نگارم... (۱)

1400/01/22

به چشمای اشک آلودش‌ نگاه کردم و دلم خیلی شکست!
خیلی…
از روش بلند شدم و با خجالت رفتم سمت دستشویی
دلم میخواست یه اتفاقی اینجا برام بیفته تا دیگه با نگار چشم تو چشم نشم…
بی دلیل همه خاطرات اومد توی ذهنم
سه سال پیش
سال نود و هفت،موقعی که یه پسر ریقو عینکی نسبتا زشت بودم
روم نمیشد به یه دختر نگاه کنم،لباس پوشیدن بلد نبودم
توی دانشگاه احساس میکردم همه دارن نگاهم میکنن…
احساس میکردم همشون دارن تو دلشون میگن باز اون پسر کصخله اومد…
ولی من تغییر کردم،بخاطر نگار
یه دختر با موهای چتری که از زیر مقعنه انداخته بود بیرون
قد کوتاه و چهره با نمک،انقدر با نمک که دلت میخواست لپاشو بگیری بکشی…
هیچ وقت یادم نمیره اولین باری که باهاش هم گروهی شدم
من داشتم از خجالت آب میشدم،اون هی مهربون تر میشد…
یادم نمیره اولین باری که رفتم جلوی آینه
یه تیشرت مشکی پوشیدم با شلوار لی مشکی جذب‌
تیپم خیلی بهتر شده بود…
از پایین تا بالای خودمو نگاه کردم
وقتی رسیدم به صورتم و چشمم به عینکم افتاد
عینک مستطیلی داغون،از چشمم درش آوردم
وقتی دیدم همه جارو دارم تار میبینم خیلی دلم شکست
بغضم گرفت…
توی دلم گفتم دارم برای رسیدن به نگار دارم همه کار میکنم
خدا کنه تلاشم بی نتیجه نشه…
ترم تموم شد و خواستم یکم تغییر کنم.
رفتم چند دست لباس قشنگ تر خریدم
گذاشتم ریشام در بیاد
رفتم یه عینک دیگه گرفتم،یه عینک که شیشه‌ش تقریبا گرد بود
خیلی خوشتیپ تر شده بودم،موهای بلند
ته ریش یه دست
عینک جدید
وای خدایا چرا اینجوری شدم،مثل یه دختر دارم به زندگی نگاه میکنم…
این دو هفته بین ترم تموم شد و خیلی استرس داشتم
فردا باید با این تیپ و قیافه میرفتم دانشگاه
یعنی ممکنه نگار بهم چی بگه؟
ممکنه بهم بگه احمدی چقدر خوشتیپ شدی؟
توی همین فکر و خیال یاد نگار افتادم که بیرون تنهاست
الان به من خیلی نیاز داره
من با تنها گذاشتننش الان بدترین ظلم رو بهش کرده بودم
از دستشویی اومدم بیرون و رفتم روی تخت کنارش نشستم
-یه ساعته تو دستشویی داری چی کار میکنی؟
+به تو فکر میکردم
-من الان نیم ساعته بیرون روی تخت خونه تو نشستم،بهتر نبود اینجا پیشم باشی تا اینکه توی دستشویی بهم فکر کنی؟
+داشتم به سه سال قبلم فکر میکردم،موقعی که تنها انگیزه دانشگاه اومدنم تو بودی،موقعی که خودت خوب میدونستی من هیچ چیزی به عنوان یه پسر جذاب ندارم اما تو بهم اعتماد به نفس دادی
-میشه کمکم کنی برم حموم؟
+اینجا؟
-نمیشه تو خونه تو برم حموم؟
+شدنش که میشه،اینجا لباس نداری آخه
-اون سری گذاشتم
+پاشو کمکت کنم
وقتی که نگار رفت تو حموم
روی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم،دوباره رفتم توی فکر و خیال
دم در کلاس نگار وایساده بودم
بخاطر چند ماهی که باشگاه رفته بودم بدنم نسبتا رو فرم اومده بود…
از در کلاس که اومد بیرون وانمود کردم حواسم بهش نیست
اونم متوجه من میشد
البته اگرم میشد واکنشی نشون نمیداد
چون داستانی نداشتیم.
تو حیاط چشمم دنبالش بود
دیدمش
عقلم با قلبم دعواش شده بود
مونده بودم برم یا نرم،چی کار باید میکردم
قدمامو بردم سمتش
با صدای آروم
+نگار
-جانم
+سلام خوبی؟
-مرسی تو خوبی آرمان؟
+مرسی،میخوام یه چیزی بهت بگم
-بگو
+یعنی‌ میخوام بگم که ام یعنی میخواستم بگم که ام ام خب راستشو بخوای ام ام ام یعنی
-باشه
+چی باشه؟
-سر خیابون دانشگاه یه کافه هست من همیشه اونجا میرم،کجا منتظرت وایسم؟
بیشتر عاشقش‌ شدم،خیلی بهتر شد که تونست بفهمه چی تو مغزمه
+ماشین من دیویست و هفت آبیه،اون طرف خیابون دانشگاه پارکه
-ساعت یک میبینمت
+باشه فعلا
-مراقب خودت باش آرمان
یعنی به فکرمه؟یعنی نگرانمه؟چرا گفت مراقب خودت باش!
توی ماشین منتظرش نشسته بودم تا بیاد،وقتی صدای برخورد یه چیزی با شیشه صندلی شاگرد رو شنیدم سریع سرمو برگردوندم و با قشنگ ترین صحنه ای که میتونستم ببینم روبرو شدم
چقدر یه قیافه میتونست با نمک باشه…
چقدر موهای چتریش که از زیر مقنعه افتاده بود بیرون قشنگ بود
با دست بهش اشاره کردم که سوار شه
وقتی باهام سلام علیک کرد روم نشد برگردم حتی نگاهش کنم…‌.
خیلی ترسیده بودم…
همینجوری که چشمامو بسته بودم اشک از چشم راستم سرازیر شد
صدای باز شدن در حموم اومد.
ادامه دارد…

نوشته: آرمان


👍 17
👎 3
8301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

803094
2021-04-11 00:45:53 +0430 +0430

الان هیچ مشکلی تو داستان‌ پیدا نکردی اومدی به اسم داستان‌ و اسم نویسنده گیر دادی؟ چجوری میتونید انقدر گاو باشید؟

6 ❤️

803099
2021-04-11 00:50:18 +0430 +0430

زیبا بود 🌹

0 ❤️

803189
2021-04-11 07:44:14 +0430 +0430

خوب بود. منتظر ادامش هستیم.
مردمی که میان فحش میدن بیشتر داستان های بی غیرتی و تابو رو دوست دارن تا عاشقانه.

0 ❤️

803195
2021-04-11 08:30:40 +0430 +0430

متمایل به خوندن ادامه
سریعتر بنویس

2 ❤️

803306
2021-04-11 18:33:21 +0430 +0430

دیویست و هفت؟ آخه دیویست و هفت؟
ریدم سر در اون دانشگاهی که توی جقی بیسواد پذیرفته

0 ❤️

803674
2021-04-13 09:24:04 +0430 +0430

با دیویستو هفتت خیلی حال کردم 😂
زود بنویس کنجکاویم

0 ❤️

806464
2021-04-28 00:02:55 +0430 +0430

داستان جالب بود داداش ایول. شبیه مانگا بدون تصویر شده بود ایول. خوشمان امد

0 ❤️

862373
2022-03-06 00:08:17 +0330 +0330

عالی بود ادامه اش کوووووووووووووووووووووووووووو

0 ❤️