نازنین (۱)

1401/02/11

سلام؛قبل از هر چیز این رو بگم که این یک داستانه و کاملا هم فانتزیه یعنی اصلا دنبال حقیقت و واقعیت توی این داستان نباشید.
داستان رو بخونید نظراتتون رو بگید اگه دوست داشتید به یه مجموعه چند قسمتی تبدیلیش میکنم.
به واسطه ی رابطه ی خانوادگی مون از بچگی همیشه نازنین جلو چشم بوده و این جلو چشم بودن هم ادامه داشته تا الان من همیشه نازنین رو یه جوری جدا از مسائل خانوادگی دوست داشتم یعنی فقط برای اون رفت و آمد و بازی های بچگانه ای که وقتی بچه بودیم دوست نداشتم یه حس جدا بود خیلی بزرگتر از یه دوست داشتن عادی که همراه با زیاد شدن سن و بزرگ شدن من این حس هم به طور خیلی محسوسی رشد میکرد.
خب طبیعتا با بالا رفتن سن اونم بدنش تغییر پیدا کرد و شکل زنانه تری به خودش گرفت. قیافه‌اش روز به روز به جذابیتش اضافه میشد و وقتی هم نگاش میکردی گیرایی خاصی داشت .
ما دیگه ۱۷ ساله مون شده بود که من خیلی بهش فکر میکردم اون حس همیشگی که از بچگی بهش داشتم قوی تر از همیشه بود.
من ذاتا آدم آروم و خجالتیم یعنی نمیتونم حرفامو خیلی خوب به زبون بیارم ولی رفتارم نشون دهنده ی همه چیزه.
یه روز قرار شد واسه عصر بیان خونه ی ما تدارکت پذیرایی آماده شده بود.
من خیلی دو دل بودم که خونه بمونم یانه دیگه تحمل اینکه جلو چشم باشه و مال من نباشه رو نداشتم هرچی هم با خودم شش و بش میکردم که برم بهش بگم که دوسش دارم نمیتونستم. خواستم از خونه بزنم بیرون که خونواده نزاشتن برم گفتن خوب نیست مهمون بیاد و تو نباشی. دیگه استرس داشت منو میکشت هیچوقت اینجوری نبودم صورتم سرخ شده بود و کف دستام به شدت عرق میکرد دیگه واقعا توان رو به رو شدن با نازنین رو نداشتم؛ زنگ خونه رو زدن به محث اینکه وارد شدن چشام قفل چشاش شد هرکاری میکردم نمیتونستم نگاهمو بدزدم . باهم دست دادیم نشستن نازنین دیگه نزاشت که مامانم وظیفه ی پذیرایی رو به دوش بکشه و گفت که وظیفه‌ی پذیرایی با نازنینه. منم با خودم میگفتم آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب ؛حالا که دیدمش بزار بیشتر جلو چشم باشه . منم هرازگاهی یه کمکی میکردم تا وقتی که ظرف آجیلا رو جمع کرد گفتم بزار من کمکت کنم ظرفا تو یه سینی بود اونارو که بلند کردم ببرم بزارمشون روی سینک که حواسم نبود توی آشپز خونه یکی از ظرفا افتادو شکست اومدم که خورده هاشو از روی زمین بلند کنم که دست خودمو بریدم خیلی عمیق نبود ولی خونش خیلی سخت بند اومد .
رو صندلی نهار خوری نشسته بودم داشتم دستمو نگاه میگردم که با یه بسته چسپ زخم اومد و گفت بزار دست تو ببندم که زخمش هوا نخوره.
دستمو بهش دادم که چسپ و بزنه دوباره نگاه‌م به نگاهش گره خورد و لال شدم. دیگه تابلو بود که دردم چیه و این همه سر به هوایی چیه علتش.
وقتی داشت دستمو چسپ میزد گفت تو چرا جدیدا اینقد حواس پرت شدی بچه بودی اینقد سر به هوا نبودی. منم گفتم خیلی ذهنم درگیره اصلا حواسم به دور و برم نیست. خودش ادامه داد گفت چرا مگه چیزی شده؟ منم که یکم جرات پیدا کرده بودم چون خودش بحث رو جلو آورد گفتم چیزی بود ولی مثل اینکه من تازه یادم افتاده. یه خنده ی ریزی کرد و گفت چیه نکنه عاشق شدی؟؟؟ منم گفتم عاشق بودم ولی رو نمیکردم. جوابمو نداد منم که ضدحال خورده بودم چون پیشبینی میکردم که ادامه بده گفتم نمیخوای بفهمی کیه؟
با یه لحن خشک که اصلا هیچ ربطی به صمیمیت چن لحظه پیشش نداشت گفت برام مهم نیست. گفتم تو باید برات مهم باشه . با همون لحن گفت اون وقت چرا؟ منم دیگه واقعا نمیدونم چم بود که اونقدری جرات پیدا کردم گفتم چون اون کسی که عاشقشم تویی.
یزره نگاهم کرد و پاشد رفت خیلی برام عجیب بود از درون دچار پارادوکس خیلی بدی شده بودم از یه طرف یه حس سبکی و آزادی خیلی خاصی داشتم از یه طرف ترس از دست دادنش حتی به عنوان یه دوست معمولی از همیشه قوی تر بود.
تا آخر اون مهمونی دیگه رو در رو نشدیم واسه بدرقه کردنشون نرفتم تو اتاقم بودم و هندزفری تو گوشم بود چند ساعتی بود حتی یه کلمه هم حرف نزده‌ بودم و فقط آهنگا تو گوشم پلی میشدن.
چند روزی گذشت که ما واسه شام دعوت خونه ی نازنین بودیم که من باشگاه رو بهانه کردم که داریم واسه مسابقات استانی آماده میشیم و نمیتونیم تمرین رو بپیچونیم . درحالی که اصلا از خونه بیرون نرفتم .
نزدیکای ساعت ۹ بود که نوتیف پبام اومد واسم که محتوای پیام این بود “از ترس رو به رو نشدن با من نیومدی!؟” منم که شمارشو داشتم و اصلا چیز عجیبی نبود تبادل پیام بین ما جوابشو دادم که “نه فقط وقت تمرینمون بود نتونستم بیام” اونم گفت اوکی خودت میدونی.
این جوابی که داد خیلی حالمو گرفت دیگه اعصابم خورد شده بود .
آخر شب یه پیام دیگه داد نوشته بود که جات خالی بود دفعه ی دیگه نبینم نیای منم گفتم اوکی .
اونشب یکم یخ بینمون آب شد چون چند تایی پیام بیشتر فرستادیم که آخرش من گفتم چرا اون روز بی جواب رفتی لا اقل یه چیزی میگفتی . که اون گفت رو در رو نمیتونم خوب صحبت کنم ولی الان جوابمو بهت میگم.
منم دیگه دلم داشت از دهنم میزد بیرون استرس داشتم که پیامش اومد این متنو فرستاد " منم همین حسو بهت دارم وقتی گفتی خیلی هیجان زده شدم."
دیگه رابطه ی ما شروع شد دقیقا زندگیمون رو به دو بخش قبل با هم بودن و بعد باهم بودن تبدیل کرده بود و این حال خوب دو طرفه بود .
چون هر دوتامون خیلی تو رو در رو صحبت کردن خوب نبودیم بیشتر مجازی با هم بودیم ولی بهترین اوقات زندگیمون بود.
تو هیچ چیزیم هم واسه هم کم نمیزاشتیم از صحبت های عادی تا سکس چت و عکس. یه شب که خیلی دیگه جفتمون حشری بودیم یه چندتایی نود فرستاد که من بیشتر از همیشه جذب بدنش شدم. قدش واسه یه دختر عالی بود بدن ورزشکاری سینه هاش سر بالا کون خیلی خوش فرم . دیگه تحملم تموم شده بود بهش پیشنهاد سکس حضوری دادم اونم چون کاملا بهم اعتماد داشت خیلی مقاومت نکرد .
قرارمون این بود ک خونه ی هر کدوممون زودتر خالی شد به اون یکی اطلاع بده و کارو جلو ببریم .
یه روز که خونه ی ما خیلی شانسی خالی شد بهش گفتم اونم اوکیو داد قبلا باهم بیرون رفته بودیم و رابطه‌مون هم در حد لب بازی بود ولی همونجوری که بالا گفتم تو حرف زدن حضوری زیاد خوب نبودیم پس با اینکه بیشتر از ۱ سال از رابطه مون میگذشت ولی بازهم یکم سخت بود واسمون.
بلاخره زنگ خونه رو زد تپش قلبم خیلی بالا بود دیگه داشتم میمردم اومد تو خونه و یکم تنقلات خوردیم و لب بازی رو شروع کردیم با اینکه قبلا در موردش حرف زده بودیم ولی هنوز معذب بودیم و هیچکدوممون یه حرکت جدید نمیزدیم . من این تابوی بینمون رو شکوندمو دستم گزاشتم رو سینه هاش تو سکس چت ها مشخص بود که خیلی حشریه با لمس کردن سینه اش نفسش نامنظم شدو و وا داد دیگه لب گرفتنش خیلی شل بود و رو خودش اصلا تسلطی نداشت دستشو میکشید رو ‌کیرم و فشارش میداد بلندش کردم و از تابش شروع کردم به کندن به سوتینش رسیدم و درش آوردم زیبا ترین صحنه ای بود که تو اون لحظه میتونستم ببین خیلی بدنش رو دوست داشتم تو این مدت تقریبا هیچ کلمه ای بینمون رد و بدل نشد چون هردومون میترسیدیم که این فضا رو بهم بزنه همونجوری صامت و بی کلام ادامه دادیم هردومون شهوت از چشامون قابل تشخیص بود بلاخره اونم دست به کار شد و شلوارمو دراورد جلوم زانو زد میخاست ساک بزنه که خیلی دندون میزد منم دیگه نزاشتم ادامه بده بلندش کردم اومد بالا همونجوری که میمالیدیم همو ادامه دادیم به لب گرفتن دستمو گزاشتم رو کصش خیلی هات بود دیگه نمیتونستم تحمل کنم شلوار و شورتشو درآوردم انداختمش روی تخت و شروع کردم به لیسیدن کصش من همیشه عاشق خال های کنار کصش بودم خیلی عالی بودن خیلی هم تمیز بود . یه چند دیقه ای خوردم دیگه تحمل نداشتم کصش خیلی ترشحاتش زیاد بود دیگه از روان کننده استفاده نکردیم همونجوری کله کیرمو گزاشتم رو کصشو یه لب گرفتم و همزمان کیرمه تو کص فشار دادم کمتر از نصف کیرم تو کصش بود که یه جیغ خفه کشید منم سعی میکردم با لب گرفتن آرومش کنم از درد به خودش میپیچید و ناله میکرد اونقدری ناله هاش سکسی بود که نتونستم که ادامه ندم همچنان که خونش روی کیرم بود به کردنش به صورت خیلی یواش ادامه دادم نازنین
زیرم ناله میکرد و منم خیلی آروم و یواش تو کصش تلمبه میزدم وقتی دیدم هیچ لذتی برای اون نداره یکم دست نگه داشتم از کردن تا سوزش یه کمی کمتر شد که خودش گفت که ادامه شو بریم این بار اونم کمتر درد میکشیدو منم بیشتر میتونستم تلنبه بزنم همزمان با کردنش سینه هاشو فشار میدادمو ازش لب میگرفتم دیگه داشتم با آخرین توانم تلمبه میزدم این پروسه سراسر لذت بود دیگه هیچی بهتر از یه ارضا شدن نمیتونست پایان بندیشو کامل کنه دیگه داشتم ارضا میشدم که قبلش نازنین بدنش به لرزش خیلی قشنگی افتاد این صحنه رو که دیدم یگه نتونستم تحمل کنم کیرمو که از کصش دراوردم ابم با بیشترین حجمی که میتونست داشته باشه و سرعت خیلی زیادی اومد همشو خالی کردم روی کصش دیگه حتی توان صحبت کردنم نداشتم. یه ۵ دیقه ای همونجوری خوابیده بودیم که بلند شدم و نازنین رو کمک کردم که پاشه باهم رفتیم حموم و شروع به شستنش کردم . این اتفاق شروع پنجره ی جدیدی از رابطه ی ما بود
خب تا اینجا کافیه اگه نظراتتون مثبت بود ادامه شو هم مینویسم .
فقط یادتون نره که یه فانتزی بود.
ارادتمند.

ادامه...

نوشته: اسپیلبرگ


👍 5
👎 3
16401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

871502
2022-05-01 01:38:05 +0430 +0430

من خوشم اومد خیلی خوب بود،فقط حاشیه داستان زیاد پرداختی ولی به اون قسم سکس چت و…زود گذشتی اویل رابطه میتونست قشنگتر باشه،اسم کراش بچگیه من تالان نازنینه😥

0 ❤️

871786
2022-05-02 18:25:10 +0430 +0430

خوب بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها