نقشه ی شوم واسه کردن دختر عمو

1394/09/27

سلام من رضا هستم بیست و یک سالمه.قد یک و هفتاد و هشت. وزن هفتادو شیش کیلو.خاطره یی که میخام بگم واسه اواخر شهریور امساله.خواستین باور کنین نخواستین نکنین

ما با عمومینا رفتیم شمال. سمت رویان.بابام و عموم اونجا یه ویلای شریکی دارن.شمال رفتن من فقط یه دلیل داشت.دخترعموم. خیلی تو کفش بودم.شونزده سالشه و خیلیم خوشگله.خلاصه رسیدیم و وسایلامونو جابه جا کردیم. شب شد. نشسته بودیم تو خونه.من صاف رفتم روبه روی دختر عموم(نگار) نشستم. زیر زیرکی نگاش میکردم تا منو میدید سرمو بر میگردوندم اونور. دوس داشتم باهاش لاس بزنم.بخاطر همین گوشیمو در اوردم بهش اس دادم چه بولیز شلوار قشنگی.گوشیشو در اورد نیگا کرد چشاش گرد شد بعد با کمی مکث جواب داد ممنون داداشی. وقتی دیدم نوشته داداشی اعصابم خورد شد.بعد نوشتم خیلی بهت میاد اونم جواب نداد. خلاصه اون شب خیلی اعصابم خورد بود که منو به چشم داداشش میبینه. فرداش صب از خواب بیدار شدیم.با خودم گفتم من باید این دخترو انگولک کنم امروز. داشتیم از بغل هم رد میشدیم که من دستمو از پشت مالوندم به کونش.وای چه حالی داد. بعد سریع جا خورد و خودشو کشید عقب.منم گفتم اخ ببخشید سرمو اوردم بالا دیدم زن عموم داره منو چپ چپ نگاه میکنه فک کنم فهمیده بود. منم خودمو زدم به کوچه علی چپ. بی خیال شدم و رد شدم.خلاصه صبحونه رو خوردیم.مامانمو زن عموم به شوهراشون گیر دادن که باید امروز مارو ببرین بازار محلی.منم اومدم بگم نظر خوبیه که یه دفه نگار با حرفی که زد همه برنامه هامو تغییر داد. نگار گفت من از بازار محلی خوشم نمیاد شما برید من نمیام.یه دفه یه جرقه ی بزرگ تو ذهنم ایجاد شد. گفتم منم نمیام میخام با دوچرخه برم بیرون بچرخم ناهارم بیرون بخورم. همه برنامه رو قبول کردن و قرار شد باباینا و عمومینا با زناشون برن بازار.منم با دوچرخه برم بیرون و نگارم بمونه خونه. نقشه این بود که وقتی بقیه رفتن بازار منم برم پی دوچرخه بازیو بعد چن دیقه برگردم خونه بگم دوچرخه خراب شده. خلاصه همه چی داشت خوب پیش میرفت که یهو داداش کوچیکم که کلاس شیشمه گفت منم میخام با داداش برم دوچرخه بازی.بعد بابام اومد گفت رضا باید داداشتم با خودت ببری. بهش گفتم اخه پدر من دوچرخه یه دونه بیشتر نداریم نمیشه که دنبال من را بیفته. گفت اشکال نداره نوبتی سوار شین.منم با کمال نا امیدی قبول کردم. بعدش داداشمو بردم تو حیاط بهش گفتم تو غلط میکنی هر کاری میکنم از روش اسکی میری مگه تو هم سن منی که میخای با من بیای بیرون.یه کم تهدیدش کردم و بهش تشر زدم.بلاخره بعد چن دیقه قبول کرد که با باباینا بره بازار. خیالم راحت شد و دوباره امیدوار شدم.

