نسیم بهشت

1399/08/27

نسیم بهشتی
دو سه ماهی بود که همسایه جدید برای واحد بغلی اومده بود که مرده از اون آدمهای ناسازگار و بد دهن که متاسفانه توی همین مدت کم تقریبا به پای اکثر اهالی پیچیده بود. واگر هم با کسی گلاویز نمیشد هر چند شب یکبار دعوایی با زن و بچش داشت . ساعت نه شب از بازار میومد ولی توی همین زمان کم هم آرامش و نظم ساختمون رو به هم ریخته بود . یک روز عصر از سرکار میومدم ، که دیدم خانم همین همسایه جدید کلی خرت وپرت خریده وداره میاد سمت خونه .طبق عادت همیشگی ورسمی که بین همسایه ها بود. گفتم من که دارم میرم بذار ایشونم برسونم .رفتم کنارش و گفتم سلام تشریف بیارید برسونمتون ! که یکدفعه عین جن زده ها شروع کرد به داد وبیداد وفحش دادن !شوکه شدم ،اینا خانوادگی درگیرند؟ پیاده شدم که بگم همسایه تونم، ولی بدتر شد . دیدم بمونم فقط آبروی خودم رفته سوار شدم و عصبانی رفتم خونه و داستان رو برای مادرم گفتم ،گفت لابد نشناخته. تا دو سه روزمنتظر بودم قشقرقی به پا بشه .ولی خبری نشد . یک هفته بعد مادرم گفت امروز خانمه اومده بود خونمون وعذر خواهی کرده گفته نشناختم فکر کردم مزاحمه !!با صدای بلند گفتم مگه میشه چند ماه توی ساختمون باشی و همسایه دیوار به دیوارو نشناسی ؟اینا عادت کردند با کولی بازی زندگی کنند .
انگار شنیده بود(بعدا گفت) و بهش برخورده بود!وشاید هم تلنگری شده بود که یکم رفتارش تغییر کنه. و کم کم رابطه اش با همسایه ها و به خصوص مادرم خوب شد . یک روز غروب که رفتم خونه دیدم با دخترش و مادرم وایستادن جلوی در .مادرم گفت سعید جان نسیم خانم کلیدش رو جا گذاشته، ببین میتونی قفل رو باز کنی براش ؟ خواستم بگم نه ولی بازهم فکر کردم بهر حال همسایه است .گفتم :چشم مامان ولی امیدوارم باز دردسر نشه!!.با سردی جعبه ابزار رو آوردم شروع کردم باز کردن پیچهای قفل .آروم گفت اقا سعید بابت اونروز معذرت میخوام .شرمنده ام واقعا نشناختمتون! برگشتم بهش چیزی بگم !ولی با دیدن چهر ه مظلوم دخترش پشیمون شدم .ولی چیزی که توجهم رو جلب کرد اندام موزون وسکسی نسیم بود که به خاطر جلو باز بودن مانتو بد جورخود نمایی میکرد. با قفل ور میرفتم ولی حواسم بیشتر پیش نسیم بود .دوسه بار سعی کرد بپوشونه ولی چون مانتوش دکمه نداشت دوباره ول میشد.درب باز شد وپیچها رو دوباره بستم و با یک حالت تلخند گفتم بفرمایید، ! تشکر کرد .منم برگشتم خونه ولی کلا فکرم مشغول شد.راستش تا امروز بهش دقت نکرده بودم خیلی خوشگل وخوش اندام بود ! واقعا شوهره به هیچ وجهی در حدش نبود.از اون روز دیگه به چشم همسایه بهش نگاه نمیکردم.وسعی می کردم به هر بهانه ای بهش نزدیک بشم .
یک روز روی بالکن داشتم با دوستم تلفنی شوخی وکل کل میکردیم .لا به لای کل کل گفتم تو مثل گربه بی چشم و رویی ! در این زمینه حدیث داریم اگر کار اشتباهی کردی باید سریع بیای خواهش کنی که من بکنمت ، وگرنه اون دنیا باید روزی 5 بار کیرلاک پشت روبکنن تو کونت تا گناهات بخشیده بشه ! احساس کردم یکی روی بالکنشونه وداره میخنده،شنیده بود چون بعدا چند باری با خنده تیکه مینداخت.خلاصه زمان میگذشت و رابطه من هر روز باهاش بهتر میشد تا اینکه یکشب دوباره با شوهره دعواشون شد وکلی سر وصدا . روز بعد ش که از سر کار میومدم دیدم سر خیابان خرید کرده وداره میاد به سمت خونه.رفتم کنارش ،سلام کردم وگفتم اگر شناختید وباز قاطی نمیکنی، بفرمایید برسونمتون وسایلتون سنگینه! در رو براش باز کردم سوار شد وبا لبخند سلام و تشکر کرد وگفت ، هنوز فراموش نکردید؟ با خنده گفت در این زمینه حدیث نداریم ؟خواستم جوابش رو بدم، نگاش کردم دیدم اوه اوه گوشه صورتش بد کبود شده که سعی کرده با آرایش بپوشونش.حدس زدن اینکه مربوط به دعواشونه سخت نبود .اعصابم بهم ریخت .خیلی دلم براش سوخت !بدون مقدمه پرسیدم راستی شوهرتون دامداری داره ؟با تعجب گفت نه چطور ؟گفتم آخه انگار خلق وخوی حیوانا رو گرفته. دایم در حال جفتک پرانی وگاز گرفتنه ! باور کن این بشر لیاقتش زندگی کردن با گاو و خره،نه آدما !جا خورده بود و هاج واج داشت نگام میکرد وشاید بهش بر خورده بود .قبل از اینکه عکس العملی نشون بده یا چیزی بگه، گفتم یکی نیست بگه حیوون این چه بلاییه سر این صورت خوشگل آوردی؟ زن به این خوشگلی گیرت اومده ،خاک بر سر بی لیاقتت ،قدرش رو بدون! راست گفتن سیب سرخ رو شغال میخوره !! تیرم به هدف خورد و گاردش شکست.دستش رو گذاشت رو کبودی و صورتش رو برگردوند بسمت بیرون !دیدم تا تنور داغه باید بچسبونم .گفتم شما چرا اینقدر کوتاه میایید ؟ وقتی قدر تون رو نمیدونه، وقتی به طرق مختلف شخصیتت رو خورد میکنه چرا باهاش موندی ؟واقعا ارزشش رو داره؟ با بغض گفت چکارکنم ؟گفتم یعنی چی؟ برو پیش مشاور ،تهدید به طلاق کن، مهریه رو اجرا بذار؟باور کن نسیم خانم دیگه کار از عاصی شدن ما گذشته هرشب نگران شما و بچه تون هستیم !فکر این رو بکنید که این بچه با این وضعیت چکار باید بکنه ؟ حیف نیست جوونی وزیبایی تون رو بذارید پای این یابو ؟حیف این صورت خوشگل نیست این شکلی شده ؟بابا ملت کلی هزینه باشگاه وعمل میدن صورت واندامشون رو درست کنن ،بعد شما با این همه جذابیت طبیعی شدین بازیچه این قورباغه!! این که امروز این شکلیه فردا که سنش رفت بالاتر و بی اعصاب ترقراره چه گوهی بخوره ؟ رسیدیم در خونه گفتم: نسیم خانم باز هم هر طور خودت صلاح میدونی، ولی همه جوره روی کمک من حساب کن! اگر مشاوره یا وکیل هم میخوای من معرفی میکنم،نذار خیلی دیر بشه . با خدا حافظی وتشکرنسیم رفتیم خونه .مطمئن بودم تعریف وتمجید وابراز همدردی کار سازه . سه روز بعد که میخواستم برم سر کار دیدم دخترش رو برده پای سرویس ومنتظره آسانسوره که بیاد بالا . منو که دید با لبخند سلام و علیک کرد و گفت سعید جان خوب شد دیدمتون میشه شماره ات رو بدی بهم ! اگر اشکالی نداشته باشه در باره همون موضوع باهاتون مشورت کنم !گفتم نه خواهش میکنم حتما.توی کونم عروسی شد .شمارم رو بهش دادم و رفتم شرکت . ظهرپیام داد:سلام خسته نباشید .آگروقت دارید مزاحم بشم؟مطمئن نبودم خودش باشهوجواب ندادم . تقریبا یک ربع بعد دیدم زنگ زد سلام علیک کردم گفتم بفرمایید؟ گفت نسیمم همسایه تون !گفتم وای معذرت میخوام. شمارتون رو نداشتم .فکر کردم از این بازار یاب ها هست!!حال و احوالی پرسیدیم .گفت مزاحم نیستم ؟ گفتم نه خواهش میکنم مراحمید ولی اگر اشکال نداره از ساعت 5 وقتم آزده معمولا هم خونه هستم . اون موقع بصورت کامل در خدمتم . قبول کرد و خدا حافظی کردیم .ساعت 5/5 رسیدم خونه پیام دادم :نسیم خانم درخدمتم! زنگ زدونیم ساعتی درد دل وصحبت کرد.منم لابه لای حرفام مدام از زیبایی وخوشگلیش تعریف و تمجید میکردم . قرار شد یک مشاور بهش معرفی کنم .چند دقیقه بعد از خداحافظی پیام داده لطفا از ساعت 9 به بعد پیام نده .!نوشتم چشم .فردا شماره و تلفن یک مشاور رو فرستادم براش .تشکر کرد. دو سه روز گذشت پیام فرستاد که سعید ممنونم ازت با مشاوره صحبت کردم یکسری راه کار داد ببینم چی میشه.نوشتم خوبه ،لطفا مراقب خودت باشد .درجواب استیکرقلبی فرستاد.نزدیک شدنش رو حس میکردم ولی سعی میکردم تند نرم.رابطه اش با مادرم هم خیلی خوب شده بود ودائم سر میزد بهش .یک روز غروب رفتم خونه کلید که انداختم مادرم گفت صبر کن مهمون داریم.مکثی کردم ورفتم تو دیدم نسیمه با یک چادر خونگی نشسته . سلام وعلیک کردیم و به شوخی گفتم مگه باز کاری کردیم ؟ یکم خندید و گفت وای این آقا سعید تا آبروی منو نبره کوتاه نمیاد !! مادرم یک لیوان چایی آورد برام و مشغول صحبت شدند ومنم با گوشی ور میرفتم که انگار دخترش توی خونه چیزی انداخت .با عجله که بلند شد چادرش سر خورد وافتاد .اوووف چی بود این لعنتی انگار اندامش رو خدا سفارشی ساخته بود. شلوار جین چسبون و پیراهن سفید ونازک اندامی که سوتین آبیش رو نمایان میکرد هم باعث شد بود وبیشتر به چشم بیاد. اینقدر محو زیباییش شدم که دلم نمیخواست اون لحظه چند ثانیه ای تموم بشه. چادرش رو سر کشید رفت ویکی دو دقیقه بعد برگشت وعذر خواهی کرد . با خنده گفتم ما عادت داریم شما ببخشید این همسایمون خیلی مردم آزاره !کلی خندید .تو یک ربعی که نشسته بود چندباری چادرش به بهانه های مختلف کنارمیرفت وشاید هم عمدی ! وسفیدی پوستش از لا به لای دکمه های پیرهن خود نمایی میکرد.حرفاشون بدرد من نمیخورد ولی دلم نمیخواستم این صحنه های جذاب رواز دست بدم.خلاصه اون رفت و منم لباسام رو عوض کردم و رفتم جلوی کامپیوتر .دیدم تو وایبر، با چندتا استیکر خنده نوشته :راستی حدیثی نداریم که ببینیم اون دنیا با آدمای هیز چکار میکنند؟ نوشتم چرا روایت داریم که اون دنیا همون خانمای گنه کار وخوش اندام روزی 5بار ،لخت میان جلوش میشینن تا چشم و دلش سیر بشه و دیگه هیزی نکنه !یک گیف قهقه فرستاد نوشت حتما باید لخت هم باشند؟ نوشتم صد در صد ،غیر از این معنی نداره . نوشت خوبه همه حدیث ها به نفع تو اند! گفتم من که ننوشتمشون ،توهم اگر میخواهی اون دنیا نجات پیدا کنی لااقل یک عکس از این همه زیبایی بفرست تا شاید روز قیامت نجات پیدا کنی ! نوشت دیگه چی؟یکم شوخی کردیم ونوشت سعید ممنون امروز خیلی خندیدم .خداحافظ تا فردا ! عمدا استیکر بوسه فرستادم ونوشتم منتظرم.فردا ظهر دیدم عکس یک خانم که کنارساحل بود فرستاد وپرسید سعید این خوبه؟ فکر کردم بخاطر شوخی دیروزمون فرستاده ، نوشتم خیر نسیم جان :عکس خودت باید باشه نه مادر فولاد زره !خنده فرستاد گفت نه جدی نظرت چیه خوشگله؟راستش بد نبود ولی نسبت به نسیم حرفی برای گفتن نداشت.نوشتم بد نیست ولی باب میل من نیست !نوشت شوخی نکن جدی این از من خوشگلتره ؟ فهمیدم کاسه ای زیر نیم کاسه است نوشتم منم جدی گفتم شاید خوشگل باشه ولی با تو خیلی فاصله داره ! منو ببخش که رک میگم و امیدوارم ناراحت نشی از جشارتم:ولی شوهرت کوفتش بشه یک همچین هلویی نصیبش شده با اون قیافه واخلاق مزخرفش !! اگه جای اون بودم فقط…نوشت فقط چی ؟ نوشتم فقط لذت میبردم ،اونقدر باهات حال میکردم تا بیهوش بشم!حیفففف …کاش میشد فقط یک روز مال من بشی؟ .نوشت رضا چشمش دنبال اینه و باهاش رابطه داره !!هنگ کردم این یارو عجب خریه !قابل هضم نبود آدم یک همچین هلویی تو خونش باشه بعد بره سراغ یکی دیگه؟ اونم کسی که نسبت به زن خودش حرفی برای گفتن نداره !. با چندتا استیکر تعجب نوشتم جدی میگی؟ برام قطعی شد که این یابو علاوه بر لیاقت کلا عقل وشعور نداره ! ولی تو هم قابل درک نیستی واقعا منتظر چی هستی؟دیگه جواب نداد وافلاین کرد…فردا پیام داد سعید بهتره مراقب باشیم چون نمیخوام بهونه دستش بی افته.شاید یک چراغ سبزبود ولی راست میگفت. نوشتم: چشم ! وتا چند روز هیچ پیامی نفرستادم تا بالاخره خودش پیام داد: سلام خوبی؟سعید چیزی شده؟ خبری ازت نیست ؟نوشتم به به سلام به روی ماهت ،نه منتظر تو بودم گفتی مراقب باشیم فکر کردم اتفاقی افتاده ،نخواستم برات دردسر بشه. گفت نه بصورت کلی گفتم !گفتم حق داری میفهمم ، چشم، توهم مراقب حودت باش.گفت راستی صبح هم رفتم پیش مادرت .گفت فردا میرید کرج، کی بر میگردید؟ گفتم من نمیرم . مادرم هم معمولا یک هفته ده روز میمونه .یهویی یک جرقه مثل برق ازسرم گذشت چرا به فکرم نرسیده بود خونه که خالیه اینم صبح دخترش میره مدرسه شوهرشم که تا 9شب بازاره . معلوم نیست دیگه همچین فرصتی گیرم بیاد! یکم صحبت وشوخی کردیم خداحافظی کردم …پنجشنبه مادرم رفت .منم برای روز دوشنبه مرخصی گرفتم و کلی نقشه کشیدم . تا یکشنبه غروب کلی پیامهای عاشقانه وتحریک آمیز فرستادم ولحظه شماری برای روز موعود.دوشنبه ساعت هشت گذشته بود که شوهرش رفت سرکار (باشنیدن صداش که توی راهرو بلند صحبت میکرد متوجه شدم) دوشی گرفتم ونیم ساعتی صبر کردم تا مطمئن بشم بر نمیگرده.رفتم توی آشپز خونه سینی استیل رو ول کردم جوری که صداش رو نسیم بشنوه .ومنتظر موندم. چند ثانیه ای گذشت زنگ زد : سلام سعید سرکاری ؟گفتم سلام چطور ؟گفت یک صدایی اومد فکر کردم از خونه شماست ترسیدم!گفتم نترس خودمم .گفت مگه سر کار نیستی؟ گفتم نه حالم خوش نیست مرخصی گرفتم .گفت چرا؟چی شده ؟ رفتی دکتر ؟ گفتم نه. سرم درد میکنه حال ندارم برم داروخونه قرص بگیرم !گفت ژلوفن دارم بیارم برات؟گفتم اگر داری ممنون میشم .گفت پس در رو بازکن دیگه زنگ نزنم .دررو باز گذاشتم ورفتم دراز کشیدم رو تخت. دو دقیقه بعد اومد. آروم صدا کرد کجایی ؟گفتم توی اتاقم. ببخشید.اومد تو. همون چادر خونگی روی سرش بود سلام وعلیکی کردیم گفت چی شده؟ گفتم نمیدونم از دیشب سرم درد میکنه.گفت خوب پاشو برو دکتر؟ گفتم نه اگر میشه ببینید تب دارم؟ خم شد که دستش رو بذاره روی پیشیونیم !سریع دستام رو حلقه کردم دور کمرش و کشیدمش رو خودم.شوکه شد و شاید هم کمی ترس خواست حرفی بزنه ولی من لبام رو چسبوندم به لباش وشروع کردم بوسیدن .دوزاریش افتاد که تله بوده با لبخند گفت ای کثافت همش دروغ بود ؟ سعید ولم کن در بازه صدا میره بیرون.آبرو ریزی میشه !. همونجوری که حرف میزد منم صورت ولباش رو میبوسیدم و دستم رو به باسنش رسوندم ومیمالیدم .دیدم راست میگه در بازه ممکنه صدا بره بیرون ولش کردم سریع بلند شد چادرش رو کشیدم از سرش . یک شلوارک و تاب پوشیده بود. که تکون که میخورد میرفت بالای نافش.بغلش کردم گفتم بشین من میبندم .سریع رفتم در رو بستم و برگشتم دیدم نشسته گوشه تخت نشستم کنارش و کشیدمش تو بغلم وصورتش رو بوسیدم . گفت سعید بیخیال شو بذار جلوتر نریم .گفتم توبی انصاف که جای من نیستی ،ببینی چه آتیش انداختی توی دلم ، راستش عقل وهوشی برام نذاشتی .به جان نسیم نمیتونم .بوسه ای از پشت گردنش گرفتم چشاش رو بست. گفت .بذارلاقل برم یک زنگ بزنم مغازه ببینم رسیده وگوشیمم بیارم .گفتم نه نمیذارم تو بری دیگه نمیای . گفت به جون تو میام .گفتم پس عشقم منتظرم نذار. یک ربعی طول کشید تا اومد منم یک موزیک گذاشتم که صدا هم بیرون نره . یک آرایش ملایم کرده بود .در رو هم آروم بست اومد توی اتاق گفت: سعید چون قسم خوردم، برگشتتم! ولی بیا بیخیال بشیم. با یک حالت ناراحتی گفتم :نسیم جونم برای امروز لحظه شماری کرده ام، ولی اگر تو راضی نیستی اجبارت نمیکنم وبه همین چندتا بوسه راضیم . گفت به جون خودت منم حالم از تو بهتر نیست.ولی … گفتم پس دیگه ولی نداره .از پشت بغلش کردم و چندتا بوس ریز پشت گردنش زدم .کلیپس رو از روی موهاش برداشتم وموهاش رو ریختم روی شونه هاش،بوی خوب اودکلن وشامپو آمیخته شده بود و حس خوبی بهم میداد .همین جور که گردنش رو میبوسیدم با موهاش بازی میکردم آروم در گوشش گفتم عشقم میدونی توی این چند ماهه چقدرتوی خواب وبیداری آرزوی این لحظات رو داشتم ؟ممنوم ازت. وبغلش کردم و خوابوندمش روی تخت و وخودم کنارش دراز کشیدم .سعی میکردم با آرامش پیش برم .کشیدمش توی بغلم وشروع کردم لب گرفتن وبوسیدن لباش .کم کم نسیم هم همراهی کرد همینجور که بوسه میزدم ونوازش میکردم مدام قربون صدقه اش میرفتم وازش تعریف میکردم .!لب پایینیم رو کرد توی دهنش و دستاش رو حلقه کرد دور گردنم .منم لب بالیی نسیم رو می مکیدم از پشت گردن تا باسنش رو میمالیدم ونوازش میکردم . صورتم رو ازش جدا کردم وبلند شدم خیمه زدم روش وشروع کردم بوسیدن تمام صورت وگردنش و گهگاهی هم لاله گوشاش رو می مکیدم دستم رو بردم تاپش رو کشیدم بالا واز تنش در آوردم هرچی جلوتر میرفتم لذت بخش تر بود .با ذوق وشوق از گردن به سمت پستوناش بوسیدم . سوتینش باز کردم و درآوردمش .پستونای بزرگی نداشت ولی خوش فرم بود وبه اندامش میومد چندتا بوسه زدم ونوبتی میک میزدم وبا ملچ وملوچ و به به وچه چه میخوردم که این بیشتر تحریکش میکرد .خوب که خوردم ولیسیدم با بوسیدن شکم ودور نافش رفتم رو به پایین تا رسیدم به شلوارکش.در حالیکه زبونم رو میکشیدم دور نافش ،شلوارکش رو از پاش کشیدم بیرون و شروع کردم از روی شرت بویدن وبوسیدن بهشتش.وبا دستام از پهلوها تا پستوناش رو نوازش میکردم .اونم با موهای من ور میرفت از دروازه بهشت و روناش بوسیدم ورفتم تا رسیدم به انگشتای پاش وشروع کردم لیسیدن انگشتاش .خوب که لیسیدم برگردوندم ودمروش کردم واز پشت پا بوسیدم لیسیدم تا رسیدم به باسنش. فرم زیبای خیلی چشم نواز بود هنوزم باورم نمیشد که الان دارم میلیسم ومیبوسمش از زیر خط شرتش زبون میکشیدم و بانوک انگشتام نوازش میکردم نسیم هم مثل مار پیچ تاب میخورد .رو به بالا بوسیدم تا رسیدم به گردنش و خوابیدم روش جوری که کیرم افتاده بود روی شیارکونش وبزرگ شدنش را لمس می کرد ودستام رو از دو طرف رسوندم به پستوناش درگوشش گفتم قربونت برم نسیمم که خدا همه وقتش رو صرف ساختن و زیبایی تو یکی کرده .خیلی بدجنسی که این همه مدت من تو کفت بودم!از تعریفام احساس غرور میکرد و این زیباترش میکرد .میخواست لباش رو به لبام برسونه و لی نمیتونست یکم خودم رو بلند کردم چرخید ودوباره خوابیدم روش دستاش رو محکم حلقه کرد دور گردنم ولبام رو میبوسید .نفسامون تند شده بود .گفتم نسیم یک گاز ازم بگیر مطمئن شم بیدارم .تند تند میبوسید و میگفت نه قربونت برم بیداریم !بعد از کلی بوسیدن وقربون صدقه اش رفتن .گفت بذار تیشرتت رو در آرم نیم خیز شدم .درش آورد .افتادم به جون پستوناش و با ولع میخوردم و میلیسیدم و طوری که آب دهنم سینه و شکمش رو کامل خیس کرده بود با بوسیدن ولیسیدن،شرتش رو درآوردم و وارد محوطه بهشت شدم زبونم رو از پایین وارد کسش کردم وبسمت بالا کشیدم وهی تکرار میکردم . با ذوق زدگی و پر سر وصدا میخوردم مدام نیم تنش رو می آورد بالا و خودش رو ول میکرد رو تخت و خونه پر شده بود از انواع سروصدا (خوشبختانه واحد پایینی هر دو شاغل بودند وکسی خونه نبود ) گفتم نسیمم میشه داگی بشی؟انقدر نفس نفس میزد که دیگه نمیتونست حرف بزنه . برگشت و قنبل کرد وسرش رو گذاشت روتخت. من رفتم یکم صدای ضبط رو زیاد کردم وسریع رفتم پشتش نوک زبونم رو از روی چوچولش میکشیدم تا از انتهای شیار کونش در میومد.چند باری این کار رو تکرار کردم .دور سوراخ کونش رو زبون میزدم ویک فشار کوچیک به سوراخش وارد میکردم . با دندونام میکشیدم روی باسنش .با یک دستم چوچول و کوسش رو میمالیدم وبا انگشت شصت دست دیگم سوراخ کونش رو.باعث شده بود کوس و کونش بالا پایین بشه .یک دقیقه ای که این کار رو کردم بلندشد گفت بسه بخواب . طاقباز خوابیدم وشلوارکم رو درآورد و خوابید روم .کیرم افتاد لای پاش وکوسش رو میمالید بهش .یک لیس کامل به صورتم زد و رفت پایین سر کیرم و چند باری زبون زد وکردش دهنش .فقط سرش رو میکرد دهنش ومیک میزد وبا تخمام بازی میکرد و هر چند ثانیه یکی از تخمام رو میکرد دهنش و در میآورد.گفتم عشقم اینجور درست نیست 69شو . خودم کمکش کردم و تنظیم کردم کوسش روی دماغ ودهنم باشه.وشروع کردیم هر دو به خوردن. زبونم رو میکشیدم روی چوچولش لبه های کوسش بازی میکرد با یک دستم پستوناش رو میمالیدم و با انگشت سبابه دست دیگه سوراخ کونش رو ماساژمیدادم گاهی هم در حد دو سه میل فشار میدادم.دوباره حشری شد ومدام با کوسش ضربه میزد به صورتم .لا به لای بالا پایین شدنش یک بند انگشتم از بس لیز شده بود می رفت تو کونش ودر میومد . سعی میکردم تند تند لیس بزنم بخورم نسیم هم خوب میخورد و هر دو روی ابرها بودیم .یک ضربه محکم زد و بلند شد خوابید روم .صورتم از ترکیب آب کوس نسیم و آب دهنم کامل خیس شده بود .در حالیکه لب و صورتم رو میبوسید بریده بریده گفت سعید تو رو خدا بکن تو که مردم . چرخیدم روش کیرم رو میزون کردم وبا یک فشار تا ته کردمش تو ،نفس عمیقی کشیدی و دستاش رو دور گردنم قفل کرد .لبامون به هم گره خورده بود طوری که نمیتونستم سرم رو جدا کنم آروم تلمبه میزدم وبینش مکث کوچیکی میکردم . گفتم نسیم بذار یک کاندو بکشم روش . سفت گرفتم گفت نمیخوام قربونت برم قرص میخورم فقط ادامه بده .کیرم رودر میاوردم وتا ته میکردم تو.کم کم سرعتم رو زیاد کردم .نسیم چنان لبم رو گاز گرفته بود که گفتم الان کنده میشه .معلوم بود داره ارضا میشه دیگه با تمام وجود تلمبه زدم و خالی شدم توش.نسیم چنان منو توی چمبره گرفته بود که نفس کشیدنم سخت شده بود .نفس زنان گفتم عشقم ،الهی قربونت برم که اجازه دادی با تمام وجود حست کنم مطمئن باش این لحظات بهترین لحظات عمرم بود و تا ابد بیادم میمونه .ده دقیقه ای توی بغل هم قربون صدقه هم میرفتیم و بعد رفتم دو لیوان شیر موزی که از قبل آماده کرده بودم آوردم خوردیم و گفتم بریم دوشی بگیریم ؟به نشانه تایید سری تکون داد بغلش کردم وبردمش حموم چند دقیقه ای زیر دوش موندیم و بعد لیف زدم وشستمش و خودمم شستم و اومدیم بیرون حوله دادم خشک کرد. نیمساعتی لخت روی تخت توی بغل هم دراز کشیدیم .گفت سعید من برم ناهار بزارم الان دخترم میاد .گفتم با این که دلم نمیخواد ولی باشه .گفت تو چکار میکنی؟ گفتم دیگه هیچی ! نمیخوام لذت امروزم رو از دست بدم . لباساش رو پوشیدو با یک لب درست حسابی رفت .منم غرق در لذت این فتح بزرگ خوابیدم تا12.5که با زنگ زدن نسیم بیدارشدم .گفت اگر بیداری تا دخترم نیومده ناهار بیارم برات .تشکر کردم ورفتم جلوی در ،یک دیس ماکارونی و یک لب دیگه ازش گرفتم و رفت. منم ناهار خوردم وتا 6 خوابیدم.ساعت 6نسیم پیام داد.
((عشقم:بابت این تجربه قشنگ ولذت بخش ممنونم وبرای قراربعدی لحظه شماری میکنم ))
واینگونه رابطه زیبای ما شروع شد
پایان
اگر استقبال خوبی شد داستانهای بعدی رو هم مینویسم

نوشته: سعید


👍 68
👎 14
104701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

777213
2020-11-17 01:26:49 +0330 +0330

ولک یه همسایه کردن که این همه گاییدن دهن مارو نداشت 🤣🤣🤣

1 ❤️

777216
2020-11-17 01:30:37 +0330 +0330

بازار تابستان تا 6 و زمستان که زود تاریک میشه تا 5 بازه هیچ بازاری تا نه شب باز نیست تا اونجا که گفتی زنه دادو بیداد کرد تو خیابون راست بود بعدشم حتما به شوهرش گفته اونم یه روز که کسی خونتون نبوده ناهاری برات آورده که هم ناهارت شده هم شام هم صبحونه فردات!!

7 ❤️

777253
2020-11-17 05:31:25 +0330 +0330

یه نویسنده داشتیم به اسم سفید دندون ایشون کجا هستن لطفا شاه ایکس اصلی و لاکغلتگیرم بمن یه ندایی بدن فالوشون کنم …سپاس …این داستانم فردا میخونم امشب چشمم درد میکنه ممنون از نویسنده اش

5 ❤️

777274
2020-11-17 08:23:03 +0330 +0330

دمت گرم.
خدا قوت .
فک کنم کمی تا قسمتی ابری داستانت واقعی بود ،
چون یه همچین خاطره ایی که منه بیچاره مجبور بودم فق کشیک بدم😁(یاد باد آن روزگاران یاد باد ) یادش بخیر 😊😊خلاصه که تا رفیق خیلی خوبم که هر کجا که هست سلامت باشه،
زندایی بیوه خودش رو که مستاجر ما بود و بسیار زیبا و خوش اندام هستش رو با یه ترفندی کشیدمش خونمون و دوباره با یه ترفندی خیلی ساده و احمقانه زدم بیرون و رفتم حیاط برای یه بهانه ایی که رفیقم رو با زندایش که با هم ارتباط خوبی هم داشتن حتی با مادر رفیقم هم رفت آمد داشت فقط دایی دیوسش خیلی لات و دست بزن داشت که مشکل اطیشونم بود
خلاصه من رفتم پایین و رفیق ما هم با یه فیلمی که واقعا در نوع خودش جالب و خنده داره زنداییش رو کرده بود .
که ناگفته نماند بعد یک هفته خلاصه این زندایی رویا به ما هم گوشه ایی از بهشت رو نشون داد .
خدا هر ۲شون رو تندرست و سلامت و خوش کنه

1 ❤️

777284
2020-11-17 09:56:56 +0330 +0330

عجب!!!

0 ❤️

777294
2020-11-17 12:43:48 +0330 +0330

من کیف کردم
ممنون که نوشتی
جای این خاطره ها به شدت توی این سایت خالیه

0 ❤️

777300
2020-11-17 14:56:26 +0330 +0330

داستانت با جرییتات و حشری کننده بود

0 ❤️

777309
2020-11-17 15:40:06 +0330 +0330

نسیم اگر جالب بود همون شوهر اولش باهاش خوب بود

1 ❤️

777311
2020-11-17 16:53:16 +0330 +0330

ریدیییی کسکش خدا خوارتو میگاد با این کار کیریت لاااااشییی

0 ❤️

777315
2020-11-17 17:55:04 +0330 +0330

بلاخره تونستی طلاق عشقتو از دیو بگیری؟ خخخخخخخ
داستانت چیز خاصی نبود خیلی هم حاشیه میرفتی و بیخودی طولانیش کردی

0 ❤️

777344
2020-11-17 21:33:28 +0330 +0330

عاااااااالی بود .نوووووش جونت گوشتم بشه تو کونت 😉😄😁

0 ❤️

777401
2020-11-18 03:45:11 +0330 +0330

دوست عزیزم سعید جان نازنین
داستانت رو لایک کردم و اکرجنبه منفی داستان که خیانت بود چشم پوشی کنیم که اکثر دوستان چندان تمایل ندارند که درباره خیانت داستانی نوشته بشه اما در کل داستانت زیبا و خوب بود .
حرفی هم با بقیه دوستان و عزیزانی دارم که مثل همیشه از همه داستان ها اشکال میگیرند اگر بخواهیم صادقانه قضاوت کنیم و بدون دشنام و ناسزا گفتن نظرمون رو بگیم حقیقتاً داستان خوبی بود با کمترین ایراد و کمترین سوتی و کمترین غلط املایی اما خوب بیشتر دوستان فقط میان اینجا که از داستان ها ایراد بگیرند و من فکر می کنم واقعاً این وسواسی که نسبت به ایراد گرفتن پیدا کردند لذت بردن از خواندن و متن و مفهوم داستان‌ها رو از عزیزان میگیره و هیچگاه نمیتونن با خیال راحت داستانی رو بخونن و اگر خوب بود لذت ببرند
برای شما هم آقا سعید آرزوی موفقیت و کامیابی دارم اما ۰ ۰ ۰
اما هر چند این داستان بود ، هیچ وقت سراغ زن شوهردار نرید و هیچ وقت خیانت نکنید

3 ❤️

777407
2020-11-18 04:35:00 +0330 +0330

چرا تو حموم نکردیش🙄🙄🙄

2 ❤️

777439
2020-11-18 14:10:37 +0330 +0330

این همه نکات ریز از قرار و مدارتون لازم نبود تعریف کنی.کل داستان صرف جزئیات تور کردن بود

0 ❤️

777524
2020-11-19 01:57:20 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️

777544
2020-11-19 04:40:10 +0330 +0330

لایک قشنگ نوشتی داستانو

0 ❤️

777588
2020-11-19 13:04:03 +0330 +0330

لایک. جز نوشته های خوب بود.

0 ❤️

777648
2020-11-19 22:23:22 +0330 +0330

خوشم اومد. بدون غلط املایی و قابل باور👍✋👏

0 ❤️

777650
2020-11-19 22:45:06 +0330 +0330

خیلی خسته کننده و کش‌دار بود بی‌خیال شدم و نصفه نیمه بستم و ادامش رو نخوندم

0 ❤️

777786
2020-11-20 13:40:26 +0330 +0330
0 ❤️

777828
2020-11-21 00:01:15 +0330 +0330

منتظر داستانه. جر خوردنه. مامانت. تو کرج هستیم
مطمئن باش استقبال. میشه پس. زود بنویس و آپلود کن

0 ❤️

777885
2020-11-21 02:30:06 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

778117
2020-11-22 15:07:03 +0330 +0330

سمت زن شوهردار نرید چوبش رو میخورید. خوبه یکی هم زن شما رو بکنه؟

1 ❤️

778666
2020-11-25 15:21:16 +0330 +0330

کاری به اینکه با دروغ باعث میشین چارتا جقی رو زنای شوهردار کراش بزنن ندارم ولی اینو بدونین همین بچه های کمسن و سالی که الان داستاناتونو میخونن فردا رو زنای خودتون کراش میزنن😉😉

1 ❤️

779324
2020-11-29 14:25:22 +0330 +0330

خوب بود

1 ❤️

779335
2020-11-29 15:56:55 +0330 +0330

فانتزی هم باشه، حسش خوب بود…👍

0 ❤️

779634
2020-12-01 12:20:29 +0330 +0330

خیلی کیری بود

0 ❤️

784584
2021-01-03 00:01:20 +0330 +0330

واقعا این یکی از داستان هایی بود که پسندیدم!و باب میلم بود👌👌
فقط اگه ادامه داره پس لطف کن…👏

0 ❤️

821369
2021-07-20 23:36:01 +0430 +0430

خوب بود و واقعی بنظر می‌رسید، بخصوص اونجاش که اومده بود روی تخت ولی می‌گفت جلوتر نریم. تجربه‌ی مشابهش رو دارم 🤣🤣🤣

0 ❤️