نوه ی مادربزرگم

1401/04/29

کیه؟ چه خبرته؟ مگه سرآوردی؟ دودقیقه واستا اومدم دیگه.
باز کن خاله منم، بِرس دیگه دستم افتاد به امام.
به به سلام آقا شهاب، خوبی خاله جان؟ اووو چه خبره خاله؟ این همه گوشت و مرغ و میوه رو کی میخواد بخوره؟
سلام خاله، شُکر زنده ایم، شما خوبی؟ خودمون میخوریم دیگه خاله، کی میخواد بخوره؟ یخچال بی بی همیشه باید پر باشه، معلوم نمیکنه که یهو دیدی مهمون ناخونده اومد!
خدا خیرت بده شهاب جان.
بی بی بیداره؟
اره خاله بیداره، خریدارم بزار تو اشپزخونه بی زحمت.
سلام بی بی خوبی دورت بگردم؟
علیک سلام، شهاب پسرم اخه چند بار بهت بگم این همه گوشت و مرغ نگیر بیار ننه؟ یا میمونه خراب میشه یا اون دایی های لاشخورت میان لنگر میندازن تا یخچالو جارو نکنن نمیرن! حداقل پولشو بگیر منم دلم راضی باشه ننه.
بی بی دورت بگردم نزن این حرفارو ناراحت میشم به امام حسین، من سرمم میدم واسه اینکه چراغ این خونه همیشه روشن و توش بروبیا باشه.
خیر از جوونیت ببینی ننه، انشاالله قبل رفتنم تو لباس دامادی ببینمت.
نوکرتم بی بی، هزار سال سایت بالا سر ما باشه.
مامان این سبزی ها تموم شد، بگو صبح ملوک خانم بیاد ببره؛ با من کاری نداری؟ صبح کلاس دارم میخوام زودتر برم خونه بخوابم…

واااااای؛ اَسما چرا اونجا بود؟ شنیدن صداش واسه اینکه منو از حالت طبیعی خودم خارج کنه کافی بود! سرمو که برگردوندم نگاهامون به هم دوخته شد، مغزم قفل کرد، دستام شل شد، دهنم خشک شد و اب دهنم تو گلوم گیر کرد. انگار با تک تیر پیشونمیو نشونه گرفتن! امان از اون چشم های تیله ای مشکیش که دین و ایمانمو برده بود. انتظار نداشتم اونجا ببینمش، یعنی من یهویی اومده بودم، اگه میدونست میخوام بیام حتما قبل اومدنم رفته بود!
با انداختن سرش رو به زمین خط موازی چشم هامونو شکست و اروم زیر لب گفت:سلام اقاشهاب
منم دستمو از پشت سرم تا رو پیشونیم کشیدم و زیر لب زمزمه کردم:سَ،،سَ،،، سلام اَسماخانم، خوبی ایشالا؟
_ممنون، شما خوبی؟
+شَُکر، به احوالپرسی شما.
بلافاصله بعد از اینکه حرفم تموم شد خالم گفت: اسما مادر، این وقت شب با چی میخوای بری خونه؟
_اسنپ میگیرم مامان.
منم که دیدم این موقعیت هر هزارسال نوری یک بار بیشتر پیش نمیاد فرصتو غنیمت شمردم و گفتم: نه بابا دخترخاله اسنپ واسه چی؟ منم دارم اونطرفی میرم دیگه، ماشینم که هست، خودم میرسونمت.
خالم از پیشنهادم خوشش اومد و گفت:اره مادر، باشهاب برو بزار منم خیالم راحت تر باشه.
اسما که تو عمل انجام شده قرار گرفته بود و نمیخواست که تو ماشین با من هم کلام شه گفت: نه بخدا خودم میرم، شماهم کارداری، مزاحم نمیشم والا.
+مزاحم چیه دیگه؟ خودم دربست نوکرتم دخترخاله، وسایلتو بردار بریم…
وقتی رفت تو اتاق به خودم گفتم اقاشهاب این همون شبی که سالها منتظرش بودی، فرصت از این بهتر میخوای احمق؟ شانس درخونتو زده پسر، ببینم چه میکنیا، این اخرین فرصتیه که شاید بتونی دلشو به دست بیاری.
تو همین فکرا بودم که خالم گفت: خاله خداخیرت بده، جوابشو یک در دنیا صد در آخرت ببینی! انشاالله عروسیت.
+بسه دیگه ترمز بگیر خاله، انقد دعا کردی چرا تهش نفرین میکنی؟! کی به من دختر میده اخه؟
_از خداشونم باشه، پسر به این دسته گلی! خوشگل، خوشتیپ، خوش بر و رو، خوش هیکل، سربه زیر، خانواده دوست.
+ای بابا دلت خوشه ها خاله! تو چه میدونی درد دل من چیه اخه؟! بیخال. بی بی قرص و دَواهات تکمیله یا چیزی میخوای بگیرم برات؟
_نه پسرم، خداخیرت بده.
+خاله تو چی، چیزی نمیخوای؟ شب پیش بی بی میمونی دیگه؟
_نه چیزی نمیخوام خاله، اره امشب پیشش میمونم، به مامانت سلام برسون…

اسما پشت سرم داشت میومد و نمیخواست که زیاد چشمم بهش بخوره. به ماشین که رسیدیم در سمت شاگردو براش باز کردم و گفتم: شما دربست خواسته بودید ای بانوی زیبارو؟!
زد زیر خنده و گفت: چقد تو عوضیی اخه؟ بعد سوار شد. درو بستم و رفتم از در راننده سوار شدم و گفتم: هنوز عوضی بودنمو ندیدی!
_راستی ماشینت مبارکه.
+فدات، قابل نداره.
_ممنون، چرخش بچرخه. بالاخره خریدیشا!
+اره، عشقه دیگه، عشقو که نمیشه کاریش کرد!
_از بچگیتم عاشق405نقره ای بودی؛ ولی از یه اخلاقت خوشم میاد، هرچی که میخوای رو به دست میاری؟
+هه، نه، اشتباه میکنی.
_نه، جدی میگم، به هرچی که خواستی تو زندگیت رسیدی، از بچگی هم همینجوری بودی!
+کو؟ مهمترین خواسته من تو زندگیم تویی، بهش رسیدم؟!
_بسه دیگه شهاب، دوباره این بحثو شروع نکن توروخدا. تو نه سرکار میری نه چیزی چجوری پول اوردی ماشین خریدی؟
+کی میگه من سرکار نمیرم؟
_خب کارت چیه؟
+کارم ازاده؟
_نه بگو دیگه.
+تو کار واردات قهوه از برزیل و الماس از افریقا و کتونی از ویتنامم!
_بسه شهاب، خسته نشدی؟ نمیخوای از خلاف دست بکشی؟ کی میخوای به زندگیت سر و سامون بدی؟
+بیخیال دیگه، از ما گذشت. راستی دانشگاه چجوریه؟ خوبه؟ منم خیلی دوست داشتم برم، ولی روزگار نامرده دیگه!
_دانشگاهم خوبه بد نیست.
+اسما یه چیز بپرسم راستشو میگی؟
_بپرس.
+تو رابطه که نیستی؟ یعنی منظورم اینه که تو دانشگاه کسی مختو نزده؟!
_فکر نمیکنم باید به تو جواب پس بدم.
+باید که نه؛ ولی اگه ازت خواهش کنم چی؟!
_هوووف، نه تو رابطه نیستم. عه چرا از اینور اومدی؟ از اینجا که به خونه ما مسیرش دور میشه.
+یه جا کار دارم، زیاد طول نمیکشه…
یه خونه مجردی داشتم که هیچکس ازش خبر نداشت، وقتی رسیدم سرکوچه به اسما گفتم: بیا بریم بالا، یه کار کوچک دارم، یک ساعت بیشتر طول نمیکشه!
چشماش گردتر شد و ابروهاش رفت بالاتر و با صدای لرزون گفت: من دیگه واسه چی بیام؟
+چون با تو کار دارم!
بغض کرد و ترسیده بود:شهاب توروخدا، چیکار میخوای بکنی؟ منو چیکار داری، من نمیام.
+نرو تو مخم دیگه، انقدم سوال نکن!
بغضش ترکید و داد زد: من نمیام آشغال، واستا میخام پیاده شم. بعد با کیفش زد تو صورتم و در ماشینو باز کرد. دستشو محکم گرفتم و زدم رو ترمز، دست کردم تو جیبم و چاقومو درآوردم، چاقو رو که دید جاخورد، رنگش شده بود مثل گچ، گفت: شهاب خرنشو، چکار میخوای بکنی؟
+هیچی نگو، یکاری نکن کاری کنم که بعدا جفتمون پشیمون شیم، هرچی گفتم فقط میگی چشم، فهمیدی؟
هیچ ریکشنی نشون نداد، واسه اینکه حساب کار دستش بیاد و فکر نکنه زیاد جدی نیستم یه کشیده محکم زدم زیر گوشش و گفتم: فهمیدی؟
_اره اره، فهمیدم.
+فهمیدم نه، میگی چشم.
_چشم…
تو آسانسور روبه روی هم وایستاده بودیم و بیست سانت بیشتر باهم فاصله نداشتیم، سرشو انداخته بود پایین، با دستم چونشو گرفتم و سرشو اوردم بالا و تو چشماش نگاه کردم و گفتم: قول میدم هیچ آسیبی بهت نرسونم، فقط دوساعت میخوایم از پیش هم بودن لذت ببریم! خرابش نکن.
_خیلی کثافتی شهاب، خیلی
+گفتم که بهت آسیبی نمیرسونم، چرا باور نمیکنی؟!..
در واحدو که باز کردم و رفتیم تو، همونجا پشت در رو زمین نشست و شروع کرد به زار زدن.
داد زدم: مگه کاری باهات کردم که داری گریه میکنی؟ مگه بهت دست درازی کردم؟ نرین تو حالم دیگه. بلند شو شال و مانتوتو دربیار!
_نه واسه چی؟ درنمیارم.
+اسما، دورت بگردم، گفتم که کاری باهات ندارم، قرار شد هرچی گفتم بگی چشم، یادت که نرفته؟ نزار یجور دیگه باهات رفتار کنم.
_واسه چی باید در بیارم؟
+واسه اینکه جفتمون احساس راحتی کنیم!
بلند شد و با کراهت شال و مانتوشو دراورد و جلوم وایستاد. حالا بهتر میتونستم نگاش کنم. موهای مشکیِ بلندِ فرفریش که تا گودی کمرش بود داشت خودنمایی میکرد، دستا و گردنش که مثل برف سفید بود، زیر مانتوش یه تاپ سبز پوشیده بود که سینه های گرد و درشت و خوشفرمشو توش جا داده بود و چاک بینشون معلوم بود، یه شلوار لی نسبتا جذب ابی تیره پاش بود که بدون مانتو رون های گوشتیش زیرش داشت دلبری میکرد.
جلوش وایستادم و پیشونیشو بوسیدم و گفتم: افرین، چی میشد اگه همیشه انقد حرف گوش کن بودی؟ حالا همون دختری شدی که حاضرم جونمو واسش بدم! من که خیلی گشنمه، تو چی؟
گِریَش بند اومد و تعجبش بیشتر شد، زیر لب گفت: منم گشنمه.
+فست فود یا کباب؟
_فست فود.
+اونجوری بهم خیره نشو، یجوری میشم! پیتزا یا ساندویچ؟
_هرچی خودت میخوری واسه منم سفارش بده.
دوباره خم شدم و پیشونیشو بوسیدم و گفتم: پیتزا بزنیم قشنگم؟
_بزنیم…
خیلی جاخورده بود، انتظار چنین رفتاریو نداشت، تو خونه میچرخید و وسایلو نگاه میکرد، سعی میکرد زیاد به من نزدیک نشه. صدای زنگ ایفون اومد، پیک موتوری بود، پیتزاهارو اورده بود. اسما اومد وسایل شامو رو میز بچینه که گفتم: نه، رو زمین میخوریم. جعبه پیتزا رو که باز کردم یه نگاه به اسما انداختم، دولپی داشت میخورد، از بچگیشم شکمو بود، گفتم: اروم بخور، همه اش واسه خودته، البته من زن چاق دوست ندارما گفته باشم! با اون چشمای پدردربیارش زل زد بهم و گفت: خیلی گشنم بود، هم ترسیده بودم هم استرس داشتم، ضعف کردم.
دست کوچولوشو گرفتم تو دستم و گفتم: واقعا فکر کردی من بلایی سرت میارم، بعد این همه سال هنوز به عشق من شک داری؟
نوشابه اشو سر کشید و گفت: بخور، یخ میکنه از دهن میوفته!
یه قاچ پیتزا برداشتم و روش سس زدم و گرفتم جلو صورتش، هنگ کرد، پیتزا رو فشار دادم رو لباش، دهنشو باز کرد و یه گاز کوچک زد، داشت میجوید که دوباره پیتزا رو چسبوندم رو لباش، یه گاز دیگه زد، ولی دست بردار نبودم، دهنش پر بود و لپاش باد کرده بود، پیتزا رو چسبوندم به لباش ولی دیگه دهنش جا نداشت که بخواد گاز بزنه، پیتزارو فشار دادم رو لباش که له شد و سسش ریخت رو صورتش و با کف دستم سسو رو کل صورتش پخش کردم! جفتمون از شدت خنده نفسمون داشت بند میومد. وقتی میخندید انگار کل کره زمینو زدن به اسمم!
غذامون که تموم شد بهش گفتم: برو سریع یه دوش بگیر بیا که باهات کار دارم!
دوباره ترس افتاد به جونش و با اون چشمای مظلومش هاج و واج داشت بهم نگاه میکرد که گفت: شهاب، از خرشیطون بیا پایین، جون اسما بیخال شو، اگه واقعا عاشقمی دست از سرم بردار.
عصبانی شدم و داد زدم: منو سگ نکن دیگه عوضی، گمشو تو حموم، حوله نو هم دارم!
بازم چشماش پر اشک شد و رفت سمت حموم. گفتم زود باش، یک ربع بیشتر وقت نداریا! کارت تموم شد بگو بهت حوله بدم؛ من همین جام…
بیست دقیقه بعد از تو حموم داد زد: شهاب حوله بده. بهش حوله دادم و گفتم: من پشت در اتاقم، اومدی بیرون صدام کن!
چند دقیقه بعد صدا کرد: شهاب اومدم بیرون، بیا تو اتاق!
در اتاقو که باز کردم دیدم حوله رو پیچیده دور خودش، قسمت هایی بیشتری از اون سینه های بلورینش معلوم بود و پاهاش تا روی زانو لخت بود. بدن این دختر بینهایت سکسی بود، چه فرورفتگی هاش چه برجستگی هاش! چند ثانیه مات و مبهوت نگاش کردم و به خودم قول دادم این بدن باید مال من شه! بعد رومو برگردوندم و با لحن عصبانی گفتم: اَااااه، این جنده بازیا چیه درمیاری!!؟ چرا لختی؟
پنج تا علامت تعجب بالای سرش ظاهر شد و گفت: خودت گفتی اومدم بیرون صدات کنم بیای تو.
همزمان که داشتم از اتاق میرفتم بیرون گفتم: احمق جان، منظورم این بود بعد از اینکه لباس پوشیدی صدام کن!
صبر کردم تا لباساشو تنش کنه و بعد رفتم تو. به صندلی جلوی آیینه اشاره کردم و گفتم: بشین روش.
چهره ای که تاحالا ازش ندیده بودم به خودش گرفت و نشست رو صندلی و گفت: نمیفهممت شهاب! این کارا چیه؟ واسه چی گفتی برم حموم؟
+هیس، هیچی نگو!
سشوارو زدم تو پریز و برس رو گرفتم تو دستم و شروع کردم موهاشو که بوی شراب میداد و مثل آبشار ریخته بود رو شونه هاش، شونه کردن.
واقعا قاطی کرده بود، باور نمیکرد من اونجوری دیده باشمش و اصلا به روی خودم نیارم، انتظار داشت وقتی بدن تقریبا عریانشو دیدم یه حرکتی بزنم، ولی من ازش سکس نمیخواستم، عشق میخواستم. نه که سکس نخواما، سکس بدون عشق نمیخواستم!
میدونست که خیلی راحت میتونستم همونجا بدنشو تصاحب کنم و هیچکس هم خبردار نشه، ولی نکردم!
موهاش که خشک شد سشوارو خاموش کردم و داشتم سیمشو میپیچیدم دورش که اسما از رو صندلی بلند شد و دوتا دستشو گذاشت رو دوطرف صورتم و گفت: شهاب، تو داری چیکار میکنی با من؟ ازم چی میخوای؟
+هیچی، فقط میخواستم دوساعت پیش هم خوش باشیم!
_فقط همین؟!
شهوتیو که سعی میکرد پنهانش کنه داشتم از تو چشماش میدیدم و از تو گرمای دستاش حس میکردم. نوع نگاهاش عوض شده بود و دیگه نگاهشو ازم نمی دزدید، لرز صداشم رفته بود.
+چرا! میخوام، من ازت فقط عشق میخوام اسما، همین. چیزی که سالها بی وقفه دارم به تو میدم و تو نادیدش میگری…
این مکالمه ها شاید نزدیک یک میلیون بار میون ما رد و بدل شده بود که همیشه اسما با بی تفاوتی از کنارش رد میشد، ولی چیزی که اینبار تو چشماش میدیدم با سری های قبل فرق میکرد، نمیدونم! شایدم من دوباره جو گیر شده بودم و از نگاهای سادش برداشتای اشتباه میکردم. همین فکرا تو سرم میچرخیدن که دستاشو از رو صورتم اورد پایین تر و دور بازوهام حلقه کرد و بغلم کرد و گفت: آخرش تو منو دیوونه میکنی پسرخاله!
واقعا عجیب بود، چه میدونم، شاید معجزه شده بود، نمیدونم، ولی وقتی سرشو به سینم چسبونده بود میخواستم تو همون حالت مومیاییمون کنن!
_شهاب میشه یه نخ سیگار بکشیم؟!
+مگه سیگارم میکشی؟ تو که از بوی سیگار متنفر بودی؟
_نمیشکم، هنوزم متنفرم!
+پس چی میگی؟
_هوس کردم دوتایی سیگار بکشیم!
+چشم بانو، تا باشه از این هوس ها باشه…
رفتیم تو تراس و دو نخ سیگار از پاکت دراوردم، یکیشو گذاشتم بین لبای سرخ اسما، یه نخم بین لبای سرد و خشک خودم. فندکو بردم سمتش و سیگارشو روشن کردم، بعدم سیگار خودم.
تو تمام این مدت بدون پلک زدن زل زده بود بهم که بالاخره زبون باز کرد: شهاب، وقتی امشب تو ماشین چاقو کشیدی روم با خودم گفتم دیگه کار از کار گذشته، یکاری میکنی که جز خودت هیچکس نیاد سمتم، ولی اشتباه میکردم.
+(باخنده) اگه چاقو نمیکشیدم که نمیومدی بالا!
_هنوزم بخاطر منه که با کسی نمیری تو رابطه؟
سیگارشو از لبش برداشتم و سیگار خودمو گذاشتم جاش!
_واسه چی سیگارارو جابه جا کردی؟
+میخواستم سیگاری که میکشم قبلش خورده باشه به لبای تو!!
_دیووونه،،،، سوال قبلمیو جواب ندادی.
+پوووف، چی میخوای بشنوی اسما؟
_چیزی که همیشه بهم میگی!
+چی میگم؟
_بگو که دوسم داری!
دستمو کردم تو موهاش و گفتم: دوست دارم.
_بگو عاشقمی!!
+عاشقتم اسما، عااااشقتم.
_میدونم، حسش کردم، وقتی داشتی موهامو شونه میکردی تو چشمات دیدم!
سکوت سنگینی حکم فرما شد، کام اخر سیگارو محکم گرفتم، بعد فیلترسیگارو انداختم پایین و داشتم سقوط کردنشو تماشا میکردم که اسما گفت: دیوونه بالاخره کار خودتو کردیا! اونم سیگارشو انداخت پایین و دستشو گذاشت رو دستم که رو لبه نرده بود، سرمو برگردوندم سمتش، دوباره نگاهمون به هم گره خورد، سرمو بردم نزدیک، اونم اومد جلوتر، چشمامو بستم و لبامو گذاشتم رو لباش، طعمش بی نظیر بود، نمیدونستم دارم خواب میبینم یا بیدارم، ولی بیشتر شبیه یه رویا بود تا واقعیت، انگار دوباره متولد شدم، این لحظه رو بارها و بارها و بارها تصور کرده بودم ولی لذتی که داشت رو نمیتونستم تصور کنم! نفس بند اومده بود و گلوم خشک شد، صدای ضربان قلب اسما رو میشنیدم، قلب خودمم دست کمی از اون نداشت…
لبامون که از هم جدا شد دوباره نگاهمون به هم قفل شد، یه چیز جدید تو چشماش میدیم، نمیدونم چی بود، فکر کنم همون چیزی بود که اسما تو چشمای من دیده بود.
تو افکار خودم غرق شده بودم که یه کشیده محکم زد زیر گوشم و گفت: اینم تلافی اون چکی که تو ماشین بهم زدی. بعدم زد زیر خنده و در تراسو باز کرد و فرار کرد تو خونه!
منم دوییدم دنبالش و میگفتم: چی؟ منو میزنی؟ واستا ببینم، اگه بگیرم انقد ماچت میکنم که نفست بند بیاد…

ممنون که تا اخرش خوندید
اگه خوشتون اومد لایک کنید رفقا
کوچک همتون سرگردون(ali_aze)

نوشته: سرگردون


👍 72
👎 4
52501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

885890
2022-07-20 01:24:16 +0430 +0430

قلم گیرایی داری.

4 ❤️

885913
2022-07-20 02:04:57 +0430 +0430

به عشقت حسودیم شد
عالی بود

5 ❤️

885915
2022-07-20 02:10:35 +0430 +0430

دسخوش سرگردون جان

3 ❤️

885935
2022-07-20 02:41:15 +0430 +0430

مثل خودت همچین عشقی رو تو زندگیم تجربش کردم😔

دوباره باخوندنش زنده شد دمت گرم🥹

4 ❤️

885940
2022-07-20 02:51:05 +0430 +0430

عالی بود محو داستانت شدم انگار اونجا بودم بازم بنویس

3 ❤️

885966
2022-07-20 04:04:14 +0430 +0430

عالی بود💙

4 ❤️

885993
2022-07-20 07:48:28 +0430 +0430

قلمت خوبه .خوب مینویسی

3 ❤️

886000
2022-07-20 08:44:48 +0430 +0430

خوب بود اگه ادامه عشقتو خوب توصیف کنی

3 ❤️

886052
2022-07-20 15:04:29 +0430 +0430

باحال بود، کلی به کسخول‌بازیات خندیدم، ولی فقط چند تا سوال:
تو حالت خوبه؟ ساقیتو عوض کردی؟ از موتوری جنس گرفتی؟ کسخولی چیزی هستی؟

1 ❤️

886056
2022-07-20 15:25:53 +0430 +0430

فيلم فارسي هاي قادري رو زياد ميبيني

1 ❤️

886058
2022-07-20 15:46:10 +0430 +0430

خوب بود و متفاوت

3 ❤️

886063
2022-07-20 16:31:12 +0430 +0430

عالی بود دمت گرم

3 ❤️

886078
2022-07-20 18:21:03 +0430 +0430

منتظر بودم ببینم کجاس سکسی میشه
ولی از اونم قشنگ تر نوشته بودی بیشتر ببینیم نوشته هاتو رفیق❤️

3 ❤️

886103
2022-07-20 23:44:34 +0430 +0430

دسخوش. خوب نوشتی . بازم ادامه بده

3 ❤️

886106
2022-07-20 23:53:27 +0430 +0430

نمردیم بلاخره یه داستان بدون داشته سی سانتی و شربت وووووو دیدیم اینجا خوب بید جیگر

4 ❤️

886185
2022-07-21 04:28:18 +0430 +0430

محشربود👍

3 ❤️

886320
2022-07-21 23:01:05 +0430 +0430

عالی بود دمت گرم

3 ❤️

886427
2022-07-22 10:09:57 +0430 +0430

عالی بود مخصوص شونه زدن به موهای عشق
چرا سرگردون
مگه نرسیدی بهش

3 ❤️

887019
2022-07-25 18:22:35 +0430 +0430

داداش تو واقعا قلمت عالیه
دمت گرم قلمت استوار و کیرت راست😂

4 ❤️

887212
2022-07-27 02:22:19 +0430 +0430

این تنها داستانی بود که لایک کردم
و فکرنکنم دیگه داستانی رو لایک کنم

نه کاری دارم تو چی کار کردی و اون چی دلش میخواد
فقط چون لحظه وصال رو میفهم وچشیدم لایک کردم

4 ❤️

887548
2022-07-29 16:36:29 +0430 +0430

damet booogh treyliiiii
دمت بوق تریلیییییی

2 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها