می خواهم زنده بمانم

1391/04/29

خودش مث اسمش قشنگ بود . اسم منم با اسمش می خوند . سه سال ازش بزرگتر بودم . من از خدمت اومده بودم و شدم دانشجو و اونم که دختر بود و بلافاصله بعد از فارغ التحصیل شدن درسشو تو دانشگاه ادامه داد . هر دومون دانشجوی رشته زمين شناسي بوديم.نميدونم چرا عاشقش شدم . شاید واسه خوشگلیش بود . شاید واسه اون مظلومیتی بود که تو صورت و نگاش بود . شایدم واسه این بودکه با همه بگو بخند هایی که با همه داشت ولی به کسی و به پسری رو نمی داد . اسمش بود مهتاب و اسم منم مهیار . من یه پسر خجالتی بودم . نمی دونم چرا نمی تونستم حرف دلمو به مهتاب بزنم . تو عصری که همه چی با چت و صحبت و … خیلی راحتپیش می ره من هنوز تو گفتن دوستت دارمش وا مونده بودم . همش این اولین ترانه خواننده مرحوم مازیار رو گوش می کردم که می گفت تو زمونه ای که عمر عشق یک صبح تا شبه من هنوز تو گفتن دوستت دارم واموندم … یه روز دلو زدم به دریا و اینو واسش نوشتم ودادم دستش البته یه قسمتیش به این صورت بود … به مهتاب زیبایم کهماه از زیباییش حسادت می کند و ازروشنیش می گریزد … به مهتاب زیبایم که زندگی و هستیم را نه تنها با او قسمت خواهم نمود بلکه همه را تقدیمش خواهم کرد و در او فنا خواهم شد . مهتاب باتمام وجودم دوستت دارم … با تو به آن چه که می خواهم خواهم رسید … بی تو عشق هرگز و با تو هیچ یعنی همه چیز … وقتی که می خواستم نامه رو به دستش بدم که خیلی بیشتر از اینا بود دستام می لرزید … دوسه روز گذشت و خبری از جوابش نشد … یکی دیگه بهش دادم … بازم یکی دیگه و دیگه داشت حساب نامه های بی جواب از دستم در می رفت . تا این که یه روز یه جواب از اون به دستم رسید وقتی می خواستم سر نامه رو باز کنم دلممث سیر و سرکه می جوشید . چند بار رفتم دستشویی تا بتونم در نهایت آرامش و بدون اضطراب و با تسلط نامه رو بخونم . همون جمله اول رو که خوندم دیگه حساب کار دستم افتاد . اون قدر عجولانه نوشته بود که حتی نخواست من چند خطی رو امیدوارانه برم جلو . آب پاکی رو همون اول ریخت . مهتاب زیبایم باهمه زیبایی و نگاه مهربانانه و سنگینش این جوری شروع کرده بود … نرود میخ آهنین درسنگ…عشق و دوست داشتن سخن و اندیشه مسخره ای بیش نیست . یک رویای افلاطونی و یک نیاز جنسی که با دوستت دارم گفتن های لیلی و مجنونی راه به جایی نمی برد … نوشت و نوشت و نوشت تا سر انجام در پایان نوشت با همه این ها اگر روزی توانستی عشق را بیابی مسیرش رابرایم ترسیم کن تا از آن راه نروم چون جز نابودی و تباهی ثمره ای ندارد . دلم می خواست نامه اش را ریز ریز کنم ولی دلم نیومد . اون خط زیبا رو که یاد آور چهره زیبایش بود از بین ببرم . بیست تن از دانشجویان با یه اتوبوس پاشدیم رفتیم کوه . واسه یه تحقیقات کوفتی و یه گردش علمی . همه چی مساوی بود . ده تا دختر و ده تا پسر . دوتا همراه ماهم که مثلا استادامون بودند یکی زن بود و یکی مرد . رفتیم طرف یکی از کوههای جاده هراز تو مسیر آمل . از پلور رد شده بودیم . اسم اون منطقه و اون کوهها رو نمی دونستم یه اسمی رو گفته بودند ولی دوست نداشتم حافظه ام کار کنه . اصلا حال و حوصله هیچی رو نداشتم . یه روز زمستونی بود . آفتابی بدون لکه ای ابر و سرد . قرار شد چند ساعتی رو بریم بالا و بر گردیم . اتوبوس چهل تا جا داشت .بعضی از دانشجویان پسر و دختر می شد گفت با هم دوست پسر دختر بودند . بعضی ها نه . من و مهتاب هر کدوم یه گوشه ای نشسته بودیم . دیگه اصلا بهش یه سلام هم نمی کردم . اون دلمو شکسته بود . .وسط روز هوا کمی سرد بود . یه خورده ازمسیر های مشخص بالا رفتیم . چقدر هوا تمیز و سالم بود . رنگ آبی آسمون وقتی رو قله سفید قرار داشت به نظر میومد که نقاش زیبای طبیعت یه کارت پستال خیلی خوشگلو واسه ما ردیف کرده . چقدر دلم می خواست در اون سرما مهتاب سنگدل خودمو بغل بزنم و بهش بگم که حاضرم برات بمیرم ولی اون همه این چیزا رو دروغ می دونست. اون می گفت عشق و دوست داشتن دروغه یه حقه هست . حتی گفته بود که اگه یه روز عشقو پیدا کردم بهش بگم تا از یه راه دیگه بره . وقتی مهتاب با بقیه می گفت و می خندید و دیگه به من توجهی نداشت دلم می خواست خودمو بندازم تو این دره های برفی . دیگه به تو ضیحاتاستاداتوجهی نداشتم . دلم می تموم شه . چقدر دور نمای زیبایی داشت . من لاغرتر از بقیه بودم و زود سردم می شد . یه خورده می لرزیدم . اون روزواسه اولین بار بود که مهتاب نسبت به من یه عکس العملی نشون داد … -بچه ها بچه سوسولو ببینین داره فسیل میشه . یه لیوان عشق داغ اگه دارین بدین بخوره گرم بیفته … ازشون فاصله گرفتم و رفتم یه گوشه ای . نمی خواستم کسی صدای بغضمو بشنوه و چهره گرفته مو ببینه . حس کردم که یکی داره پشت سرم میاد . گفتم شاید یکی باشهکه داره میاد ازم دلجویی کنه . شاید مهتاب من باشه . و لی اگه بیاد طرف من … باهاش حرف نمیزنم و قهر می کنم . نمی دونم چرا مهتاب هم با این که مثل من تنها بود و تنها قدم بر می داشت و تنها می نشست حاضر نبود که تنهایی شو با دوستی با من قسمت کنه . شاید همین تنها بودن من و اون یه حکمتی درش نهفته بود . هوا داشت سردمی شد . یه شکلاتی از کوله پشتی ام در آورده گذاشتم تو دهنم . دیگه باید بر می گشتیم . برف داشت یواش یواش سفت تر و یخی تر می شد . تا پایین راه زیادی بود . نمی دونم چرا صدای جمعیت به گوش نمی رسید . من تنها مونده بودم …ترس برم داشته بود . یادم رفتهبود از کدوم راه اومده بودیم . دوست داشتم به هر مصیبتی شده خودمو برسونم پایین . می دونستم اگه به شب برسم باید یه گوشه ای یخ بزنم و بمیرم . شایدم جسدمو گرگها بخورن . صدای ناله های خفیفی رو می شنیدم . صدایی شبیه به کمک کمک صدایی ظریف و زنونه … رفتم جلوتر و دیدم که مهتاب یه گوشه ای افتاده و از حال رفته . سرش به سنگ خورده و خراش برداشته ورم کرده بود . -ببینم حالت خوبه ؟/؟ -آره بد نیستم -پسر حواست کجا بود . اون حواس پرتا رفتن و من و تو موندیم .من غش کرده بودم توی عاشق پیشه از بس تو عالمرویا و خودتی که جز به خودت به هیچی دیگه فکر نکردی اونا حالاخیلی ازمون دور شدن . ما هم گم شدیم تازه اگرم راهو بلد باشیم فایده ای نداره . ببین تقریبا داره شب میشه . از سرما به خودم میلرزیدم ولی به مهتاب گفتم هرجوری شده باید بریم پایین -مهیار خان کایت های عشق کجایندتا بر بالش سوار شده به دامنهزندگی برسیم … -بهت نمیاد یه زن باشی -اشتباه نکن من دخترم… راهی نبود جز این که به طرف پایین بریم . دیگه راستی راستی شب شده بود و ظاهرا پراکندگی جمعیت و مسیر بد و اینکه من و مهتاب هرکدوم بیشتر درعالم تنهایی خودمون بودیم و شایدم سهل انگاری همراهان سبب شده بود که مارو به فکر ما افتاده بودند که دیگه خیلی دیر شده بود . یه لحظه پاهای مهتاب سر خورد و دستشو گرفتم . سختش بود ولی با این حال دست یخ زده شو داد به دستم و حالا اون بود که مقاومتش به حداقل رسیده بود . شاید اگه مهتاب نبود من تا حالا خودمو رسونده بودم به یه منطقه بی خطر ولی دیگه خیلی دیر شده بود . حالا دیگه یا هر دوتامون می مردیم یا هر دوتامون نجات پیدا می کردیم . زوزه گرگها از دور دستها سبب شده بود که مهتاب افت فشار پیدا کنه. حالا اون بود که دندوناش بهم می خورد . .دیگه داشت از حال می رفت . نمی تونست جلوتر بیاد . -مهیار برو خودتو نجات بده … اینجوری هردومون تلف میشیم . بروهیشکی نمی فهمه که تنهام گذاشتی . -این قدر هذیون نگو دختر . هرچند حقته که همین جا بذارمت تا گرگها نوش جونت کنند . -بهت میگم برو پسر . اینجا آخر سر نوشت منه . خیلی راحته مردن . بین مرگ و زندگی فاصله فقط یک قدمه . -به همین زودی جا زدی دختر . یا هردومون با هم میریم یا هردومون با هم می میریم . من نامرد نیستم تو رو تنهات بذارم. میخوام که زنده بمونی . تواگه که با هم باشیم . خودم حال وروز ی بهتر از اون نداشتم . یه خوردهگرم تر از اون بودم ولی نمی خواستم که اینو بفهمه … -مهتاب چشاتو نبند تو نباید بخوابی . اگهبخوابی می میری . گوش کن . داریم می رسیم . صدای ماشینا از اون پایین میاد . یه خورده صبر کن داریم می رسیم . اونو به شدت تکونش می دادم . خدای من اون داشت یخ می زد . دیگه شب شده بود . حالا گرگا می رسیدند وهردومونو تیکه پاره می کردند. …مهتاب بیدار شو . انگار به یهآلونکی رسیدیم . یه اتاقک بین راهی . اونو گذاشتم زمین و با خوشحالی طرف اون در بسته دویدم . این چرا باز نمیشه . یه اتاقکی بود شبیه یه امامزاده بین راهی . بچه ها از یه همچه چیزی صحبت می کردند و می گفتند که کوهنوردا هر وقت می خوان شبو اینجا بمونن از این پناهگاه استفاده می کنن . به هزاردردسر و مشت و لگد درو باز کردم . داشتم از حال می رفتم . منم داشت خوابم می گرفت . مهتاب همه جا رو روشن کرده بود ولی مهتاب من داشت خاموش می شد. امید به من نیروی دوباره ای دادهبود . اونو به هر زحمتی برد کشوندمش آوردم بالا و درو بستم . یه بخاری هیمه ای و مقداری هیزم اون گوشه و کنار قرار داشت . ولی مهتاب دیگه خشکش زده بود . هرچی فریاد می زدم تاثیری نداشت . دیگه ول کردم ترسیدم که با فریاد هام کوه بهمن کنه . بازم این امکانات اونجا بود که آتیش روشن کنم و گرم بیفتم ولی مهتاب چی . نمی دونستم به کدوم کار برسم . آتیشو روشن کردم ولی مهتاب من ظاهرا مرده بود . اونو بردم کنار گرما ولی فایده ای نداشت . داشت گریه ام می گرفت . اگه اون بمیره من چیکار کنم . نمی دونم چی شد که یاد یکی از فیلمهای هندی و مشابهش ایرونی افتادم که در همچین وضعیتی اگه دو تا بدن لخت به هم بچسبن گرمای اون داغه به تن سرد اون یخ زده منتقل میشه . تو اون فیلم دختره بار دار شده بود و فیلم خیلی رمانت یک شده بود ولی من به این قسمتش اهمیتی نمی دادم . مهتابو کاملا لختش کردم و هر چی پتو اون دور و بر بود انداختم روش و فضا رو پر ازآتیش کردم و هر چی پارچه و پتو بود انداختم زیر و رومون . وای خودم داشتم از سر ما می مردم . خودمم لخت شده بودم . راه دیگه ای نداشتم . بدن یخی مهتاب سرمای خودشو به من می داد ولی گرمامو نمی گرفت . عزیرم پاشو چشاتو باز کن . اگه تو بمیری من این درو باز می کنم تا گرگا منو تیکه پاره ام کنن تا در کنار تو بمیرم پاشو مهتاب . .دست از سرت ور می دارم دیگه اذیتت نمی کنم . روده هام می لرزید . کلیه هام درد گرفته بود . خدایا مهتاب منو نجاتش بده . حس کردم . نمی دونم چند دقیقه گذشته بود . نیمساعت یکساعت یا بیشتر . دیگه احساس سر ما نمی کردم …دیگه مهتاب بهم سر مایی نمی داد . دستمو گذاشتم زیر سینه اش. صدای قلبشو می شنیدم . صدای نفسهای آرومشو .تن لختش به بدن لخت من چسبیده بود ولی از این که اون زنده بود خوشحال بودم . حتی به این فکر نمی کردم که از این وضعیت سوءاستفاده کنم . با این که حالا که همه چی به خیر و خوشی داشت تموم می شد و هوس داشتم ولی نخواستم که در حقش نامردی کنم . خب دوستم نداره زور که نیست . شاید یکی اونو در عشق فریبش داده و این احساس بدو داره . دلم نمیومد از جام بلند شم . باید کاملا حالش جا میومد . یه گوشه ای آبی رو کهدر حال یخ زدن بود جوش آورده ویه آب جوشی درست کردم تا اگه چشاشو باز کرد یواش یواش به خوردش بدم . با یه چند تا شکلاتی که برام مونده بود …دوباره بغلش کردم . چی می شد اگه این بدنو همراه با عشقی داغ به من می سپرد . براش قسم میخوردم که تا آخر عمرم بهش وفادار می مونم و بهش خیانت نمی کنم . … در هر حال در اون لحظات هر کاری انجام می دادم که اگه از یه زاویه ای سرما به ما نفوذ کنه اون سر ما به من برسه و مهتاب من یخ نزنه . اون شب تا صبح نخوابیدم مراقب بودم که این آتیش خاک نشه و دودش خفه مون نکنه . مراقب بودم که عزیز دلم دوباره حالش بدنشه . نمی دونم چرا راحت خوابش برده بود . دم صبح یه خورده داشت سردتر می شد . وقتی صبحشد و چشاشو باز کرد قبل ازاین که بذاره زیر گوشم موضوع رو خیلی سریع واسش تعریف کردم .-ببینم مهتاب حالت خوبه ؟/؟ منو ببخش چاره ای نداشتم . تقریبا مرده بودی -خب میذاشتی من بمیرم . مگه بهت نگفته بودم خودتو نجات بدی . می خواستم بهش بگم اگه عاشق بودی می فهمیدی که بدون عشق زندگی کردن چه دردی داره . می فهمیدیکه وقتی معشوقه ات تو آغوش تو در کنار تو جون بده چه زجری داره … ولی می دونستم که اون اینا رو درک نمی کنه . هنوز جواب این سوالو نداده یه سوال دیگه ازم کرد . واسه چی بهم تجاوز نکردی ؟/؟ توچشاش نگاه کردهو در حالی که دندونامو به هم می فشردم بهش گفتم تو زندگی آدمچیزایی وجود داره که لذتش خیلی بیشتر از هوس و نامردیه . شیرینیش خیلی بیشتر از اونیه که فکرشو بکنی . وقتی که در نهایت ناامیدی به خدا و زمین و زمان متوسل میشی تا اونی رو عزیز تره نجاتش بده و خدا هم صداتو می شنوه و این لذت بی نهایتو نصیبت می کنه چطور می تونم اونو با شیرینی تجاوزی که با یک خواسته یک طرفه همراه باشه عوضش کنم .؟/؟ -حالا من اگه ازت بخوام که در یک مانور دو طرفه همچین کاری بکنی چی میگی ؟/؟…-من این کارو به خاطر هوس انجام ندادم . عشق ارزشش خیلی بالاتر از ایناست . انسانیت و دوست داشتن و محبت رو نمیشه با پول و یا با یه چیزی شبیه مزد و ایثار گری سنجید . خیلی زوده که معنی عشق و دوست داشتنو بفهمی . تو فقط بلدی مسخره کنی . یکی رو که دوستت داره دست بندازی . عشق و دوست داشتن اجباری نیست ولی سعی کن که در زندگیت به احساسات دیگران احترام بذاری و واسشون ارزش قائل شی . مهتاب من یه آدم خیلی خجالتی هستم . هیچوقت فکرشو نمی کردم که تا این حد بی پروا حرف بزنم . تا حالا دوست دختر هم نداشتم . فکر می کردم اگه صادقانه بیام طرفت تو هم صادقانه قبولم می کنی ولی دل آدم اگه چیزی رو نخواد دیگه نمی خواد . من این کارو به این خاطر انجام ندادم که دلت واسم بسوزه . سرمو بر گردوندم تا اشکمو نبینه . ولی با لحنی بغض آلود بهش گفتم یه چیزی بخوریم و بریم دیگه . سرتم اونور کن . لباساتو بپوش . اگه تا حالا یه نگاهی به تنت انداختم از روی اجبار بوده منو ببخش . اهل دروغ نیستم . چند بار وسوسه شدم ولی نذاشتم که نیروی هوس بر عشق چیره شه . تو که معنی این چیزا رو نمی دونی. پتو رو دور خودم پیچیده بودم وشورتمو پام کردم و بعدش راحتتر بقیه لباسامو پشت به او تنمکردم و از در رفتم بیرون تا اون لباساشو بپوشه . خوشحال بودم که اون زنده هست و نجاتش دادم .با هم از کوه به طرف دامنه رفتیم .مهتاب کمی می لنگید . یه خورده اثر ضرب دیدگیهای شب گذشته روش مونده بود . یه گوشه خشکی نشستیم . -مهیار چقدر همه جا قشنگه . چقدر زندگی قشنگه . -وچقدر اون چشایی که این قشنگیها رو می بینن قشنگن . کاش اون چشا زیبایی عشقو می دیدن . دست منو گرفت و تو چشام نگاه کرد -مهیار -چیه -دوستت دارم … -باورم نمیشه -مهیار -چیه -عاشقتم -بازم باورم نمیشه . -مگه تو خودت نمیگی پرنده عشق یهو بال بال می زنه تو خونه دل آدم می شینه . من دیگه چیکار کنم که تومنو ببخشی حالا نمیخواد ببخشی من چیکار کنم که تو عشق منو باور کنی ؟/؟ اگه عشقمو رد کنیمی فهمم که الکی می گفتی و دوستم نداری . سرشو گذاشته بود رو سینه ام . نمی تونستم ردش کنم . -چقدر خوب فیلم بازیمی کنی مهتاب . طوری که فکر می کنم دوستم داری -دیوونه چرا این قدر خودتو اذیت می کنی . خوش تیپ نیستی که هستی اخلاقخوب نداری که داری . پاک و نجیب نیستی که هستی … حالا من دیروز دوستت نداشتم امروز دارم . بگو گناه من چیه . -کاش دیروز یافردا عاشقم می شدی . دیدم مهتابدستشو به طرف آسمون تکون میده و به یه پرنده ای که نشناختم چیه اشاره می زنه -هی … هی پرنده عشق ! امروز برو فردا بیا . حالا پسره ناز نازی فردا عاشقت بشم خوبه ؟/؟ -تو فقط بلدی آدمو دست بندازی . سنگی که میخ آهنین توش فرو نمیره چطور می تونه نرمی یه قلب عاشقو قبول کنه -واسه این که اون سنگ دیگه خودش نرم شده . آدما اشتباه می کنن . دیروز بعضی ها مثل امروزشون نیست . مهم اینه که آدم به اشتباهش اعتراف کنه . دوستت دارم مهیار . صورتشو به صورتم نزدیک تر کرد . با یه بوسه داغ در کوهستان سرد و یخی داغم کرد .نمی دونم چرا دوست داشتم بازم بگه . بگه و بگه و بگه تا بیشتر باورم شه . ولی وقتی که امدادگرا و ما به هم رسیدیم هنوز بهش نگفتم که عشقشو باور دارم . راستش هنوز در تردید بودم. روز بعد در دانشگاه همه جا صحبت از فداکاری من بود البته مسئله رو بازش نکردیم که مناونو لخت کرده بغلش کردم یه جور دیگه ای چاخان کردیم . نمی دونم چرا جز چند تا سلام علیک معمولی مهتاب حرف خاص دیگه ای نداشت که بهم بزنه . انتظار داشتم که بازم برام نغمه های عاشقونه بخونه . بازم نازمو بکشه . بازم بهم بگه که دوستم داره . روی یه نیمکت و یه گوشه ای وسط چند تا درخت تو یه گوشه دانشگاه نشسته بودم که دیدم از دور با یه پسره داره میگه و میخنده و بعدش با هم خداحافظی کردند . همکلاس ما نبود و برای اولین بار بود کهمی دیدمش . زانوهام سست شد و زبونم انگار لال شده بود طوری که وقتی مهتاب می خواستاز کنارم رد شه نتونستم صداش کنم . خشم و نفرت و حسادت داشت آتیشم می زد . یک آن متوجهم شد و اومد کنارم نشست . خواستم پاشم برم -نترس کسی کارمون نداره . الان این جوری رو گیر نمیدن تازهحجابم ردیفه . چیه مهیار هنوز کشتیهات غرقه . خب دوستم نداشته باش . عاشقم نباش زور که نیست . تا دیروز تو دوستم داشتی من نداشتم حالا بر عکس شده . چنین است رسم سرای درشت گهی پشت به زین و گهی زین به پشت … عشق یک سره مایه دردسره -تو که عشق نداری . می دونم از یکی دیگه خوشت میاد و من واست یه مترسکم . -مهیار من هیچوقت خودمو نمی بخشم . مقصر منم که تو امروز راجع به من این بر داشتو داری . عیبی نداره این قدر سمج میشم و کنه که بالاخره بهم بگی که باورت شده که من دوستت دارم . این قدر دوستت دارم که اگه شاهزاده ای با اسب سفید بیاد خواستگاریم بهش میگم نه . -اگه یه پیاده بدون اسب بیاد خواستگاریت چی میگی.-خودتو میگی .؟/؟ جونمو واسش میدم … من منظورم اون پسره دم دریه بود و اون داشت منو مثال می زد . -چته حالت یه جوریه . بهت گفتم که با هم باشیم قبول نکردی . -مهتاب با تو بودن واسم خواب و خیاله . دیگه نمی خوام اصلا با هم حرف بزنیم . مهتاب سرشو انداخت زمین و آروم آروم اشک می ریخت . -اگه تو این طور می خوای و خواسته قلبی توهه دلتو نمی شکنم . در همین لحظه اون پسره که چند دقیقه پیش دیده بودمش دوان دوان اومد و یه کتاب داد دست مهتاب و گفت اینو تو ماشین جا گذاشتی . مهتاب که کمی آروم گرفته سریع اشکاشو پاک کرده بود گفت داداش این آقا مهیاره همونی که جون منو نجات داده . این بار دیگه حس می کردم که دوباره اوج گرفتم . خاک بر سرم که بر داشت غلط راجع به مهتابداشتم . بازم زبونم بند اومده بود. دیگه باید اشک مهتابو قبول می کردم . ازجام پاشدم داداش مهتاببغلم زد و من به خاطر عشقم مهتاب اشک می ریختم و برادره همگریه می کرد . -خواهر این آقا مهیار چقدر احساساتیه . وقتی که رفت من و مهتاب دوباره تنها شدیم . می خواست بدون خداحافظی بره . -ببینم کجا ؟/؟ حرفی نزد . هرچی باهش حرف می زدم جوابمو نمی داد . یه خودکار گرفت و رو یه کاغذ نوشت تو خودت به من گفتی که ما دیگه باهم حرفی نداریم . منم لال شدم دیگه چیزی نمیگم . چون دوستت دارم هرچی بگی گوش می کنم … من براش چیزی ننوشتم و گفتممهتاب اگه دوستم داری بر می گردی دوباره کنارم میشینی و به حرفام گوش می کنی . مثل یه دختر خوب اومد و کنارم نشست . -مهتاب من یه پسریم که خونواده ام از طبقه متوسط اجتماعن -منم همین طور . ببینم اومدی خواستگاری ؟/؟ -این قدر ضد حال نزن دیگه . بذار یه خورده مقدمه چینی کنم . فعلا خونه و ماشین ندارم . -عیبی ندارهمیریم تو همون اتاقکی که پریشب با هم بودیم و تو عرضه نداشتی کاری صورت بدی . -اینو میذارم به حساب شوخی -خب این حق مسلمت بود که ازش گذشتی-درهرصورت اگه حقم باشه بازم بهش می رسم -به خاطر همین روحیه گذشت و جوانمردیته که عاشقت شدم … -نمی دونم چی میخواستم بگم . این لورفتن خواستگاری باعث شده که یادم بره حرفایی رو که قصد داشتم بزنم … -ببینم حتما مهریه هم یه سطل برفه . -به شرطی که زمستون طلاقت بدم -پدرتو در میارم . اول بگو ببینم قبول کردی که من عاشقتم ؟/؟ تو چشام نگاه کن … -تو این محیط تمرکز کردن سخته ولی باشه صبر کن حس بگیرم تو هم یه حسی بگیر با هم تو چشای هم نگاه می کنیم . فقط یک ثانیه . بشمار … یک دو سه … یه ثانیه تو چشای هم نگاه کردیم -ببینم مهتاب تو چی تو چشام دیدی . -همون چیزی رو که تو تو چشای من دیدی -پس قبوله -دوباره بگو -پس قبوله … عروس رفته گل بچینه البته تو لفظی خودتو قبلا دادی . سه باره بگو -پس قبوله ؟/؟ -بععععععععععععلهههههههه… پایان …

فرستنده:‌ REZA BOMB


👍 1
👎 0
51559 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

326453
2012-07-19 04:46:56 +0430 +0430

مگه متن تلگرافه که تیکه تیکه نوشتی

0 ❤️

326454
2012-07-19 05:00:37 +0430 +0430

چه عجب !!!

رضا بمب

بالاخره(بخونید Bala Khareh)

یه چیزی اینجا آپ کرد غیر سکس با محارم

با اینکه خودت ننوشتی ولی خوب بود .

راستی سکسش کجا بود .

0 ❤️

326455
2012-07-19 05:05:07 +0430 +0430
NA

damet garm khyli hal kardam
khyli romantiko asheghane bod

0 ❤️

326456
2012-07-19 05:12:36 +0430 +0430
NA

تا نصف بیشتر نخوندم اصلا نفهمیدم چی به چیه،دیگه ننویس

0 ❤️

326457
2012-07-19 05:12:37 +0430 +0430
NA

معذرت اما اصلاً خوشم نیومد بیشتر شبیه نوشته های تو دفتر خاطراته!!!
اینهمه احساس و ادبیات عاشقانه که اینجا دستمایه نوشتنت کردی فقط بدرد کسایی میخوره که خودشونم تو حالو هوای عشق و عاشقین… تا اونجا خوندم که گفت مهیار برووووو خودتو نجات بده … یاد اون لحظه ایی افتادم که تو فیلمهای آبکی ما طرف اسلحه رو نشونه میگیره اون یکی میگه : بزن بـززززززن … بکُشو راحتم کن!!! خیلی کلیشه ایی بود!

0 ❤️

326458
2012-07-19 05:36:15 +0430 +0430
NA

کس کش.کارخونه اب معدنی پلور تو کونت.
قطب شمال و ایسبرگاش تو ماتحتت کیرمو نابود کردی دیگه بلند نمیشه سکسش تو کس عمت موند اینجا شهوانیه یعنی باید کاری کنی کیرمون بلند شه میتونی؟!

0 ❤️

326459
2012-07-19 06:37:05 +0430 +0430

جالب بود.
ولی سکس توش نداشت حداقل وقتی لختش میکردی(البته تو تخیلاتت)به درش میمالیدی.یاکسش رو میخوردی باهرچی کاری میکردی که حداقل کیرمون نیم خیز شه!
ولی دست به قلم خوبی داری.
ادامه بده.دستت طلا. :* :)

0 ❤️

326460
2012-07-19 07:59:14 +0430 +0430
NA

باباغافلگیرمون کردی رضابمب.
رونکرده بودی ازاین چیزاهم بلدی؟
خیلی هم باحال بود.دمتم گرم که سکس توش نداشت.
کسایی هم که موقع داستان خوندن دستشون توشرت مبارکشونه برن1داستان دیگه بخونن.اصلاتوکه میخوای کیرت بلندبشه بروفیلم سوپرنگاه کن داداش.
خانم ارغوان عاشقی خیلی هم خوبه.
ازته دل آروزمندم که عاشق بشی تامتوجه منظورم بشی.
رضابمب یکی طلبت پسر.البته خیلی هندی بازیش کرده بودی
عاشق همه سال مست ورسوابادا
دیوانه وشوریده وشیدابادا
باهوشیاری غم هرچیزخوری
چون مست شوی هرچه باداباد

0 ❤️

326461
2012-07-19 08:37:19 +0430 +0430
NA

خوب نوشته بودی.

0 ❤️

326463
2012-07-19 09:03:19 +0430 +0430
NA

KHYLI tokhmi bood na sex dash na maloooom bod chi migi

0 ❤️

326464
2012-07-19 09:05:58 +0430 +0430

ببینم میخوای زنده بمونی که چه غلطی کنی؟ اصلا تا الان زنده بودی چه غلطی کردی که میخوای بعد از این بکنی؟ تا قبل از این، با اون داستانهای کس و شعرت رضا بمب خنده بودی الان هم که یه داستان رمانتیک که معلوم نیست از کجا بلند کردی رو اینجا اپ کردی بازهم نمیشه بهت محلی از اعراب گذاشت. داستانت سراسر خایه مالی و کس لیسی بود. تو تموم طول خوندن داستانت چهره ی یه ادم ببو گلابی اسکول پشندی جلو چشمم بود که حتی دخترای دانشگاه هم اسکولش میکنن. خاک بر اون سر کس لیست کنم بدبخت پاچه خوار مثلا خواستی ادای پطرس فداکارو در بیاری؟ کیر ریزعلی خواجوی توی کونت دیگه این کس و شعرها رو اینجا تفت نده چون بوی گندش حالاحالاها از بین نمیره چون میدونم خودت عرضه ی نوشتن داستان رو نداری اینو گفتم. کس مغز کله کیری همون بهتر که بری سکس بامحارمت رو اینجا بذاری چون دراون صورت میشه یه حالی به ننه ت داد…

0 ❤️

326465
2012-07-19 09:35:13 +0430 +0430
NA

:) آفرین
جایزه یه خروس قندی
همین که موضوع داستانت سکس محارم نبود نشون میده برای نظرات دوستان ارزش قائلی
من که از نظر موضوعی تاییدش میکنم
سوژه هم خوب بود
فقط یکم کلیشه ای نوشتی که دفعه بعد سعی کن بهتر بنویسی محاوره بنویس حتما خوب میشه
سعی کن حتی شده فانتزی سکس بزاری تو داستانت
ولی به خاطر پیشرفتت بهت میدم 70
بازم بنویس

0 ❤️

326466
2012-07-19 10:11:03 +0430 +0430
NA

دمت گرم از خیلی از اراجیف دیگه بهتر بود کون لق اونهایی که خوششون نیامده

0 ❤️

326467
2012-07-19 10:40:55 +0430 +0430
NA

madar jende in chi bood neveshti

0 ❤️

326468
2012-07-19 11:53:20 +0430 +0430

چه عجب که تو از اون داستانهای مالیخولیایی و بیمار گونه دست برداشتی این گام بزرگیه اما متاسفانه داستانت چنگی بدل نمیزد زیادی هندی و ابگوشتی بود
تو یا باید از اینور بوم بیفتی یا اونور؟یا اون سکسهای مسخره و با محارم رو بنیسی یا کلا داستانت سکس نداشته باشه؟منظورت از نگارش این داستان و قرار دادنش توی این سایت چی بود؟میشه توضیح بدی؟وقتی داشتم داستانت رو میخوندم کلا تمام صحنه های فیلم هندی های از این دست و جوونمردیهای فیلم فارسی های قدیم جلوم رژه میرفت
سعی کن بیشتر فکر کنی و داستان بذاری

0 ❤️

326469
2012-07-19 13:58:07 +0430 +0430
NA

به به آقا رضا بمبه پيداش شد ٢باره،
انگار بيخيال سكس با محارم شدي،يا نكنه حوصله فحش شنيدن نداري،بهرحال اين يكي خوب بود و ديگه بهت نميگم بمبت تو كونت!
با اينكه سكس نداشت خوشم اومد حالا نميدونم خودت نوشتي يا كپي كردي ولي بابت زحمتي كه كشيدي ازت ممنونم و اميدوارم ديگه طرف داستانهاييكه قبلا ميذاشتي نري همين قصه هاي عاشقانه چه عيبي داره كه اون كوس شعرا رو اينجا ميذاشتي؟
دمت گرم
اينم بخاطر اينكه نري بگي هر جور داستاني ميذارم بچه هاي شهواني فحش ميدن ،خودت كه نظراتو بخوني و با نظرات داستان قبلي هات مقايسه كني متوجه ميشي كه اينجوريا هم نيس و اگه الانم بعضي ها فحش دادن از چشم خودت ببين چون هنوز داستاناي تخمي كه اينجا ميذاشتي يادشون نرفته ولي يكي دو داستان خوب تو همين مايه اين يكي كه بذاري ميبيني اين دوستان هم يواش يواش باورت ميكنن،بهرحال موفق باشي

0 ❤️

326470
2012-07-19 15:52:09 +0430 +0430
NA

رضا بمب!؟
داستان که از داستانای که با
سلام من رضا هستم بیست سالمه و خیلی خوشتیپ و خوشگلم شروع میشه و با هنوزم هفته ای 8بار میکنمش تموم میشه بهتر بود!
ولی اگه کپی کردی که هیچ
ولی اگه خودت نوشتی حدس میزنم سنت خیلی کم باشه
موضوع خوب بود هرچند هندی و غیر قابل درک
اگر خودت نوشتی خیلی سعی کردی ادبی بنویسی دیگه سعی نکن چون ایکاره نیستی توصیفاتت اصلأ بجا نبود و بیشتر ادم رو سردرگم میکرد!
در کل بد نبود
بهتر از خیلیا

0 ❤️

326471
2012-07-19 16:04:48 +0430 +0430
NA

خبرى از کفتار پير نيست.کجايى کفتار خان. ىه کامنتى, حرفى, چيزى, دلمون پوسيد بابا کدوم ورى?

0 ❤️

326472
2012-07-19 16:11:37 +0430 +0430
NA

يه فيلم هندى خوب ازش در مياد
البته فيلمشو من قبلا تو ويديو ديده بودم
با کمى تغيير و…خوب جمعش کرده بودى يادش بخير قديما فيلم هندى هم ميديديم

0 ❤️

326473
2012-07-19 19:56:18 +0430 +0430
NA

خیلی هم خوب بووووووووود … داستان روژان رو ک خوندم ناراحن شدم اینم کلا رید به فاز غمگینم :(

0 ❤️

326474
2012-07-20 01:30:26 +0430 +0430
NA

خوب بود
کاش عشق منم بفمه که من عاشقشم بخاطر هوس نمیخوامش حاضرم بمیرم ولی ان اینو قبول کنه
آخه تا باهم تنها میشیم میگه از پشت میخوای یا جلو هر بار هم دعوامون میشه نه به پشت میرسم نه جلو نه عشق

0 ❤️

326475
2012-07-20 04:19:31 +0430 +0430

هندی بود دیگه ننویس. . . . . . . . . . . . . . .
توی داستانهای ناجوری که قبلا نوشتی بهت گفته بودم که دیگه ننویسی چون نه تنها سکس با محارم بود بلکه از نظر نگارش بد بود. الان فقط قسمت محارمش رو حذف کردی که به خاطر این پیشرفت فکریت زیاد فحشت نمیدم ولی خداییش خیلی هندی بود. کیر مهاراجه هند تو داستانت بابا ننویس. چند تا فیلم وسترن سرخپوستای آمریکایی دیدی که زنه لخت تو بغل مرده میخوابه که نجاتش بده. حالا اومدی اینجا پیاده کردی؟ توهم میزنی بزن ولی نه دیگه توهم خارجی. یعنی این بیست نفر آدم همه گاگول بودن و بدون سرشماری ولتون کردن رفتن؟ حالا تو یک جا تنها نشسته بودی مهتاب دیگه چه مرگش بود؟ مگه تنها راه افتاده بود و کسی پیشش نبود که متوجه بشه؟ سرش خورده بود به سنگ و خونی چیزی نیومد؟ والا فیلمای هندی هم این همه خالی بندی نداشت. کیر سرخپوستای آمریکایی لای انگشتات دیگه ننویس. ولی بازم میگم که دمت گرم که سکس با محارم رو تبلیغ نکردی. از نظر فکری پیشرفت داشتی و امیدوارم که این نتیجه‌ی تعصب بچه های خوب شهوانی باشه که با چنین سکسهایی مخالف هستند. امیدوارم که همیشه بچه سالمی باشی. ولی کله کیری دیگه ننویس داستانت باحال نبود. چون خاطرت عزیزه این شعر را هم برات مینویسم. به سبک باباهر لخت و پتی بخونش.

خدایا عشق مو مهتابه اِمشو
سرش درد میکنه در خوابه اِمشو

برایش نامه‌ها دادُم شب و روز
ولی ایمیل مو بی باره امشو

نوشتُم عاشق چشم سیاتُم
بهم گفت تو مگه بیکاری امشو

خدایا عاشقُم، عشقُم زیاده
همه میگن چرا بیداری امشو

زدم جلق زیاد با فیلم هندی
تَوَهم دارمو بیمارُم امشو

ندیدُم روی زیبای گُلُم را
دلُم غمگین شده، بیدارُم امشو

0 ❤️

326476
2012-07-20 10:00:36 +0430 +0430

بفرست مجله خانواده حتما چاپ میشه
چند بار رفتی دستشویی بعد نامش رو خوندی؟ مگه بو گه میداد نامش؟ یا تو مشکل کلیه داری؟ برو متخصص مجاری شاشی

0 ❤️

326477
2012-07-21 03:37:58 +0430 +0430
NA

ای بابا . کاش لااقل آخرش به جای رضا بمب مینوشتی آمیتا باچان !
اخه این چه داستانیه ؟ اینکه همش هندی و ابگوشتی بود . جان هرکی دوست داری دفعه بعد قبل از داستان نوشتن ، چندتا فیلم سوپر ببین نه فیلم هندی .

0 ❤️

326478
2012-07-21 05:37:27 +0430 +0430
NA

goood bood dadsh

0 ❤️

326479
2012-07-21 05:40:54 +0430 +0430

کس ننت مگه مثنوی مینویسی کس کش آخر که کردیش تموم

0 ❤️

326480
2012-07-21 12:46:18 +0430 +0430
NA

تنها عکس العملی که موقع خوندن این داستان داشتم خندیدن بود نمیدونم چرا ولی خیلی مسخره بود هههههههههه کلی خندیدم دمت گرم

0 ❤️

666871
2017-12-25 06:26:34 +0330 +0330
NA

من دوست داشتم
فقط اگه لای اون کتاب حافظ رو میبستی بهتر بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها