نقشه ی شوم (۱)

1398/03/05

سلام دوستان، این داستان اصلا راجع به سکس و… نیست مثله بقیه ی داستان‌ها،اگه دنبال داستان سکسی می‌گردید این داستان برای شما مناسب نیست…
این داستان تخیلی نیست و خاطرات واقعی خودمه
که خب اجباری هم به خوندنش نیست، و سه ساعت وقت گذاشتم برای نوشتنش… لطفا اگه نقدی دارید مؤدبانه بگید…

من 21 سال پیش توی یک شهر کوچیک زیبا به دنیا اومدم، اسمم هم رضاست، از همون بچگی خونواده ام با هم مشکل داشتند، پدر و مادرم اصلا به هم نمی‌خوردند،توی خونه ی ما هر روز جنگ و دعوا بود هر روز شیشه شکسته و فحش و ناسزا و…
8 سالم بود که پدر و مادرم از هم طلاق گرفتن…
و من یه بچه ی 8 ساله بودم که پدرم دنبال کس و کون زیداش بود و مادرم دنبال جنده بازی های خودش… و یه بچه ی عقده ای 8 ساله افسرده که از زمین و زمون گله داشت…
بگذریم…
گذشت و گذشت تا وارد راهنمایی شدم… از اونجایی که آدم درونگرایی بودم و هستم، اصلا راجع به سکس و رابطه و… هیچی نمیدونستم تا راهنمایی… دلیلش هم این بود که توی مدرسه ی غیر انتفاعی درس میخوندم و محیطش جوری بود که به جز درس و مشق و ورزش و… اصلا کسی در مورد سکس چیزی نمیدونست
( هرچند که بچه ی طلاق بودم ولی از لحاظ مالی مشکلی نداشتم)
از اونجایی که تک فرزند بودم همیشه عقده ی یه داداش رو داشتم، فیلمای هری پاتر رو که میدیدم به خودم میگفتم که ای کاش این داداشم بود و باور کنید شبی نبود که خواب مثلا یه پسر همسن خودم رو نبینم…
گذشت و گذشت تا رسیدم اول دبیرستان و سال اولی بود که گوشی های اندروید اومده بودند و من یدونه موبایل خریدم و فروشنده خودش یه UC browser برام زد و طرز کار و اینا رو یادم داد، منم بی خبر از همه جا کم کم با گی و پوزیشن و… آشنا شدم و فیلم‌های گی دانلود میکردم و با حسرت اون حس زیبای متفاوت بودن رو ذره ذره هضم میکردم…
حس زیبای علاقه به همجنس خودت، علاقه به شلوار لی تنگ، هیکل لاغر و خوش فرم دوستای دبیرستانیم… حس بوی تن و بدن هم کلاسی… . بگذریم…
گذشت تا اینکه رسیدم به سوم دبیرستان و 18 سالگی…
خدا میدونه که به همه دری زده بودم تا یه پارتنر همسن و مطمئن که فقط دنبال‌ سکس نباشه پیدا کنم ولی نشد…
تابستون سالی بود که دیپلم گرفتم و دوماهی میشد که توی کافه پسر عموم کار می‌کردم. چندتا پسر رو چندوقتی بود که میدیدم میان کافه و یکیشون خیلی کیوت و تو دل برو بود،همون نگاه اول دیوونم کرد… شاید باور نکنید ولی دقیقا همونچیزی بود که دلم میخواست،… خوشگل، لاغر، تیپ اسپرت، و مهمتر از همه فوق العاده مغرور… مثله یه شاهزاده بود… اصلا به کسی محل نمیذاشت… منِ دیوونه هم، تو نگاه اول عاشقش شدم…
باور کنید عشق واقعی رو درک کرده بودم و واقعا عاشق بودم…
و عجیب تر اینکه اصلا نمیتونستم تصور‌ش کنم به عنوان یه پارتنر سکس، اصلا ذهنم این اجازه رو نمی داد و اگه بهش به عنوان شریک گی فکر میکردم فورا عذاب وجدان میگرفتم،البته دلیلش رو نمیدونم…
خلاصه اینکه چند وقتی گذشت و منم کم کم با اون بچه ها صمیمی شدم و فهمیدم اسم طرف امیره… و اونم بچه ی شیرازه و به واسطه ی پسر خالش گاهی میومد شهرستان…
اسم پسرخالش که تقریبا شده بود دوست من حسین بود…
اگه یادتون باشه اون زمان‌ها b talk تویِ مُد بود (حدود سال 92) و من به هر بدبختی شده بود بالاخره شماره امیر رو پیدا کرده بودم…
عکساش رو از بی تاک اسکرین شات گرفتم و چاپشون کردم و زدم به در و دیوار اتاقم… هر شب با خیال اینکه امیر تو بغلمه و سرش رو دستامه می خوابیدم…
شبی یادم نمیاد که با گریه یا حداقل بغض نخوابیده باشم…
گذشت و گذشت و گذشت و من هر روز عاشق تر از قبل…
روز بیست و شیش اسفند 92 بود که امیر رو برای بار پنجم بعد از دو سه ماه دوباره از نزدیک دیدم… وااای یه هودی خاکستری با شلوار اسلش و کلاه گپ پوشیده بود و مثل شاهزاده ها روصندلی کافه لم داده بود…
وقتی رفتم سفارش بگیرم 5، 6 نفر بودن که من گفتم امیر جان سفارشت رو میگی؟ که اصلا محل بهم نذاشت…
خلاصه یکی از بچه ها گفت رضا دوسیب بیار و بلوبری و… . منم تویِ دلم میگفتم که، دوسیب و بلوبری توی کسِ ننت تخم سگ، من میخوام امیر با من حرف بزنه…که نمیزد…
گذشت و اون شب چون دمِ عید بود پدرم از کار برگشته بود(شهرستان کار می کرد) و اومد خونه ی عموم،
شب، بعد از این که غذا خوردم رفتم رو تخت دراز کشیدم و به اتفاقا ی توی کافه فکر می‌کردم… به صورت امیر… به عطری که از بدنش میومد… به حسی که اگه توی بغلم بود میتونستم داشته باشم…به آرزویی که دست نیافتنی بود…باید تصمیم خودم رو میگرفتم
“یا رومی روم یا زنگی زنگ”


صبح روز 27 اسفند 92 سویچ 206 پدرم رو برداشتم و رفتم در خونه ی حسین اینا (پسرخاله ی امیر) منتظر موندم…
میدونستم که واسه ی گیم نت یا قلیون کشیدن میان بیرون…
وایسادم تا ساعت 11/30 که از خونه اومدن بیرون… تصمیم خودم و گرفته بودم… گذاشتم تا رفتن توی یه کوچه شلوغ و یهو از پشت سر زدم به نیم تنه چپ امیر و خودم هم زدم به پشت یه کامیون که اونجا پارک بود…
چند لحظه گذشت تا به خودم اومدم و دیدم وای که چه گوهی خوردم… .
توی یک دیقه کلِ محله ریختن دورمون.
هرکس یه چیزی میگفت، یکی میگفت کشتیش، یکی گفت بگیرنش تا زنگ بزنیم به پلیس و…
من هم پشیمونی و ترس همه ی وجودم رو گرفته بود…
اما امیر… وای… امیر…
امیر افتاده بود گوشه ی خیابون و از درد به خودش می پیچید و من هی لعنت می‌فرستادم به خودم و ذهن مریض و پلیدم…
اون حس ترس جای خودش رو به غم داد که اگه اتفاقی برای امیر بیوفته من چجوری خودم رو ببخشم!؟
اشکام همینجوری روون بود و تو حس و حال خودم نبودم که دیدم یکی زد رو شونم و گفت گواهینامه داری؟
گفتم نه، که دستم و گرفت و نشوندم رو صندلی پشتی سمند…
این هم از برکات جمهوری اسلامی که پلیس زودتر از آمبولانس میرسه…
ادامه دارد…

نوشته: بیگانه


👍 2
👎 6
18487 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

769548
2019-05-26 21:20:47 +0430 +0430

سیگاری . شیشه . چی زدی ناموسن . چه توهم کیری برداشتی زدی خواهر یارو رو صلوات دادی

0 ❤️

769562
2019-05-26 22:16:56 +0430 +0430

فرزندم تصادف ساده از بغل برای یه اشنایی ساده است! اگر میخوای طرفت عاشقت بشه اول تنظیم کن خط وسط کاپوت موقع تصادف درست عمود بر ستون فقراتش باشه !!وقتی کامل زیرش کردی از روش رد شو یکم مکث کن از صدای ناله هاش لذت ببر!! بعد دنده عقب بگیر کامل از روش رد شو سپس پیاده شو اول جک ماشینو تا ته بکن تو کونش دبعد لاستیک زاپاسو بادشو خالی کن بکن تو حلقش!! بعد تلمبه رو از سوراخ دماغش بده داخل لاستیکو داخل بدنش باد کن!! در اخر هم ماشینو جوری بکوب تو دیوار که جلو بندیش بره تو کون صابخونه!!! همینجوری که نمیشه ببم جان!!! ?

4 ❤️

769600
2019-05-27 05:51:02 +0430 +0430

میخاستم بهت بگم گراز، دیدم گراز جق نمیزنه

0 ❤️

769613
2019-05-27 07:16:03 +0430 +0430

با ماشین بهش زدی…خخخ

0 ❤️

769621
2019-05-27 08:43:33 +0430 +0430

الان خودت بیا خصوصی بگو بتو فحش
بدم یا ادمین کیری که داستانو اپ کرده
ادمین مخت ریده خدایی نمیتونی سایت
داری کنی برو تا کیر حواله اجدادت نکردیم

0 ❤️

769645
2019-05-27 15:15:57 +0430 +0430

من نخوندم داستانتو چون من دنبال داستان سکسی اومدم اینجا و سوالی که دارم اینه که میدونی اسم سایتی که توش هستی چیه؟! ?

0 ❤️