نقشه ای برای سکس

1391/05/11

سلام من آریام و 21 سالمه قضیه ای که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به شیش ماه پیش .
من یه دختر خاله دارم به نام سیمین که1 سال از من کوچیک تره از بچگی من و سیمین هم بازی بودیم تا این که بزرگ شدیم و والدینمون نمی ذاشتن دیگه مثل قبل با هم باشیم.
سیمین از بچگی خوشگل بود بزرگ هم که شد توچشم همه ی پسرای فامیل بود و همه آرزوی کونش رو داشتن من هم از قاعده مستثنا نبودم و داغ تر از بقیه بودم. و یه جورایی هم دوستش داشتم به خاطر همین هم دنبال یه راهی میگشتم که بهش نزدیک تر بشم تا این که عروسی پسر داییم توی شلوغی رفتم پیشش و باهاش سلام و احوالپرسی کردم دیدم اونم بدش نمیاد که با هم باشیم. از اون به بعد دوستی من و سیمین به دور از چشم بابا مامانمون شروع شد. سیمین دختر زیاد بد حجابی نبود و قبل از من هم دوست پسر نداشت و به سکس با کسی غیر از شوهرش هم اعتقادی نداشت و من هم با اینکه خیلی تو کفش بودم ،چون دوستش داشتم به همون مالوندن ساده اکتفا کردم دوستی من و اون ادامه داشت تا این که سیمین براش خواستگار اومد و خالمینا هم که وضعشون زیاد خوب نبود سیمین رو 18 سالگی به یه پسر شهرستانی شوهر دادن و رفت شهرستان. شایعاتی بود که میگفتن پسره خوب نیست و هر روز با یه دختر میگرده و … .
من از اینکه سیمین از دستم رفته بود خیلی ناراحت بودم و یواش یواش داشتم بیخیالش میشدم که شیش ماه بعد از عروسیشون یه اس ام اس از طرف سیمین برام اومد منم شروع کردم به جواب دادن که اس م س هاش سکسی شد و جوکای ناجور میفرستاد و منم جواب میدادم. اس بازیمون به تماس کشیده شد و برام از شوهر و زندگیش تعریف میکرد اینجا بود که فهمیدم تموم اون شایعات درست بوده و سیمین هم اعتقاداتش به خاطر رفتار فرهاد شوهرش عوض شده بود. بیچاره میگفت شوهرش شبا خونه نمیاد همیشه با دوست دختراشه و این بیچاره رو هر روز خونه تنها میذاره. تماسامون دیگه هر روز بود و سیمین با حرفای سکسیش منو حشری تر میکرد و کیرم رو راست تر تا این که یه نقشه اساسی برای رسیدن به سیمین اونم بی دردسر به ذهنم رسید. با سیمین هماهنگ کردم که به فرهاد بگه من ازدواج کردم و قرار شد که بگه من برای یه مآموریت از طرف شرکتم میخوام با زنم بیام شهرستانشون. فرهاد هم که از تهران دور بود و نه به تهران میومد و نه حتی احوال ما رو تلفنی جویا میشد به خاطر همین هم به راحتی تمام دروغ ها رو قبول کرد و مرحله 1 نقشه درست اجرا شد.
برای مرحله بعدی لازم بود یه جنده توپ پیداکنم که با معرفی یکی از دوستام یکی خوش فرمش رو پیدا کردم که اسمش مهتاب بود قد 164 ،هیکل معرکه، سینه هاش بادکنک، کونش هلو. نقشه رو بهش گفتم خیلی خوشش اومد و قرار شد که به ازای 150 هزار تومن پول سه چهار روز با من باشه. این مرحله هم درست شد.
من و مهتاب که نقش همسرم رو بازی میکرد راه افتادیم سمت شهرستان. همه چیز رو برای سیمین گزارش میکردم و اونم آماده پذیرایی از ما بود وقتی که به شهرشون رسیدیم اومدن استقبالمون و همون اول که از ماشین پیاده شدیم دیدم فرهاد عجیب داره زیرزیرکی مهتاب رو دید میزنه. با همدیگه به خونشون رفتیم ،وقتی که رسیدیم داشتم شاخ در می آوردم یه خونه داشتن 1000 متر بنا با استخر و جکوزی و سایر مخلفات، بعدا که پرسیدم فهمیدم بابای فرهاد از مایه دارای شهرشونه و پولشون از پارو بالا میره.
وارد خونه که شدیم من و فرهاد رو مبلا لم دادیم تا این که مهتاب وارد پذیرایی شد و با یه تاپ زرشکی تنگ که نصف سینه هاش بیرون زده بود و با یه شلوار چسبون که به زور کونش رو جا کرده بود، کنار من نشست، لحظه ای که وارد پذیرایی شد چهره فرهاد خیلی خنده دار بود انگار یه لحظه خشکش زده بود و خیره شده بود به سینه مهتاب و واسه اینکه ضایع نشه بیخیال دیدن شد ولی همش چشمش به مهتاب بود مهتاب هم خیلی به خودش رسیده بود، چند دقیقه بعد سیمین وارد پذیرایی شد وقتی که دیدمش داشتم میترکیدم که چرا وقتی که باهاش بودم ترتیبش رو ندادم، یه تاپ نازک پوشیده بود که نوک سینه هاش معلوم بود با یه شلوار نیمه چسبون، وقتی که فرهاد دیدش خیلی تعجب کرد ولی از ترس اینکه به مهتاب بربخوره و بره لباساش رو عوض کنه چیزی به سیمین نگفت و تا زمانی که ما اونجا بودیم بیخیال قضیه بود اون شب خیلی خسته بودیم و زود خوابیدیم.
صبح من به بهانه کارای شرکت زدم بیرون تا فرهاد با مهتاب راحت باشه ظهر که برگشتم جریان رو از مهتاب پرسیدم که گفت از صبح تا حالا فرهاد دنبالش بوده و چند بار خودش رو بهش چسبونده. بعد از ظهر اون روز رو با خرید گذروندیم توی بازار فرهاد از هر موقعیتی استفاده میکرد تا خودش رو به مهتاب بچسبونه من و سیمین هم یواشکی میخندیدیم البته مهتاب هم تو کارش حرفه ای بود. تا اینجای کار مرحله 3 هم به درستی پیش رفت حالا مونده بود مرحله آخر…
اون شب تصمیم گرفتیم همه یه جا بخوابیم واسه همین هم به ترتیب اول سیمین بعد مهتاب ،من و بعدهم آقا فرهاد ردیف کنار هم خوابیده بودیم کمی بعد فرهاد خوابش برد و مهتاب با یک حرکت خود جوش که خیلی ازش خوشم اومد، جاشو با سیمین عوض کرد، تا سیمین کنار من خوابید میخواستم همون جا بکنمش اما نمیشد کاری کرد چون فرهاد ممکن بود بیدار بشه. واسه همین هم خیلی آروم شروع کردیم لب گرفتن تا اینکه تاپش رو درآورد و تازه فهمیدم که سیمین چی بوده، سینه هاش رو که دیدم میخواستم قورتشون بدم، شروع کردم به خوردن یکیش و بادستم اون یکی رو میمالوندم سیمین نفساش بلند تر شده بود و کم کم داشت ناله میکرد که از ترس بیدار شدن اون پفیوس بیخیال شدم و سپردم به یه وقت مناسب تر که فردا بود…
فردا صبح بعد از صبحونه من گفتم میخوام برم استخر که فرهاد گفت منم باهات میام، مهتاب گفت نه اول من و آریا میریم بعد تو و سیمین برید فرهاد هم گفت نمیشه و مهتاب هم همینطور اصرار میکرد وسط این درگیری من دیدم همه چیز طبق برنامست و نوبت منه، که گفتم اصلا همه با هم میریم! که دیدم فرهاد ساکت شد ولی از خداش بود که بگه باشه اما از مهتاب خجالت میکشید که مهتاب تیر خلاصی رو زد و گفت باشه همه با هم میریم! فرهاد که انگار تو کونش عروسی بود با خوشحالی گفت باشه من و سیمین هم هستیم من و فرهاد زود تر رفتیم تو آب داشتیم صحبت میکردیم که خانوما رسیدن وقتی که وارد شدن کیر فرهاد جوری شق شد که تا 20 متری هم معلوم بود منم کم از اون نداشتم هم به خاطر هیکل سکسی مهتاب و بیشتر به خاطر سیمین، که چون دوستش داشتم مهتاب زیاد به چشمم نمیومد بعد از چند دقیقه فرهاد و مهتاب کنار هم بودن و من و سیمین پیش هم که من گفتم خسته شدم و میخوام برم بالا و سیمین هم گفت منم میام و مهتاب گفت خوش باشید، فرهاد هم چیزی نگفت و اهمیتی نداد چون دیگه معلوم بود که قراره چه اتفاقی بیفته و به خیال آقا فرهاد یه سکس ضربدری بود!
بعد از این که خودمون رو خشک کردیم رفتیم بالا کیر من عین دسته تبر سفت شده بود و داشت منفجر میشد و بی صبرانه منتظر کس سیمین بود، تو اتاق عین دیوونه ها لخت رو هم افتادیم و قربون صدقه هم میرفتیم و از همدیگه لب میگرفتیم، لباش خیلی ناز بود دوست داشتم بکنمشون، بعد از لب گیری شروع کردم به بوسیدن زیر گلوش و لاله گوشش، خیلی از این کار خوشش میومد، اومدم پایین تر و سراغ سینه های درشتش یکی رو میمکیدم اون یکی رو فشار میدادم بعد نوبت اون یکی بود گاهی یه گاز کوچولو هم میگرفتم که یه آخ نازی میگف که بد جور حشریم میکرد، همینطور که سینه هاش توی دهنم بود دستم رو بردم طرف کوسشو شروع کردم به مالیدن دیگه ناله های سیمین بلند شده بود و حالا دیگه نوبت کسش بود، اومدم پایین، کسش بکر بود و تمیز، شروع کردم به لیسیدن کسش که دیدم داره میلرزه و کسش خیس شد، دوباره ازش لب گرفتم تا حالش جا اومد، گفت که نوبت منه و رفت سراغ کیرم یه جوری ساک میزد که باور نمیکردم این همون سیمینه که به هیچ کس پا نمیداد، عین گرسنه ها میخورد نزدیک بود آبم بیاد که از دهنش کشیدم بیرون، به پشت خوابوندمش روی تخت داد میزد که زود باش دیگه، من کیرتو میخوام، بکن توش، منم نامردی نکردم و با یه ضرب همش رو کردم تو که یهو جیغ بلندی زد که صداش به فرهاد و سیمین هم رسید. شروع کردم به تلمبه زدن همینجور تلمبه میزدم و سرعتم رو بیشتر کردم که دیدم دوباره داره می لرزه و ارضا شد، حالا نوبت من بود، ازش اجازه کونش رو گرفتم اونم با ترس قبول کرد، کیرم رو گذاشتم دم کونش اما ایندفعه آروم آروم دادم تو ،کونش خیلی تنگ بود اما فکر نکنم من اولین کسی بودم که گذاشته بود از عقب بکنمش ، وقتی که کیرم رو میکردم تو آخ و اوخ میکرد، چند دقیقه نگه داشتم تا جا باز کرد و آروم عقب جلو می کردم بعد از چند دقیقه تلمبه زدن آخ اوخش به آه و اووه تبدیل شد و ناله میکرد و میگفت زود باش سریع تر منم تند تر میزدم تا اینکه همزمان با هم ارضا شدیم بعد چند تا لب از هم گرفتیم و بغل هم خوابیدیم تا کار اونها هم تموم بشه.
بعد نیم ساعت اونا هم اومدن بالا ودیگه باهم راحت بودیم و لخت میگشتیم بعد از اینکه ناهار رو خوردیم خداحافظی کردیم و راه افتادیم به سمت تهران بیچاره مهتاب انقدر خسته بود که کل مسیر خواب بود وقتی که رسیدیم خواستم به مهتاب پول بدم که قبول نکرد و گفت فقط به خاطر حال گیری فرهاد قبول کرده بود بیاد و ازش خیلی تشکر کردم، از مرام و معرفتش خوشم اومده بود، بعد از اون قضیه هفته ای یکبار باهاش سکس دارم و ماهی یکبار میریم شهرستان و با سیمین جونم سکس دارم.
دوستان عزیزم این داستانی که خوندید واقعی نبود فقط ساخته ی ذهن ناقص من بود و برای این بود که شما لذت ببرید و سرگرم باشید اما بدونید اصلا این قضیه عملی نیست. نه تنها این بلکه 99 درصد این داستانا دروغه. فقط برای سرگرمی، این داستانا رو بخونید.

نوشته:‌ دروغ نویس


👍 0
👎 0
53370 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

328437
2012-08-01 08:06:21 +0430 +0430
NA

کاش ما هم یه دختر خاله کونی داشتیم:|

0 ❤️

328438
2012-08-01 08:53:10 +0430 +0430
NA

ايول كه اقلا آخرش گفتي داستانت از پايه و اساس دروغ بود،كاش بقيه دوستاني كه داستان ميذارن اينو از تو ياد ميگرفتند

0 ❤️

328439
2012-08-01 09:10:08 +0430 +0430
NA

خیلی خوبه که حداقل اعتراف میکنی مشکل روحی روانی داری و سر خود داستان مینویسی لطفا دیگه از این غلطا نکن

0 ❤️

328440
2012-08-01 09:36:54 +0430 +0430

به نظر من حركتت جالب بود.اما بعضي جاها سوتي هم دادي.مثلا اونجا كه گفتي فرهاد خيلي مايه دار بود اونوقت توي خونه يه مايه دار 2تا اتاق نيست كه زنو شوهر برن با هم كفشون رو بزارن؟ اينكه گفتي همه تو يه اتاق يك جا خوابيدن با مايه دار بودن ربظ نداره.مشخص بود تا حدودي دروغه

0 ❤️

328442
2012-08-01 11:04:51 +0430 +0430
NA

کس کش کونی کاش نمیگفتی دروغه ریدی بهم کیرم تو اون کونت

0 ❤️

328443
2012-08-01 12:05:25 +0430 +0430

تخمی تخیلی بود دیگه ننویس . . . . . . . . . . . .
اول از همه این جمله رو توضیح بده:
واسه اینکه ضایع نشه بیخیال دیدن شد ولی همش چشمش به مهتاب بود
کله کیری اگه بیخیال دیدن شده بود پس چطوری همش چشمش به مهتاب بود؟ دیدی کوس مغز هستی؟
رو زمین کنار هم خوابیدید؟ خیلی گیجی که فکر میکنی داستانت جالبه. خواستی داستان بنویسی ولی ریدی. مگه مجبوری این کوس شعرا رو بگی؟ بابا دیگه ننویس. کیر تو داستانت دیگه ننویس. گفتی اسمت آریاست؟ پس این رو داشته باش از طرف من:
آریــــــــــــــــــــــا؟
سرشو بگیر راه بیا.

0 ❤️

328444
2012-08-01 12:57:43 +0430 +0430
NA

با جمله آخر نوشته ات خیلی حال کردم D:

0 ❤️

328446
2012-08-01 15:39:47 +0430 +0430

مادر به خطا خودت خوندیش دیدی اینقدر ضایع کسشعر به هم بافته بودی که قاطرای ده بالای دهتون هم باورشون نمیشه . بعدش رفتی رو منبر و از خودت بابت داستان انی که نوشتی سلب مسئولیت میکنی؟
فکر میکنی چند تا بچه جلقو پیدا میشن که اگه ریدن آخر رو نمیکردی فکر می کردن داستان تخمیت راسته؟
مگه فیلمهای زمان بوقعلی شاهه که فردین خودش رو جای …(یادم رفته!) جا می زد؟
گه به گور بابات

0 ❤️

328447
2012-08-01 16:11:19 +0430 +0430
NA

دوستان به اندازهءکافی قهوه ایت کردن،من دیگه کارت ندارم بچه خوشگل

0 ❤️

328448
2012-08-01 16:50:15 +0430 +0430
NA

دوستان عزیزم این داستانی که خوندید واقعی نبود فقط ساخته ی ذهن ناقص من بود

ذهن ناقص !!!
یعنی چی ؟؟؟

خدا شفا بده

0 ❤️

328449
2012-08-01 16:58:51 +0430 +0430
NA

تکاور این داستان حتی اگر هم به درد نمی خورد حداقل جرات اینو داشت بگه دروغ بوده و این که جناب عالی کس شعر تلاوت میکنی باعث نمی شه که به قول معروف اوستای داستان سکس باشی کسی که داستان مینویسه از توی کس ننش نویسنده نشده باید کار کنه تا بهتر بشه نه شما با کل سایت هستم کسی نمیتونه امر کنه دیگه ننویس شما می تونید داستان اون شخص رو نخونید …در ضمن ممنون از نویسنده این داستان حداقل روی داستانت کار شده بود

0 ❤️

328450
2012-08-01 19:35:49 +0430 +0430

نویسنده این خلاقیتت تو حلقم
یعنی استراتژیت واسه رسیدن به هدفت منو کشته.
تخیلت بدک نیست اما:
1:حس میکردم داستان ریتمش سریعه و گذاشتیش روی دور 2x
2:توصیف چندانی ازت ندیدمت و هیچ کدوم از صحنه هارو نتونستم مجسم کنم.
3:بعضی جاها واسه جفت و جور کردن داستانت کس شعر سر هم کردی مثل همون قضیه ی خوابیدن کنار هم.(یعنی اون ناقص العقل بودنت رو میرسوند)
4:یه خورده منطق چاشی داستانت کن تا بشه دست پختت رو خورد.
5:همینا کافیه واسه در آوردن یه داستان خوب.

0 ❤️

328451
2012-08-01 20:45:46 +0430 +0430
NA

ایول به مرامت که گفتی دروغه خودش باعث میشه فحش نخوری بازم ایول ایول ایول

0 ❤️

328452
2012-08-01 20:48:37 +0430 +0430
NA

کیرم تو کوس آبجی و ننت ننه جنده اقلا نمیگفتی دروغه که حسمون نپره لعنت به کوس ننت که تو رو زایید .راستی نزایید رید.

0 ❤️

328453
2012-08-01 21:11:00 +0430 +0430
NA

انقدر خوشم میاد یه نویسنده به
جلقی بودنش
و
کس مغزیتش اعتراف میکنه
اصلا حال میکنم :)
جنده هم که فرشته نجات تو بوده
سه روز به پای کارای تخمی اقا وای میسه بعد میگه پول نمیخوام!
واقعا کسمغزی مرد
ادام نده

0 ❤️

328454
2012-08-01 23:26:10 +0430 +0430
NA

خوشم می آد داستان کیری باشه همه جواب میدن اونم خیلی زود!! تبریک می گم شهوانی ها!!
منم از عقب نیوفتم چندتا فوش بدم برم:::
کیرم تو کونت بچه کونی تخیلی!!! برو داستان های واقعی ننت رو بگو نه تخمی تخیلی!!!
عوضی بی شعور نفهم کثافت
البته اینو بگم که داستانو نخوندم فقط گفتم عقب نمونم

0 ❤️

328455
2012-08-02 00:11:17 +0430 +0430
NA

باحال بود حال کردم مخصوصاً با جمله اخر

دوستان عزیزم این داستانی که خوندید واقعی نبود فقط ساخته ی ذهن ناقص من بود و برای این بود که شما لذت ببرید و سرگرم باشید اما بدونید اصلا این قضیه عملی نیست

0 ❤️

328456
2012-08-02 00:42:27 +0430 +0430

يك جقى راستگو بهتر از يه جقى دروغگو است…(ره)

0 ❤️

328457
2012-08-02 02:56:49 +0430 +0430
NA

خب که چی حالا
اگه میخوای داستان بنویسی حداقل یه سوژه بهتر پیدا کن
سوتی هم زیاد دادی
نمیگفتی عقلت ناقصه هم میفهمیدیم
و اما کاربری که میگه ما حق نداریم بگیم ننویس(خاکستر)
تو کی هستی که برای ما حق و حقوق تایین میکنی
اگه نویسنده داستانی پس باید ظرفیت انتقاد داشته باشی و اگه نیستی به تو هیچ ربطی نداره که تو کار دیگران فوضولی میکنی
تو اوستایی؟
تا حالا چند بار سکس داشتی؟
اصلا اگه یه بار سکس داشته باشی میفهمی اون داستان هایی که میگیم ننویس به خاطر مزخرف بودنشه و این که نویسنده به عمرش سکس نداشته میاد چرت مینویسه
بار آخرت باشه به تکاور توهین کردی دفعه بعد میگم دوستام فحش کشت کنن
افتاد؟

0 ❤️

328458
2012-08-02 03:24:37 +0430 +0430

ساغر خانم عصبانی نشو . . . . . . . . . . . . .
ممنونم که از نظردهندگان دفاع میکنی، شاید تکراری باشه و همه بدونن ولی دوست دارم به همه دوستان این نکته رو دوباره بگم که اکثر اوقات باید داستان رو تا آخر خوند و بعد نظر داد و نقدش کرد و ایرادهاشو هم گفت. داستان چه واقعی و چه خیالی، باید روال منطقی داشته باشه. مثلا همین داستان من یک نکته در اون رو پر رنگ نوشتم که کاملا مشخصه. نوشته: “واسه اینکه ضایع نشه بیخیال دیدن شد ولی همش چشمش به مهتاب بود” نویسنده خواسته یک جمله رمانتیک بگه؟ خواسته ادبیاتش رو به رخ ما بکشه؟ چی میخواسته بگه؟ میخواسته بگه شب بود و خورشید در آسمان میدرخشید؟ میخواسته بگه طرف به مهتاب خانم نگاه نمیکرد ولی چشم ازش بر نمیداشت؟ این یعنی چی آخه؟ من هر داستانی رو چه از نظر من خوب باشه و چه نباشه اگه دلم بخواد میخونم و به هیچ کسی هم ربطی نداره. آقا مشکلیه؟
خلاصه اینکه هر کسی هم از نظر من خوشش نمیاد مجبور نیست نظر من رو بخونه؟ حله آقا؟
من همیشه چند تا فحش چاشنی نظراتم میکنم. اگه داستان برای خواننده جالب نبود شاید نظر من کمی براش جالب باشه و لبخندی بر لبانش نقش ببنده. هر کسی هم خواست من رو نقد کنه خیالی نیست، ولی به قول معروف:
اونی که به ما نریده بود
کلاغ کون دریده بود

0 ❤️

328459
2012-08-02 07:21:54 +0430 +0430
NA

کسی این پورن استارو میشناسه؟خواهش میکنم فوریهsmall_2(246)_1.JPG

0 ❤️

328460
2012-08-02 08:22:42 +0430 +0430
NA

ساغر خوب جلوش دراومدی منم قویا مخالف هرگونه بی احترامی به بزرگانی مثل تکاور خان هستم این موضوع تعیین کننده شخصیت طرف مقابل است

0 ❤️

328462
2012-08-02 12:20:55 +0430 +0430
NA

خیلی جالبه که اقای تکاور شما خودت نقد می کنی و لبخند رو به قول خودت روی دهن بعضی ها میندازی ولی و اما ولی این که داستان هر کس که اینجا میاد دروغه محض بیشتر نیست قبول دارم اما کسی که می خواهد احترامش سر جاش بمونه احترام باید بزاره از در کل کل وارد نمیشم ولی کسی که نقد می کنه باید نقد شدن هم قبول کنه و اما ساغر خانوم نویسنده داستان من نیستم بنده نویسنده ای نیستم که یک ساعته یک داستان رو بنویسم که تخمی باشه و اما شما در مورد جندگیتون ببخشید سکستون نمی خواد افتخار کنی و این که بزرگی به شخصیته نه به اسم و رسم

0 ❤️

328463
2012-08-02 12:26:52 +0430 +0430
NA

آریــــــــــــــــــــــا؟
سرشو بگیر راه بیا.
وای تکاور… خیلی خوبه… جر خوردم از خنده…

0 ❤️

328465
2012-08-02 18:25:41 +0430 +0430
NA

شعری برای تکاور نخواستم کل کل کنم باهات ولی…

از ان حرف ها و زر های زیادی
تکاور گه نخور اصلا کجایی؟

تو باغی یا تو دشتی یا تو حموم
نگفتی می کنندت با یک کاندوم؟

تو که نقد می کنی اسان به تخمت
نکردن نقدت تا کنون. حرفم درست است

مشو غره که کار سرنوشت است
کنی نقد. کنن نقدت درست است

بسی گفتم درست است و درست است
که گویا واقعا حرفم درست است

و اما من که بودم چیست حرفم؟
همان خاکسترم دودم ذغالم

نه ان خاک بر سری که می گفتی
یک بدبخت زپرتیه چلفتی

شوم اتش زنم بر دودمانت
به دود و یاور و اهل و تبارت

کنی نقد کمی کن تو مدارا
نه ان که زنی بر جان ان شخص تیغ خارا

و اما گفته های من همانا
کند منظور من را اشکارا

کنی نقد کن مدارا کن مدارا
زبانم مو در اورد کن مدارا

غرض از این سخن اشنا شدن بود
نمیدانم که شعر من خفن بود؟

و در پایان دفعه اولم بود شعر گفتم و دیگه هم نمیگم بد بود شرمنده همه و شما اقای تکاور نکن داداش کل نکن

0 ❤️