نفوذی (۲)

1399/09/27

...قسمت قبل

نیوشا: فکر کردی میزارم کسی که یه تن هروئینی که ما تولید کردیم رو به فنا داده. زنده بمونه؟
گفتم: فکر نمیکنم مطمئنم.
نیوشا: میبینیم حالا.


_داوود گونی رو بده بیاد.
+بفرما.
دختره رو که تو حالت نشئگی بود کردیمش تو گونی. یکی از رفقای داوود گونی رو انداخت رو دوشش. دختره داشت از تو گونی هم هذیون میگفت. من هم یه کوله که توش هروئین بود برداشتم.
داوود گفت: اوضاع خیطه. باید بزنیم به چاک.
از مجتمع رفتیم بیرون خدا رو شکر دوربین نداشت. خیابون هم خلوت بود. دختره رو که تو گونی بود گذاشتیمش تو صندوق.


عرشیا: پس تو خواهر پدرامی؟ همون مادرخرابی که میخاست سر منو کلاه بزاره.
پریسا(خواهر پدرام): عوضیای حرومی. چکار با برادرم کردین من چرا اینجام.
عرشیا با سر به داوود اشاره کرد. داوود هم با کنترل از راه دور تلوزیون رو روشن کرد فیلم کشته شدن برادرش و رفیقاش تو اون مجتمع بود. عجیب بود که چرا من ندیدم دارن فیلم میگیرن.
پریسا میخاست به عرشیا حمله کنه ولی آدمای عرشیا گرفتنش. عرشیا به داوود گفت: زنگ بزن به ابوسعید بگو یه خوشگل دیگه جورکردیم. بعد ببرش پیش ژاله تا ببینه باکره است یا نه.
داوود: چشم رییس.
عرشیا: این میلاد هم ببر به همه معرفی کن. بعد ببرش ببین چقدر مهارت داره.
داوود: به روی چشم رییس.
عرشیا با محافظ هاش رفتن.


داوود: داش میلاد اینجا بچه ها خوش میگذرونن شرط بندی و مشت زنی. هر کی خوب بزنه پولای آخر بازیو میبره. گرفتی چیشد؟
به رینگ بوکس که وسط یه سالون تقریبا بزرگ بود نگاه کردمو گفتم: آره آره اوکی داش. کی موقعش میشه؟ پول لازمم میدونی که.
داوود: همین الان. نمیخای گرم کنی؟
اصلا نترسیدم ولی باید خودم رو الکی دستپاچه نشون میدادم. با صدای لرزون گفتم: داش نمیشه امروز بیخیال شیم؟
داوود نیشش رو باز کرد. گفت: چرا بچه شدی تو همونی نبودی که تو زندان نوچه های فریدون رو به گای سگ دادی؟ رضا که میگفت هم زور گیر هستی هم دعوات خوبه. اصن پولا رو نصف نصف تقسیم میکنیم خوبه؟


رفتم تو رینگ نباید خیلی ماهرانه مبارزه کنم باید مثل این لات های سر کوچه مبارزه کنم. یکی اومد لباس هاشو در اورده بود فقط با یه شلوارک اومده بود تو رینگ. جیغ سوت و فحش. داوود معلوم نبود کدوم گوری بود. مبارزه رو شروع کرد وحشیانه مشت میزد. تو یه فرصت مناسب با پا زدم لای پاش خشتک شو گرفت و زانو زد. سرشو گرفتم اوردم پایین و با زانو زدم تو صورتش. خون از دهنش پاشید بیرون…


ده روزی میشد که تو ویلا بودم سمتم این بود که سردسته ی پخش کننده ها باشم. همه چیو گزارش میکردم. با داوود تو یه اتاق بودیم.
بار ها داوود ازم پرسیده بود واسه چی باید یه موبایل ساده داشته باشم در حالی که الان بروزترین نسخه موبایلای صفحه لمسی تو بازار بودن. روحشم خبر نداشت اون یه بیسیمه با موبایل من زنگ میزد دوست دختراش. فکرشم نمیکرد صدا داره شنود میشه.
تقریبا با همه اونها آشنا شده بودم. 12 تا زن و دختر اونجا بودن. که چن تاشون دکتر و پرستار بودن. بقیه شون هم خدمتکار. 30 تا مرد اونجا بودن که همه شون قاجاقچی بودن. چن تا هم زن خوش هیکل و ورزشکار که از قیافه های خشن شون میشد فهمید که قاچاقچی هستن.
عرشیا یه روز منو صدام کرد . گفت: کارت خیلی خوبه دلم میخاد کارای بزرگتری کنی.
+برای خدمت گزاری حاضرم قربان.
_خوبه. فردا قرار یه کانتینر دختر بفرستیم دوبی میری بندر خلیج فارس اونجا روی تحویل محموله نظارت میکنی با این گوشی هم با من تماس بگیر که رد مونو نگیرن. کم کم باید کارای بزرگتری بکنی. میلاد.
+مطمئن باشید قربان. بی نقص انجامش میدم.


سوار ماشین شدم. یک ساعت قبل زمان و مختصات محل معامله رو گزارش کرده بودم. ژاله خانوم دکتری که تخصص زنان زایمان و جراحی عمومی داشت. با ما میومد تا صحت باکرگی اون ها رو به ابوسعید شیخ حرومزاده ی عرب بگه. چه سرنوشت بعدی داشتن. دخترایی که میرفتن دوبی.
رسیدیم سوار لنج شدیم. منو داوود و ژاله. سفر قاچاقی به دوبی خطرناک بود ولی اون دوتا مجبور بودن. کانتینر حاوی محموله با جرثقیل شخصی بلند شد یه تکون خورد دخترا جیغ زدن. شب بود. کسی نبود. داوود و ژاله خیالشون راحت بود که لو نمیرن.
لنج حرکت کرد. دریا تو شب واقعا ترسناک بود. داوود رفت شکمشو جا بندازه. ژاله اومد پیش من گفت:
_دریا ترسناکه. مگه نه؟
+آره همینطوره.
_واسه چی اومدی پی این کارا؟
+پول.
جواب نداد.
+تو واسه چی اومدی تو این کارا تو باید بری بیمارستان.
_بابای معتادم. اون منو فروخت به عرشیا. عرشیا هم به منی که اون زمان نوزده سال بیشتر نداشتم تجاوز کرد. من رو از پاکی در اورد.
+واقعا متاسفم.
_مهم نیست. حیف. بابام انقدر مواد زد تا مفنگی شد. عرشیا هم بهش مواد ناخالص داد. مواد خاصیت اسیدی داشت. اعضای بدن بابام رو از داخل سوزوند.
+بعدش چیشد؟
_هیچی عرشیا منو فرستاد دانشگاه دو تا مدرک گرفتم. یکی زنان زایمان. یکی جراحی عمومی.
+پس باید به شما بگیم. خانوم دکتر.
من چرا داشتم با این زن حرف میزدم. مگه کسی تو خونه منتظرم نیست که دارم با این حرف میزدم. به خودم اومدم.
_داوود که میگفت عرشیا ازت خوشش میاد چون خیلی کاراشو میکنی براش.
+خب دیگه همه از ما خوششون میاد. چه دختر چه پسر.
_حالا کی ازت خوشش اومده؟
+باید از تو بپرسم.
خندیدیم. داوود با یه جعبه خرما و یه قوری قهوه عربی اومد پیشمون گفت: میبینم خوب با هم گپ میزنین. بیاید اینم بزنید شبتون یلدا شه.
ژاله: آخ تو شب یلدای منی.
خندیدیم. سه تایی رفتیم تو اتاقک لنج نشستیم مشغول قهوه خوردن. که یکی گفت: ناخدا خشکی رو میبینم.
رفتیم رو عرشه تو اسکله ی دوبی که شهری متمدن بود. پهلو گرفتیم. ابوسعید با دشداشه اومد داوود دست داد و روبوسی کرد. خواست ژاله رو بغل کنه. که ژاله خودشو کشید عقب. اون پدرسوخته عرب هم گفت: مرحبا یا جالهَ. بعد رو کرد به ما گفت:
اهلاً و سهلاً یا داوود.
به من نگاه کرد و گفت: ما اسمك؟ کیف حالک؟
با گیجی نگاهش کردم. فهمید من عربی بلد نیستم. نیشش رو باز کرد دندوناش کثیف و کرم خورده بودن. به فارسی اونم با لهجه گفت: سلام اسم تو چیه؟ حالت چطور است؟
گفتم: الحمدرالله همه چی خوب میگذره. اسمم میلاده.
گفت: مرحبا میلاد.
پدرسوخته فارسی هم بلد بود. با لهجه گفت: در کانتینر رو باز کنید. ملوان های لنج. در رو باز کردن. ابوسعید با دستای کثیفش که آلوده به هر گناهی بود. یکی از دخترا که دست و پاش بسته بود. لپشو کشید و گفت: دختران ایرانی خوشگلترین فرشته های جهان اند. بعد رو کرد به ژاله و گفت: آیا این ها فاحشه هستند؟
ژاله از تو کیفش یه پوشه A5 در اورد و به ابوسعید داد و گفت: اینا مدارک اثبات باکرگی شونه. اسم و عکس مشخصات همه ی اینا توی این پوشه اس.
ابوسعید به ژاله با دندونای چرک و کثیفش. لبخند زد. ژاله روشو کرد اونور.
ابوسعید هم داد زد: اخرج حمولة السفينة . (بار کشتی را بیرون بیارید.)
زنگ زدم عرشیا. جالب بود این موقع یعنی دم سحر بیداره. با صدای خواب آلود گفت:
_الو میلاد
+سلام رییس.
_محموله تحویل دادین؟
+بله رییس منتظر دستور بعدی شما هستیم.
_کارت خوب بود میلاد. خوب موقعه ای زنگ زدی. میخاستم از خواب بیدار شم. با رفقات برید هتلی که آدرسش رو یک ساعت دیگه برات اس میدم. بعدش برید یه گشتی تو دوبی بزنید. اینم دستمزد شما.
+متشکرم رییس. خدانگهدار.
_خدافظ.


رفتیم یه هتل شیک دو تا اتاق داشت یه آشپزخونه و یه حموم و دستشویی. توی اتاقا یکی یه تخت دو نفره بود و یکی دیگه دو تا تخت یه نفره.
داوود و ژاله خوابیدن ولی من قبل خواب گزارش رو دادم.


داوود: بچه های من میرم بیرون یه چیزی بخرم. شماها منتظر من بمونید . شیطونی هم نکنیدا. باشه؟
ژاله خندید گفت: باشه. عمو داوود.
من هم اصن حواسم نبود. که چی میگه.
داوود خندون رفت بیرون. یه ربع بعدش من تو فکر مرضیه بودم که الان داره چکار میکنه. یهو ژاله با لباس باز اومد کاری که مرضیه
باهام کرد رو اون دوباره انجام داد. بدنش کپی مرضیه بود فقط سینه های بزرگتر بود. اومد نشست رو پاهام خواستم ردش کنم که چسبید بهم.
_من میدونم تو کی هستی؟
+جدی؟! من کیم؟
_پلیس.
+رو چه حسابی این حرفو میزنی. فیلم زیاد میبینی؟
با شیطنت خندید گفت:
_کاری که میگمو بکن. وگرنه خودت با اون بیسیم باحالت لو میرین. دیشب که خوب با مرکز تماس گرفتی.
مجبور بودم. به خاطر ماموریت کوفتیم هم شده هر کاری میگه انجام بده. لعنت بهت سرهنگ فاطمی.
خندیدم: من دیشب داشتم از تو فیلیمو فیلم میدیدم. خودمونیما ولی خیلی مشنگ میزنی ساقیت کی بوده؟
ازش جدا شدم داشتم میرفتم طرف اتاق خواب که پوزخند زد: خر خودتی. اینجا رو نیگا کن.
گوشی شو در اورد یه فایل صوتی رو گذاشت پلی شه:
«مبدا محموله تهران. محل ارسال بندر خلیج فارس . مقصد محموله دوبی. مختصات: … گزارش روز هفتادو دوم سرگرد میلاد ژیانی مامور نفوذی»
آخه چرا باید این اون موقع بیدار میموند؟ چرا چک نکردم اینا خواب باشن؟ نباید به این باج بدم. ولی مجبور بودم.
+مثلا حرف تو کصخل درسته. چه کار میخوای برات انجام بدم؟
_با من سکس کن.
+چی؟
_مگه کری؟ با من سکس کن.
+خب مث آدم بگو دلت میخواد چرا انگ خیانت به آدم میزنی؟
لعنت بهت سرهنگ. نمیخواستم به مرضیه خیانت کنم. ولی بخاطر ماموریتم باید انجام میدادم. ژاله تو چشمام رضایت رو خوند. لباش رو روی لبام گذاشت. فیس تو فیس چشم تو چشم. این همه زیبایی به علاوه بدن خوش فرم و موی بلوند دم اسبی. همه ی اینا تو وجود یه زن بود. زبونش رو انداخت تو دهنم با ولع خوردمش. داشتیم دیوونه میشدیم. دیگه شهوتی شده بودم. اختیارم دست خودم نبود. دستش رو دور گردنم انداخت و پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد. ایستاده بودم. تو بغل من بود لبشو کنار گوشم گذاشت و گفت: پیش به سوی اتاق خواب.
تو بغلم بود. حسابی لوندی میکرد. انداختمش رو تحت. شیرجه زدم بغلش تو بغل هم عشق بازی میکردیم. من به کمر خوابیده بودم. اومده بود روی من. رو زانو هاش نشست و مشغول در اوردن کرست و دامنش شد. با لوندی این کارا رو میکرد بعد که کامل لخت شد با شیطنت گفت: اممم. چشاتو درویش کن.
بعد تیشرت منو با عجله در اورد و شلوار جین مو با ناز دکمه شو باز کرد و کشید پایین. تو دستش گرفت گفت: بزار ببینم عشق من بیداره یا نه؟
بعد شرت رو کلا در اورد و گفت: جون چقدر قد بلنده قشنگ معلومه شیر مادر خورده.
بعد یکمی با دستای ظریفش که لاک صورتی زده بود. شروع کرد مالیدن. کرد تو دهنش. بهتر از مرضیه میخورد. دارکوبی میزد.
بعد چرخید و کصشو گذاشت جلو صورت من گفت: تا من دارم این بچه رو سرگرم میکنم. تو کار مادرشو تموم کن.
منظورش رو گرفتم. کصش رو میلیسیدم صداش هر لحظه بلند تر میشد.
_آه آه آه آه آه لعنت بهت چقدر خوب میلیسی…کونم…هم برای تو عجله نکن…کسی ازت نمیگیره.
آبش مثل مرضیه لزج بود. برگشت به حالت سوار کاری تنظیم کرد بعد نشست روش. بالا پایین میکرد. بعد خودش رو انداخت رو من. منم کونش رو گرفتم بالا و تند تند توی کصش تلمبه میزدم. فهمید آلتم داره سفت تر میشه. گفت: همه شو بریز توش.
بعد دو تا تلمبه محکم و با یه آه بلند همه شو ریختم توش.
بی حال افتاده بود رو من که صدای زنگ اتاق اومد. شرتمو پوشیدم. از چشمی نگاه کردم و در رو باز کردم گارسون بود. یارو منو دید انگلیسی حرف زد:
.Your order is ready sir
(سفارشتون آماده است قربان.)
گفتم:
?Thanks. Coffee with cheesecake
(متشکرم. قهوه با کیک پنیری؟)
گفت:
?Yes sir. Do not want anything else
(بله قربان. چیز دیگه ای نیاز ندارید؟)
تا اومد جواب بدم ژاله لخت با ملحفه ای که دور خودش پیچیده بود اومد دم در و گفت:
.Wait a moment.Serve some mojito for us
(یک لحظه صبر کن. برای ما موهیتو سرو کنید)
گارسون گفت:
?Sure madam. Do you have any other orders
(حتما خانوم. چیز دیگه ای نیاز ندارید؟)
ژاله گفت:
no, thanks. You can go
(نه ممنون میتونی بری)
گارسون گفت:
.Have a nice day. Mr. and Mrs
(روز خوبی داشته باشید. خانوم و آقا. )
در رو بستم سینی رو گذاشتم روی میز. رفتم تو اتاق که لباسامو بپوشم که دیدم لباسام نیست. ژاله گفت: چیه لباساتو میخوای؟
با من بیا حموم. اونجا خیلی خوش میگذره.
+ولمون کن دیگه. مسخره شو دراوردی حالشو ندارم. بسه دیگه به اندازه کافی شارژ شدی .
نشستم رو تخت که پرید تو بغلم گفت: زن داری؟
+فضولیش به تو نیومده هرزه دو هزاری.
گفت: وقتی یه مرد زن داره حاضر نیست که به یه زن دیگه نگاه کنه قشنگ معلوم بود که زنی نامزدی چیزی داری که به اکراه و اجبار با من سکس کردی…
ادامه داد: تو مثل عوضیا نیستی که به خاطر لذت همه چیزت رو حتی عشقت رو بفروشی. پس با من باش. اونو ولش کن. من به دردت میخورم نه اون. حتما الان لنگاش برا یکی دیگه بالاس نه؟
گردنش رو گرفتم چطور میتونست در مورد مرضیه یه همچین چیزی بگه. خوابوندمش رو تخت بار آخرت باشه که در مورد…
چشمم افتاد به چشماش. چشماش خمار شده بودن لخت بود لوندی میکرد. دیگه نتونستم تاقت بیارم. لبمو گذاشتم رو لباش.
با ناز لب میداد. لباشو ول کردم رفتم سراغ گردنش. گردنش رو میک میزدم هات شده بود. دستشو انداخت دور کمرم فشار میداد به خودش و چنگ میزد. پستونای نازش که سایزش به 80 میرسید رو با دستام فشار دادم. یکیشو میخوردم اون یکی رو میمالیدم.
آه و ناله اش کل اتاق رو پر کرده بود. پاهاشو دادم بالا و دهنمو گذاشتم روی کصش زبونمو کشیدم رو کصش و یه لیس بزرگ زدم.
سرمو با دست فشار میداد رو کصش :
آه آه من…باید…زنت بشم…اون جنده…باید اسمش…از.تو شناسنامت پاک بشه.
حشری تر میشدم پاشدم کصش که حسابی خیس شده بود رو با دست مالیدم براش و همزمان لب میگرفتم. نشست زانو زد شرتمو در اوردم. کیرم رو دارکوبی خورد. انقدر خورد تف از کیرم آویزون شد. کمرشو گرفتم. گردنمو گرفت. چسبوندمش به دیوار پاهاش رو داد بالا به دیوار تکیه زد پاهاش رو گذاشت رو شونه هام کیر مو گذاشتم رو کصش فرو بردم تو با دستم پهلو هاش رو گرفتم. توش تلمبه میزدم.
سریعتر…کن…دارم…جر…میخورم. آه آه آه آه.
آه بلندی کشید لرزید و ارضا شد ولی کار من هنوز تموم نشده بود. گذاشتمش زمین داگی استایلش کردم. کردم تو کصش.
تلمبه ها مو محکم تر کردم و در آخر ارضا شدم همشو ریختم توش. افتادم روش چن دقیقه بعد تو بغل هم رفتیم حموم. زیر دوش لب بازی و عشق بازی بدن همو شستیم اومدیم بیرون.
تو تخت خواب با لباس زیر تو بغل هم خوابمون برد.


داوود: میلاد پاشو مرتیکه دیوث.
گفتم: هان؟ چیشده؟
داوود: کصکش دیوث تو چجور مخ اینو زدی؟ من دو ساله میخوام اینو بکنم ولی پا نمیده. راستشو بگو چکارش کردی؟
گفتم: من که کاری نکردم لاشی. چی داری میگی؟
داوود: کصکش با شرت خوابیدی. کف حموم که هنوز خیسه. از روی تخت دو نفره بوی آب کیر میاد. بعد بگو من نکردمش.
گفتم: آره من گاییدمش اونم خشک خشک حالا میخوای چه گهی بخوری؟
داوود: کیرم تو اون شانس و جذابیت تخمیت بلند شو حاضر شو بریم. راستی یه روزم پایه اش میکنی من بکنمش نکنی من میکنمت.
گفتم: تو بشین جقتو بزن مال این حرفا نیستی. کجا بریم؟ موهیتو من کو؟
داوود: بلند شو گمشو لباساتو بپوش موهیتو ها رو هم یکی شو ژاله خورد رفت پاساژ خرید. مال تو ام من خوردم.
گفتم: داوود مطمئنم تو با دوست دخترات میری رستوران بعد غذای اونا رو هم تو میخوری.
داوود: ببند اون دهنو. بلند میشی حاضر شی یا بدون وازلین بکنمت؟ انقدر کار نکردی سفید موندی.


ژاله: میلاد اون ساعت رو برام میخری خیلی خوشگله.
گفتم: باش…
داوود پرید تو حرفم: نه بابا لازم نیست دست به جیب بشی. من حساب میکنم.
ژاله: عمو داوود دستت درد نکنه ولی میلاد پول داره خودش.
گفتم: داوود تو اصن پول داری که تعارف تیکه پاره میکنی؟
داوود: پول دارم پول دارم خونه تو شمرون دارم ماشین فراوون دارم پول دارمو پول دارم…
ژاله خندید و گفت: اصلن ولش کنید بچه های بریم رستوران؟ شنیدم دبی رستوران های خوبی داره.
گفتم: من این ساعت رو برات میخرم ولی پول غذا رو باید داوود بده.
داوود: عه به خیال خودت چه زرنگ کرجی؟
ژاله: بچه ها گشنه تون نیست؟
موبایلی که عرشیا داده بود بهم زنگ خورد: عرشیا بود. به داوود و ژاله با سر اشاره کردم یعنی ساکت باشید. جواب دادم.
+الو جونم رییس؟
_میلاد سریع خودتو برسون اینجا کار واجب دارم.
+چشم رییس.


در زدم.
_بیا تو.
در رو باز کردم رفتم تو گفتم: جونم رییس.
_میلاد یه حرومزاده برا من شاخ شده برو شبونه دخلش رو بیار کلیه هاش هم برا من بیار. میخام بدم رکس بخوره جون بگیره. طرف یادش رفته که کلیه اش از کار افتاده بود من خرج عملش رو دادم و براش کلیه گرفتم.
+بله حتما رییس کاری که گفتین رو بی نقص انجام میدم.
_میتونی بری.


کسیو باهام نفرستاده بود. از قبل هماهنگ کرده بودم با مرکز که بریزن تو خونه یارو و دستگیرش کنن و جوری صحنه سازی کنن که کسی متوجه نشه. رفتم تو مهدی با لباس شخصی طبقه بالا بود اومد منو بغل کرد.
مهدی: چطوری مرد؟
گفتم: خوبم با پشتیبانی های شما.
خندیدیم. نشست یه پلاستیک در اورد گفت: توی این دو تا کلیه انسان هست که از بدن یه مرگ مغزی شده به دست مون رسیده. اینطوری اگه شک کنن هم آزمایش راستشو بهشون میگه. وقتی تو از اینجا بری نیم ساعت بعد یه آمبولانس میاد ما و سیا خربزه رو میبره. اینطوری اگه کسی رو فرستاده باشن مراقبت باشن هیچ چیز لو نمیره. همه چیز دقیقه و حساب شده ست.
دست گذاشتم رو شونه اش و گفتم: از مرضیه چه خبر داداش؟
گفت: هیچی نذر کرده تو سالم از ترکیه برگردی.


این داستان تخمی ادامه دارد…

نوشته: میلاد رییس


👍 9
👎 3
5701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

782087
2020-12-17 01:05:28 +0330 +0330

اخه کدوم مامور مخفی موقع گزارش دادن از وسط دشمن اول اسمو درجشو میگه؟ پلنگ صورتی هم از این سوتیا نمیداد!! به علاوه اگر اون دخترا همه باکره بودن یعنی دختر فراری نبودن و دزدبده بودنشون یعنی پلیس کونی ما در اطلاع کامل دست رو دست گذاشت یه کامیون بچه مردمو بدزدن ببرن بخوابونن زیر عربا؟ خیلی کسشعر بود…

5 ❤️

782139
2020-12-17 07:52:26 +0330 +0330

کوسکش یک تن هروعین تولید کردین؟؟؟؟

0 ❤️

782169
2020-12-17 11:59:46 +0330 +0330

این جور داستان ها نوشته نشه بهتره خودتم به تخمی و بی ارزش بودنش اعتراف کردی …پس ادامش نده …محترمانه نظرمو گفتم البته با سعی زیاد چون اولشو خوندم و دیگه ادامش ندادم

0 ❤️

782204
2020-12-17 18:11:23 +0330 +0330

میلاد

دمت…خوبه…ادامه بده…حال کردم…لایکی

0 ❤️

799087
2021-03-24 11:25:52 +0430 +0430

خیلی کوس مغزی جقی روانی

0 ❤️