خلاصه بلاخره وقت اجرای نقشه رسید. زن عمو خیلی حواسش جمع بود و منتظر بود که اول من با دوچرخه برم بیرون بعد اونا حرکت کنن. منم دو چرخه رو برداشتمو زدم بیرون. رفتم یه جا اطراف ویلا قایم شدم.از دور دیدم که باباینا رفتن. منم سریع یه چوب فرو کردم تو سوراخ لاستیک دوچرخه و بادشو خالی کردم بعد رفتم سمت ویلا.در حیاط باز بود رفتم داخل و در زدم. نگار از پنجره نگاه کرد گفت چیزی جا گذاشتی؟ گفتم نه دوچرخه پنچر شده. درو وا کن بیام تو. گفت بدویی به باباینا میرسی.گفتم حسش نیس درو وا کن. با یه کمی مکث و تردید درو باز کرد و من رفتم تو. افتادم رو مبل و دراز کشیدم.داشتم به این فکر میکردم که از کجا شرو کنم.دیدم وایساده لب پنجره هندزفری گذاشته تو گوشش داره اهنگ گوش میده. به خودم میگفتم پاشو شرو کن.ولی وجدانم میگفت بی خیال شو. هی تصمیم میگرفتم بلند شم هی پشیمون میشدم. خلاصه یه دفه دیگه زدم به سیم اخر بلند شدم رفتم پشتش حواسش نبود.از پشت گرفتمش و سرمو بردم دم گوشش گفتم چی داری گوش میدی. یه دفه جا خورد و هندزفریو در اورد و با دستش منو هول داد عقب گفت چیکار میکنی؟ منم دیگه تصمیممو گرفته بودم با استرس بهش گفتم نگار من خیلی دوست دارم اجازه میدی بغلت کنم. اونم گفت وای توروخدا ادامه نده حوصله ندارم…داشت حرف میزد که یهو بغلش کردم گفتم عاشقتم نگار میخام امروز مال هم باشیم.تقلا میکرد که خودشو ازم جدا کنه ولی من محکم گرفته بودمش بعد سرمو بردم تو صورتش لبامو گذاشتم رو لباش یه دفه محکم منو هول داد عقب گفت چیکار میکنی اشغال. منم دیگه اب از سرم گذشته بود بغلش کردم انداختمش رو مبل و شرو کردم لباشو خوردن.هی سرشو تکون میداد نمیذاشت کارمو بکنم ولی با هزار زحمت تونستم یه ذره لباشو بخورم.دیگه ناله هاش داشت به گریه تبدیل میشد منم بهش گفتم ازت خواهش میکنم بذار یه امروزو مال هم باشیم قول میدم اذیت نشی بهت اسیبی نمیرسونم. دیگه اروم اروم گریه میکرد ولی تکون نمیخورد.فقط یه جمله گفت خیلی اشغالی. منم گفتم عزیزم کاری باهات ندارم. گفت به بابام میگم به عمو بگه بیچارت میکنم. منم میدونستم حرفاش باد هواس گفتم تو همچین کاری نمیکنی. بعد از رو لباس یه ذره با ممه هاش ور رفتم.بولیزشو اومدم در بیارم یه کم مقاومت کرد ولی بعد دید کاری ازش ساخته نیس بیخیال شد. منم بولیزشو در اوردم بعد سریع سوتینشو در اوردم یه ذره ممه هاشو خوردم.گفت بسه دیگه داشت تقلا میکرد که خودشو جمع کنه منم دیدم چاره یی ندارم سریع رفتم سر اصل مطلب شلوار و شرتشو با هم تا زانوهاش کشیدم پایین اول با دستش گرفته بود شلوارشو ولی بعد من محکم کشیدم.پاهاشو قفل کرده بود.خیلی تلاش کردم از هم بازشون کنم ولی نمیذاشت.عصبانی شدم سرش داد زدم.خودمم ترسیده بودم و میلرزیدم.خیلی هول کرده بودم بلاخره موفق شدم راضیش کنم.شلوارو شورتشو کامل در اوردم.پاهاشو وا کردم شرو کردم با زبون با کسش بازی کردن. دیگه رمقی نداشت همینجوری افتاده بود رو مبل اروم گریه میکردبعد چن ثانیه گریه هاش قطع شد.یه حالتی شده بود که انگار هم حشری شده هم میترسه کاری کنم.یه ذره با حرفام ارومش کردم. بعد با ولع کسشو میخوردم دیدم داره ریز ریز تکون میخوره و چشاشو میبنده و باز میکنه.فهمیدم رام شده و داره لذت میبره.گفت خیلی میترسم بیا تمومش کنیم.بغلش کردم بردمش رو تخت تو اتاق. الان دیگه نگار لخت جلوم دراز کشیده بود و با چهره ی ناراحت داشت منو میدید.منم سریع لباسامو به جز شرت در اوردم بعد گفت ینی میخای اونم در بیاری؟گفتم اینو تو باید در بیاری عشقم .گفت مسخره بازی در نیار اگه کارت تموم شده ول کن بذا برم لباسامو بپوشم.توروخدا بذار برم.دستشو گرفتم و بلندش کردم.چهارزانو نشست رو تخت و منم کنار تخت وایسادمو گفتم در بیار.خیلی خجالت میکشید و با دستاش جلوی کس و ممه هاشو میگرفت.گفتم بی خیال شو دیگه منکه بلاخره مال تورو دیدم.حداقل توام بیا مال منو ببین دیگه.مطمعن باش خوشت میاد دید چاره یی نداره.دستشو گذاشتم رو شرتم.یه کم مکث کرد ولی بعد خوشش اومد.از رو شرت کیرمو لمس کرد گفت ینی اینه؟؟ گفتم پ نه پ. زود باش دیگه. اونم با استرس و ترس دو دستی و اروم شرتمو در اورد.کیرمو که دید گفت واای یه جوری شدم.گفتم چجوری شدی گفت تا حالا از نزدیک ندیده بودمش. گفتم دست بزن بهش. دستشو با احتیاط اورد جلو و گذاشت رو کیرم. وای چقد دستاش لطیف بود.گفتم خب دیگه دست نزن ابم میاد. بعد گفتم دوس داری بوسش کنی؟ گفت نه اصلا منم گفتم فقط یه دونه. گفت اصلا.چن بار اصرار کردم گفت ادامه بدی بلند میشم میرم.منم گفتم باشه بابا نخواستیم.ولی من دوس دارم از بالا تا اون پایینو بخورم.دراز بکش. دوباره دراز کشید.دیگه کم کم روش بهم باز شده بود.منم زیاد وارد نبودم هرچی از این فیلما یاد گرفته بودمو روش پیاده کردم. اول گردنشو خوردم بعد اومدم سراغ ممه هاش.ممه هاش خیلی ناز بود.با زبون با نوک ممه هاش بازی کردم بعد افتادم به جونشون. یه جوری میخوردم که صدای ملچ مولوچ بده اخه از صداش خوشم میومد. نگارم که دیگه ترسش تبدیل شده بود به لذت ریز ریز ناله میکرد. بعد رفتم سراغ کسش.یه ذره خیلی کم مو داشت ولی سفید و تپل بود.همینجوری کسشو میخوردم که فک کنم ارضا شد نمیدونم . یه لحظه دادش رفت هوا. بعد کم کم داشت ابش میومد که دیگه سرمو کشیدم بیرون. بعد گفتم خب الان وقت مرحله ی اصلیه. گفت اصن فکرشم نکن من میترسم.گفتم لذتش از دردش بیشتره. گفت نه.منم به حرفش توجه نکردم و پاهاشو دادم هوا و کیرمو اروم کشیدم رو کسش گفت نکن یوخت میره تو بدبخت میشم.گفتم حواسم هست ولی دستشو گذاشت رو کسش گفت با این شوخی نکن.منم گفتم باشه. کیرمو بردم سمت سوراخ کونش سرشو گذاشتم دم سوراخ گفت رضا نکن این کارو. گفتم اگه درد داشت میکشم بیرون.گفت معلومه که درد داره نمیخاد بکنی کیرمو با اب دهن لیز کردم.تازه داشت میگفت نکن و درد داره و از این حرفا که کیرمو تا نصفه کردم تو کونش.یه جیغ خوشگل زد خیلی حال کردم یاد جیغش میفتم حال میکنم.بعد گفت در بیار در بیار خودشو کشید عقب ولی من گرفتمش و یه بار دیگه کیرمو تو کونش عقب جلو کردم اینبار تقریبا تا ته فرو کردم.بعد اروم اروم شرو کردم به تلمبه زدن. اونم اهسته اخ و اوخ میکرد. هی خودشو میکشید عقب.فک کنم سی چهل ثانیه بیشتر طول نکشید که ابم اومد.ابمو ریختم رو کسش.سریع با دستش پاک کرد گفت احمق یه وخت میره تو حامله میشم. منم خندیدم گفتم نه بابا هیچی نمیشه. بعد اومدم کنارش دراز بکشم که یهو بلند شد گفت.رضا یه کاری کردی که هیچ وخت دیگه تو هیچی روت حساب نکنم. گفتم توام بلاخره حال کردی دیگه.گفت اره و بعد شرو کرد گلایه کردن.گفت حال که داد ولی دوس داشتم بدنم فقط مال شوهرم باشه دیگه تا اخر عمر عذاب وجدان میگیرم. هی منو فش میداد میگفت وای خدا چه غلطی کردم بعد بلند شد که بره تو هال لباساشو بپوشه همینجوری بلند میشد هی میگفت پشیمونم.منم تو تخت فقط نگاش میکردم. گفت خیلی اشغالی بعد رفت تو هال لباساشو بپوشه.منم چیزی نگفتم.بعد منم بلند شدم لباسامو پوشیدم و از تو اتاق داد زدم گفتم من میرم بیرون. باباینا اومدن بگو دوچرخش خراب شد اورد گذاشت تو حیاط و خودش پیاده رفت. اونم چاره یی جز قبول کردن نداشت. خلاصه از اون روز به بعد باهام سرسنگین شده و خیلی قیافه میگیره. ولی امیدوارم بازم بتونم بکنمش که البته بعید میدونم.تمام…

نوشته: مهاجر


👍 2
👎 2
66711 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

525807
2015-12-18 21:59:36 +0330 +0330
NA

خیلی اشغالی 🙄

0 ❤️

525813
2015-12-18 23:56:44 +0330 +0330

به قول دختر عموت خیلی آشغالی اول باید مخشو میزدی تا اونم بخاد

0 ❤️

525815
2015-12-19 00:01:03 +0330 +0330

ایول topboy 1995
نظرتو منم قبول دادم اما این بچه جقی رویاشو نوشته دل این کارا رو نداره زیاد نزن تو سرش 🙄 🙄 🙄 🙄 🙄 🙄

0 ❤️

525847
2015-12-19 09:23:53 +0330 +0330
NA

چطور تونستی همچین کاری بکنی؟
نفرت انگیز ، کثثثثثثثافت ،
خجالت بکش
اونم از کون !!!؟
اگه دستم به جفتتون میرسید
آنچنان ادبی میکردمتون که ، هردوتون ادب شین

0 ❤️

525862
2015-12-19 13:17:15 +0330 +0330

به یقین دست در اغوش نگارش ببرند
هر که یک بوسه ستاند زلب یار کسی

2 ❤️

525974
2015-12-20 13:48:16 +0330 +0330

کثافت لاشی… منم توی 15 سالگیم مجبور شدم سکس کنم! همیشه هم از سکس میترسم و بدم میاد! خیلی آشغالی خیلی!!!

1 ❤️

526080
2015-12-21 13:49:38 +0330 +0330

کثافتی خیلی هم کثافتی من خودم 24سالمه تاحالاکس نکردم خیلی هم دلم میخوادبکنم ولی همش دنبال اونی میگردم که خودش راضی باشه وقبلا اینکاره بوده نه اون کسی که پاک ومعصومه تورفتی سراغشو پاکی و معصومیتشو ازش گرفتی و مطمین باش بخاطرهمین کارت یه روز برسرت میاد

0 ❤️

526097
2015-12-21 18:35:07 +0330 +0330

تو هنوز با داداشت نوبتی دوچرخه سوار میشی!
یه جقی15 ساله
برو بچه جون تو تو نهال موز بودی ما این راهو رفتیم
برو طفل گریز پا :(

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها