مُنیرِ من (۲)

1401/03/12

...قسمت قبل

امیدوارم قسمت اول مورد قبولتون واقع شده باشه. از اونجایی موند که وسط یه سکس شیرین، درست وقتی مُنیر داشت با زبونش جادو می‌کرد …
ساعت 1 شب، یهو صدای در اومد.یکی پشت در بود وآروم داشت در می‌زد و منو صدا می‌کرد.
به خشکی شانس. می‌خواستیم نادیده بگیریم و به کارمون ادامه بدیم، ولی فکر کردم ممکنه امیر باشه و چیزی لازم داشته باشه که بخواد از تو ماشین بیاره. برای همین شلوارمو گرفتم دستم و پاشدم، گفتم الان میام.
خودمو جمع و جور کردم و هول هولکی لباس پوشیدم. مُنیر هم رفت زیر پتو و من رفتم درو باز کردم.
امیر با کلی شرمندگی و خجالت گفت: ببخشید توروخدا، یکی دو تا پیام دادم ولی جواب ندادی.
(تو دلم گفتم خبر نداری چه گندی زدی به مود و حس و حالمون که) در ادامه گفت که بیرون سردتر از اونیه که بدون پتو بشه خوابید. خواستم خواهش کنم کیسه خوابمونو از تو ماشین بهم بدی.
بنده خدا مجبور شده بود بیاد و حق هم داشت. وقتی رفتم بیرون یه نسیم سردی میومد که مشخص بود دم صبح سردتر هم میشه.
گفتم صبر کن سوئیچو بیارم برات. وقتی برگشتم تو اتاق، مُنیر که حرفامونو شنیده بود، گفت خب بگو بیان داخل اتاق بخوابن. یکم خورد تو ذوقم نه تنها وسط کار ضد حال خوردیم، بلکه قراره به کُل نصف کاره بمونه. ولی بی انصافی بود اگه حداقل پیشنهادشو نمیدادم. از اونجایی که هر تیکه از لباسامون یه گوشه از خونه بود، گفتم پس تو یکم جمع و جور کن اگه اومدن مرتب باشه. مُنیر هم پاشد سریع هر چی دم دست بود تنش کرد و مشغول شد.
سوئیچو که برداشتم، رفتم و قبل از اینکه بریم سراغ ماشین به امیر گفتم می‌خوای بیاین تو اتاق پیش ما؟
هم جا هست، هم فکر کنم کیسه خواب هم واسه این هوا زیادی باشه. گرمتون میشه.
یکم تعارف کرد ولی مشخص بود از خداشه. منم که دیگه حس و حالم پریده بود و آب از سرم گذشته بود، بیشتر اصرار کردم که تو رودربایستی دهن خودشونو سرویس نکنن و به هر صورتی بود رفتم شیوا هم صدا کردم و آوردمشون تو اتاق پیش خودمون.
وقتی وارد اتاق شدن، مثل اینکه شیوا چشمش افتاد به لحاف و تشک یه نفره‌ای که روی زمین بود و موهای آشفته مِنیر و با یه حالت خاص و شیطنتی گفت مثل اینکه حسابی مزاحمتون شدیما.
مِنیر با یه لبخند ریز روی لباش رفت سمتش و با تعارفات مرسوم ازش مهمون نوازی کرد و دستشو گرفت بردش که رخت خواب اونارو هم بندازن روی زمین.
اما مشکلی که وجود داشت این بود که رخت‌خواب کلاً برای دو نفر توی اتاق بود. یه تشک که من و مُنیر انداخته بودیم و یه پتو رو با هم استفاده کردیم، اون یکی هم طبیعتاً می‌موند برای شیوا و امیر که اونم پهن کردن روی زمین کنار رختخواب ما و اونا هم با هم زیر یه پتو. و بنا بر این شد خیاری بخوابیم کنار هم تا فردا ببینیم چکار میشه کرد. دیگه چون همه جا سوت و کور بود تقریباً همه خواب بودن، خیلی زود آماده شدیم که بخوابیم. چهارتایی کنار هم خوابیدیم. خانم‌ها وسط. من و امیر هم طرفین، هرکدوم کنار خانم خودمون.
تقریباً بعد از پنج دقیقه که در تاریکی و سکوت کامل همه سعی داشتیم بخوابیم، شیوا یه طور خاصی که نمیشد حرفشو نادیده گرفت، گفت: مُنیر جون ما خوابمون خیلی سنگینه‌ها. شما راحت باشین.
زیرچشمی مامانمو نگاه کردم و دیدم اونم متوجه منظورش شده و چشاش گرد شده. مُنیر دستشو از زیر پتو رسوند به کیر منو در حالی که شیطنتش گُل کرده بود و داشت با کیر من بازی می‌کرد به شیوا گفت، عزیزم ما راحتیم. تو نگران ما نباش.
شیوا که نیم متری مُنیر خوابیده بود، با یه لحن ساکن و شیرینی گفت: چشم
تو پرانتز بگم که شیوا و مُنیر، تو مسیر خیلی بیشتر از ما باهم گرم گرفته بودن، تا حدی که یه سری کد بینشون بود که من و امیر ازش بی اطلاع بودیم و باعث میشد شوخی یا حرفاشونو فقط خودشون متوجه بشن.
به هر حال، زیر کورسوی نور چراغ نفتی، یه نگاهی بهشون کردم دیدم امیر تخت خوابیده و شیوا هم بغلش کرده و سرشو گذاشته روی سینه امیر.
مُنیر که همچنان مشغول شیطونی بود، برگشت سمت منو، پاهاشو بین پاهام قفل کرد و خیلی آروم و بیصدا شروع کردیم به لب گرفتن. منم که دوباره کیرم راست شده بود باهاش همراه شدم. آروم تو گوشم گفت اقامون یه کار ناتموم داره. اینو گفت و از زیر پتو با پاهاش شلوارمو تا جایی که می‌تونست داد پایین. با یه کوچولو تقلا شورت و شلوار خودشم داد پایین و در حالی که زبونشو تو دهنم می‌چرخوند با دستش کیرمو می‌مالید روی واژنش.
برای من همین لب گرفتن کافی بود تا صدبار ارضا بشم. اینقدر که لبای مُنیر برام لذت بخشه. سینه‌شو تو مشتم گرفته بودم و می‌چلوندم. مامان هم دوباره برگشته بود به شور و شوقی که در اوج سکس داشت و می‌تونستم ببینم چقدر سختشه بیصدا انجام دادن این کارا.
یه نیم ساعتی به همین منوال گذشت، من که دیگه مست شهوت بودم و گمونم تمام بدن مُنیر رو کبود کرده بودم اینقدر محکم می‌چلوندمش. تو گوش مُنیر گفتم، به نظرت خوابیدن؟
مُنیر گفت مگه دنبال همین نبودی؟ بیدار هم باشن مهم نیست عشقم. لبامو بوسید و برگشت پشتشو بهم کرد. یکم باسنشو داد عقب و منم از فرصت استفاده کردم و کیرمو گذاشتم جلو واژنش. اینقدر با سوراخش بازی کرده بودم و اینقدر خیس بود، با یه هُل کوچیک کیرمو مکید تو خودش. دستمو حلقه کردم دور کمرشو سینه‌شو گرفتم تو دستم، به آرومی شروع کردم به تلنبه زدن. گرمای بدنش و داغی داخل واژن مُنیر،موندن زیر پتو رو تقریباً غیر ممکن کرده بود. ولی یجورایی حسم بهم می‌گفت مطمئن باش که امیر و شیوا بیدارن. پس نمیشه پتو رو بزنی کنار. هرچند اینکه در حضور اونا داریم سکس می‌کنیم برام هیجان داشت و یکی از فانتزی‌های من بود ولی حتی فکرشم به سرم نمیزد که علنی اینکارو بکنیم و جسارتشو نداشتم.
مِنیر دستاشو آورده بود پشتشو با ناخن چنگ مینداخت به پهلوی من. منم یه دستم به سینه‌ش و دست دیگه‌م روی کسش بود و براش می‌مالیدم. بعد از چند تا تلنبه، مامان برگشت سمت من و اینبار تو حالتی که پشتش به شیوا بود و رخ به رخِ هم دراز کشیده بودیم، قرار گرفتیم. یکم سر خوردم پایین تا راحت بتونم فرو کنم و شروع کردیم به لب گرفتن. مُنیر تو حالتی که مست شهوت بود، به زور از لبم دل کند و تو گوشم به آرومی گفت:
کاش اینا اهل دل باشن پرهام. دلم بیشتر مــــــــــیخواد …
و این هم فانتزی مُنیر بود. سکس ضربدری یا تریسام. اینکه برای اولین بار بی پرده به این موضوع اعتراف می‌کرد جای خودش، اما اینکه من از این حرف متعجب نشدم و استقبال کردم، جای بحث داشت.
هرچی باشه فانتزی یه طرف، واقعیت و انجام دادنش هم یه طرف. درسته گفتم جسارت اینکارو نداشتم ولی از اون تصمیم‌ها بود که آدم تو اوج شهوت میگیره و هیچ منطقی دخیل نیست.
همین حرف مامان باعث شد به امیر و شیوا نگاه کنم ببینم اوضاع در چه حاله، که متوجه چیز جالبی شدم.
مشخصاً بیدار بودن و سکس ما باعث شده بود اونا هم حالی به حالی بشن. با اینکه همه جا تاریک بود اما زیر همون یه کوچولو نور چراغ نفتی کاملاً می‌شد دید که بیدارن و زیر پتو دارن یه کارایی می‌کنن و اصلاً و ابداً خواب نیستن.
با دیدن این صحنه فهمیدم دیگه پرده‌های بینمون دریده شده و چیزی واسه پنهان کردن نیست. یکم بی پرواتر تو کُس مُنیر تلنبه زدم و تو گوشش گفتم، حدس بزن چی شده؟
همسفرامون هم مشغولن …
برق از چشمای مامان پرید و بی درنگ دوباره تغییر پوزیشن داد. برگشت و پشتشو به من کرد تا خودش بتونه ببینه.
منم شروع کردم انگشت کردن تو سوراخ پشت تا آماده‌ش کنم واسه کیرم. همزمان به مُنیر گفتم به نظرت میشه؟
بدون حتی یه لحظه مکث گفت الان می‌فهمیم. تا اینو گفت تپش قلب گرفتم و مو به تنم سیخ شد. همه چیز تو 5 ثانیه آینده می‌تونست به بدترین شکل ممکن پیش بره.
مُنیر خیلی بی سر و صدا یکم به شیوا و امیر نزدیک شد و دستشو از زیر پتو رسوند به باسن شیوا.
منم ماتم برده بود و از دیوونگی مامانم به وحشت افتاده بودم. اما وحشت از نوع خوبش. درست از وقتی مُنیر دستشو گذاشت روی بدن شیوا، تا وقتی این دختر واکنش نشون داد، کمتر از 5 ثانیه طول کشید. ولی مگه تموم میشد این 5 ثانیه. برای من یه عمر طول کشید تا مطمئن بشم شر به پا نمیشه.
شیوا در حالی که زیر پتو مشغول لب گرفتن با امیر بودن، بدون اینکه کارشونو متوقف کنن، پتو رو کنار زد و دستشو گذاشت روی دست مامانمو در حالی که مامان داشت باسن‌ـشو می‌چلوند همراهی کرد.
با کنار زدن پتو، امیر هم که چشاشو بسته بود و تو حال خودش بود شوکه شد و دستش که روی سینه لخت شیوا بود خشک شد و با چشم‌ها گرد شده به مُنیر نگاه می‌کرد. اونم مثل من چند ثانیه طول کشید تا حضم کنه جریان از چه قراره. ولی وقتی دید همه چی خوب پیش رفته بدش نیومد و دوباره لباشو گذاشت روی لب شیوا و سینه‌هاشو با ولع بیشتر چنگ میزد. از اون وضعیت ها بود که من دوست دارم. خانم‌ها کنترل اوضاع تو دستشون بود.
شیوا یه لباس سرهمی پارچه‌ای تنش بود. از اینا که شلوار و بلوز یه تیکه هستن و جلوش هم زیپ داشت.

زیپشو تا آخر باز کرده بود و سوتین‌ـشو کشیده بود بالای سینه‌ش، مُنیر هم بعد از یکی دو دقیقه که بدن شیوا رو می‌مالید، خودشو سُر داد به سمت اونا و در حالی که شلوارش پایین و سینه‌هاش بیرون بودن، به شیوا کمک کرد دستشو از آستین لباس در بیاره و بعد لباس‌ رو از پاهاش درآورد.
چه پاهای پُر و رون تپلی داشت. یه شورت گلبهی داشت که خیسه خیس بود. باور کن حتی توی اون نور کم هم می‌شد اینو دید که یه قسمت از شورت چون خیسه رنگش تیره تره.
من دستمو زده بودم زیر سرمو نگاه می‌کردم و لذت می‌بردم. درواقع نفس راحتی می‌کشیدم از اینکه دیدم اوضاع خوب پیش رفت.
خانم‌ها لباسای باقیمونده همدیگه رو درآوردن و همونطور که به پهلو دراز کشیده بودن با هم لب می‌گرفتن. جسه مُنیر ریزتر بود برای همین کامل تو بغل شیوا جا شده بود. ولی خب از نظر سن و سال حداقل 20 سال از شیوا بزرگتر بود. ولی از نظر سکسی و جذاب بودن یکی از یکی بهتر. امیر هم که مشخص بود بلاتکلیفه و نمی‌دونه باید به بدن مُنیر دست بزنه یا نه برای همین هر وقت دستشو روی پهلوی شیوا می‌کشید حواسش بود به بدن مُنیر نخوره. اما بعد از 4-5 دقیقه که من و امیر تماشاچی بودیم و مُنیر و شیوا با هم لز می‌کردن، دیگه برای همه مشخص بود ماجرا قراره چطور ادامه پیدا کنه.
من شلوارمو کامل از پام درآوردم و مامانو از پشت بغل کردم. شیوا که متوجه من شد برگشت و پشتشو به امیر کرد. رخ به رخ با منیر. کیرمو گذاشتم بین پاها و داشتم به مُنیر لاپایی می‌زدم که دست‌های شیوارو روی کیرم حس کردم.
حالا چرا مطمئنم شیوا بود؟ چون جهت دستش مشخص بود و دستای تپلی داشت. منیر هم متوجه دستاش شده بود. یکم کیرمو جلو عقب کرد و سعی داشت هدایتش کنه داخل واژن مُنیر.
ولی از اونجایی که خیلی وقت بود خودمو نگه داشته بودم، دلم نمی‌خواست وسط این ضیافت ارضا بشم. برای همین همراهیش نکردم فقط اجازه دادم با دستش کیرمو بماله.
در همین حال مُنیر دست منو که روی سینه‌ش بود گرفت و برد به سمت سینه شیوا. که اگه بخوام مقایسه کنم، سینه‌های بزرگی داشت و اصلا باب میل من نبودم. از سینه‌های مُنیر درشت تر بود و گوشتی‌تر، ولی خیلی نرم و آویزون بود. برعکش سینه های مُنیر. گِرد و سفت با نوک سینه رو به بالا. طوری که تو مشت جا میشد.
دیگه خبری از مراعات کردن نبود. اولین کسی که سکوت رو شکست شیوا بود. امیر که از پشت کیرشو فرستاد داخل یه نفس عمیق کشید و همراه با بازدم گفت: اووووووووووووووووووف
مامانم در جوابش یه طوری گفت جوووووووووووووووون
که نگم براتون. با همین اوف و جون گفتن این دوتا همه چی حداقل برای من یه جون تازه گرفت.
امیر به پهلو دراز کشیده بود و از پشت شیوارو بغل کرده بود. داشت تو کُس شیوا تلنبه میزد. منم پاشدم، با دستم کمر مامانو گرفتم و بهش فهموندم دراز بکشه روی زمین تا منم مشغول بشم. سرشو طوری گذاشت که نزدیک سینه‌های شیوا بود، پای چپشو گذاشتم روی شونه‌مو با کیرم می‌مالیدم بالای کُسش. کمرشو بالا و پایین می‌کرد و منتظر بود فرو کنم. منم همچنان داشتم بازی بازی سر کیرمو می‌فرستادم داخل و درمیاوردم. تا اینکه صدای آه و ناله‌ی شیوا بلند شد. مُنیر سرشو برگردوند سینه‌ی شیوا رو به دهن گرفت و در همین حال کیرمو فرو کردم داخل و شروع کردم به تلنبه زدن. از درد و شهوت مامان یه گازی از نوک سینه این دختر گرفت که طفلک بدجوری دردش اومد. من و امیر در سکوت کارمونو می‌کردیم. شیوا با هر تلنبه‌ی امیر، تند تند و پشت سر هم اما با صدای آروم می‌گفت جون، جون، جون، جون، جون
اینکه اصلاً اهل خودسانسوری نبود، به من اعتماد به نفس بیشتری می‌داد. سینه مامانو گرفته بود تو دستش و در حالی که پاشو بلند کرده بود تا کیر امیر راحت اون تو جا بشه، آروم می‌گفت:

  • کیر می‌خوام امیر
  • بکنم امیر
  • محکمتر بکنم عشقم
    من که تا همین جا هم به زور خودمو نگه داشته بودم، خوابیدم روی مُنیر و با 6-7 تا ضربه محکم خودمو خالی کردم توش. مُنیر قربون صدقه‌م می‌رفت و با دستاش کمرمو نوازش می‌کرد.
    همزمان که این دوتا تو اوج لذت بودن، من و مُنیر یه چند ثانیه‌ای تو بغل هم آروم گرفتیم و بعدش کنار هم دراز کشیدیم سکس امیر و شیوا رو نگاه کردیم.
    وقتی تغییر پوزیشن دادن، دید بهتری به بدن شیوا داشتیم. کس تپلی داشت ولی لبه‌های کُسش آویزون بود. به اندازه مُنیر شهوتی نبود و به نسبت، سکس آروم‌تری داشتن در حالی که ما متوجه نشدیم اصلا ارگاسم شد یا نه ولی با همه اینا بدنش سکسی بود.
    یه 5 دقیقه گذشت و امیر پاشد روی زانو و تو حالت داگی تلنبه زد. مُنیر هم تو بغل من دراز کشیده بود و در حالی که همو نوازش می‌کردیم، نگاهمون به این دوتا بود. آخرای کارشون امیر کیرشو درآورد و شروع کرد به مالیدن تا خودشو خالی کنه روی کمر شیوا …
    اینجا بود که یه اتفاق غیر منتظره افتاد. یهو مُنیر جَستی پرید و کیر امیرو کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. من که هاج و واج مونده بودم و فقط داشتم نگاه می‌کردم. البته می‌دونستم امیر چه لذتی قراره ببره.
    یه جوری براش ساک زد که من کیرم دوباره راست شد. آبشو خالی کرد تو دهنشو و مُنیر هم با مکیدن تا قطره آخرشو کشید بیرون.
    امیر هم دستاشو گذاشته بود پشت سرشو انگار دنبال شاخی بود که از تعجب درآورده بود. مُنیر که کارش با کیر امیر تموم شد، دهنشو با یه دستمال پاک کرد و رفت سمت شیوا. پاهاشو بغل کرد و شروع کرد به خوردن کُسش. من که با تعجب و البته لذت، فقط نگاه می‌کردم. زیاد نگذشت که شیوا هم دوباره صداش بلند شد.
    مامان که کونش به سمت امیر قمبل شده بود، اونقدر تو لیسیدن کُس شیوا سماجت به خرج داد تا اونم اون ارگاسمی که باید تجربه می‌کرد رو تجربه کرد. امیر هم با دستی به کیر و دست دیگه به کون مُنیر، شاهد این لذت بود.
    مامان پاشد دهنشو پاک کرد و به شیوا که داشت کسشو می‌مالید یه چشمک رد و اومد افتاد تو بغل من.
    همه‌مون از این توفیق اجباری و اتفاقاتی که افتاد، تو بٌهت بودیم.
    همچنین حس رضایت تو چهره همه مشخص بود. بخصوص مُنیر. برای همین بدون هیچ صحبتی خوابیدیم. حتی بدون اینکه لباس بپوشیم. و اینبار ترتیب خوابیدنمون طوری بود که من و شیوا وسط بودیم.
    به خاطر رانندگی طولانی، سکس، بیدار شدن صبح خیلی زود و خستگی سفر و … من تا چشمامو بستم خوابیدم. ولی می‌دونم در حالی خوابم برد که مُنیر بغلم کرده بود و شیوا هم در حالی که امیر از پشت بغلش کرده بود، رو به من دراز کشیده بود و با ناخوناش به آرومی ساعد دستمو نوازشش می‌کرد.
    صبح من دیرتر از بقیه بیدار شدم و این درحالی بود که لخت بودم. چشمامو که باز کردم خیلی معضب شدم.
    راستش نمی‌دونستم نسبت به دیشب چه حسی داشته باشم. یکم اینطرف و اونطرف رو نگاه کردم، دیدم شیوا و امیر تکیه دادن به پشتی و سرشون تو گوشیه. امیر فقط یه شلوارک پاش بود و شیوا هم یه شلوار راحتی که مناسب بیرون بود با یه تاپ گشاد که سوتینشو به راحتی می‌شد دید. تا نگاهشون به من افتاد، با یه لبخند پیروزمندانه بهم صبح بخیر گفتن و امیر به لحن خاصی گفت چطوری پهلوون. یه دستی براشون تکون دادم و سعی کردم یکم اوضاع رو تو ذهنم پردازش کنم.
    واقعاً منگ بودم و نمی‌دونستم چه حسی باید داشته باشم. همه چیز خیلی سریع و عجیب اتفاق افتاده بود. تو همین فکرها بودم که مُنیر از بیرون اومد و تا دید من بیدار شدم، گفت بچه‌ها صبحونه‌رو آماده کردن، پاشین حاضر بشین بریم سر سفره. اومد لبامو بوسید و گفت پاشو قربونت برم. از تو ماشین برات لباس آوردم.
    شیوا پاشد تاپشو درآورد و یه لباس مناسب‌تر پوشید و این کارو خیلی راحت انجام داد. و همین یکم بهم اعتماد به نفس داد. منم ایستادم و یکم خودمو کش و قوس دادم و رفتم سراغ لباسام. شیوا که منو تو این وضعیت دید یه نگاه خریدارانه بهم کرد و چشمکی هم زد.
    اون روز بعد از صبحانه تا شب رفتیم گردش و تفریح. اینقدر این دوتا آدم خونگرم و خودمونی بودن که فکر می‌کردی یه عمره باهاشون رفیق صمیمی هستی. در طول روز خبری از کارای جنسی و این چیزا نبود البته. اون روز رو تا خود شب که برگشتیم فقط از طبیعت و بازی گروهی و ذرت آتیشی و … اینطور چیزا لذت بردیم. فارق از سکس و اتفاق های جنسی که افتاد، همسفرهای خیلی خوب و طبیعت بکر و دوست داشتنی، همه چیز خیلی جور بود باهم.
    به هر صورتی بود اونشب گذشت و دوباره برگشتیم اقامتگاه. ماشینارو که پارک کردیم، تو حیاط نیم ساعتی دور هم جمع شدیم و برنامه فردا رو چیدیم، بعدش هرکسی رفت پی کار خودش و ما هم با امیر و شیوا برگشتیم تو اتاق.

ادامه...

نوشته: Erfun


👍 66
👎 2
148201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

877223
2022-06-02 01:27:34 +0430 +0430

خوب بود جگر…!

0 ❤️

877225
2022-06-02 01:27:47 +0430 +0430
Xlp

اول

0 ❤️

877356
2022-06-02 22:13:42 +0430 +0430

خوش به حالتون که همو دارید

0 ❤️

877421
2022-06-03 03:03:44 +0430 +0430

فضاسازی عالی بود
ادامه بده کاردرست

0 ❤️

877488
2022-06-03 15:57:41 +0430 +0430

خیلی خوب بود حتما ادامشو زود تر بزار

0 ❤️

877549
2022-06-04 02:23:41 +0430 +0430

خیلی عالی و شیوا ، البته نه اون شیوای کوس قلمبه ی داستان 😉 بهر حال کیر بدست منتظر قطمت بعدی هستم ، کارِت خیلی درسته . . .

0 ❤️

878369
2022-06-08 09:31:59 +0430 +0430

ادامه‌ش به زودی میاد و اگه بتونم عکس هم اضافه می‌کنم

0 ❤️

878725
2022-06-10 11:51:13 +0430 +0430

قشنگ بود ادامه

0 ❤️