروم کمرشو ماساژ میدادم و باسنش که من تقریبا روش نشسته بودم و دید میزدم… اگه خوابش میبرد نمیشد کاری کرد، باید کاری میکردم که تحریک بشه و خودشو به خواب بزنه…
یه تکون خوردمو از روش اومدم کنارش و یه دستمو زدم زیر سرم و با دست راستم شروع کردم گردنشو آروم نوازش کردن، نوازشم طوری بود که بتونه بفهمه دارم با بدنش عشقبازی میکنم… حرکتی نمیکرد. معلوم بود بیداره… با پشت ناخنهام از بالا تا پایین کمرشو کشیدم و وقتی به کش شلوارش رسیدم مکث کردم… سریع یه بالش کشیدم سمت سرم و به پهلو کنارش دراز کشیدم… که یهو صورتشو برگردوند… مثلا خوابش برده… رگ گردنش سریع بالا پایین میشد… یعنی طپش قلبش بالا رفته… پس داره تحریک میشه. دستمو آروم گذاشتم رو باسنشو…

غلبه شهوت و شروع سکس
با دو تا دستام سعی کردم بدنشو بچرخونم، هدیه خودشو ول کرده بود و همراهی نمیکرد چون نمیخواست بفهمم بیداره… بالاخره چرخید… پتو رو کشیدم روی هردومون و پیرهنشو این بار از جلو هم بالا زدم، سوتینش رو که موقع ماساژ باز کرده بودم کلا دادم بالا که دیدم سینه هاش جلوی صورتمه، پای راستمو انداختم اونور بدنش و اومدم روش . البته وزنمو هنوز روش ننداخته بودم… شروع کردم به خوردن سینه هاش… ولی … چطوریش مهمه!
زبونم رو دور تا دور نوک سینه های درشتش میچرخوندمو بعد با لبهام میک میزدمو با دستهام هم میمالوندمش…
هدیه چشماشو به زور رو هم فشار میداد و تلاش میککرد جلوی نفس نفس زدنش رو بگیره که یهو سرشو آورد بالا و دهنشو نزدیک گوشم کرد و تو گوشم زمزمه کرد … ببین دایی من دخترم، جلوم بسته است، هر کاری میکنی پردمو نزن، بعدشم من ازت خجالت میکشم. قول بده باهام حرف نزنی و تو چشام نگاه نکنی و امشبم بار اول و آخر باشه… منم در گوشش گفتم…‌ چشم… تو هم از چیزی نترس و بذار تجربه اش کنی… هر دو چشامونو بستیم و لبهامونو گذاشتیم رو هم و …
اون شب من فقط لاپایی گذاشتمو و با دستم چوچولشو انقدر تند تند چرخوندم تا ارضا شد… تا چند روزی گذشت و من که یه جورایی از خودم بدم اومده بود دیروقت میومدم خونه و هدیه هم خودشو ازم قایم میکرد. روزهای پر از خجالت تا شب … یه شب که خوابش برده بود گفتم فایده نداره باید این وضع رو عوض کنم. متکا رو گذاشتم کنار سرش که بیدار شد گفت اینجا چی میخوای گفتم خواب بد دیدم میترسم و زود بقلش کردم طوریکه پشتش به من بود و لبهام درست زیر گوشش رو لمس میکرد…

هدیه حشری اوپن میشود

سریع بگم براتون که با نوازش ها و تحریک کردنش یک بار دیگه دستم به سینه هاش رسید و این بار معطل نکردم بعد دو سه تا میک زدن سر سینه هاش خوردم و خوردم تا زیر نافش و رسیدم به دکمه شلوارش… هدیه که هم میخواست و هم میترسید گفت ببین مثل اون شبا فقط لا پایی… خودمو کشیدم پایین و بین پاهاش قرار گرفتم، دکمه شلوارشو بعد زیپشو باز کردم و با دو دست شلوارشو همراه شورتش تا ساق پاش و بعد کامل در آوردم. و یهو با دهن رفتم رو کوسش… زبونمو از پایین تا بالا میسروندم، با هر بار لیس زدنم آب کوسش بیشتر و بیشتر میریخت رو زبونم، کم کم هدیه داشت خودشو تکون میداد و کوسشو به دهنم میچسبوند، با کف دست چند تا زدم رو کوسش که ناله هدیه در اومد و اولین جمله رو گفت… البته دیگه دایی صدا نزد… گفت: افشین ازون شب تو کفم، بلدی یه جور بکنی فقط سرش بره که پردمو نزنی گفتم آره حالا زوده،… یهو رو به بالا خوابیدم گفتم، نمیخوای نشونم بدی بلدی دیوونم کنی، یالا لختم کن ببین چی تو شورتمه، هدیه لبهاشو بین لبهام گذاشت و بدون جدا شدن شلوار و شورتمو تا حدی پایین داد و گفت من تا حالا ساک نزدم کاش بتونم کاریت کنم که امشب کوسمو جر بدی… لحن حرف زدنش دیوونم میکرد، نذاشتم زیاد ساک بزنه و چرخوندمشو و پاهاشو باز کردم، آروم سر کیرمو گذاشتم جلوی سوراخش و سرشو میچرخوندم دراز کشیدم روش و بهش گفتم دو تا دستاشو بذاره پشت کمرم… گفتم هدیه بلدم فقط سرشو بکنم ولی راستش میخوام طوری بشه که هر دومون بخوایم کوستو جر بدم… …
کیرمو آروم آروم میدادم تو و در میاوردم هر بار یه چند میلیمتری بیشتر هدیه تو گوشم گفت عزیزم میخوام بهت کوس بدم ، همینطور آروم اروم بکن تا کیرت تاته بره،فقط یهو نزن… راست میگفت، چه حالی میداد وقتی میکردم تو و میخواستم بکشم عقب تمام ماهیچه های تو کوسش دور کیرم قفل میشدن، کوسش تنگ بود و کیر من کلفت. داشت درد میکشید و لبهامو محکم گاز میگرفت… چند دقه ای به همین روش ادامه دادم تا دیدم تخمهام رسیده به کوسش… گفتم عشقم تموم شد… حالا جرت میدم و تند تند شروع کردم به تلمبه زدن… طعم سکس هدیه با همه فرق داشت… تا دو سال کار هر شب ما این بود اما فرداش که روزرمیشد نه کلمه ای حرف در موردش میزدیم نه واکنشش خاصی داشتیم…
هدیه چند وقتیه ازدواج کرده، و پایبند به شوهرشه. این داستان رو مینویسم . شاید یه روز خوندش. گرچه اسم اون و من ، هدیه و افشین نیست. هدیه جان بد جور هوس خوردن لبه های تپل کوست رو کردم… تمام

نوشته: افشین


👍 11
👎 12
61101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

854650
2022-01-22 00:54:48 +0330 +0330

🤓

0 ❤️

854651
2022-01-22 00:55:59 +0330 +0330

مزخرف بود …

0 ❤️

854657
2022-01-22 01:16:21 +0330 +0330

مهسای نجیب اون وقت کیه؟؟؟؟😂😂😂😂😂

3 ❤️

854670
2022-01-22 01:52:23 +0330 +0330

وقتی ک با دست راست کف دستی میزنی و با دست چپ تایپ میکنی ،نتیجه میشه خضعولاتی ک تحویل ما دادی در ضمن مهسا کجای داستان قرار داشت!

3 ❤️

854671
2022-01-22 01:53:32 +0330 +0330

عجب!!!

0 ❤️

854713
2022-01-22 08:55:38 +0330 +0330

ننویس

0 ❤️

854749
2022-01-22 14:06:46 +0330 +0330

دیگه باس شاشید تو این مملکت
دیگه آدم به داداششم نمیتونه اعتماد بکنه
کیر شوهر خواهرت تا دسته تو کونت

1 ❤️

854750
2022-01-22 14:10:27 +0330 +0330

کبصشر
آپارتمان شومینه نداره که خایمال کصلیس

0 ❤️

854768
2022-01-22 17:10:45 +0330 +0330

اين مهسا نجيب چطور شد هديه؟؟🤔🤔🤔

0 ❤️

854783
2022-01-22 21:28:43 +0330 +0330

مهسا شد هدیه؟؟؟؟!!!

0 ❤️

854788
2022-01-23 00:19:39 +0330 +0330

رضایت نامه والدین داری گوشی گرفتی دستت کسشر مینویسی؟😂😂

0 ❤️

854790
2022-01-23 00:32:10 +0330 +0330

افشین …افشین …
افشین تو رو خدا به دومادت نگو …

خ خ خ خ خ خ ، یا حضرت خضر ، کاربران عزیز چون این داستان واقعا واقعا ، واقعی بود امیدوارم لذت برده باشید .
یعنی مدیون هستید اگه کوچکترین شکی در صحت و سقم این داستان واقعا واقعاً واقعی بکنید ، خ خ خ خ خ خ

0 ❤️

854846
2022-01-23 03:52:16 +0330 +0330

Farhadss77 وای پشمام این دوستمون خیلی حق گفت جان من مهسا کیه کیرم دهنت دیوث خوب میخوایی داستان بنویسی اسامی تغییر بدی چرا تو عنوان داستان میرینی سوتی میدی
یعنی با همین کارت ریدی به داستان شعور خواننده کیر خواننده داستان تو کوس مهسا یا هدیه با این داستانت😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

0 ❤️

854947
2022-01-23 22:47:22 +0330 +0330

اگر کسی میخواد داستان بنویسه باید درست بنویسه اگر خاطره هم مینویسه خب بازم شرح وقایع رو بگه
ریدن به تمام معنا

0 ❤️

858309
2022-02-09 19:52:43 +0330 +0330

کسشر به تمام معنا😆😆😆

0 ❤️