نامه عاشقانه مادرزنم

1400/05/31

A
من یک دختر قدیمی هستم و هنوز هم نامه نوشتن را دوست دارم و طبعا منتظر جوابت هم خواهم بود.
یک فلش مموری از آهنگ های هایده برایت تهیه کردم. اولین آهنگ آن شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم خواهد بود. صدای هایده مونس لحظات تنهایی و سخت زندگیم بوده امیدوارم دوستش داشته باشی. این یک کادوی ناقابل بخاطر سالگرد رابطمون است.
اکنون صبح زود است. شوهرم صبحانه را خورده و راهی محل کار شده و من روی میز نهارخوری نشستم و به تو فکر میکنم.
پارسال در چنین صبحی جسم و روحم را تسلیمت کردم. یادت میاد چه صبح سرد و تاریکی بود؟ بارها در ذهنم مرورش کرده ام.
صبح اولین روز هفته بود. با صدای زنگ ساعت جسدم را از تخت بیرون کشیدم . سردرد بدی داشتم. شوهرم مدتها منتظر جلسه آن روز بود و از استرس زیاد هیچکدام درست نخوابیده بودیم. چراغو روشن کردم و پرده ها رو کنار زدم. باد وحشی و سردی پیچید داخل. چای رو دم کردم و تخم مرغ ها رو آب پز کردم. متوجه ورود شوهرم به آشپزخونه نشدم . از پشت بغلم کرد.
گرمای دستش را روی شکمم حس کردم. بالا تنه جز سینه بند چیزی تنم نبود. یکی از سینه هامو بدست گرفت و نرم و آروم بازیش میداد. سفتی آلتش روی پشتم سبب خیس شدن شورتم شد. چه صبح خوبی بود برای عشقبازی .افسوس عجله و جلسه کاری مثل همیشه مانع بین ما شد.
وقتی رفت و صدای بسته شدن در را شنیدم روی میز نشستم و بازهم اشکهایم سرازیر شدند.
در آن لحظات آرزو داشتم زن بقال محله بودم ولی شوهرم همیشه پیشم بود و دوروبر کونم میپلکید.
کف آشپزخونه پر از کارتن هایی بود که خریده بودم ولی شوقی برای بازکردن و چیدنشان نداشتم.
خوشبختی عبارت است از برآورده شدن نیازهای طبیعی و انسانی. برآورده نشدن یکی ازین نیازها زندگی را از حالت نرمال خارج میکند.
با صدای زنگ موبایل از بحر خیالات خارج شدم. گوشی شوهرم توی خونه جامونده بود و با تلفن شرکت زنگ میزد. گفت حمید را میفرستم دنبال گوشی.
سر کشوی لباس ها رفتم ولی حوصله نکردم لباس درخور بپوشم.
وقتی زنگ در را فشار دادی بجای اینکه گوشیو دم در بهت تحویل بدم تعارفت کردم یک فنجان چای باهم بخوریم. ازینکه متوجه حال پریشونم شدی و نگرانم شدی ازت ممنون بودم. وقتی پشت سرم بطرف آشپزخونه حرکت کردی سنگینی نگاهت را روی پشتم حس کردم ولی نه تنها معذب نشدم بلکه آرزو کردم کاش لباس بازتری پوشیده بودم.
به کابینت تکیه کرده بودم و تو هرلحظه جلوتر میومدی و حلقه محاصره را تنگ تر میکردی. مثل دانش آموزی که در برابر ناظم سختگیر باشد جوابهای نامفهوم به سوالاتت میدادم. در آن صبح بیادماندنی احساسات سرکوب شده چند ساله طغیان کرده بود و آماده سقوط بودم و تو بودی که در زمان درست پیشم بودی. وقتی داغی دستت را داخل شورتم حس کردم تازه متوجه شدم خودمو به آغوشت انداختم. بارها در رویاهایم در آغوش مردهای دیگر بودم ولی ترس و وحشت سبب نیمه کاره ماندن رویاهایم شده بود. اکنون که در واقعیت در آغوش دیگری بودم پی بردم زیاد هم ترسناک نیست . شاید شناخت و اعتمادم نسبت به تو بود که سبب شد میان بازوهایت احساس آرامش کنم. قبل ازینکه دامادم شوی شوهرم آنقدر درمورد امانتداری و صداقتت حرف زده بود که من و دخترم شیفته ات شده بودیم.
دم پنجره روی کابینت خم شده بودم و بدنمو قمبل شده در اختیارت گذاشتم. اولین ورودت به بدنم را هیچوقت فراموش نمیکنم. آلتت کلفت و دراز و سفت بود همان چیزی که من بهش احتیاج داشتم.
باز ترس قدیمی بسراغم اومد که مرد بسرعت ارضا میشود و زن حیران میشود. مرد من مثل کبریت در چشم بهم زدنی آتش میگرفت و خاموش میشد ولی من مثل شمع مدتها میسوختم‌. ولی تو هر لحظه سرعت کار را شدیدتر میکردی. هربار که آلتت را بیرون میکشیدی و چوچولم را بازی میدادی ملتمسانه نگاهت میکردم تا وجودمو پر از لذت کنی.
هوا در حال روشن شدن بود و بارش باران شروع شده بود. پنجره باز بود و چند قطره باران صورتمو نوازش کرد. با گربه سیاه داخل حیاط چشم تو چشم شده بودم.
از آن اشپزخونه کوچک و کوچه ها جدا شدم و بال گرفتم.
در یک جزیره دورافتاده و متروک بودم. کنار ساحل دستهایم را به درخت نخلی بسته بودند. صفی از مردان پشت سرم آلت در دست منتظر نوبت بودند.
یکی یکی داخلم ارضا میشدن و نوبت بعدی میشد.
آخرین نفر مردی سیاهپوست با آلتی بسیار بزرگ بود.
وقتی سر آلتش را بزور داخلم کرد از شدت لذت جیغ بلندی کشیدم و بهترین ارگاسم عمرم را تجربه
کردم همون لحظه فریاد زدی که داری میای و داخلم ارضا شدی.
یکسال از آن روز گذشته و امروز وضعیت زندگی همه ما بهتر شده است. عقده ها و سردردها جایشان را به لبخند و انرژی داده اند. نیازهایم برآورده شده و عزیزانم کنارم هستند. دراین یکسال هر روز علاقه من به تو بیشتر شده چون هرگز دلم را نشکستی یا کاری نکردی دختر و شوهرم به ما شک کنند. تو فرشته نجات من و شوهر خوب دخترم و معاون کاربلد شوهرم هستی و من دیگر چه توقعی میتوانم داشته باشم؟
هربار که باهم تنها میشویم سریع خیس میکنم چون میدانم ذهن خلاق و بازوهای نیرومند و آلت بزرگت به روش جدیدی ارضایم میکنند.
راستی آن چیز کلفتو از کجا خریدی؟ آدرسشو بفرست. البته نه برای من برای رئیست .
نامه نوشتن سبب میشود وقتی از هم دوریم قادر به حرف زدن باشیم و اگر آن را دوست داشته باشید مایلم در نامه بعدی به چند نکته مهم اشاره کنم. چون در وقتهای کوتاهی که با هم خلوت میکنیم هیجانات سبب ناگفته ماندن حرفهایم میشود.
بعد از خواندن سوزاندن نامه یادت نرود.
دوستت دارم به اندازه رنجهایی که کشیدم.

B

خانم عزیز
ساعت چهار عصر است. شرکت تقریبا خلوت شده و کار چندانی برای انجام دادن باقی نمانده است. درحال مرور شبکه های اجتماعی بودم و حس بسیار بدی داشتم چون غیر از اخبار بد و ناامیدکننده چیزی دستگیرم نشد. خوشبختانه یاد نامه ات در کیفم افتادم. وقتی پاکت را باز کردم بوی عطر دلچسبت اتاق را متبرک کرد. همانطور که دستور داده بودید نامه را بعد از خواندن معدوم کردم. فلش مموری را روی سیستم پخش کردم و صدای متعالی حضرت هایده طنین انداز شده است.
این شاخه گل رز قرمزی که فرستادید را مرقوم نکردید چکار کنم.
اما دوست گرامی اگر کسی از بیرون به رابطه ما نگاه کند بلاشک فکر خواهد ما دو نفر دیوانه و مریض و منحرف هستیم که پس از خوردن شام دنبال دسر میگردیم. ولی من اخیرا متوجه شده ام
این الهه عشق بوده است که تشخیص داده من و تو به درد همدیگر میخوریم و سیر حوادث دست به دست هم داده اند تا ما یکی شویم. برای فهم دقیق آنچه امروز میگذرد ناچاریم نگاهی به گذشته داشته باشیم.
وقتی به تهران رسیدم شب ها در پارک لاله میخوابیدم و روزها از طریق آگهی های کاریابی شهر را بالاو پایین میکردم.
من مثل علف هرزی در یک گوشه پرتی سبز شده و رشد کرده بودم و بود و نبودم فرقی برای کسی نداشت.
شب ها یادگرفته بودم قبل از گربه ها به سطل زباله مشخصی سربزنم و باقی مانده غذای نگهبانان را بخورم. یک شب یکی از نگهبانان بیشتر برنج و نصف مرغش را نخورده بود و من ازینکه چنین غنیمتی به چنگ آورده ام از خوشحالی گریه کردم.
این گوشه ای کوچک از تراژدی من بود که نام زندگی بر آن نهاده بودند. وقتی در شرکت شوهرت استخدام شدم پله های ترقی را خیلی زود پیمودم و به دست راست رئیسم تبدیل شدم. من از اعماق جهنم آمده بودم و ترسی از کار زیاد و دشوار نداشتم‌. شوهرت بود که توانایی و استعداد من را کشف کرد و آن را برای رونق کار شرکت بکار گرفت. من یک سرباز همیشگی بوده ام که بیست و چهار ساعت آماده انجام هرنوع ماموریتی هستم.
اما بگذارید بگویم چگونه شما هم نجات بخش من و زندگی همه ما شدید.
همانطور که نوشتید ارضای نیازهای طبیعی یک ضرورت است. من ناگهان روزی دریافتم به همه رویاهام رسیده ام . یک شغل عالی داشتم و حقوق خوبی میگرفتم. ماشین خوبی سوار میشدم و زنی در خانه منتظرم بود. نیازهای من ارضا شده بود ولی پی بردم صدای دهل از دور شنیدن خوش است چون بجای رضایت و حس موفقیت دچار افسردگی شدم. محرومیت در زندگی گذشته سبب رنج و رفاه فعلی سبب کسالتم شده است.
هراکلیتوس میگوید در یک رودخانه نمیتوان دوبار شنا کرد. همه کائنات در حال دگرگونی مداوم هستند. انسانها نیز تغییر میکنند و تمایلات ثابتی ندارند. در آن روزها من در حال بررسی انواع خودکشی بودم. در همان ایام بود که نسبت به تو متمایل و بعد از مدتی عاشقت شدم.
معجزه عشق زندگیم را نجات داد و بار دیگر سرشار از امید و انرژی شدم.
بعضی خانه ها درب ندارند و هرکس میتواند وارد آنها شود و چرخی درآن بزند. اما تو قلعه بلند و مستحکمی بودی که تسخیر آن نیازمند صبوری برای یافتن کلید ورود بود. اگر یک دفعه به این گونه قلعه ها حمله ور شوید ممکن است از بالای برج نگهبانی بر سرتان قیر داغ بریزند. من ماه ها بدون جلب توجه در ورودی قلعه کشیک دادم. در کوچکترین رفتار تو دقت میکردم و همه چیز را تجزیه و تحلیل میکردم.
چیزی که من در مورد تو کشف کردم این بود که خنده ای که از آن لبهای زیبا و قرمز جاری میشود تصنعی و ساختگی است و پشت آن خنده ها کوهی از رنج و گریه نهفته است. تو زیبایی بی نقص ودریایی از عشق در وجودت داشتی که کسی را نیافته بودی شایسته دریافتش باشد. تو یک ملکه بودی که بر همه چیز و همه کس حکمرانی میکردی و خانواده ات سربازانت بودند که تنها با حکم تو مجاز به انجام کارها بودند. اما در خلوت و تنهاییت دیکتاتوری تنها و بیچاره بودی که در لبه پرتگاه و نیستی قرار داشتی.
من کلید را یافته بودم و حالا صبورانه در انتظار زمان مناسب بودم که ملکه زیبا و خودپسند را مال خودم کنم.
آن صبح زود و سرد که درموردش نوشتی من تنها برای گرفتن موبایل شوهرت آمده بودم و انتظار آن معجزه را نداشتم.
حال و روزت پریشان بود. فهمیدم از لحاظ عاطفی و جنسی به ته خط رسیده ای. لباسهایی که پوشیده بودی داد میزدند که من نیاز دارم و بیا منو بکن. همانجا فهمیدم زمان درست همین است و من اهل از دست دادن فرصت ها نیستم.
وقتی در حال صحبت در آشپزخونه بودیم نمیتونستی کلمات را واضح ادا کنی. میلرزیدی و رنگت پریده بود. در یک آن کم آوردی و سقوط کردی. خوشبختانه به موقع درآغوشت گرفتم و مانع زمین خوردنت شدم. همچون کودکی وحشت کرده بازوانت را سفت دورم حلقه کرده بودی و گریه میکردی. نیازی به توضیح نبود چون من ریز و درشت روحت را شناخته بودم و سعی در آرام کردنت داشتم. تماشای یک انسان که احساساتش طغیان کرده همیشه برایم جالب بوده است. انکار و سرکوب سالیان طولانی سبب سقوط آنی و فی الفور شد.
بعد از فزونشستن هیجانات عاطفی امیال جنسی بود که نیاز به فروکش کردن داشتند.
لخت و برهنه درآغوشم بودی ولی برای شروع سکس سرپیچی میکردی. آن سیلی هایی که به صورتت زدم برای رام کردنت بود چون تو نیاز به رها شدن و سقوط کامل داشتی.
سکس با تو لذت بخش ترین کار جهان است . هماغوشی ما سبب میشود هر دو از بند قراردادها و اخلاقیات تحمیلی رها شویم و خود واقعیمان شویم. تنها در آغوش تو است که من به یک حیوان وحشی تبدیل میشوم .بازگشت قطره به دریا و رجعت انسان به ماقبل تمدن و اثبات نظریات فروید است.
هیچ دقیقه ای نیست که بگذرد و من تو را یاد نکرده باشم. برای اینکه لایق عشق بزرگ تو باشم سعی خواهم کرد آنگونه باشم که تو میخواهی.
جسما و روحا ناملایمات بسیاری را پشت سر گذاشته ام اینک که زندگی تو را بعنوان پاداش بر سر راهم قرار داده است نخواهم گذاشت رنج ببینی یا ناامید شوی.
راستی بازهم برایم نامه بنویس من هم مانند خودت در رویای گذشته های خوب هستم. همیشه تشنه نگاه کردنت و شنیدن حرفهایت هستم.
بسیار مراقب خود باشید. هیچگونه قصور و عذری پذیرفته نخواهد شد.

نوشته: حمید 28


👍 28
👎 9
100701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

827531
2021-08-22 00:36:29 +0430 +0430

برگرفته از نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز ‌😕

6 ❤️

827546
2021-08-22 00:50:34 +0430 +0430

میگم خاطرات پروین اعتصامی بود یا حمید ۲۸ دوجنسه😘😘🤣

2 ❤️

827548
2021-08-22 00:52:37 +0430 +0430

«بارها در رویاهایم در آغوش مردهای دیگر بودم ولی ترس و وحشت سبب نیمه کاره ماندن رویاهایم شده بود.»
حال فهمیدی که تو جنده ای بیش نیستی.

2 ❤️

827565
2021-08-22 01:44:09 +0430 +0430

خوب و‌ زیبا بود 🌹
آرام بخش و سکسی
عالی

1 ❤️

827578
2021-08-22 02:00:45 +0430 +0430

کس متن 😀

1 ❤️

827590
2021-08-22 02:54:58 +0430 +0430

ای وای بر من که،چند روزی‌ست که متوجه شده ام که گربه همسایه بغلی ما رفته چندتا کوچه آنورتر نوشابه خورده،ولی ناگهان ویرگول من تازه امروز فهمیده ام که همسایه بغلی نوشابه ایه خرش خیلی می‌رود،و ای وای بر من و ای وای بر من که من نتوانستم بفهمم که این خره همسایه بغلی نوشابه ایه تا کجا می‌رود،لااقل اگر تا ورامین می‌رود مرا هم نیز سره سیدخندان ببرد و آنجا نیز مرا پیاده کند.
خوب چی می‌گی آخه هوشنگ کس مشنگ،آخه چرا انقدر با خودت درگیری یه بار آخه خانم مادر زن چیزی که نوشتی رو بخون ببین خودت اصلا متوجه می‌شی،آخه سیر تو کیبیله معلم نگارشتون هرجای داستان من میخواستم خودم رو با داستان درگیر کنم که بفهمم چی نوشتی یهو از میز ناهارخوری میرفتی تو شرتت یهو با گربه همسایه بغلی ارتباط برقرار می کردی،جونه مادرت یه بار خودت بخون ببین چیزی حالیت می‌شه،هر چیزی رو که متوجه شدی بردار بیار اینجا با هم تقسیم کنیم.

3 ❤️

827596
2021-08-22 05:02:05 +0430 +0430

متنش متفاوت و خوب بود. شاید بهترین نبود اما زیبا و خوب نوشته بود با سبک خاص وجدید خودش
حالا یه عده کلا عادت دارن به ایراد گرفتن و حرف مفت زدن بلکه چهارتا لایک کنن و بخندن بهشون
لااقل اگه چیزی نمیفهمین و چیزی بارتون نیست سکوت کنید و توی هر چیزی نظر ندین

1 ❤️

827601
2021-08-22 05:43:40 +0430 +0430

دمت گرم روح صادق هدایت رو شاد کردی

0 ❤️

827618
2021-08-22 07:21:51 +0430 +0430

این دیگه چه سمی بود

0 ❤️

827621
2021-08-22 08:23:39 +0430 +0430

دمت گرم قشنگ بود،خود ویکتور هوگو هم بیاد اینجا داستان بنویسه یه عده هستن که میان و میگن این چی بود نوشتی

1 ❤️

827630
2021-08-22 09:44:28 +0430 +0430

برای توجیح سکستون چه به در و دیوار آویزون شدین

1 ❤️

827631
2021-08-22 09:53:17 +0430 +0430

با سپاس از دوستانی که این نوشته را خواندند امیدوارم ارزش وقتی که گذاشتید را داشته باشد
قصد پاسخگویی به نقدها را ندارم چون در متن فرصت داشته ام حرفم را بزنم.
در این محفل کوچک که بر شالوده تخیلات بنا شده دورهم جمع شدیم لحظات خوشی را کنار هم داشته باشیم امیدوارم از توهین اجتناب کنیم.
چون دیروز عضو سایت شدم تنها خواستم عرض ارادتی خدمت دوستان داشته باشم. شادباشید.

1 ❤️

827678
2021-08-22 16:22:20 +0430 +0430

خوب بود و لطفا ادامه بده.
کمی در محاوره و عامیانه نویسی باید دقت کنی.

خیلی ایده قشنگی بود برای تعریف داستان

0 ❤️

827689
2021-08-22 17:32:11 +0430 +0430

جالب بود 👍👍✋✋

0 ❤️

827695
2021-08-22 18:16:48 +0430 +0430

حالا شما چرا به میز غذاخوری، میگید میز ناهارخوری
یعنی موقع صبحانه و شام روی زمین می‌نشینید؟

0 ❤️

827719
2021-08-22 21:12:17 +0430 +0430

آه عزیزم تو جنده ای بیش نیستی که از راه رو های مخوف زندان زابیرا هم با کیر موش های سیاه زندان ور رفته ای و یکایک در چوصت فرو نشانده ای و بر سوراخ کوصت شرمسار نشده ای

0 ❤️

827720
2021-08-22 21:27:16 +0430 +0430

گربه تو آفتابه گوزیده بود بهتر از این کسشعر بود

0 ❤️

827731
2021-08-22 23:30:11 +0430 +0430

حس کردم حافظ یا سعدی یا بابا طاهر داره نصحتم میکنه کم کسشعر بنویسید

0 ❤️

827827
2021-08-23 10:49:57 +0430 +0430

zede.haaaaal
دوست نامحترم

شما ادعای ادب داری و از شعور تهی

جوک گفتن واسه قو مهای اصیل همون گوه خوریه که بهش عنایت داری

0 ❤️

827832
2021-08-23 12:29:32 +0430 +0430

Of

0 ❤️

827854
2021-08-23 15:28:31 +0430 +0430

ای آنکه چرت گفتی و پرت فرمودی، بگو منظورت از این همه تفت دادن کسشعر چیست؟
و بگو چرا بدینگونه نوشتی، نمیگویی تن نویسندگان ادبی تاریخ باستان، در گور هایشان با لرز همراه میشود و مسئولیت آن تنها متوجه تو خواهد بود ای کله وشنگه‌ای* قرمدنگ.
و گویا پدر جان همسر نازنینت هم تو را و هم زنش را با هم میگاید
*وشنگه در زبان پهلوی به معنی کیر می باشد.

0 ❤️

827885
2021-08-23 18:43:44 +0430 +0430

گاااااااو ریل مارکز

0 ❤️

827887
2021-08-23 18:58:20 +0430 +0430

چه لذتی داره سکس خانوادگی

0 ❤️