میخام بگم چی شد که اینجوری شد (۴)

1400/06/14

قسمت قبل

پریود که میشد ، بیچاره میشدم ، نه اینکه از سکس نداشتن باشه نه ، از لحاظ روحی بهم میریخت که باز هم اقدام به بچه دار شدن کردیم و نشد.همینطوری هم که پریودی تو روحیه ی اکثر خانمها تاثیر میگذاره ، این یه چیز بود ورای باقی خانمها …
اون شب که با اون حالش این رو ازش خواستم باعث شده بود بیشتر عصبی بشه و یه مقدار روی این قضایا گارد بگیره.

سکس تو حیاط دیگه تعطیل شده بود. همون فیلم سکسی هم که میگذاشتم هم برچیده شد.یه غلطی کردم و توش مونده بودم. حتی جرأت نمیکردم بهش در مورد فانتزی جدیدم که سعید بود بگم. توی ذهن خودم فقط سعید و هیکلش رو تجسم میکردم که با مرجان هست و دیگه حتی حرفش رو هم نمیزدم که مبادا گارد مرجان تنگتر بشه و کلا مسئله رو نشه جمعش کرد.مدتی بود که دیگه جفتمون از طبیعی باردار شدنش مأیوس شده بودیم و رفتیم به سمت دوا درمون های ناباروری و روشهای مختلفی مثل IUI و IVF و … که مجبور بودیم بخاطرش به شهرهای مجاور بریم نداشتن ماشین هم باعث میشد از ماشین های خطی ترمینال استفاده کنیم. چند باری که میرفتیم و میومدیم همیشه مرجان میگفت تو برو اول بشین بعد من دم در بشینم سختمه که از اون آقایونی که میومدن خواهش میکردم که شما برید تا من بیام وسط و مرجان دم در بشینه، بعضی وقت ها هم که مسافر نداشت میرفتم تو وسط مینشستم و میگفتم که بیاد از اون در سوار شه. خانمها میومدن که دیگه مجبور بودیم من برم انتها یا من دم در و مرجان همش وسط بود که فقط یکبار این مدلی شد و اکثرا مردها سوار میشدن.
یه روز که صبح تقریبا حوالی 7 و نیم صبح سوار ماشین میخواستیم بشیم که بریم من دیدم از دور یه خانم و آقا دارن میان به سمت ماشین و رفتم انتها نشستم و به مرجان گفتم بیا بشین عزیزم از شانست خانم داره میاد و اونم اومد نشست که یهو خانمه به اون آقایی که میخواست بره جلو بشینه گفت میشه من بشینم جلو اون پسر جوون هم گفت مشکلی نیست بفرمایید . پیدا بود که دانشجو هست و داره میره که به کلاسش برسه …ما افتادیم تو عمل انجام شده و مرجان تا اومد تکون بخوره که بره دم درو به طرف بگه برو از اون در من با دست راستم بازوی سمت راستشو بقل کردم و به سمت خودم کشوندمش و گفتم حالا دیگه اومد بیخیال بیا بقلم و اون پسر نشست بقل دست مرجان. چند دقیقه ی اول مرجان خیلی معذب نشسته بود و همش داشت به من یواشکی غرولند میکرد که اینچه کاری بود الان یک ساعت و نیم باید این مدلی اذیت بشم که تو نخواستی یکم تکون بدی به خودت. تو گوشش گفتم عزیزم ول کن خودتو چرا معذب نشستی حالا مثلا تنت بهش بچسبه چی میشه مگه.میبینی که پسره همچینم به خودش سخت نگرفته.بیخیال راحت باش.یکم طول کشید تا مرجان که چند وقتی بود از این مدل حرفها از من نشنیده بود با این حرف من کنار بیاد و بعد از چند دقیقه یه تکونی به خودش داد و حس کردم که راحت لم داده و دیگه پاها و باسنش رو فشار نمیاره که با تکونهای ماشین اینور اونور نره و به طور کلی بیخیال شده من که همچنان بازوی مرجان روو بقل کرده بودم وقتی دیدم دستم میخوره به بازوی پسره یه شیطنتی کردم و دستم رو کشیدم و آوردم پیش خودم و بعد چند لحظه گذاشتم رووی رون های مرجان.
خوب حالا دیگه میشد تصور کرد که بازوهای مرجان به بازوهای اون پسره کاملا چسبیده. نمیدونم شاید مسخره به نظر برسه ولی همین چیزهای کوچیک داشت منو تحریک میکرد و باعث شده بود شق کنم و امان از وقتی که توی ماشین شق کنی با هر تکون بدتر میشه وضعت.
با دستم یکم جا بجا کردم کیرمو که مرجان فهمید و تو گوشم گفت وای پیمان یعنی تو ماشین هم ؟!!!
گفتم فکر کنم از مالش های بین تو و این آقا پسره بقل دستته. بازومو گذاشتم روی سینش و تکون میدادم.سرش و گذاشت روی شونه هامو یه چند درجه ای خودشو مایل کرد به سمت من طوری که کونش سمت پسره یکم اومد بالا. متوجه این موضوع نشده بودم تا یه لحظه که رومو سمت پسره کردم دیدم پاهاشو باز کرده و یکم هل داده سمت زیر پا و کون مرجان که بالا اومده بود ، کامل بهش چسبیده بود.تو گوش مرجان گفتم خوب حال میکنی بین دوتا مرد ناقلا. یواش گفت ناکس چسبونده کامل بهم هی تکون میده خودشو یه جوری که فکر کنم طبیعیه. گفتم خوبه؟ گفت چی؟ گفتم حسش . گفت هیع جالب داره میشه.گفتم داره میشه؟ گفت آره چون همین الان دستشم راه افتاد و با آرنجش داره بین بازو و سینه ها و شکمم جا باز میکنه که بیاره به سمت سینه هام.
با گفتن این جمله از سمت مرجان سست شدم و آروم رومو به سمت پسره کردم دیدمش مثلا خودشو زده به خواب و هر از چند گاهی زیر چشمی به راننده نگاهی میکنه.
مرجان براش این کار خیلی هم آسون نبود. چون واقعا بی تجربه ترین فردی بود که میشناختم… اولین دوست پسرش من بودم که شوهرش شدم و کاملا سنتی به زندگی نگاه میکرد و اصلا به فکر این جور مسائل و حتی خودنمایی نبود همینقدری هم که داشت بهش عمل میکرد از یافته هاش از من بود. البته من هم اولین دوست دختر و آخریش مرجان بود.
تو گوش مرجان کاملا آروم گفتم خیس شدی؟ گفت آره چجورم لعنتیا دارین میمالینم چطور خیس نشم؟.این حرفا طوری تحریکم میکرد که تو پوست خودم نمیگنجیدم. از تو کیف مرجان یه برگ یادداشت کوچیک برداشتم و با یه خودکار شمارشو نوشتم دادم تو دست مرجان گفتم یه جوری برسون به دست پسره. اما هرکاری کردم زیر بار نرفت طوریکه اگه نمیگفتم خوب باشه غلط کردم میگرفت مینشست و خودشو عین اول سخت میگرفت و جمع و جور میکرد. این تیرم که به سنگ خورد همه ی امیدم به خود پسره بود که تو این نیم ساعت باقیمونده به مقصد یه کاری بکنه و خودش دست بکار بشه.
تو همین فکرا بودم که صدای پیامک گوشی W550 سونی اریکسون مرجان اومد و مرجان گوشیشو گرفت تا ببینه کیه و وقتی باز کرد منم داشتم نگاه میکردم.
یه شماره غریبه بود وقتی بازش کرد هر دومون شاخ درآورده بودیم. نوشته شده بود: " سلام بانوی زیبا ، من همسفر و بقل دستی شما هستم، من رو ببخش که جاتون رو سخت کردم، واقعا سخته تحمل کردن اینکه کنار شما باشم و خودم رو کنترل کنم، ارادتمند زیبایی و اندام کم نظیرتان محسن"
یعنی وقتی من داشتم شماره رو مینوشتم به این زودی و با این دقت شماره رو حفظ کرد و با گوشیش پیام داد؟!!! مرجان کوپ کرده بود. از شدت ترس و تعجب شوک شده بود. من هم دست کمی از مرجان نداشتم.
نمیدونستیم چیکار کنیم. زیر چشمی همو میپاییدیم و منتظر بودیم هر کدوم احساساتش رو بروز بده.در یک زمان هر دو با هم به حرف اومدیم.که گفتم شما بفرما مرجان هم گفت خاک برسر شدیم انقدر ضایع بازی درآووردیم که … حرفشو قطع کردم و گفتم چرا؟ خوب شد که حالا فهمیدی که چقدر خواستنی هستی و اینم نمونش ما میخواستیم شماره بدیم که طرف خودش دیده و پیام داده. به نظرم جواب بده بگو اسمتو و سر حرف رو باز کن.
واقعا سخت بود واقعا نمیدونم میتونید درک کنید یا نه.
تا بحال همش فانتزی بازی بود دوست پسر چیه اونم دهه هشتاد اونم تو شهرستانی مثل شهر ما. این حرفا مد نبود. آره اینکه زن یا مرد خیانت کنه شنیده بودیم ولی نه اینکه اینکاری که ما داشتیم میکردیم و من خودم رضایت بدم به دوست پسر گرفتن مرجان.
تو دلم میگفتم آیا این شروع یه حس جدیده؟ آیا به مشکل بر نمیخوریم؟ آیا مرجان باهام میمونه یهو قاطی نکنه و نظرش نسبت به عشقمون عوض نشه؟
یهو به خودم میومدم و میگفتم یعنی چی اصلا زن من ناموس من با یه پسر غریبه دوست بشه ؟ دارم چیکار میکنم؟ یهو باز مغزم میرفت کنار و شهوتم تایید میکرد و میگفت سکس از عشق جداست و باید زن رو آزاد گذاشت. هی ازین بحثای فلسفی و چرند میومد تو سرم تا خودمو یه تکونی دادم و شق و رق نشستم و مرجان هم با تکون من صاف نشست و به تبع او پسره هم جابجا شد. رو به پسره گفتم شما دانشجویید؟ پسره که رنگش شده بود رنگ گچ تِتِه پِتِه کنان بهمون فهموند که بله دانشجوی دانشگاه مازندران هست و داره میره که به کلاسش برسه و از رشتش پرسیدم و گفت داره حسابداری میخونه و از تعداد ترم هایی که گذرونده گفتیم و یواش یواش از خاطرات دانشجویی و کم کم لحن رو از حالت جدی بردم به سمت دوستانه و من اسمم پیمان هست و کارمند فلان جا هستم و خانمم مرجان خانم … تا این چند دقیقه آخر رسیدیم به مقصد و پیاده شدیم و از ما پرسید کجا میرید گفتم ما مسیرمون به شما نمیخوره ، نمیخواستم بدونه داریم به کلینیک میریم و بعدش هی توضیح و …، از هم جدا شدیم و با لبخند از مرجان تشکر کرد و خداحافظی کردیم و به سمت کلینیک راه افتادیم.

تو مسیر هیچ کدوممون حتی یک کلمه حرف نزدیم. محسن پسر خوبی به نظر میرسید اما چه خوبی؟ برای دوست پسری با همسرم؟
قد بلندتر از من با اینکه خودم جزو بلند قدها محسوب میشدم لاغر تر و اندامی تر از من ، از اون چهره های جذاب با ته ریش و موهای نرم و حالت پذیر لبخند جالب و پر جذبه ای داشت.کلا هر دختری دوست داشت با همچین پسری رول بزنه اما مرجان دختر نبود همسر من بود.
خلاصه سکوت بینمون رو وقتی شکوندم که روی صندلی انتظار مرکز ناباروری نشسته بودیم و گفتم نظرت چیه؟
مرجان گفت منظورت چیه؟ گفتم مح… گفت نمیخوام حتی حرفشم بزنی.الان فقط دارم به IUI فکر میکنم.استرس اصلا برای منو تو در این زمان خوب نیست. هم باعث عدم تحرک کمتر اسپرم از جانب تو میشه هم به تخمدان های من برای پذیرش اونها آسیب میزنه پس لطفا حرفی ازش نزن.
هندزفریش رو وصل کرد به موبایل و موسیقی گوش میداد.
نوبتمون شد و مارو رهنمایی کردن به یه اتاقی که عین یه سوییت یک تخته بود و اونجا باید ارضا میشدم و تو یک ظرفی آبمو به آزمایشگاه تحویل میدادم تا هم درصد و تعداد اسپرم مشخص شه هم تحرکش و از بین اونها تعدادی رو انتخاب کنن و به صورت دستی توسط متخصصین زنان زایمانی که اونجا کار میکردن در تخمدان مرجان قرار گرفته بشه. قبلش البته هم مشاوره رفتیم و یه روانشناسی همه ی مراحل رو توضیح داده بود و گفته بود که باید چیکار کنیم و حتی به خطر اضافه وزن هر دو مون پیش مشاور تغذیه رفتیم که گفت اضافه وزن شما اونقدری نیست که باعث مشکل باشه و میتونید برید برای ادامه کار.
طبق دستور عمل کردیم و یه ماشین دربست گرفتیم و به راننده گفتم که آروم بره و احتیاط کنه مرجان کل مسیر برگشت تو بقلم کامل عین یه بچه ی معصوم خوابید و من به صورت خوشگلش نگاه میکردم و به وقایع امروز فکر میکردم …

گفته بودن که شما سکس خودتون رو ول نکنید و این کار ما صد درصد نمیتونه نتیجه بخش باشه و شما هستین که باید سعی کنید تا همون اندک اسپرم های کم تحرکی که موجود هستن برن و جفتشونو پیدا کنن. با استرس کمتر و …
از اونجایی که ته زمینه ی مذهبی رو هر جفتمون داشتیم و این گناه بودن ها و این حرام بودن ها و … برامون خیلی مهم بود همیشه توی سکسهایی که قصد بچه دار شدن توشون بود سعی میکردیم این افکار رو از خودمون دور کنیم. اهل نماز و روزه و خوندن قرآن و دعا و … بودیم و عجیب بعد از این افکار احساس شرم و گناه میکردیم.
این بار هم با وجود اینهمه هزینه و وقتی که صرف کردیم به جایی نرسیدیم و مرجان حتی چند روز زودتر از موعد مقرر پریود شد و روحیه هردومون خراب اندر خراب. برای تجدید قوا و درست کردن اوضاع خیلی تلاش کردم خودم که به گفته مشاور ها عقیده داشتم که میگفتن احتمال اینکه بارهای اول تا سوم این روش حتی بعضی وقت ها تا 90 درصد امکانِ نشد داره اما مرجان خیلی با هر بار اقدام امید میبست و هربار که نمیشد خیلی از لحاظ روحی داغون میشد.
دیگه آخرای پاییز رسیده بود و طبیعت کم کم داشت سوز و سرمای زمستون رو به خودش میدید. یه روز که از اداره حس و حال مغازه رفتن نداشتم اومدم خونه و دیدم مرجان نشسته رو مبل و دست به موبایل پشت هم داره تایپ میکنه. اون زمان هنوز چت کردن به این مدل که الان مرسوم شده نبود و گوشیها جاوا بودن و فقط میشد پیامک زد و تماس گرفت. رفتم جلو دیدم اصلا حواسش به من نیست و وقتی منو دید خیلی ترسید طوری که رفتم از آشپرخونه یه ذره نمک آوردم گذاشتم زیر زبونش ، در این حد. تقصیر منم شد چون یکم آروم و بی سر و صدا اومدم و نگفته بودم که مغازه نمیرم.
بعد که آروم شد گفتم خانمی چی میخوری برات درست کنم فهمید که منظورم دقیقا برعکسشه و ناهار میخوام. گفت اگه میشه از روی گاز غذاتو خودت بخور من ببینم این چی میگه و اشاره به موبایلش کرد. فهمیدم که سخت درگیر پیامک بازیه با کسیه. همینطور که به آشپزخونه میرفتم پرسیدم کی هست حالا عشقم؟
با شنیدن اسم محسن اول یکم ذهنم سردرگم شد!! محسن … محسن … محسن ؟!!! آهــــــــــــــــا محـــــــــــــــــــســــــــــــن!!! همون پسره تو ماشین.اینارو تو ذهنم مرور کردم.
خواستم عادی جلوه بدم و به غذا برسم که دلم طاقت نیاورد و رفتم رو دسته مبل یک نفره ای که مرجان روش نشسته بود نشستم و پرسیدم همون پسره ی … که با سر بهم فهموند که آره.و بعد گفت صبحی حوالی 10 بود گوشیم زنگ خورد دیدم یه شماره غریبست اصلا این شماره رو یادم رفته بود سیو کنم نشناختمش
گوشیو که گرفتم بعد سلام و احوالپرسی دیدم خیلی متین داره باهام حرف میزنه و من با اینکه هنوز نشناخته بودم اونم با من بیست سوالی گذاشته بود که یهو گفت مرجان خانم محسنم اون روز تو راه … تو ماشین … با شوهرتون دیدمتون … که یهو گفتم آهــــــــــــا یادم اومد حالتون چطوره . درخدمتم امرتون؟ اینو که گفتم یه دو سه ثانیه ای ساکت شد و معلوم بود که جا خورده و بعدش گفت والا دیدم دو ماهی گذشت و شما خبری نگرفتین خیلی ذهنم درگیرتون بود گفتم یه تماسی بگیرم یه حال و احوالی بکنم . حالا که فهمیدم خوبید خداروشکر دیگه مزاحمتون نمیشم منم تشکر کردم و دیگه ادامه ندادم و درجا خداحافظی کردیم. حالا بیا و ببین از ساعت 10 که تماس گرفت تا الان که ساعت 10 دقیقه به 3 عصره بیشتر از 70 تا پیامک داده و من تک و توک جوابشو دادم.
مشتاقانه با دیگه پلو که خورشت بادمجون روش ریخته بودمو یه قاشق برگشتم پیشش و نشستم رو همون دسته مبل و شروع کردم به نگاه کردن پیامک بازی مرجان همسرم با یه پسر هفتاد پشت غریب…
موضوعات چت رو که خوندم و دیدم که همش پیرامون مسائل دانشگاه و اخلاق دخترا و اساتید و جامعه و خانواده خودشو زندگی مشترک ما و ایناست فهمیدم که پسره ازین پسرای ریسمون پاره کرده ی ندید بَدید نیست درجا راست کنه و بره سر اصل مطلب.
یه هفته ای گذشته بود و مرجان کاملا با پسره دوست شده بود و حتی پسره با منم صحبت میکرد و پیام میداد و حتی چند بار عذرخواهی کرد که با مرجان خانوم پیامک میده و تماس میگره و من هم گفتم که چه مشکلی مرجان خودش یه خانم عاقل و بالغه و خوب و بد رو تشخیص میده…
واقعا از حق نگذریم پسر خیلی موجه و خوبی بود. باکلاس و میتن برخورد میکرد و هیچ وقت حرف گزافی نزد که باعث رنجش من یا مرجان بشه.
کم کم سکسمون داشت شروع میشد و به درخواست مرجان این ماه رو دیگه به کلینیک نرفتیم و گذاشتیم برای ماه بعدی . یه روز که خیلی هوا سرد بود و با اینکه بخاری تو خونه روشن بود با اینحال یه سوز عجیبی از در میومد تو به مرجان پیشنهاد دادم بریم تو حیاط که اول قبول نکرد و با اصرار من گفت باشه بریم.
واقعا سر بود و لخت شدن تو این هوا یه جورایی خنده دار بود. رفتیم و با اینکه عصر بود و هوا روشن ولی نه از کارمندای اداره خبری بود و نه از اون پسره همسایه و نه طبقه بالاییشون اون خانومه که هنوز ندیده بودیمش. وقتی دیدم که اینا نیستن به سرم زد که بجای اینکه تو ذهنم با سعید باشه ایندفعه از محسن بگم و ببینم که مرجان چیکار میکنه و چه حالی میشه
شروع کردم به خوردن کصش و سرمو بالا میاوردم و یه نفسی میگرفتم و میگفتم اوف لعنتی انگار نه انگار که مجرده میبینی چه خوب میخوره؟ دستامو به سینه هاش رسوندمو میمالوندم و میخوردم و هر از چند گاهی همین حرف و که چقدر خوب میخوری زنمو بخور آبشو در بیار برام ادامه دادم تا یواش یواش که ناله هاش بلند تر شد گفتم آره محسن جون خوبه خوب کارتو بلدی یهو دیدم دستامو گرفت و با چشمهای بسته به سمت بالا کشوند منو و گفت کیرتو میخام محسن بکن تو کصم شوهر کصکشم و منتظر نذار ، کفتم فقط شوهر کصکشتو منتظر نذاره؟ یعنی خود جندت منتظر کیرش نیستی؟ گفت دارم هلاک میشم براش بذار تو کصم که دارم برا کیرت دیوونه میشم. کیرمو تنظیم کردم و با یه هل کوچولو تا ته توش جا دادم باید این اعتراف رو بکنم که کیرم کاملا تو رده ی کوتاه قامتان قرار میگیره و با طول به غایت رسیدش به ده سانت میرسه، یکی از عللی که دوست داشتم کیر دیگه بره تو کص مرجان و مرجان بیشتر لذت ببره همین موضوع بود.
با هر بار بیرون و تو کردن کیرم مرجان با چشمهای بسته که معلوم بود کاملا داره محسن رو تصور میکنه یه آهی میکشید و من از این آه گفتنش لذت میبردم.
همون حالت که داشتم کارمو میکردم یه تیری تو وتاریکی انداختمو گفتم برم گوشیتو بیارم با محسن تماس بگیری دارم میکنمت باهاش حرف بزنی؟ گفت آآآرهههه بیار بیار ناله هامو بشنوه ، من دیگه مغزه کار نمیکرد و امون ندادم و درجا پریدم دوان دوان از تو اتاق گوشیو آوردم و شمارشو گرفتمو کیرمو کردم تو و دادم دستش گفتم بگیر پشت خطه ، این کار که تقریبا 40 ثانیه طول کشیده بود مرجان رو کاملا تو عمل انجام شده قرار داد و مرجان دیگه یارای مخالفت که هیچ وقتش رو هم نداشت.تا اومد قطع کنه محسن گفت سلـــــــــــام مرجان خانووووووم. که مرجان با یه حالتی که هم دراز کش بودن هم سکس باعثش بود جواب سلامشو دادو من همچنان با صدای بلند تر میگفتم جوووون جوووون و تلمبه میزدم که مرجان نمیتونست خودشو کنترل کنه و با حالت عادی صحبت کنه. گفت چطوری همین و فقط نفس نفس میزد تو گوشی با دستم دکمه ی اسپیکر رو زدم که صداشو بشنوم دیدم محسن میگه مرجان!!! حالت خوبه؟!!! چته مشکلی پیش اومده؟!!! حالا من همچنان دارم میگم جووون قربونت بشم من خوشگل من عزیز من و … مرجان همیچنان نفس نفس زنان و گهگاه ناله کنان یه کلمه ای میگه وو محسن نگران تر میشد.که مرجان یهو یه اوووف محسن از دهنش در رفت و محسن فهمید داستان از چه قراره و دیگه چیزی نگفت .
یه لحظه مرجان فکرکرد محسن قطع کرده که به صورت سوالی گفت محســــن!!!؟ محسن از پشت خط گفت جووونم عزیــــــــزم ؟!!! نمیخوام حرفی بزنم فقط میخام صدای نفسات و ناله هاتو بشنوم که از اون به بعد دیگه هیچی نگفت و ما فهمیدیم که باید به کارمون ادامه بدیم و همین هم شد و فقط عین سکس عادی و روزمره مون به کارمون ادامه دادیم فقط با این فرق که محسن داره صدامونو میشنوه و گهگاه که مرجان صداش میکنه با ناله ، میگه جوووونم عشقم عزیزم جووونم قربون نفسات بشم…
این حس اولین بار بود که به صورت واقعی داشت توی هر دومون ایجاد میشد که چه لذتی داره وقتی یه نفر داره صدامون رو میشنوه موقع سکس و باهامون احساسات خودش رو به اشتراک میگذاره. رو زمین نبودیم جفتمون شایدم هر سه تامون. به نزدیکی ارضاء که رسیدیم مرجان دیگه یواش صداش نمیکرد و بلند بلند میگفت جرم بده محسن سینه هامو بخور محسن میخام به تو کص بدم بکن منو و من ساکت فقط به چهره ی زیبای در حال لذت بردن مرجان نگاه میکردم و داشتم دیوونه میشدم تا با یه لرزش خیلی طولانی تر از همیشه و با ناله ها و جیغای کوتاه ولی پشت هم مرجان ارضاء شد و با این حال اون من هم با شدتی بیشتر از قبل تو کص مرجان ارضاء شدم و تلفن خود بخود از سمت محسن قطع شد و من کنار مرجان دراز کشیدم و طبق معمول فقط نوازش و بوسه و یک کلمه از اتفاقی افتاده بود چیزی نگفتیم…

طبق معمول توی نت میگشتم و داستان میخوندم و فیلمهایی رو میدیدم .تا اون روز به ذهنم نرسیده بود که در مورد به اشتراک گذاشتن همسر سرچ کنم و فیلمهایی با این مضمون رو ببینم، تایپ کردم Wife Sharing و دیدم از سایت XHamster و چند تا سایت دیگه کلیپ هایی رو آورده بالا ، بازشو کردم چندتا همزمان و منتظر موندم تا لود شه و یکی رو پلی کردم واقعا محشر بود. مرده داشت فیلم میگرفت و یه مرد دیگه که اونجا نوشته بود دوست ، داشت با همسرش سکس میکرد کم کم تک تک فیلم هارو از همون سایت باز کردم و شروع کردم به نگاه کردن واقعا حال عجیبی بود که داشتم و هر لحظه داشتم به این نتیجه میرسیدم که باید این مدل رو تجربه کنم . انقدر مشغول بودم که نفهمیدم کی ساعت 9 شده و با اینکه همیشه 8 میبستم مغازه رو اینبار 9:05 دقیقه مغازه رو بستم و رفتم خونه.
مرجان کشک بادمجون پخته بود و با نون داغی که خریده بودم ترکیب رویایی ای میشد اما رویایی تر از اون لباس خوابی بود که تن مرجان بود ، معلوم بود تازه خریده شده چون تابحال ندیده بودمش ، کاملا سکسی و اصلا طراحی شده برای سکس بود. با حالت پرسشی و به وجد اومده گفتم مبارکه از کجا؟
جواب داد پُست برام آورد. بستش اونجاست برو نگاه کن. رفتم بسته رو دیدم دیدم آدرس همین شهر خودمونه و آخرش نوشته محسن … !!! با صدای مشعوف از این اتفاق گفتم محســـــــــن؟!!!
مرجان هم یه لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت آره امروز سورپرایزم کرد. گفت یه چی برات گرفتم میخام بپوشی و ببینمت ولی گفتم ما که همون یه بار همون دیدیم که گفت آرزومه که تو رو تو این لباس ببینم. بعدشم که اینو فرستاد یه چند روزی طول کشید تابرسه. دل تو دلم نبود که چیه به تو هم نگفتم که تو هم سورپرایز شی. شدی؟
گفتم آره معلومه که شدم. رفتم بقلش کردم و گفتم یعنی میشه که ببینه تو رو تو این لباس؟
مرجان که معلوم بود یکم از دست محسن دلخور شده بابت این قدم رو به جلوش گفت معلومه که نه پسره ی پر روووو
من که متعجب شده بودم گفتم یعنی چی ماکه سکس … رو حرفم پرید و گفت اونم اشتباه بود پیمان هی بروم نیار. حماقت کردیم.
تازه داشتم به این فکر میکردم که یه شب شام دعوتش کنم خونمون که زد زیر همه چی…
گفتم شام؟ دعوت ؟ با صدای بلند گفتم ایول چرا به فکر خودم نرسیده بود.
بده گوشیو
میخام شام دعوتش کنم. نیازی نیست که حتما کاری کنیم مرجان جانم. پسره رو دعوت میکنیم خونه اصلا میخای وقتی پریودی دعوتش کنیم؟ گفت نه دیوونه اون زمان که سگم اصلا میگیرم پاچه جفتتونو. خندیدم و گفتم پس حله بگیر گوشیشو تا باهاش صحبت کنم. گفت من همین یه ساعت پیش باهاش حرف زدم و تشکر کردم. گفتم خوب پس فعلا بشین تا شام از دهن نیفتاده بخوریم بعد شام باهاش حرف میزنم
خودم دعوتش میکنم. تو کاریت نباشه.
شام رو که نفهمیدم اصلا چطوری پایین دادم زنگ زدم به محسن و بعد از کلی اصرار و کلنجار رفتن باهاش بالاخره واسه دو شب دیگه دعوتش کردم خونمون و اونم گفت چشم حالا که اصرار میکنید مزاحم میشم فقط به مرجان خانوم بگین خودشونو به زحمت نندازن.
بعد از خداحافظی فقط به فیلم هایی که دیده بودم فکر میکردم و با اینکه عجیب تحریک شده بودم پیش خودم گفتم که با مرجان این دوشب رو سکس نمیکنم تا اونم تشنه تر بشه گرچه اگه یک ماه هم سمت مرجان نرم اون به این حد حشری نیست که بگه دارم میمیرم بیا کیر میخام خخخخخخ


شب موعود فرا رسید …

ادامه...
نوشته: کاکولد با غیرت


👍 24
👎 4
32201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

830221
2021-09-05 00:48:52 +0430 +0430

جامعه ما کی به این کثافت و فلاکت رسید که من تو خواب غفلت به سر می‌بردم

0 ❤️

830232
2021-09-05 01:03:40 +0430 +0430

ولی دا داداش من هنوزم واسم سواله شما که همش دارین میکنین از کجا میارید می‌خورید؟؟!!!

0 ❤️

830279
2021-09-05 04:01:35 +0430 +0430

قشنگ مینویسی :)
بهم خصوصی پیام بده شاید برلین همرو دیدیم

0 ❤️

830320
2021-09-05 10:47:39 +0430 +0430

سلام
میشه از عشق پاک و ناب بنویسی؟
میشه بگی چه چیزی از عشق فهمیدی؟

0 ❤️

830344
2021-09-05 14:15:35 +0430 +0430

سلام با غیرت !
اولا که خسته نباشی چون هم خودتو جر دادی هم ما رو هم محسن زنتو ، با این قصه هزار و یک شب !
ببین اینکه این همه با وجد و جزئیات نوشتی و این حجم لذتی که بردی و داری میبری بیشترش به دلیل تابو بودن قضیه س .
اینکه این همه خودتو زنت با این قضیه درگیرین و قسمت اول گفته بودی هر کی اینجاست مریضه ! همه به این بر میگرده که شما چی رو به عنوان مساله میشناسی .
سکس یه قضیه بسیار پیچیدست و نرمی نداره که باید اینجوری انجامش بدی و این جوری انجامش ندی .
به نظرم همینکه حواست جمعه که کجای کار هستی خیلی خوبه . حالتونو از زندگیتون ببرین و کمتر درگیر باش . کی گفته اینهایی که گفتی بده !!! ؟؟؟
شاد باشی .

1 ❤️

830419
2021-09-06 00:08:03 +0430 +0430

سلام
داستان خوبیه تقریبا میشه گفت همه چی سر جاش هست زمان بندی دهه ۸۰ گوشی اریکسون w550 چرخشی، سایت x hamster که اون زمان جزو سایت های مرجع بود… تقریبا میشه گفت فضا سازی و زمان بندی و حال و هوای اون موقع رو به بهترین شکل ترسیم کردی توی داستانت.
جدای از این مسائل از بعد سکسی و اروتیک بودن داستان هم به نکاتی اشاره کردی که تنها افرادی که گرایش شبیه تورو دارن میتونن کامل متوجه بشن.
شاید واسه نسل جدید این داستانها حوصله سر بر باشه اما بنظرم یه کار قوی و خوبه ادامه بده دوست عزیز.

2 ❤️

830438
2021-09-06 00:42:28 +0430 +0430

عدم تحرک کمتر عبارت غلطی بود که استفاده کردی
یا باید مینوشتی تحرک کمتر اسپرم‌ها یا عدم تحرک بیشتر اسپرمها

0 ❤️

830471
2021-09-06 01:58:28 +0430 +0430

اولش که تو مذهبی تند بودی و زنت غیر مذهبی حالا هر دو شدید مذهبی میانه رو!

0 ❤️

831604
2021-09-11 14:43:26 +0430 +0430

ادامه بده👌🏼
منتظریم

1 ❤️