می رفت آتش به دلم می زد نگاهش

1394/05/24

هر شب وقتی شهر خاموش می شد و سیاهی همه جا پخش می شد، بعد از یک روز خسته کننده پناه می بردم به اتاقم، اروم کلید رو می چرخوندم در و قفل می کردم. لباس هام رو که در می آوردم با خودم فک می کردم تنها انگیزه ی من فقط همین اتاق است. کولر گازی رو روی 16 درجه تنظیم می کردم لخت مادر زاد به تخت حمله می کردم پتو را تا زیر گلوم می کشیدم هندزفری و توی گوشم می زاشتم و شهاب حسینی تا صبح می خواند " می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش… " و من غرق می شدم توی فکر محمد. شهاب حسینی می خوند " کاشکی دلم رسوا بشه دریا بشه این دو چشم پر آب م… " و قطره های گرم اشک رو روی گونه ام حس می کردم… به محمد فکر می کردم که چطور برایش چای دم کنم، قلبم درد می گرفت مثل جنین مچاله می شدم باز به محمد و دست های مردانه اش فکر می کردم به گرمای دستش روی سینه ام…

محمد سی و سه ساله بود من بیست و دو ساله. محمد سالی یک بار که می آمد ایران به خانه ی ماهم سر می زد تا خاله ش را ببیند… خوی مرد های آنجا را گرفته بود راحت بود بگو بخند می کرد و اصلا با پدر که مردی مذهبی بود جور نبود. من سلام می کردم و سریع فرار می کردم از چشم غره های پدر که مبادا جلوی محمد حرف بزنم فرار می کردم از سنگینی نگاه محمد فرار می کردم از ترس چشمان خودم که رسوا نشوم سه سال بود که فهمیده بودم چقدر محمد رو دوست دارم به خاطر تعصبات پدر دانشگاه نرفتم، صبح تا بعد از ظهر باشگاه بودم وقت هایی که مربی نبود به بچه ها تمرین می دادم. نزدیک هفت بود که رسیدم خونه، مامان یاد داشت گذاشته بود که من رفتم خونه ی خاله زهرا کلید ندارم نخواب تا بیام، چهارشنبه بود و بابا تا فردا شیفت بود، این یعنی من تونم بدون پیرهن آستین بلند تو خونه راه برم دوش گرفتم شرت لی کوتاه و تاب صورتی دکلته ام رو پوشیدم ساعت نه شده بود هنوز مامان خبری ازش نبود لای در واحد و باز گذاشتم پشتش دم پایی گذاشتم و روی مبل دراز کشیدم نمی دونم چقد طول کشید تا خوابم برد با صدای زنگ خونه بیدار شدم با صدای خواب آلود بلند گفتم مامان در بازه بیا تو، چشم هام و باز نکردم، بوی ادکلن مردانه توی خونه پیچید پلک هام سنگین تر از اونی بود که باز بشه و دنبال بودی ادکلن بگرده صاحب عطر نزدیک تر می شد نزدیک اونقد نزدیک تا گرمای نفسش توی صورتم می خورد ترسیدم اونقد که حتی جرات باز کردن چشم هام و دیگه نداشتم دست مردانه ی گرمی روی صورتم کشیده‌ شد کسی اروم اسمم رو صدا زد محمد بود مثل مسخ شده ها فقط نگاهش می کردم هرچقدر پدر مذهبی و مقید بود من به هیچ چیز اعتقاد نداشتم فقط از روی عادت روسری رو تا نزدیک ابرو هام می کشیدم و چادر کش دارم هیچ وقت از روی سرم نمی افتاد نگاه خیره ی محمد و روی رون هام حس می کردم سریع ملحفه رو روی خودم کشیدم مثل چادر رو گرفتم هنوز هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشده بود محمد از آشپز خانه یک لیوان آب آورد حسابی ترسیده بودم در واحد رو بست قفل کرد ته مونده ی لیوان آبم و سر کشید روی دسته ی مبلی نشست پک عمیقی به سیگارش زد و گفت مهمونی امروز خونه ی خاله زهرا کار من بود همه ی خاله ها تا صبح دور هم هستن ، تا فردا موقع نهار می تونم پیشت باشم تا هر وقت که تو اجازه بدی. من سعی می کردم آب دهنم رو قورت بدم بلند شدم گفت کجا؟ اروم فقط تونستم بگم می رم لباس هام و عوض کنم پشت سر من راه افتاد گرماش رو حس می کردم هم می خواستم حسش کنم هم نمی تونستم قلبم داشت از قفسه ی سینه ام کنده می شد با همون ملحفه ی سفید نشستم روی تخت در و بست پشت در وایساد حتی نمی تونستم نگاهش کنم کرواتش و شل کرد کتش رو در آورد و گفت عوض کن خوب من به سختی نفس می کشیدم اومد روی تخت کنار من نشست دکمه های آستینش رو باز کرد با دقت آستین هاش و بالا می زد من ملحفه رو محکم تر دور خودم می پیچیدم دستش رو انداخت روی شونه ام اروم توی گوشم گفت بمونم یا برم؟ ملافه از روی سرم سر خورد افتاد روی شونه ام بغل کرد… با یک دست محکم من رو به خودش چسبوند با دست دیگه کمرم رو نوازش می کرد کمی عقب رفت اروم لب هام و می خورد لب هاش و می خوردم زبونش توی دهنم می چرخید دستش روی سینه ام بود اروم من رو روی تخت خوابوند دو زانو کنارم نشست و به من خیره شد دکلته ی صورتی م تا نزدیک نوک سینه ام پایین آومده بود شرت لی م خیس بود محمد دستش رو از روی رونم اروم کشید تا رسیدم به لبم خم شد لبم رو بوسید دست انداختم دور گردنش کشیدمش سمت خودم خوابید هیچ کاری نمی کرد من داشتم منفجر می شدم حسابی تحریک شده بودم محمد فقط دستم رو گرفته بود تلفن توی پذیرایی زنگ خورد مامان گفت نمی ام در رو قفل کن و مواظب خودت باش. دوباره آومدم توی اتاق کنار محمد نشستم نگاهش کردم، گفت تا هرجا که تو اجازه بدی یک لحظه خاطره ی سه سال گریه کردنم برای محمد از جلوی چشم هام رد شد، من هیچ چیز برای از دست دادن نداشتم فقط یک شب عشق بازی با محمد رو می خواستم. در اتاق رو قفل کردم چراغ ها رو خاموش کردم کولر رو روشن کردم اهنگ شهاب حسینی رو گذاشتم لباس هام و در آوردم دونه به دونه خزیدم توی تخت توی بغل محمد دوباره لب هاش و خوردم سینه ام توی دست محمد جا شده بود خودم رو کشیدم بالا ولع اینکه محمد سینه ام رو بخوره داشت خفه ام می کرد دستم رو گذاشتم روی گردنش اروم اروم با زبون با نوک صورتی سینه ام بازی می کرد و با یک دست دیگش نوک اون سینه ام رو فشار می داد از ته دلم آه می کشیدم لذت مثل خون توی تنم می دوید محمد محکم تر مک می زد به موهاش چنگ می زدم همه ی سینه ام و توی دهنش کرد، جیغ می زدم محمد محکم تر بدنم لرزید پاهام خیس خیس شده بود محمد بغلم کرد فشارم داد اروم دکمه هاشو که باز کردم، بلند شد لباسش و در آورد رفت از اتاق بیرون دوباره برام آب آورد سیگارش روشن کرد من هنوز بی حال روی تخت دراز کشیده بودم دستش رو سمتم دراز کرد و بلندم کرد از پشت بغلم کرد اروم توی گوشم گفت خوبی؟ و شروع کردن به خوردن گوشم برجستگی آلتش رو روی باسنم حس می کردم می خواستم شلوارش و پاره کنم و همه ی التش رو یک جا بخورم محکم من و به خودش چسبونده بود یک دستش روس سینه ام دست دیگه ش اروم روی شکمم می آومد پایین روی نافم مکس کرد اروم اروم آورد پایین تر دستش رو گذاشت روی کس م، کمرم مور مور شد گوشم رو می خورد گفت چقد خیسی، راه انگشتش و باز کرد انگشتش و اروم اروم برد تو، از بالا به پایین انگشتت رو حرکت می داد، سریع برگشتم لب هاش و خوردم دستش هنوز توی کس م بود لذت داشت دیوونه ام می کرد. من و نشوند روی تخت پاهام و باز کرد خودش روی زمین زانو زد، پاهام و گذاشت روی شونه اش خم شد طرف م یک دستش برد زیرم انگشتت و اروم کرد توی سوراخ مقعدم تکون می داد صورتش و آورد نزدیک با زبونش با چوچولم بازی می کردم و من فقط چنگ می زدم به موهاش، چوچولم و گذاشت توی دهنش مک می زد من جیغ می زدم انگشتش و تند تند توی مقعدم تکون می داد به هیچ چیز غیر از کیر محمد نمی تونستم فکر کنم از اینکه محمد هم داشت چوچولم و می خورد نمی تونستم صرف نظر کنم، محمد مک زدن و تموم کرد و زبونش رو توی کس م می چرخوند انگشتت و محکم تر تکون می داد من سینه ام و فشار می دادم دوباره ارضا شدم بدنم لرزید و بی رمق روی تخت پهن شدم، محمد نشست روی تخت سرم رو گذاشتم روی پاش دیگه نتونستم صبر کنم دستم رو بردم سمت کمربندش بازش کردم بلند شد شلوار رو در آورد شرط ش جذب بود کیرش داشت شرط و پاره می کرد، اومد نزدیک من نشستم روی تخت شرطش و در آوردم کیرش و گرفت توی دستم داغ بود، کیرش گذاشتم توی دهنم مک می زدم محمد نوک سینه ام و فشار می داد من محکم تر مک می زدم محمد و کشیدم سمت تخت نشست آومدم رو به روش روی زانو هام وایسادم سینه ام می خورد من دستم روی کیرش بود، کیرش رو با سوراخ کونم میزون کردم درد داشت لذتش بیشتر بود می خواستم محمد و حس کنم توی خودم روی کیرش هی بالا و پایین می شدم دلم می خواست دنیا همون جا تموم بشه محمد ارضا شد دراز کشید پیشش دراز کشیدم مثل یک بچه سینه ام و گذاشت دهنش و خوابش برد برای چند دقیقه…

نوشته: alprazolam


👍 0
👎 0
18459 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

467860
2015-08-15 18:33:16 +0430 +0430

قشنگ بود ولی یه عنصر از داستان انگار کم بود…زیبا بود… به نظرم اگه دختره یه کم حیای بیشتری داشت بهتر بود…نباید انقد زود حاضر به سکس میشد هرچقدم عاشق باشه…به هرحال مرسی از نویسنده. good

0 ❤️

467862
2015-08-15 19:51:45 +0430 +0430
NA

قشنگ بود.احساس خوبی داشت.ادامه بده

0 ❤️

467863
2015-08-15 23:12:10 +0430 +0430

نویسنده ای که مرد باشه خودشو جای زن بزاره و داستان رو از زبان یه زن بگه، یا برعکسش، زن باشه و داستان رو از زبان یه مرد بگه، … در هر زمینه و موضوعی ممکنه موفق باشن، بغیر از داستان سکسی!!! سکس احساسه… نمیشه… هرکاری کنی حاصلش میشه ریدن!!! مثل همین یکی و هزارتا مشابه اش… خسته نباشی، خوب ریدی! :) البته سوادت هم در سطح اکابر بیشتر نیست، معلومه بیسوادی، وگرنه میدونستی کلمه ساده ای مثل شرت رو با ط نمی نویسن… منه کسخل رو بگو که وقتم رو صرف الاغ بیسوادی مثل تو کردم…

0 ❤️

467864
2015-08-15 23:21:23 +0430 +0430
NA

این تقسیم بندی داستان ها در سایت توسط مسئولین هم حکایتی است. مثلا در انتهای این داستان میبینیم که اون رو جزو داستان های پسرخاله گذاشتن. لابد اگر پسر دایی بود یک بخش هم برای پسر دایی باید باشه که اون رو جزو داستان های پسر دایی بزارن و همین طور الی آخر. بعضی داستان ها رو دیدم که جزو بخش انتقام و بعضی دیگه رو جزو بخش ترجمه و داستان های چند قسمتی رو جز بخش داستان های چند قسمتی قرار میدن. خوبه لااقل مسئولین سری به سایت های اروتیک انگلیسی زبان بزنن و تقسیم بندی داستان ها رو از اونها یاد بگیرن. آخه فرق داستان پسر خاله با پسردایی چیه؟ داستان سکسی باید بر طبق علائق جنسی انسان ها تقسیم بندی بشه مثل: گی، لز، زنونه پوش و غیره.

1 ❤️

467865
2015-08-16 04:14:07 +0430 +0430
NA

داستانت قشنگ بود اما کاش آخرای داستان جزئیات رو بیشتر توضیح میدادی، خوب شروع شد ولی میتونست بهتر تموم بشه، کلا خوب بود.

0 ❤️

467866
2015-08-16 09:26:16 +0430 +0430
NA

اتفاقا قشنگ نبود، هيچ مادري حاضر نميشه دختر جوونش رو شب تنها ول کنه بره دوره

0 ❤️

467867
2015-08-16 11:50:36 +0430 +0430
NA

با حال بود
به دادنت به محمد ادامه بده
داستانشم برامون بزار

0 ❤️

467868
2015-08-16 16:26:35 +0430 +0430

زیاد بد نبود، آخرش یهو تموم شد

0 ❤️

467869
2015-08-17 23:47:17 +0430 +0430

خیلی خوب بود یعنی از یک نویسنده آماتور توقع بیشتر از این زیاده خواهیست بعضی از دوستان چه انتظارها که ندارند

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها